به گزارش «سدید»؛ شهریور امسال، تداعیگر هشتادمین سالروز حمله متفقین به ایران و به زیرآوردن رضاخان از مسند حکمرانی است! این موسم، فرصتی مناسب برای بازخوانی این رویداد، از جنبههای متنوع و گوناگون به شمار میرود. در مقال پی آمده، علل سقوط سریع و بیمقاومت قزاق از سلطنت، با استناد به پارهای از تحلیلها، مورد ارزیابی قرار گرفته است. مستندات این نوشتار، بر تارنمای مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران قرار دارد. امید آنکه محققان این حوزه و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول افتد!
سلاحهای دپو شدهای که بیاستفاده ماند!
رضاخان از بدو ظهور به دلیل خوی نظامیگری و نیز سرلوحه قراردادن راهبرد پیروزی به مدد ایجاد وحشت، ولع فراوانی در خرید و انبار اسلحه از خویش نشان داد. در باب تعداد سلاحهایی که او در این مدت جمع آوری کرد، اسناد فراوان و روشنی وجود دارد. با این همه هیچیک از آنها هنگام حمله به کشور مورد استفاده قرار نگرفت! بسا محققان تاریخ معاصر ایران، بر این باورند که تهیه ساز و برگ نظامی توسط قزاق، بیشتر جنبه داخلی داشت و برای ارعاب مردم صورت میگرفت! رضا سرحدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران اینگونه به بسط موضوع پرداخته است:
«از ابتدای حیات رژیم پهلوی در سال ۱۳۰۴، روشن بود که امور نظامی، نخستین اولویت رضاشاه است و همچنان در اولویت باقی خواهد ماند. وی بلافاصله پس از به دست گرفتن قدرت، طرحهایش را برای پی افکندن ارتش نوین آغاز کرد. بخش مهمی از سازوکار ارتش مدرن، به تجهیزات آن مربوط است. اوایل دهه ۱۳۰۰، مقامات نظامی برای مجهز کردن سپاهیان خود به تفنگ، تپانچه، مهمات و سایر تجهیزات جنگی مجبور بودند با دشواریهایی جدی دستوپنجه نرم کنند. طی سال ۱۳۰۱، رضاخان مقدمات خرید تفنگ و مهمات از اروپا را فراهم کرد و از تابستان ۱۳۰۲، محمولات ارسالی سلاحهای خریداری شده از اروپا بهتدریج به ایران رسید. همچنین ارتش ایران از اوایل دهه ۱۳۰۰، نخستین گامها را به سوی مکانیزه شدن برداشت و شروع به استفاده از زرهپوشها، تانکها و وسایل نقلیه موتوری اروپایی کرد، اما اهمیت سیاسی این سلاحها و تجهیزات، بیشتر از اهمیت نظامی آنها بود! برای نمونه، چهار زرهپوش رولز رویس خریداری شده از انگلستان در خرداد ۱۳۰۳ به تهران رسیدند و تبدیل به استدلال قانعکنندهای در بحرانهای سیاسی شدند! تأثیر وجود این زرهپوشها در سالهای ۱۳۰۴ و ۱۳۰۵ بر مردم تهران، درحالیکه در شهر حکومتنظامی برقرار بود، برای شاه جدید در تحقق هدفهایش ارزش زیادی داشت. در واقع از این زرهپوشها، در هیچ یک از عملیات نظامی استفاده نشد، چون از یکسو وجودشان در پایتخت از لحاظ سیاسی، باارزشتر از آن بود که در جنگ با عشایر به خطر افکنده شوند و از سوی دیگر در آن زمان، جادههای مناسبی برای استفاده از آنها در ایران وجود نداشت. تجهیز ارتش ایران در دوره رضاشاه، به خارج گره خورده بود. اولین تانکهایی که در سال ۱۳۰۴ به ایران وارد شد، تانکهای سبک فرانسوی اف. تیـ ۱۷ مسلح به مسلسل ۹۲/ ۷ میلیمتری بود. پس از آن تانکهای مارمون هرینگتون ساخت امریکا از راه رسید که آنها نیز مجهز به مسلسل بودند. در آغاز جنگ جهانی دوم، ایران حدود ۲۰۰ تانک داشت. مدرنترین آنها تانکهای سبک ای. اچ-۴ و تی. ان. اچ مسلح به توپ ۳۷ میلیمتری، ساخت کشور چکسلواکی بود. تی. ان. اچ در محافل نظامی و مدنی، بسیار محبوب بود. از این روی تا ۳۰۰ تانک دیگر نیز سفارش داده شده بود، اما در نتیجه حمله انگلیس و روسیه، هرگز تحویل داده نشد. در آستانه جنگ جهانی دوم، ایران ۱۲۰ وسیله نقلیه زرهپوش نیز داشت. اینها عبارت بودند از: اتومبیلهای رولز رویس زرهپوش بریتانیایی طرح هند با مسلسلهای ویکرز و انواع قویتر مانند اتومبیل زرهپوش امریکایی لافرنس تی. کی-۶ مسلح به یک تفنگ نیرومند ۳۷ سانتیمتری و دو مسلسل. در جنگ دوم جهانی، جمله آنها بیفایده ماند و از آنها استفاده نشد!»
روس و انگلیس، مصمم به برکناری قزاق!
در تحلیل کوتاه و اجمالی توافق قدرتها بر خلع رضاخان از سلطنت، در یک کلام میتوان گفت: «دوران قزاق به سرآمده بود!» شرایط درون و بیرون ایران، اقتضا میکرد بر این کشور، فضای جدیدی حاکم گردد! روس و انگلیس میدانستند نمیتوانند بر ایرانیان، استبداد و اشغال را همزمان تحمیل کنند، بنابراین ترجیح دادند برای نیل به منافع خود در جنگ دوم، دیکتاتور را اخراج کنند و در فضای آزادی نسبی پس از آن اهداف خود را پی گیرند! سیده لیلا موسوی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران این رویکرد را به شرح ذیل ارزیابی کرده است:
«در ۲۸ تیرماه سال ۱۳۲۰ ش، اسمیرنف سفیر روسیه در ایران، همراه همتای انگلیسی خود، اولین یادداشت مشترک خود را تقدیم دولت ایران میکنند. در این یادداشت هر دو سفیر، از فعالیت آلمانیها در ایران ابراز نگرانی میکنند و خواهان آن هستند که آلمانیها از ایران اخراج شوند. کمتر از یک ماه بعد و در روز ۲۵ مرداد، روسیه همراه انگلستان درخواست خود را تکرار میکنند و از دولت ایران میخواهند اتباع آلمانی را از ایران اخراج کند. این امر بهویژه زمانی اهمیت پیدا میکند که آلمانها در قفقاز به سمت شوروی در حال پیشروی هستند و ادامه این روند، میتواند به سقوط مسکو و پیروزی نهایی هیتلر منتهی شود! در این هنگام بود که رضاشاه سیاست حفظ وضع موجود و اتلاف وقت را در پیش گرفته بود تا به نوعی پیروز جنگ مشخص شود و بر اساس آن بتواند تصمیم نهایی را اتخاذ کند. رویکردی که دیگر برای روسها و نیروهای همپیمان این کشور در جنگ، تحملپذیر نبود و شرایط ایجاب میکرد که وارد عمل شوند و عملیات حمله را آغاز کنند. چند روز بعد از اخطار ۲۵ مردادماه، دو کشور انگلستان و روسیه مصمم شدند به ایران حمله کنند. آنها در یادداشتی برای علی منصور، خبر از حمله به ایران دادند. آنها در یادداشت خود بهصراحت اعلام کردند بهرغم شرایط تاریک و خطرناک جنگ، دولت ایران به درخواستهای دولت روسیه و انگلستان، در روزهای ۲۸ تیرماه و ۲۵ مردادماه ۱۳۲۰ ش، وقعی نگذاشته، سیاست مبهمی را در پیش گرفته است و اظهارات و تذکرات دوستانه ما را که مبتنی بر حسن نیت بوده جدی تلقی نکرده است و نیروهای آلمانی را اخراج نکرده و همین روند، دو کشور را برای حمله به ایران مصمم ساخته است! روسها در هماهنگی کامل با انگلیسیها در شهریور ۱۳۲۰ ش، به تمامیت ارضی ایران تعرض کردند و به نیروهای خود دستور دادند در خاک ایران پیشروی کنند. بااینحال آنها اعلام کردند این اقدام علیه استقلال ایران نیست، بلکه منظور از آن دفع خطر آلمان علیه امنیت شوروی است. این دو کشور اعلام کردند استقلال و تمامیت ارضی ایران را به رسمیت میشناسند و پس از رفع خطر از کشور شوروی، نیروهای انگلیس و شوروی هر دو خاک ایران را ترک خواهند کرد. بدینترتیب نیروهای انگلستان از جنوب و جنوب غرب ایران وارد خاک ایران شدند و نیروهای اتحاد جماهیر شوروی در شمال، در خطی که از قصبه اشنو، حیدرآباد، میاندوآب، زنجان، قزوین، خرمآباد، مازندران، سمنان، علیآباد تا رود اترک میگذشت، مستقر شدند. با اشغال بخشهای گستردهای از خاک ایران از دو طرف توسط روسها و انگلیسیها، سلطنت رضاشاه نیز به خطر افتاده بود. درواقع اشغال ایران توسط نیروهای متفقین، این پرسش را با خود به همراه داشت که آیا رضاشاه نیز از کار برکنار خواهد شد؟ با آغاز حرکت روسها از قزوین به تهران و اطلاع رضاشاه از این موضوع، تردیدها به پایان رسید. به تعبیری سیاست روسها از این مقطع به بعد، تنها اشغال خاک ایران و دفع خطر آلمان نبود، بلکه آنها به دنبال برکناری رضاشاه نیز بودند. رضاشاه بهخوبی میدانست در این مقطع، دیگر انگلیسیها نیز - که وی را سر کار آورده بودند- از او حمایت نخواهند کرد و در این هدف، یعنی تغییر حاکمیت، با روسها همراه هستند. رضاشاه که اوضاع را بحرانی میدید، فروغی را مأمور مذاکره با نیروهای متفقین کرد، سیاستی که دیگر راهگشا نبود و مذاکره وی با سفرای روس و انگلستان نیز نتیجه خاصی را به همراه نداشت. او باید سلطنت را ترک میکرد و جز این راهی پیش روی خود نداشت...».
رضاخان چنان خود را باخته بود که مرتب میدوید و گریه میکرد!
رضاخان در طول سلطنت خویش تلاش داشت تا خود را حاکمی مقتدر نشان دهد. با این همه وی با رؤیت آغازین علائم زوال، خود را باخت و شرایط روحی و عصبی دشواری را تجربه کرد! او خویش را در بن بست و تلاش برای بقای سلطنت را بیفایده میدید. پیام و اصرار به قدرتهایی، چون انگلیس و امریکا، آوردهای برای قزاق نداشت و نهایتاً در موعد مقرر، به اصفهان رفت و پس از اندکی، ایران را برای همیشه ترک کرد! مهرزاد سردار اکبری بختیاری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران داستان را از این قرار باز گفته است:
«در روز نخست حمله متفقین، رضاخان قدری آشفته میشود، اما سربازان احتیاط را به نظام وظیفه احضار میکند و به دولت امریکا، تلگرافی مبنی بر درخواست عدم تهاجم میفرستد که اجابت نمیشود. به گفته کریم سنجابی، رضاخان کمی قبل از این رویداد، به علت توهین پلیس راهنمایی و رانندگی امریکا به سفیر ایران در واشنگتن با آن کشور قطع رابطه کرده بود، اما در روز چهارم با فرار ایرج مطبوعی در جبهه شمال غرب و پیشروی روسها به قزوین و شنیدن خبر متلاشی شدن لشکرهای تبریز، رضائیه، رشت، مشهد، اردبیل و گرگان در وضعیت غافلگیری، ابتکار عمل را به کلی از دست داد و با وجود آنکه در گذشته همواره شخصیت تزلزلناپذیری از خود به نمایش گذاشته بود، در این زمان به طرز شگفتانگیزی خود را باخت! به گفته رزمآرا، رضاخان چنان خود را باخته بود که مرتب میدوید و گریه میکرد و میگفت عنقریب است برسند، بگیرند و اعداممان کنند! فردوست در خاطرات خود روایت کرده است: در این موقع، رضاخان خمیده شده بود و بدون عصا نمیتوانست حرکت کند... ارادهاش را از دست داده بود و حرفهای ضد و نقیض میزد و هر کس هر چه میگفت، تصویب میشد! امرای ارتش نیز با مشاهده عجز و انکسار در رضاخان، روحیه خود را برای مقابله با نیروهای متخاصم از دست دادند و بیش از پیش به فکر فرار از جبهههای جنگ افتادند!... رضاخان بعد از اشغال شهرهای آذربایجان، به جای ضرب شست نشان دادن به دشمن، به فکر فرار افتاد و از ترس بمباران هواپیماهای شوروی به قم رفت، اما درپی کاهش سرعت حرکت روسها در شهرهای شمالی، دوباره مختصر جرئتی پیدا کرد و به تهران بازگشت و کوشید بر اوضاع مسلط شود. در این مدت شهرهای شمالی ایران، پیوسته آماج بمبهای هوایی و توپهای زمینی ارتش روسیه قرار داشت. روز ۲۳ شهریور اسمیرنوف سفیر شوروی و بولارد وزیرمختار انگلیس با آگاهی از اینکه رضاخان در کشور نزد مردم منفور است و کسی از وی پشتیبانی نخواهد کرد، نسبت به وی گستاختر شده و به او اولتیماتوم دادند که اگر تا ۲۶ شهریور استعفا ندهد، تهران اشغال خواهد شد! زمانی که روسها به قزوین نزدیک شدند، تنها تلاش رضاخان معطوف به این بود که سلطنت خود را به هر هزینهای حفظ کند! بنابراین در شب ۱۵ سپتامبر ۱۹۴۱ م/ ۲۴ شهریور ۱۳۲۰، فردی را نزد سر ریدر بولارد وزیرمختار بیرحم بریتانیا فرستاد تا او را به ماندن خود راضی کند، اما از آنجا که انگلیس در ۷ سپتامبر (۱۶ شهریور)، به این نتیجه رسیده بود که نگه داشتن رضا پهلوی دیگر به مصلحت نیست، بولارد پاسخ فرستاد که هیچ راهی جز استعفا وجود ندارد! شاه پهلوی که از نظر روحی و جسمی بسیار ضعیف شده بود، سرانجام به نفع ولیعهد ۲۱ سالهاش استعفا داد و به طرف اصفهان گریخت. شگفت آن است که با وجود اشغال کشور، انتشار خبر استعفای وی باعث خوشحالی مردم ایران شد. پهلوی که در زمان کودتای ۱۲۹۹ در منزل استیجاری در سنگلج تهران زندگی میکرد، در زمان استعفا، ۵۰۰ میلیون دلار در بانکهای خارج پسانداز داشت. کریم سنجابی گفته است: او ۷۲ میلیون پول در بانک ملی داشت و با وجود حقوق ۴۰هزارتومانی سلطنت، از بودجه وزارت جنگ و شهرداری تهران سوءاستفاده میکرد و سپردههای او در بانکهای دیگر ایران بالغ بر ۶۸۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال بود...».
مرگ دیکتاتور در «جهنم سبز»
از اینجا به بعد ماجرا، سرنوشت تمامی دیکتاتورهایی است که توسط بیگانه گزینش شدهاند و به ناگاه، پشت خویش را خالی میبینند! رضاخان در زمان مقرر، کشور را ترک کرد و از آن پس تا پایان حیات، در منطقهای دورافتاده - که خود آن را جهنم سبز میخواند- سُکنی یافت و پس از چندی به دلیل تشدید ابتلائات روحی و عصبی، تسلیم مرگ شد! سیدمرتضی حافظی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره مینویسد:
«پس از استعفای رضاشاه، حتی به او اجازه داده نشد هنگام ادای سوگند ولیعهد، در تهران بماند و بلافاصله همان روز و با اندوه، همراه خاندان سلطنت و طبیعتاً جز شاه آینده، بر یک کشتی محقر و پست به نام بندرا نشست و بهسوی سرنوشت اندوهبار خود رهسپار شد. زمانی که در کشتی بر وی معلوم شد باید به موریس برود، جایی که بعداً خودش بر آن لقب جهنم سبز را نهاد، بنای ناسازگاری گذاشت. پیش از این و با ورود نیروهای متفقین به ایران، شاه طی تلگرافی به روزولت رئیسجمهوری وقت امریکا شرایط موجود در کشور را برای وی تشریح کرد تا بدین طریق بتواند دوست جدید و البته پرنفوذی در جامعه بینالمللی پیدا کند، اما این تلاش هم ناکام ماند. بیشک رویه بینالمللی روزولت در کنار شخصیت مستبد رضاشاه منجر شد به اینکه روس و انگلیس، تمایلی برای ادامه حکومت وی در ایران نداشته باشند. انگلیس رضاشاه را با دو هدف به موریس تبعید کرد: نخست اینکه در تلاش بود تا شاه را از ساختار قدرت در ایران دور کند و امکان هرگونه برقراری ارتباط با شاه جوان و نیز سیاستمداران مورد وثوق را از وی بگیرد. مسئله دیگر این بود که رضاشاه در دوران ۱۶ساله سلطنت و دوران چهارساله پیش از آن روابط پنهانی با انگلیس برقرار کرده بود که عموماً حول مسائل کلان سیاسی و مالی ایران میچرخید. سیاستمداران این کشور با تهییج برخی روزنامهها آنها را واداشتند که بهشدت علیه رضاشاه مطلب بنویسند. محمدرضا پهلوی نیز بهواسطه کمی تجربه و برای دور ماندن از آسیبهای احتمالی مخالفت با مردم و متفقین، در عمل هیچگونه واکنشی به مطالب روزنامهها نشان نداد! جدای از این مسائل، افشای روابط گسترده مالی رضاشاه و انگلیس که عموماً مخفیانه انجام میشد، از سوی شاه میتوانست موقعیت استراتژیک انگلیس در منطقه را به هم بریزد، بنابراین دور کردن شاه از هرگونه وسیله ارتباطی و جمعی، یک احتیاط لازم و ضروری برای انگلیس به نظر میرسید. با این شرایط، تبعید کردن شاه به یک جزیره دورافتاده و کوچک، برای کشور انگلیس کاملاً منطقی بود. اینگونه بود که رضاشاه پس از دورهای از تکبر و غرور، به اوج ذلت رسید! آثار این ذلت کمکم در جسم او نیز بروز کرد. معاینات از حمله شدید قلبی خبر میداد. این روند ادامه داشت تا اینکه ساعت ۶ صبح روز چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۲۳، سیدمحمود پیشخدمت مخصوص رضاشاه برای اعضای خانه خبر آورد اعلیحضرت از خواب بیدار نمیشوند! آنها به دکتر بروسی اطلاع دادند. پس از گذشت ساعاتی، دکتر بروسی و پروفسور متخصص امراض قلب و دکتر تنکین، در بالین رضاشاه حضور یافتند. پس از لحظهای، دکتر بروسی اطلاع داد در ساعت ۵ صبح، حمله قلبی شدیدی بار دیگر بر او عارض شده و مرگ را برای او رقم زده است! سلطنت رضاشاه از آغاز، با مشکل مشروعیت روبهرو بود. در دیده بسیاری از مردم، او مهره انگلیسیها بود و بهوسیله آنان برکشیده شد. اگرچه به ظاهر او اقداماتی در نوسازی کشور انجام داد، اما درعینحال اصول مشروطیت را زیر پا نهاد، حقوق مردم را نادیده گرفت، به زندانی و تبعید کردن و کشتن مخالفان و منتقدان خود پرداخت، با حرص و ولعی مثالزدنی به چپاول اموال و غصب و تصرف املاک مردم روی آورد، حکومت ترس و وحشت را بر کشور حاکم کرد و مردم ایران را از تمرین مردمسالاری - که با انقلاب مشروطه آغاز کرده بودند- باز داشت. مشکل مشروعیت رژیم در اواخر سلطنت رضاشاه، به نقطه بحرانی رسیده بود. نارضایتی توده مردم، بسیار عمیق و گسترده، اما پنهان و نهفته بود و منتظر بود تا در شرایط مناسب و مساعد فوران کند، اما پیش از فوران این خشم، حمله متفقین بود که به حیات سیاسی رضاشاه خاتمه داد و تنها سه سال بعد، زندگی او در جزیرهای متروک به پایان رسید. اشغال ایران توسط بیگانگان، آخرین دستاورد او برای ایران بود و در زمان مرگش، هنوز خاک کشور زیر چکمه سربازان بیگانه بود...».
انتهای پیام/