به گزارش «سدید»؛ در روزهایی که بر ما گذشت، مورخ اندیشمند، شجاع و صریحاللهجه معاصر، زندهیاد علیاکبر رنجبر کرمانی، روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. وی در سالیان اخیر و به موازات ازدیاد تلاش رسانههای بیگانه برای تطهیر رضاخان، به روشنگریهای فراوانی دست زد و رسانهها را، به مقالات و گفت و شنودهای فراوان و پرنکته خود، مهمان ساخت. صفحه تاریخ «جوان» مباهی است که در سالیان اخیر، به مصاحبههای فراوانی از آن محقق ژرفاندیش، زینت یافته است. آنچه پیش رو دارید، خوانشی از نظرات آن زندهیاد در باب آمد و رفت رضاخان، در ساحت سیاسی ایران است، که به مناسبت فرارسیدن هشتادمین سالروز خلع وی از سلطنت، به شما تقدیم میشود. روح آن تاریخپژوه حقطلب و متعهد، شاد باد.
رضاخان وقتی از ایران رفت، حتی کاخ خودش آب لولهکشی نداشت!
زندهیاد مهندس علیاکبر رنجبر کرمانی در باب کارنامه رضاخان، نظریاتی دقیق و مبتنی بر شواهد داشت. از جمله مواضع درخور خوانش او، اغراق تاریخنگاری پهلویست در باب مدرنیزاسیون ایران است. او بر این باور بود که بسیاری از نهادهایی که تأسیس آن را به رضاخان نسبت میدهند، از پیش وجود داشته است: «در این باره به اندازه کافی، اسناد و مدارک تاریخی متقن وجود دارد، ولی بحث من این است که فرض کنیم کودتا انگلیسی نبوده است، حاصل این کودتا برای مردم ایران، جز فقر و بدبختی و فقدان بهداشت و مصائب متعدد، چه بود؟ رضاخان وقتی از ایران رفت، حتی کاخ خودش آب لولهکشی نداشت! ۲ هزار روستای آباد و یک میلیون و ۵۰۰ هکتار زمین حاصلخیز زراعی با ۴۴ هزار سند مالکیت را، رضاخان از کجا آورده بود؟ به نظر من جنایات رضاخان، آشکارتر از آن است که بتوان کتمان کرد. مواردی از قبیل تأسیس دانشگاه و کشیدن راهآهن و از این قبیل نیز، درخور بازشکافی هستند و میتوانند به آسانی ابطال شوند! ما قبل از ظهور رضاخان، دانشگاه به مفهوم واقعی آن داشتیم. کاری که رضاخان کرد، این بود که دانشگاه را به صورت کاریکاتوریک درآورد! او همین کار را در مورد عدلیه و سازمانهای اداری دیگر هم، انجام داد و با یک دیکتاتوری خشن و هولناک، جلوی پیشرفتهای اندک اقتصادی و اجتماعی حاصل از مشروطیت را گرفت و کشور ما را، ۱۵۰ سال عقب انداخت! جالب است بدانید که یکی از جریانهای تاریخنویسی در کشور ما، جریان چپ است که به دلیل ضدیت رضاخان با مذهب، طرفدار او بود و از وی، به عنوان عنصر مترقی مخالف مذهب یاد میکرد! بعضیها هم رضاخان را با آتاتورک مقایسه میکنند. بنده با سیاستهای آتاتورک موافق نیستم، ولی او وقتی از دنیا رفت، حتی یک لیر هم در حسابهای خود نداشت! اما رضاخان وقتی از ایران رفت، ۶۴ میلیون تومان در حساب شخصیاش در بانک ملی داشت، که معادل یکپنجم بودجه مملکت بود! آتاتورک یک دموکراسی نیمبند را در ترکیه بنا نهاد و امروز بقایای آن همچنان ادامه دارد، در حالی که رضاخان کلاً مجلس و احزاب را، از حیّز انتفاع خارج کرد! ایرانِ قبل از رضاخان، آزادی داشت و به سوی توسعه سیاسی حرکت میکرد. احزاب و روزنامه ها- که از عوامل اصلی توسعه و مدرنیسم هستند- فعال بودند. رضاخان و روشنفکرانِ خائن طرفدار او، بساط مشروطیت را یکسره برچیدند! وقتی رضاخان از ایران رفت، سفارت امریکا در تهران گزارشی را مخابره کرد، که در آن آمده: ایران در آستانه قحطی است و مردم در فقر و بدبختی به سر میبرند! تحصیل، یک موضوع شیک است و بسیاری از خانوادههای ایرانی، استطاعت ندارند بچههایشان را به مدرسه بفرستند... همچنین در این گزارش آمده: مردم از رفتن رضاخان، بسیار خوشحال هستند!... ماجرای تأمین امنیت ایران هم، یکی از آن دروغهای شاخدار تاریخی است! اگر قبل از رضاخان، ایران مملکت ناامنی بود، چگونه ۱۲ یا ۱۵ کشور در کشورمان، نمایندگی سیاسی و در بسیاری از شهرها، کنسولگری داشتند و نفت، قند، پارچه، وسایل صنعتی و... وارد میشد؟ برخی میگویند رضاخان قوای نظامی پراکنده ایران را متمرکز کرد و یک ارتش قوی بهوجود آورد. آنها طوری در این باره حرف میزنند که گویی ایران، اصلاً پیش از رضاخان ارتش و نیروی نظامی نداشته، در حالی که یکی از مواد قرارداد وثوقالدوله، توسعه نیروی نظامی ایران بود! نیروی نظامی نوین، توسط عباسمیرزا تأسیس شد، البته این نیرو بعد از او، دچار تحولاتی شد و نهایتاً نیروی قزاق را، وارد بدنه اصلی ارتش مدرن ایران کردند. مدرسه نظام، قبل از کودتای ۱۲۹۹ تأسیس شده بود و افسران دورهدیده و تحصیلکردهای، در آنجا تربیت میشدند، همچنین بسیاری از دانشجویان و افسران مدرسه نظام، برای دیدن آموزشهای تکمیلی، به خارج اعزام شده بودند و عدهای از آنها، در زمان کودتا، در ایران حضور داشتند. مدرسه نظام مشیرالدوله یا دانشکده افسری، مدتها قبل از کودتای ۱۲۹۹ تأسیس شده بود. البته در آن زمان، به ارتش میگفتند قشون! بنابراین ضرورتی نداشت که یک نفر بیاید و ریشه مشروطیت را از جا بکَند، تا ارتش نوین درست کند! یکی از اشتباهات بزرگ رضاخان، ماجرای کشف حجاب بود. در هیچ یک از کشورهای اسلامی، حجاب را به زور از سر زنها برنداشتند و فوقش هر زنی به اختیار خود، حجابش را برمیداشت، اما رضاخان کشف حجاب نکرد، بیحجابی را اجباری کرد! پس زنان مؤمن و محجبه، آزادی نداشتند! بماند که در مسیر بیحجابی اجباری، چه فجایعی به بار آمد! تغییر لباس در دوره رضاخان هم، یک کار بسیار سطحی و ناشی از کوتهفکری و عین استبداد و دیکتاتوری بود...».
رضاخان میترسید که اقوام و عشایر، نقش خویش در دوران مشروطیت را، تکرار کنند!
رویکرد قزاق در مواجهه با ایلات و عشایر، داستانی تأسفبار دارد و از مهمترین مدخلها در بررسی کارنامه حکمرانی اوست. زندهیاد رنجبر کرمانی بر این باور بود که رضاخان، این قشر را قدرتی بالقوه میدید و با تمام توان، تلاش کرد تا آن را پیشاپیش از بین ببرد: «رضاشاه کثرت در عین وحدتی را، که در ایران بود، نمیخواست! حالا یا خودش نمیخواست یا سیاستی که او را سر کار آورده بود، این را نمیپسندید، چون ممکن بود کمک عشایر به حفظ مشروطیت در ایران، از نوع کمک بختیاریها به مشروطهطلبان از کار دربیاید و علیه خود رضاشاه عمل کند، چون تا قبل از مشروطه، نوعی تعامل سنتی بین سلطان و ایلخان، یعنی دولت مرکزی و رؤسای عشایر وجود داشت، که مشروطیت این وضعیت را بههم زد. حالا دیگر رئیس دولت مرکزی، مخصوصاً اگر از جنس رضاشاه باشد، نمیخواهد در استان فارس، غیر از صدای شاه صدای دیگری شنیده شود و امر دیگری جلو برود، چون این خلاف دیکتاتوری است. قبل از مشروطیت، حتی در دوره ناصرالدینشاه هم دیکتاتوری بود، ولی نه از جنس دیکتاتوری رضاخانی. در دوره قاجار، تعامل سنتی بین شاه و مردم، شاه و ایلات، شاه و روحانیت و... وجود داشت و اینها با هم، دیالوگ و گفتگو داشتند و همین تا حدودی، مانع ظلم و دیکتاتوری مطلق میشد، اما دیکتاتوری از این جنس که من دستور میدهم و تو هم باید اجرا کنی، فقط مخصوص رضاشاه بود. در واقع تا قبل از حکومت پهلوی، حکومتهای ایران ایلی بودهاند و حامی ایلی داشتهاند. قاجاریه ایل بودند، همینطور افشاریه و زندیه. غیر از صفویه که خاندان بودند و البته همانها هم، ایلات شاهسون را پشت خودشان داشتند؛ لذا همین هم میتوانست یکی از نگرانیهای رضاشاه باشد. لرهای بیرانوند را، که برای مدتی ارتش را مشغول کرده و با آنها مبارزه میکردند، در نهایت با حقه، نیرنگ و قرآن مُهر کردن و قسمهای مذهبی افسران ارتش رضاخان، سران ایلشان به خرمآباد آورده و ناجوانمردانه به دار کشیده شدند! از آنجا که بچههای سران ایل جانشینان طبیعی پدرانشان بودند، برای اینکه بچههای آنها را هم بترسانند که دیگر به دنبال ریاست ایل نیفتند، آوردند تا جنازه پدرانشان را که به دار آویخته بودند، تماشا کنند! یا در نبردهای سرلشکر شیبانی با ایلات بویراحمدی در تنگ تامرادی، که بیش از ۱۲۰۰ نفر از ارتش ایران کشته شدند، باز هم ارتش رضاخان با نیرنگ و قسمهای مذهبی و مهر کردن قرآن، از احساسات مذهبی و سادگی سران این ایلات، سوءاستفاده کرد و آنان را فریب داد! در واقع ناتوانی ارتش رضاخانی در مقابله با ایلات نشان میدهد که اینها چقدر نیروهای باارزشی بودهاند، که میتوانستند جلوی یک ارتش بایستند؛ بنابراین این نیرو جلوی ارتش خارجی هم، میتوانست بایستد و نیروی ارزشمندی بود که از بین رفت. علاوه بر اینکه سرکوب ایلات، شیوه تولید دامداری آنها را هم تضعیف کرد. ایلات ما عمدتاً ایلات کوچرو بودند و اقتصاد آنها هم، دامپروری است. هر جا که علف هست، دام به همان جا میرود و ایلات هم دنبال دامشان میروند؛ بنابراین اینها با کشاورزی، خو نداشتند. شغلشان دامداری بود و عمده گوشت کشور را آنها تأمین میکردند و بخشی از ثروت و تولید ملی ایران که دام بود، در دست عشایر بود. رضاشاه به بهانه اینکه اینها سرراهشان همه چیز را تخریب میکنند، اما در واقع به نیت سرکوب عشایر و از بین بردن حوزه نفوذ آنها، این ایلات را جابهجا و وادار به اسکان اجباری کرد! به این سیاست تختقاپو میگفتند. در تختقاپو کردن ایلات و عشایر، از نیروهای ارتش استفاده شد، که بسیار وحشیانه عمل کردند و عده زیادی از زن و کودک، در کوچها و اسکانهای اجباری از بین رفتند! قبل از آن هم، مردان ایلات خلع سلاح شدند و جنگهای شدیدی بین ارتش ایران و نیروهای عشایر، اتفاق افتاد. ارتش در نبرد با ایلات، بسیار ناتوان بود و سرانجام با ناجوانمردی، بر آنها غلبه کردند...».
رضاخان در شهریور ۲۰، به هر دری میزد که جان و پولهایش را نجات دهد!
منظر زندهیاد رنجبر کرمانی در باب واپسین برگ از حیات سیاسی رضاخان، به هنگام برکناری و پس از اخراج از ایران نیز، از نکات درخور خوانش در پژوهشهای اوست. وی معتقد بود که قزاق به هنگام اشغال کشور، هیچ دغدغهای جز حفظ پادشاهی و ثروت انبوه خویش نداشت و تبعید او به مکانی بد آب و هوا نیز، از شایعات تاریخی است: «رضاخان در شهریور ۲۰، میدانست کارش تمام است و به این در و آن در میزد که هر طور شده، جان و پولهایش را نجات بدهد! او حتی قصد داشت به سفارت انگلستان پناهنده شود! آن روزها رضاخان توسط پدر قوام- که به انگلیسیها نزدیک بود- تلاش زیادی کرد، که بتواند حمایت انگلیسیها را مجدداً به دست بیاورد، ولی آنها به این نتیجه رسیده بودند که نگهداشتن رضاخان، اعتراضات و حتی شورش مردمی را به دنبال خواهد داشت و از همین رو، اعتنایی به درخواستهای مکرر او نکردند! در این فاصله انگلیسیها، حتی برای بازگرداندن سلطنت قاجارها هم، تلاش کردند و با فرزند محمدحسنمیرزای قاجار در لندن تماس گرفتند، اما او که از بچگی در انگلستان بزرگ شده بود، بلد نبود فارسی حرف بزند و وقتی نماینده سرویس اطلاعاتی انگلستان با او حرف زد، به کلی ناامید شد و فهمید که صلاحیت پادشاهی را ندارد! حمیدمیرزا در دوره انقلاب به ایران آمد و در یکی از شرکتهای نفتی، کار میکرد. البته آن موقع زبان فارسی را یاد گرفته بود. این هم که میگویند رضاخان را، به یک جزیره بد آبوهوا (موریس) بردند، یک مغالطه است! واقعاً دراین باره و مواردی دیگر، باید گفت که حقایقی درباره تاریخ ایران گفته نشده است! رضاخان قرار بود به آرژانتین یا کانادا برود و ویزای او هم صادر شده بود. در میانه راه، مدتی او را به جزیره موریس بردند، تا تکلیفش روشن شود. اتفاقاً آب وهوای جزیره موریس، به او نساخت و بعد از مدتی او را به جای بهتری، یعنی ژوهانسبورگ در آفریقایجنوبی بردند، که منطقه بسیار زیبا و خوش آب وهوایی است. رضاخان به آنجا رفت، تا حالش بهتر شود و به کانادا و آرژانتین برود، اما در همان جا هم ماندگار شد، و الا انگلیسیها اصلاً قصد نداشتند رضاخان را جای بدی ببرند و تبعید کنند. البته کسی که ۲۰ سال سلطنت مستبدانه کرده و حالا به این شکل کنار گذاشته شده و با این خفت و خواری از ایران بیرونش کردهاند، دچار مسائل روحی و افسردگی میشود و طبیعتاً عمرش کم میشود...».
پس از حمله متفقین، ژنرال ارتش ایران، چادر به سرش انداخت و فرار کرد!
موضوع تسلیم سریع ارتش ایران در برابر متفقین، از نکات چالشبرانگیز در ماجرای اشغال کشورمان، در شهریور ۱۳۲۰ است. شادروان رنجبر در این باره معتقد بود که دولتمردان وقت ایران از تدبیر و قدرت محاسبه لازم، برای استفاده از فرصت نیاز نیروهای متفق به محور ایران، برخوردار نبودند و مشکلات و هزینههای فراوانی را، برای کشور ایجاد کردند: «ضرورتی نداشت که ارتش ایران در برابر متفقین، مقاومت کند! متفقین در آن مقطع کاملاً در محاصره افتاده بودند و تنها پل پیروزی آنها ایران بود، ولی دولتمردان نالایق دوره رضاخان، عرضه نداشتند از این فرصت طلایی استفاده کنند. یک عده زیادی که بیسواد بودند. آنهایی هم که سواد داشتند، از فحش و لگد رضاخان میترسیدند! اینها ابداً متوجه نبودند که متفقین راه و چارهای جز اینکه به داخل ایران بیایند، ندارند. آنها در واقع بین مرگ و زندگی گیر کرده بودند و حتی میشد مابهازای فرصتی که ایران میتوانست در اختیارشان قرار بدهد، از آنها پول هم گرفت. گیریم که شرایط ایجاب میکرد که ارتش مقاومت کند، اصلاً چنین روحیه و توانی نداشت! منتها نکته دردناک این است که ارتش، واکنش بسیار تحقیرآمیزی را از خود نشان داد و کار به جایی رسید که ژنرال ارتش، چادر سرش انداخت و فرار کرد! و واحدهای ارتش مشهد، از بندرعباس سردرآوردند و همگی از مقابل ارتش شوروی فرار کردند! ببینید، چیزی که برای متفقین اهمیت داشت، خاک ایران و همچنین راهآهن ایران بود، چون اگر نمیتوانستند به آنها دسترسی پیدا کنند، هیتلر پیروز میشد و امریکا و شوروی و همه متفقین را میبلعید! در نتیجه مرگ و زندگی متفقین، به ایران بستگی داشت. به همین دلیل است که میگویم اگر دولتمردان ایران ذرهای هوش و لیاقت داشتند، میتوانستند از این موقعیت نهایت بهره را ببرند. مردم ایران از رضاشاه نفرت داشتند و انگلستان هم که متهم به بر سر کار آوردن رضاخان بود، دنبال بهانهای میگشت که او را حذف کند که بیش از این، خودش در مظان اتهام قرار نگیرد. انگلستان دلش به حال ملت ایران نسوخته بود که رضاخان را برداشت و برد، بلکه در واقع میخواست خودش بیشتر از این مفتضح نشود و در واقع دیگر نمیتوانست او را نگه دارد. حالا دیگر وجود رضاخان موجب اعتراض مردم و ناامنی میشد و انگلستان که بر اثر کودتای ۱۲۹۹ و آوردن رضاخان آبرویش رفته بود. به همین دلیل، صلاح را در این میدید که با ملت ایران همدردی کند، تا آنها در برابرش مقاومت نکنند. رضاخان به قدری منفور بود، که مردم ترجیح میدادند انگلیسیها باشند، اما رضاخان برود! اگر رضاخان براساس ادعاهای بیمنطق و بیپایه حضرات تا این حد محبوب بود، چرا مردم انگلستان را به او ترجیح میدادند؟ ارتش رضاخان هم که در حد ارتش حبشه- که سلاحشان تیر و کمان بود و تا مدتها در برابر ارتش قوی ایتالیا مقاومتی جانانه کرد- نتوانست مقاومت کند! این ارتش به قدری مفلوک بود، که یکبار که در اطراف تهران مانور مسخرهای را برگزار کرد، چند سرباز از گرسنگی مردند! واقعیت این است که متفقین کاری با ملت ایران و حتی سرزمین ایران نداشتند و فقط میخواستند راهآهن را به دلایلی که برشمردم، در تصرف خود داشته باشند. ارتش ایران جز در مرز ایران و روسیه- که یک گروهبان و چند سرباز باغیرت مقاومت کردند و الان هم قبرشان به عنوان انسانهای شریف و وطنپرست در آنجا هست- مقاومتی نکرد...».
پهلویها با وابسته کردن ایران به بیگانگان سالها پیشرفت کشور را به تعویق انداختند
به سلطنت رسیدن محمدرضا پهلوی با واسطهگری محمدعلی فروغی، برگ مهم دیگری از دفتر وقایع شهریور ۱۳۲۰ در ایران است. زندهیاد رنجبر این رخداد را، به شرح پیآمده تحلیل کرده است: «کسی که توانست انگلیسیها را برای جانشینی محمدرضا متقاعد کند، شخص محمدعلی فروغی بود. حسین فردوست در آن زمان ستوان و رابط محمدرضا پهلوی با نمایندگان سرویس اطلاعاتی انگلستان بود و شرح همه وقایع را، در خاطراتش آورده است. فردوست میگوید: آلن ترات، نماینده سرویس اطلاعاتی انگلستان، از طریق او به محمدرضا پهلوی پیغام داد یک وقت تصور نکنی شاه شدهای و دیگر کار تمام است، پدرت را که یک دزد سر گردنه بود، ما روی کار آوردیم و خودمان هم بردیم، تو هم اگر بخواهی رویت را زیاد کنی، همین کار را هم با تو میکنیم!... پادشاه قدرقدرت و سایه خدای ایران، چنین موجود ذلیلی بود که دیدیم در سال ۱۳۵۷، با چه وضعیتی از ایران فرار کرد و در نقاط مختلف دنیا آواره شد! ارتش او هم که یکی از پنج ارتش بزرگ دنیا بود، در برابر قیام مردم مقاومتی نکرد و خیلی سریع به ملت پیوست. جمعبندی من از دوران سلطنت پهلویها این است که درست است که ایران در دوره قاجار، تن به امضای قراردادهای ننگآلودی داد، اما قاجارها در واقع وارث بدبختیهایی بودند، که از قبل به آنها رسیده بود و نوکر بیگانگان نبودند، اما رضاشاه و فرزندش آشکارا دستنشانده بیگانگان بودند و اگر ظاهراً اقدامی را هم در جهت رفاه مردم و پیشرفت مملکت انجام میدادند، در واقع اقدامی برای برآوردن خواستههای بیگانگان بود، از جمله تأسیس راهآهن سراسری ایران توسط رضاخان، که فایدهای برای مردم ایران نداشت و در واقع برای حمل و نقل سربازان و تسلیحات انگلیسی و روسی ساخته شد و یا تأسیس دانشگاه تهران که به خودی خود اقدام خوبی است، ولی اولاً قبل از رضاشاه، ما در رشتههای مختلف علمی و پزشکی و سیاسی مدارس عالی داشتیم. گیریم که اسم دانشکده در دوره رضاخان ابداع شد، اما دانشگاه تهران در واقع محلی برای تجمیع این مدارس عالی بود، لذا نسبت دادن برخی پیشرفتها به رضاخان، مستند به حقایق تاریخی نیست و پهلویها نه تنها در مورد پیشرفت کشور کاری نکردند، بلکه با وابسته کردن ایران به بیگانگان، سالها پیشرفت کشور را به تعویق انداختند و مردم ایران ناچار شدند برای رهایی خود از یوغ بیگانگان، سرمایههای مادی و انسانی فراوانی را هزینه کنند...».
انتهای پیام/