به گزارش «سدید»؛ میان فیلمسازانی که بهطور جدی و مستمر در سینمای فیلم کوتاه کار میکنند، علی نجفی یکی از پرکارترینهاست. نجفی دیپلم عکاسی دارد، کارشناسی بازیگری و کارشناسیارشد کارگردانی نمایش، اما از سال ۷۴ تا امروز مشغول ساخت فیلم کوتاه است. دهها فیلم کوتاه ساخته و بیشاز ۵۰ فیلمنامه کوتاه داستانی، انیمیشن و تجربی نوشته است. ازجمله فیلمهای کوتاهش میتوان به: «مرگ»، «جمشید، تولد یک عکاس»، «حرکت، سکون»، «یک عکس، یک داستان»، «ساندویچ کالباس» و «چهل روز بعد» اشاره کرد. همچنین او مقابل دوربین کارگردانان معتبری مانند کامران قدکچیان، حسین سهیلیزاده، سیامک شایقی و ابراهیم حاتمیکیا در تلهفیلمهای «پرونده اسکن» و «دوقلوها»، فیلم سینمایی «باغفردوس، ساعت ۵ بعدازظهر» و سریال «حلقه سبز» به ایفای نقش پرداخته است. آخرین فیلمهایی که نجفی ساخته، «زمان مرده» و «گدارلس»، اکنون سفرهای جشنوارهای خود را طی میکنند. با علی نجفی درباره علاقهاش به فیلمسازی و شرایط کار در دنیای فیلم کوتاه گفتگو کردهایم.
اولینبار چه زمانی متوجه شدید یک دلباخته سینما هستید و تصمیم گرفتید فیلمساز بشوید؟
سال۶۴ یا ۶۵ بود که در یک تابستان بارها و بارها «بلمی بهسوی ساحل» را دیدم. فکر میکنم از این شروع شد و بعدترها با فیلمهای وسترن ـ میخواستم هنر بخوانم که خانواده اجازه نداد ـ ریاضی خواندم که بعدترها ترک تحصیل کردم و بعد از سربازی به هنرستان عکاسی و تصویربرداری رفتم. دقیقا سال ۷۲ بود که تصمیم گرفتم فیلمساز باشم.
انگار علاقه و تاثیرپذیری از آن فیلمها، بعدها در محتوا و فضاسازی فیلمهای خودتان هم نمود داشتند. مثل خشونت و هیجان آن فیلمها.
من تا حالا خشونت را در کارهایم تصویر نکردهام، اما بله، به نوعی بازتاب خشونت را میبینیم، یعنی فیلمهای من بهنوعی خشونت را حذف میکنند، ولی آثارش را در خودشان دارند. شاید به این دلیل که نگاهم به زندگی، نگاه خیلی لطیفی نیست. معتقدم زندگی چیز خیلی خشنی است. درست است که زندگی یک شوخی بزرگ است، اما این شوخی، خیلی خشن است، مثل همان شوخیهایی که معروفاند به شوخیدستی! طرف را میزنند و پرت میکنند یک گوشه، بعد میگویند شوخی کردم!
نام اولین فیلمی که ساختید، «مرگ» بود. با اشاره به تعریف و نگاهتان از زندگی، ایده فیلمهایتان را چگونه پیدا میکنید؟
ساخت آن فیلم خیلی جذاب بود. ما باید برای کار کلاسی، دو، سه فیلم کوتاه میساختیم با مدت ۳۰ ثانیه یا
یک دقیقه. آن موقع تازه دوربینهای دیجیتال M۳۰۰۰ آمده بود؛ البته دوربین سوپر هشت هم بود! آن مقطع فکر میکردیم مگر میشود در ۳۰ ثانیه یا یکدقیقه فیلم ساخت و حرف زد؟ چندماه به ایده «مرگ» فکر کردم و بعد ساختم. جالب است که اوایل کارم نمیتوانستم در کوتاهمدت حرف بزنم. الان هر کاری میکنم، نمیتوانم بلندمدت حرف بزنم! در هر صورت، آدم نمیتواند درباره چیزی جز دغدغههایش حرف بزند. من هرچه ساختهام، دغدغههایم بوده، ذهنم درگیرش بوده، هیچوقت فیلمی نساختهام که باورش نداشته باشم و صرفا فیلم ساخته باشم. همیشه فیلمهایم دغدغه ذهنیام بوده یا پرسهزنی حول یک موضوع که نتیجه علاقهام به آن موضوع بوده است. مثلا هیچوقت مستند نساختم.
در فیلمهایی که تا امروز ساختهاید، مثل «عاشقانههای شهر من»، علاوه بر نگاه مستندگونه حاکم بر فیلم، فرمی از قصهگویی هم دیده میشود. شما هنرمند کتابخوانی هستید و به ادبیات داستانی علاقهمندید. انتخاب این لحن آگاهانه بوده یا ناخواسته؟
اتفاقا بسیاری از دوستان سینماگر من که فیلمهایم را دیدهاند، اذعان میکنند «فیلمهایت قصه ندارد. در فضای تجربی و ضدقصه کار میکنی». خودم هم آن نگاه را بیشتر قبول دارم. من از کودکی کتابهای داستانی خواندهام و میخوانم و خواهم خواند. عاشق داستان و فیلمهای داستانگو هستم. یکی از دوستانم میگفت «مورد جذابی هستی برای تست روانشناسی! ورودیهای ذهنیات با قصه است، خروجیهایت ضدقصه!». فکر میکنم ضدقصه هم یکجور قصه است. اگر قصه نباشد که ضدقصه نمیشود. تعاریف اینها را نمیدانم، اما میدانم که کارم شهودی است. این مدلی است که دوست دارم فیلم بسازم. به نظرم همینطور است، ورودیهای من با قصهاند. خیلی قصه میخوانم و دوست دارم، ولی انگار این یک واکنش ناخودآگاه درونی و ذهنی است که میگوید «خب، تو همه قصهها را میخوانی و روایتها را میدانی، اما یک کار دیگری بکن! مثلا فلانقصه را اینجوری تعریف نکن. یکجور دیگر تعریف بکن!».
با این دیدگاه، مخاطب هدف فیلمهایتان چه کسانی هستند که با آنها ارتباط میگیرند؟
فیلمهای من تجربیاند. هیچوقت به این موضوع فکر نکردهام. همیشه فیلمم را ساختهام. حالا پخش شده یا نشده، دیده شده یا نشده، اما در نهایت با آن ارتباط گرفتهاند. مثلا نکته جذابی که چند بار تا حالا برای فیلمهای قدیمیترم اتفاق افتاده، این بوده که تماشاگر با آن ارتباط حسی گرفته، یعنی میگویند «در فیلمهای تو چیزی هست که باید تجربه کرده باشی تا بفهمی چی میبینی» و این برایم خیلی جذاب بوده است؛ البته دوست دارم فیلمهایم دیده شود. اصلا فیلم ساخته میشود که دیده شود. اینکه هر تماشاگر چقدر با آن ارتباط میگیرد یا میفهمد و دوست دارد یا ندارد، هرچه بیشتر باشد، من راضیترم. با وجود امکانات کم و دست بستهای که دارم و به لطف حضور در جشنوارههای درجه دو یا سه، چون پول شرکت در جشنوارههای درجهیک را ندارم و فیلمهایم را با هزینههای کم کار میکنم و ممکن است یکسری استانداردها را نداشته باشم، ولی از ارتباطی که با دنیای فیلم کوتاه میگیرم، آثارم راضیکنندهاند. بههرحال مثلا فیلمی را با بودجه صفر تومان ساختم و آن فیلم به چند جشنواره رفته و در ایتالیا، هند و آمریکای جنوبی دیده شده و کسانی هم که فیلم را دیدهاند، با مخاطب داخلی از نظر تعداد قابلمقایسه نیستند. طبیعتا این اتفاق برای من فیلمساز جذاب است.
شما سینمای روز جهان و آثار فیلمسازانی مثل ایناریتو، تورناتوره، تارانتینو و جیم جارموش را دنبال میکنید. هیچوقت در سبک فیلمسازی خودتان تحتتاثیر کارگردانان مطرح جهان یا حتی ایران بودهاید؟ در فرم، محتوا یا شیوه کارگردانی.
دوستانم به من میگویند «با این شکل کار، تو از کیارستمی هم فراتر رفتهای»! خب این سبک فیلمسازی من است؛ تلفیقی از همه این کارگردانان. کیارستمی برایم خیلی جذاب است یا نوع نگاه سهراب شهیدثالث به مقوله فیلم، یا جارموش و نحوه نگاهش به سینما و قصهگویی و فیلمسازی مستقلی که دارد یا روانبودن کارهای تارانتینو. همه اینها روی من تاثیر دارد. گرچه ناگفته نماند، اگر بلد بودم مثل تورناتوره قصه بگویم و فیلم بسازم و «سینماپارادیزو» را من ساخته بودم، دیگر فیلم نمیساختم. نمیشود وقتی در عالمی کار میکنید، از آن تاثیر نگیرید. آدم در خیابان از ماجراها و کسانی که از کنارمان عبور میکنند هم تاثیر میگیرد. حالا فکر کن کارتان فیلمسازی باشد، فیلمسازان محبوب دنیا و آثارشان را دنبال کنید، بعد تحتتاثیر نباشید. دستکم این تاثیرپذیری برای من ناخودآگاه است. درعینحال نمیتوان گفت این فیلم را از روی فلان فیلم تقلید کردهام. من در فیلمهایم حتی در حد پلان هم ادای دین ندارم. شاید بعدها این کار را کنم، اما تابهحال نداشتهام.
با وجودی که فیلمهای تجربی میسازید و جهان شخصی خودتان را دارید، ولی لابد به استفاده از بازیگران مطرح یا امکانات تکنیکی بهتر علاقهمندید. چرا هیچوقت برای فیلمهایتان بهدنبال سرمایهگذار نرفتهاید؟
وقتی شما سالها به یک شیوه کارکردن عادت میکنید، کمی سخت است که از آن فرم بیرون بیایید. مضاف بر اینکه خودم این مدل کارکردن را بیشتر دوست دارم. به چند دلیل؛ یک اینکه من اصلا بلد نیستم با کسی به نام سرمایهگذار یا تهیهکننده حرف بزنم. من میگویم این فیلمنامه من است. آن تهیهکننده یا سرمایهگذار هم برای خودش حقوقی دارد. گاهی وقتها شاید حرف یکدیگر را نفهمیم؛ بنابراین ترجیح میدهم با شیوه خودم پیش بروم و درگیر بحث با تهیهکننده نشوم. بههرحال آنها هم نظراتی دارند و من اهل گفتگو و تعامل با آنها نیستم. پس بهتر است کار خودم را بکنم که مجبور نباشم به کسی توضیح بدهم. درمورد بازیگر مطرح هم باید بگویم فیلمنامههای من به گونهای است که نیازی ندارد حتما از بازیگر چهره استفاده کنم. همان انتخابی که دارم، برای آن کار بهترین است و نکته اینکه مگر در سینمای دنیا بازیگران مطرح من را میشناسند یا برایشان مهم است چه کسی بازی کرده؟ اگر بازیگر درست انتخاب شود، بهترین انتخاب است. حالا او میتواند یک بازیگر شناختهشده باشد یا ناشناس. بازیگر، بازیگر است.
شما سالها سابقه بازیگری حرفهای در سینما و تئاتر دارید و تدریس هم میکنید. آیا در فیلمهای خودتان هم بازی میکنید یا ترجیح میدهید روی کارگردانی متمرکز باشید؟
من بازیگر حرفهای سینما نیستم. تجربههای اندکی داشتم، اما در تئاتر بازیگر حرفهای محسوب میشوم، ولی نه، دوست ندارم در فیلمهای خودم بازی کنم؛ البته در روزهای قرنطینه دو فیلم کوتاه ساختم به نامهای «زمان مرده» و «گدارلس» که هر دو تکبازیگرند و بازیگرش خودم هستم؛ بنابراین اگر در کار خودم بازی کردم، به شرایط بستگی داشت، یعنی شرایط میطلبید. حتی فیلمبرداری این دو فیلم را خودم انجام دادم. دوربین را میکارم، ریکورد را میزنم و کارهایی را که دوست دارم انجام میدهم، اما اصولا دوست دارم از بیرون جهانی را که میسازم ببینم، نه اینکه خودم جزیی از آن جهان باشم.
در فیلمهای بلند سینمای حرفهای ایران هم چند تجربه بازیگری مهم مثل همکاری با ابراهیم حاتمیکیا، سیامک شایقی، کامران قدکچیان و حسین سهیلیزاده داشتهاید. در این پروژهها، علاوه بر وظیفه بازیگری، آموختههایی هم از کارگردانان کار داشتید؟
بههرترتیب وقتی وارد این حیطه میشوید، چیزهایی میبینید و تجربیاتی به شما اضافه میشود. قطعا تاثیر میگیرید. برای مثال، من از یکیدو نفر یاد گرفتم مثل آنها نباشم. از کامران قدکچیان عزیز یاد گرفتم چقدر میتوان آرام بود و اعتماد کرد و حس خوب به بازیگر داد تا بازیگر تمام وجودش را برای تو بگذارد. از حاتمیکیا یاد گرفتم چقدر میتوان دقیق بود و اشراف داشت بر همه مقولههای مربوط به فیلمسازی. من روی دست ابراهیم حاتمیکیا ندیدم کسی را که به این خوبی بازی بفهمد. اینها را من تجربه کردم، اما اینکه لزوما چقدر از آنها استفاده میکنم یا نمیکنم، نمیدانم.
این نوع از سینما که شما بهعنوان سینمای تجربی در آن کار میکنید، طی یک دهه گذشته در دو فضای سینمای هنر و تجربه و بخش کوچکی از سینمای حرفهای شکل جدیتری به خود گرفته و مثلا در همین فضا، فیلمسازی مثل «امیرحسین ثقفی» از دل آن بیرون آمده که آثارش تلفیقی از تجربه و داستانگوییاند. هیچوقت نخواستید در این فضا، فیلمسازی را تجربه بکنید؟
اتفاقا امیرحسین ثقفی فیلمساز موردعلاقه من است و فیلمهایش را خیلی دوست دارم. ایشان جزو معدود افراد سینمای ایران است که همه فیلمهایش را دیدهام و دنبال میکنم، اما ببینید، پدر من تهیهکننده سینما نیست. البته این حرف من از تواناییهای امیرحسین ثقفی چیزی کم نمیکند. قصهگویی او و کارگردانیاش در فیلمهایی که ساخته، میگوید چقدر خوب است، ولی اگر ثقفی فرزند یک تهیهکننده نبود، باید راه دشوارتری را طی میکرد تا به چنین سینمایی برسد. نمونههای دیگری هم وجود دارند. مثلا فیلمسازی که کارگردان مطرح سینما بود، اگر نبود آیا دختر ۱۶ سالهاش میتوانست فیلم بلند سینمایی ۳۵ بسازد؟ پس ثقفی هم یکسری امکانات دارد که به بهترین شکل ممکن از آنها استفاده کرده است. در سینمای هنر و تجربه هم همانطور که گفتم، سخت است برایم بهخاطر تهیه پول و سرمایه، با کسی گفتمان بکنم؛ میخواهد یکمیلیون باشد یا صدمیلیون یا یکمیلیارد. من بلد نیستم و دوست ندارم یاد بگیرم؛ بنابراین ترجیح میدهم همین فیلمهای کوتاه خودم را بسازم. اگر روزی توانستم شرایط ساخت فیلم بلندم را فراهم کنم، آنگونه که میخواهم خب میسازم.
من از یکیدو نفر یاد گرفتم مثل آنها نباشم. از کامران قدکچیان عزیز یاد گرفتم چقدر میتوان آرام بود و اعتماد کرد و حس خوب به بازیگر داد تا بازیگر تمام وجودش را برای تو بگذارد
انتهای پیام/