گروه راهبرد «سدید»؛ ویلیام پیرس: در زمان ما نابرابری بسیار شایع شده است و ما نیاز داریم علی رغم کوتاهی رسانهها در این خصوص بیشتر بدانیم و درباره آن صحبت کنیم. بهتر است بگوییم ما در سیلابی از آمارهای خام در خصوص میزان نابرابری در جهان غرق شده ایم، این آمارها در مقیاسهایی بسیار بزرگ هستند که درک آنها برای ما سخت است. نگاه به این سطح از گستردگی پدیده نابرابری، ما را نسبت به گذشته افسردهتر میکند. برای نمونه آمارهایی که به ما میگویند ۸% از مردم جهان مالک ۵۰% درآمد جهانی هستند و یا ۱% افراد بشر بیش از ۴۵% ثروت جهان را در اختیار دارند. این آمارها زمانی بسیار وحشتناک به نظر میرسیدند، اما اکنون به دلیل این که روزانه در اخبار درباره شان میشنویم برای ما عادی شده اند. در واقع در مواجه با چنین آمارهایی کرخت و بی تفاوت شده ایم.
این آمارها عموما ما را با واقعیتهای مهم و نتایج عینی نابرابری مواجه نمیکنند و نهایتا مانند نمکی بر زخم تنها باعث رنجش خاطرمان میشوند. آمارهای خام عموما برای روزنامهها و شبکههای خبری جذابیت دارند. در صورتی که تاثیر واقعی نابرابری در تکه تکه شدن جامعه، کمبود غذا و بیگانگی سیاسی خود را نشان میدهد.
متاسفانه باید بگویم نابرابری در بین جوامع کشورهایی که عضو سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (oecd) هستند شیوع زیادی دارد و ما در این زمینه تنها زمان را از دست میدهیم و اقتصاددانها نشانههایی از کاهش نابرابری مشاهده نمیکنند.
اکنون در جوامعی زندگی میکنیم که به صورت واضح تقسیم شده هستند، گروهی صاحب هیچ چیز و گروهی صاحب همه چیز، ساکنان مناطق برخوردار از همه امکانات و کسانی که در مناطق فراموش شده و حاشیه شهرهای بزرگ زندگی میکنند. در این موقعیت که جوامع از هم پاچیده نیاز به رسیدگی و درمان دارند، نابرابری مانع هر اقدامی برای بهبود اوضاع شده و هرگونه تلاشی را تضعیف میکند؛ و این شکافهای موجود بین طبقات را عمیقتر و گستردهتر میکند.
در واقع، تنها در ۱۵ سال گذشته است که تأثیرات نابرابری و این تقسیمات به طور جدی ارزیابی شده است و مجموعهای از اثرات گسترده نابرابری برای محققان آشکار شده است.
ما اکنون در جوامعی زندگی میکنیم که به صورت واضح تقسیم شده هستند، گروهی صاحب هیچ چیز و گروهی صاحب همه چیز، ساکنان مناطق برخوردار از همه امکانات و کسانی که در مناطق فراموش شده و حاشیه شهرهای بزرگ زندگی میکنند
باید مد نظر داشته باشیم که برخی از این تاثیرات به این راحتی قابل شناسایی نیستند، چه رسد به اندازه گیری، با این حال تلاشهای محققان در این زمینه با وجود مشکلاتی که بیان شد، اگر در درک عواقب نابرابری به ما کمک کنند همین مقدار نیز قابل تقدیر است.
باید از محققانی که در طول این سالها به پر کردن خلا تحقیقاتی در خصوص تاثیرات نابرابری در جوامع مشغول بودند تشکر کنیم، زیرا تلاش کردند تا نابرابری و نتایج آن را در واقعیت زندگی مردم و به صورت ملموس به ما نشان دهند نه اینکه تنها به ارائه آمارهای مالی و میزان ثروت اشخاص تکیه کنند.
تاثیراتی که نابرابری بر روی کم شدن ارتباطات عاطفی، بی تفاوتی سیاسی و گسستهای فرهنگی و سیاسی دارد در این تحقیقات مد نظر بوده است، این تأثیرات عمیق و موذیانه، که اغلب از دید عمومی پنهان شدهاند، در اینجا مورد توجه هستند - و اغراق نیست اگر بگوییم، مهمترین بخش بررسی نتایج نابرابری در اجتماع نیز مربوط به همین ساحتهای بیان شده است.
همبستگی رو به زوالتحقیقات انجام شده توسط ماری پاسکوف و کارولین دیویلد نشان داده است که زندگی در جوامع نابرابر اساساً نحوه تعامل مردم با اطرافیانشان و به طور گسترده تر، درک آنها از جامعه خود را تغییر میدهد. میتوان گفت در حقیقت مهمترین بخش قضیه اینجاست که در شرایط نابرابری، همبستگی بیناجتماعی - یعنی تمایل افراد برای تلاش و بهبود شرایط زندگی سایر اعضای جامعه - آسیب میبیند. زیرا به عنوان یک قاعده کلی، همبستگی ابراز شده توسط یک فرد «در قبال افرادی که فاصله اجتماعی کمتری با آنها وجود دارد» قویتر است، در اینجا فاصله اجتماعی منظور همین فاصله است که فاصله بین گروههای مختلف را در همان جامعه توصیف میکند.
بر اساس تحقیقات انجام شده، نابرابری اساساً نحوه تعامل مردم با اطرافیانشان و به طور گسترده تر، درک آنها از جامعه خود را تغییر میدهد
نابرابری به صورت فزایندهای باعث فاصله گذاری بیشتر بین افراد جامعه میشود و باعث میشود فضای ذهنی و اجتماعی بین افراد از هم بیشتر شود. این فاصلههای ذهنی و عینی باعث میشود تا افراد، توانایی درک مزایایی که خودشان در صورت کمک به دیگران از آن به صورت غیر مستقیم بهره مند میشوند را نداشته باشند. به همین دلیل این واقعیت که بهبود زندگی یک فرد میتواند در بهبود شرایط کل اجتماع تاثیر داشته باشد نادیده گرفته میشود.
در چنین شرایطی همانطور که ویژگیهای مثبت جمعی مانند سخاوت و شفقت کاهش مییابد، و انسجام اجتماعی آسیب میبیند، شیب کاهش همبستگی اجتماعی تندتر میشود. همین مطالعه نشان میدهد که کاهش همبستگی به سرعت در کاهش حمایت عمومی از بازتوزیع منابع تحت رهبری دولت خود را نشان میدهد. امری که برای جوامعی که با سطوح بالایی از نابرابری مواجه هستند، دقیقاً همان چیزی است که بیشتر به آن نیاز دارند.
بی اعتمادیهنریک جودهال استاد اقتصاد بر این باور است که فاصله اجتماعی در سطحی عمیقتر از روابط، تاثیر منفی میگذارد و علاوه بر کاهش همبستگی اجتماعی باعث بروز بی اعتمادی بین افراد جامعه میشود. اساسا فاصله برآمده از نابرابری باعث میشود فرد باور کند که اعضای جامعه با او تفاوت ماهوی دارند و نمیتواند و نباید به آنها اعتماد کند. این چرخه معیوب هم باعث بیشتر شدن شکاف بین اعضای جامعه شده هم با تکه تکه کردن اجتماع و تثبیت آن بستری برای بروز خشونت و آسیبهای اجتماعی فراهم میکند.
تحقیقات فرانک الگار نشان داده است که این فرآیند بی اعتمادی، در جوامع با نابرابری بالا و بی اعتمادی زیاد تا جایی پیش میرود که افراد علیه اقدامات حمایت گرانه دولت رفاهی برای آسایش دیگر اعضا از جمله سالمندان مبارزه میکنند و استدلالشان هم این است که آسایش افراد مربوط به خودشان میباشد و باید به عنوان یک امر خصوصی به دنبال تامین آن باشند نه اینکه دولت یا دیگر سازمانها برای تامین رفاه اعضای جامعه هزینه کنند. این یافتهها در حقیقت ما را با واقعیتی مواجه میکند که مارگارت تاچر سالها قبل به دنبال رسمیت بخشیدن به آن بود و این باید باعث افزایش نگرانیها در خصوص تاثیرات نابرابری بر جوامع باشد.
بی تفاوتی سیاسیکاهش اعتماد در اینجا محدود به روابط بین فردی نمیشود و به مرور به سطح حساس تری یعنی رابطه بین افراد با نهادهای سیاسی نیز میرسد. فردریک ال پریور، از محققان فعال در حوزه علوم اجتماعی، در یک مقاله تحقیقاتی که تأثیر نابرابری بر ارزشها و نگرشها را بررسی میکرد، دریافت که مردم در کشورهایی که از برابری کمتری برخوردار هستند، عموما علاقه کمتری به سیاست و همچنین اعتماد کمتری به پارلمان و دیگر نهادهای سیاسی کشور خود دارند و در اغلب این جوامع نهاد سیاست از عدم احترام جامعه به اقتدار نهادهای رسمی دچار آسیب شده و احساس نارضیتی نسیت به این شرایط دارد.
نابرابری از تحرک اجتماعی جلوگیری میکند، و اگرچه تنها یکی از علل متعدد آن است، اما ریشه کن کردن آن ماهیت ضد شایسته سالارانه دنیای نابرابر ما را تا حد زیادی بهبود میبخشد - و مردم را شادتر میکند
فردریک سولت نیز در تحقیقی در همین خصوص به نتایجی مشابه دست یافت. تحلیل او نشان داده است که سطوح بالاتر نابرابری «به شدت منافع سیاسی، فراوانی بحثهای سیاسی و مشارکت در انتخابات را کاهش میدهد». این مسئله با وجود تاثیرات نابرابری در زندگی مردم زیاد تعجب آور نیست. زیرا چگونه میتوان وعدههای سیاستمداران را با واقعیت گزنده زندگیای که توسط نابرابری آسیب خورده است، آشتی داد و به آنها اعتماد کرد؟ وقتی دولتهای مختلف از همه طیفهای سیاسی تلاش کردهاند (برخی سختتر از دیگران) و نتوانستند روند نابرابری را متوقف کنند. با بدتر شدن اوضاع، سرخوردگی اجتماعی و بی تفاوت نسبت به نهاد سسیاست از بسیاری جهات، پاسخ منطقی مردم به این ناتوانی دولتی است. آنچه در تحقیقات سولت اهمیت بیشتری دارد به نظر میرسد این نکته است که در کنار عمومیت یافتن بی تفاوتی مردمی به سیاست، ثروتمندان جامعه و آنهایی که درصد بیشتری از کیک اقتصاد نصیبشان شده است و از عوامل اصلی تشدید نابرابریها در جامعه هستند پیوند بیشتری با سیاست برقرار کرده و در غیاب عموم مردم، با نفوذ بیشتر در نهادهای سیاسی و قانونگذاری، به مرور حصاری مستحکم برای ثروت اندوزی خود و حفظ امتیازات خود ایجاد میکنند.
تشدید نابرابریعلاوه بر آنچه تاکنون گفتیم، یکی از بدترین اتفاقها این است که میتوان تقویت بیشتر و تشدید نابرابری را یکی از نتایج و تاثیرات وجود نابرابری در جامعه دانست.
مردم در کشورهایی که از برابری کمتری برخوردار هستند، عموما علاقه کمتری به سیاست و همچنین اعتماد کمتری به پارلمان و دیگر نهادهای سیاسی کشور خود دارند
در حقیقت نابرابری خود را تقویت میکند و مانند یک دستگاه حفاری، عمق چاهی که در اجتماع ایجاد شده است را تعمیق میبخشد. این حقیقتی است که قابل پیش بینی است و جلوی چشم ما قرار دارد. کسانی که در جامعه از نابرابری سود میبرند و در طبقات بالای جامعه قرار دارند طبیعتا به راحتی رضایت نخواهند داد تا جایگاه خود را از دست داده و مانند دیگران در یک سطح معقولی از مواهب و ثروت بهرهمند باشند. اما دیر یا زود با تلاش روشنگران و فعالان اجتماعی باید این شرایط تغییر کند و این طبقه بهرهمند در برابر نفع عموم که رسیدن جامعه به برابری بیشتر است باید تسلیم شوند برای این کار ابتدا باید یک انگاره اجتماعی اشتباه که بیشتر شبیه یک مغلطه میباشد از بین برود. باوری که در مغز همه جامعه جای گرفته است که صاحبان قدرت و ثروت فعلی، موقعیت خود را مرهون تلاش و هوش و استعداد خود هستند و عموم مردم که در طبقات پایین قرار دارند مشتی عوام بی استعداد یا تنبل و تن پرور هستند که خودشان برای رشد خود تلاشی نکرده اند و اساسا نابرابری برآمده از تبعیض و رانت و ... نیست که حالا کسی بخواهد با آن مبارزه کند. این باور که سعی در مشروعیت بخشیدن به وضعیت موجود دارد، آشکارا نادرست است. زیرا نابرابری از تحرک اجتماعی جلوگیری میکند، و اگرچه تنها یکی از علل متعدد آن است، اما ریشه کن کردن آن ماهیت ضد شایسته سالارانه دنیای نابرابر ما را تا حد زیادی بهبود میبخشد - و مردم را شادتر میکند؛ و امکان رشد و استفاده از مواهب عمومی را برای همه به طور یکسان فراهم میکند.
وقتی کریستین لاگارد، رئیس پیشین صندوق بینالمللی پول، مجبور میشود بگوید که «کاهش نابرابری نه فقط از نظر اخلاقی و سیاسی درست است، بلکه از نظر اقتصادی نیز مفید و لازم است»، در مییابیم که زمان اقدام فرا رسیده است – حتی نئولیبرالها هم قبول میکنند که نابرابری بیش از حد در جامعه گسترش یافته است. ما باید از سیاستمدارانمان بخواهیم که به شکاف رو به رشد نابرابری رسیدگی کنند. زیرا هیچ چیز طبیعی یا اجتناب ناپذیری و جبر گونهای در مورد مقیاس نابرابری که ما تحمل میکنیم وجود ندارد. این یک انتخاب است و باید علیه آن اقدام شود.