به گزارش «سدید»؛ ۴۳ سال پیش در چنین روزی، یکی از شگرفترین رویدادهای تاریخ معاصر ایران، ثبت شد و امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، با استقبال بینظیر ملت، به ایران بازگشت. در مقال پی آمده، این رستاخیز عظیم را در آیینه خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی به بازخوانی تحلیلی نشستهایم. مستندات این نوشتار در نخستین مجلد از کتاب خاطرات ایشان آمده است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
کمکهای مردم به تحصن روحانیون در مسجد دانشگاه تهران
یکی از مهمترین وقایع روزهای اوجگیری انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷، تحصن علما و روحانیون در مسجد دانشگاه تهران در اعتراض به تعویق بازگشت امام خمینی به ایران بود. این رویداد از آن روی که جلوهای از وحدت حوزه و دانشگاه را به نمایش میگذاشت، بازتابی گسترده یافت. حجتالاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی که خویش در آن تحصن حاضر بوده، در روایت آن چنین آورده است:
«اقدام شاپور بختیار در بستن فرودگاه مهرآباد، موجی از خشم را میان مردم ایجاد کرده بود. تهران مرکز توجه همه کشور و دنیای خارج شده بود و تحولات ایران در صدر اخبار قرار داشت. امام خمینی در مخالفت با بستن فرودگاه اعلام کرد دو روز دیگر به میهن باز میگردیم! این جمله نشان از اقتدار کامل انقلاب اسلامی و رهبری ایشان داشت. یکی از اقداماتی که دوستان ما به ویژه آقای مطهری در روحانیت تهران انجام دادند، تحصن روحانیون تهران و قم در اعتراض به بسته شدن فرودگاه، به دستور بختیار بود. این تحصن، مصادف با ایام عزاداری ۲۸ صفر بود و نقش مهمی در ایجاد زمینه آمدن امام به ایران داشت. دقیقاً در روز ۸ بهمن ۱۳۵۷، عدهای از دوستان ما از روحانیون مبارز تهران، قم و شهرستانها در اعتراض به بسته شدن فرودگاه و جلوگیری از بازگشت امام در مسجد دانشگاه تهران تحصن کردند و من نیز حاضر بودم. روزهای بعد تعداد روحانیان متحصن به صدها نفر رسید! شخصیتهایی، چون آقایان: منتظری، طالقانی، بهشتی، خامنهای، هاشمی، مطهری و بسیاری دیگر از مبارزان در این تحصن شرکت داشتند. در این اجتماع، روحانیون متحصن بیانیهای منتشر کردند که نسخهای از آن را دارم. در آن بیانیه شدیداً به دولت بختیار حمله شد. به دنبال این تحصن گروههای زیادی از مردم تهران ضمن حضور در دانشگاه و اعلام همبستگی با متحصنان برای ما خوراک، پوشاک و دیگر وسایل ضروری میآوردند. مردم قبل از آغاز منع عبور و مرور که در آن زمان در تهران برقرار بود به دانشگاه میآمدند و به ما غذا و وسایل دیگر میرساندند. این تحصن، چهار روز طول کشید و در نهایت شرایطی به وجود آمد که بختیار مجبور شد فرودگاه را باز کند و ایران آماده حضور امام شد...».
فهمیدم که الان باید به ایران بازگردم!
تشکیل ستاد استقبال از امام خمینی در مدرسه رفاه تهران محمل وقایع و حاشیههایی گوناگون بود. برخی از این نکات به شرح پی آمده در خاطرات آقای امام جمارانی بازتاب یافته است:
«پیش از ورود امام، در مدرسه رفاه ستاد استقبال تشکیل شد. در این ستاد، اختلاف نظری میان آقایان اتفاق افتاد. عدهای میگفتند بهتر است امام الان بیاید مانند آقای منتظری و آقای مطهری. عدهای دیگر مانند آقای بهشتی میگفتند خطرناک است و درست نیست که امام بیایند! این خبرها به گوش امام در پاریس میرسید. امام هم فرموده بود وقتی اختلافی بین دوستان ما پیش آمد، من با توجه به اینکه خارجیها و مخالفان و دولتیها مرا از رفتن به ایران نهی میکردند، فهمیدم که باید بروم!... این را احمدآقا نقل میکرد. یک روز قبل از دوازدهم بهمن قرار بود امام بیایند. ما به بهشت زهرا رفتیم. قیامتی از جمعیت بود. مردم بختیار را تهدید میکردند: وای به حالت بختیار/ اگر امام فردا نیاد. آقای طاهری اصفهانی را دیدم که پیشاپیش جمعیتی که از اصفهان برای استقبال امام آمده بودند، حرکت میکرد و مانند رژه ارتشیها پای خود را به زمین میکوبید و جمعیتی نیز با تأسی به آقای طاهری، یکپارچه پای خودشان را به زمین میکوبیدند! صحنه و معرکه هیجان انگیزی بود! قرار بود امام به بهشت زهرا بیایند. در آن روز، آقای بهشتی و آقای خامنهای سخنرانی کردند...».
رستاخیز استقبال در تهران
تمامی آنان که در دوازدهم بهمن ۱۳۵۷، در تهران بودهاند، از شور شگرف مردم، در دیدار با رهبر تبعیدی خویش خاطراتی شیرین در ذهن دارند. راوی این خاطرات نیز مشاهدات خویش را از این رستاخیز اینگونه به تاریخ سپرده است:
«بالاخره پس از یک هفته کشمکش با بختیار و ورود روحانیت و مردم در دفاع از رهبرشان و شکستن محاصره فرودگاه، انتظارها به پایان رسید و امام خمینی در روز دوازدهم بهمن ۱۳۵۷، ساعت ۹ صبح، پس از قریب به ۱۵ سال تبعید به ایران بازگشتند. روز محشری بود. میلیونها ایرانی از تهران و شهرستانها در دو طرف خیابان آیزنهاور سابق (آزادی فعلی) و خیابان سی متری سابق (کارگر فعلی) تا بهشت زهرا و به طول بیش از ۳۰ کیلومتر، برای استقبال صف کشیده بودند! امام گفته بود اول میخواهد کنار قبور شهدا به بهشت زهرا برود. دوستان متحصن ما پیشنهاد آمدن امام به دانشگاه تهران و سخنرانی در آنجا را داده بودند، اما کثرت جمعیت این فرصت را نمیداد! لذا امام با همان ماشین معروف، عازم بهشت زهرا شدند. در میانه راه، مانعی پیش آمد که امام با هلیکوپتر به جایگاه رفتند و آن خطابه معروف را ایراد کردند. ایشان در آن سخنرانی مطالب زیادی گفتند، از جمله اینکه: ما در این مدت مصیبتها دیدیم، مصیبتهای بسیار بزرگ. سلطنت محمدرضا پهلوی هم غیرقانونی است، دولتی که ناشی میشود از یک شاهی که خودش و پدرش غیرقانونی است، خودش علاوه بر او غیرقانونی است، وکلایی که تعین کرده است غیرقانونی است، ما میگوییم که خود آن آدم، دولت آن آدم، مجلس آن آدم تمام اینها غیرقانونی است و اگر ادامه به این بدهند، اینها مجرمند و باید محاکمه بشوند و ما آنها را محاکمه میکنیم! من دولت تعیین میکنم! من تو دهن این دولت میزنم! من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم! به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد... پس از اتمام سخنرانی، امام خمینی طبق سفارش ستاد استقبال به مدرسه رفاه در خیابان ایران - که محل مناسبی بود- رفتند و در آن مدت که امام در تهران بودند و انقلاب پیروز شد، در این مدرسه و مدرسه مجاور آن یعنی مدرسه علوی اقامت داشتند...».
حاشیهای ناگفته از عصرگاه ۱۲ بهمن ۵۷
امام خمینی پس از ورود به ایران و در پی ایراد سخنرانی تاریخی در گورستان بهشت زهرا، به دشواری و تلاش اطرافیان از آن منطقه خارج و به منزل یکی از اقوام رفتند. امام جمارانی از این بازه زمانی، خاطرهای شنیدنی به شرح ذیل دارد:
«شب قبل از ورود امام، بعد از اینکه با ناامیدی از بهشت زهرا به خانه برگشتیم، آقای حسین خمینی به همراه آقایان توسلی و آشتیانی، به منزل ما در جماران آمدند. قرار بود امام صبح فردای آن روز وارد ایران شود. حسین آقا گفت ما از قم آمدیم که صبح اول وقت به فرودگاه برویم. وقتی فهمیدم که برای ورود به فرودگاه، نیاز به کارت ورودی است و آنها هم تعارفی نکردند، من هم چیزی نگفتم! صبح آنها به فرودگاه رفتند و من نیز جلوی دانشگاه رفتم. قرار بود آنجا امام دقایقی صحبت کند. منتظر رسیدن ماشین امام بودیم و جمعیت آن چنان متراکم بود که اگر ماشین امام میایستاد، ایشان آسیب میدید! با رسیدن کاروان همراه امام، تنها یک لحظه ایشان را در داخل ماشین و از میان جمعیت دیدم. امکان رفتن به بهشت زهرا نبود، چراکه تا همان جا هم این جمعیت پیوسته و متراکم حضور داشت! لذا به جماران برگشتم. بعد از برگشت از دانشگاه تهران و ساعاتی بعد از ورود امام به بهشت زهرا، تلفن خانه زنگ زد. حاج احمدآقا بود. با اشتیاق سلام و احوالپرسی کردم و حال امام را جویا شدم. گفت امام خوب است، در بهشت زهرا عبا و عمامه من و امام، در میان هجوم جمعیت از بین رفت! شما دوتا عبا و عمامه برای ما بفرستید. سؤال کردم به چه طریقی؟ گفت کسی را میفرستم که بگیرد!... یک عبا و عمامه در خانه داشتم؛ لذا بلافاصله به آقای موسوی خویینیها زنگ زدم و ماجرا را گفتم. یک دست عبا و عمامه هم از ایشان گرفتم و منتظر آمدن فرد مورد نظر شدم. بعد از مدتی آقای ناطق نوری آمد و این لباسها را گرفت و برای امام و احمد آقا برد. گویا امام بعد از سخنرانی در بهشت زهرا، در میان هجوم جمعیت و فشار آنها گیر میافتند و عبا و عمامه ایشان در این ماجرا از دست میرود! احمد آقا به زحمت امام را سوار هلیکوپتر کرده بود و به همراه آقای ناطق، از بهشت زهرا به سوی مقصدی نامعلوم خارج شده بودند! در داخل هلیکوپتر، احمد آقا پیشنهاد داده بود که به جماران بیایند، ولی گویا خلبان با این منطقه آشنایی نداشت و لذا گفته بود به دلیل وجود درختان، امکان نشستن نیست! سپس آقای ناطق پیشنهاد بیمارستان هزار تخت خوابی را داده بود. بعد از فرود هلیکوپتر در آنجا با ماشین آقای ناطق بیرون میآیند، اما نمیدانند که امام را کجا ببرند. احمد آقا پیشنهاد منزل ما را داده بود که امام فرموده بودند بهتر است به جایی نزدیکتر برویم. بعد خودشان فرموده بودند به خانه آقای کشاورز برویم. آقای کشاورز از اقوام امام بود که در پیچ شمیران منزل داشت...».
شما هم که در جماران همسایه شاه هستید!
برای بسیاری از یاران امام خمینی که سالیان طولانی از دیدارش محروم بودند، حضور ایشان در مدرسه علوی تهران مغتنم و شوق انگیز به شمار میرفت. حجتالاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی نیز که پس از هشت سال با امام دیدار میکرد، چنین احساسی داشت:
«دو روز از حضور امام در مدرسه رفاه گذشت و در روز سوم به خاطر اینکه امور آنجا دست مجاهدین خلق بود، ایشان را به مدرسه علوی کنار مدرسه رفاه بردند. من هنوز موفق به دیدار خصوصی با امام نشده بودم. البته در همه این مدت، به مدرسه رفاه میرفتم و امام را هم دیده بودم، اما هنوز فرصتی برای ملاقاتی خصوصی با ایشان پیش نیامده بود. تا اینکه احمد آقا پیشنهاد داد و گفت آیا نمیخواهی امام را از نزدیک ببینی؟ گفتم این که آرزوی من است. به اتفاق به مدرسه علوی و اتاقی که امام در آن حضور داشت، رفتیم. هشت سال از آخرین دیدارم با امام میگذشت. ایشان در اتاق خصوصی خود، مشغول صرف ناهار بودند. احمد آقا ابتدا وارد اتاق شد و بعد آمد و گفت کمی صبر کن، امام در حال شستن دستان خود هستند! لحظهای بعد اشاره کرد که بیا! وارد اتاق شدم. سلام کردم و روبهروی ایشان نشستم. خیلی خسته به نظر میرسیدند. ابراز محبت و احوالپرسی فرمودند و به شوخی گفتند شما هم که از همسایههای اینها هستید! با لبخندی به سخن امام پاسخ دادم و عرض کردم بله، ولی او به همسایهها هم رحم نکرده است! اشاره ایشان به همسایگی محل ما با کاخ شاه در نیاوران بود! در ادامه، از وضعیت آن روزها در شمیران گزارشی به ایشان دادم و گفتم بعد از تأکید حضرتعالی، منزل ما مملو از اسلحههایی است که از کلانتریها توسط مردم جمعآوری شده است!... با لبخندی اظهار رضایت کردند. بعد به ایشان عرض کردم حضرتعالی خیلی خسته به نظر میرسید! امام فرمود بله خیلی خستهام، شما جوانید و خستگی مرا کاملاً درک نمیکنید! سراسر وجود من خسته است!... عرض کردم انشاءالله با استقرار حکومت، خستگی شما برطرف خواهد شد. امام فرمود انشاءالله. این اولین ملاقات خصوصی من با امام پس از بازگشت ایشان به کشور بود...».
تلاش مجاهدین خلق برای در اختیار گرفتن مدرسه رفاه!
تلاش گروه موسوم به مجاهدین خلق برای در اختیارگرفتن مدرسه رفاه تهران در دوران اقامت امام خمینی، فصل مشترک خاطرات بسیاری از یاران انقلاب اسلامی است. در خاطرات امام جمارانی، تصویری روشنتر از این موضوع ترسیم شده است:
«کارها در مدرسه رفاه، در دست عوامل مجاهدین خلق بود و چنان امام را در چنگ خود گرفته بودند که هیچ کس از حواریون ایشان فرصت نزدیک شدن به رهبر انقلاب را نداشت! همین کاری که بعدها با مرحوم آقای طالقانی کردند. این مسئله موجب عصبانیت دوستان از جمله آقای مطهری شده بود و مترصد بودند تا به نوعی این جماعت را از اطراف امام کنار بزنند! مثلاً در همان دو روز اول که به مدرسه رفاه رفته بودم، دیدم یکی از شاگردان مبارز و برجسته امام به نام آقای حیدری نهاوندی، جلوی مدرسه و روی زمین نشسته است! سلام کردم و پرسیدم جنابعالی چرا اینجا نشستهاید؟ چرا داخل نمیروید؟ گفت اجازه ورود نمیدهند! گفتم چه کسی جلوی شما را گرفته است؟ با عصبانیت گفت همین جوانهایی که مسئول حفاظت هستند، گویا آخوند را راه نمیدهند! گفتم غلط میکنند! دست ایشان را گرفتم و به اتفاق به داخل مدرسه رفتیم. مرا میشناختند و مشکلی برای ورود نداشتم. آنجا به آقای محلاتی گفتم این چه وضعی است؟ آقای حیدری را هم راه نمیدهند! دیدم که آقای محلاتی از من هم عصبانیتر است و شروع کرد به شکایت کردن از وضع موجود! آقای حیدری میگفت به یکی از اینها گفتم چرا اینطور میکنید؟ در جواب میگوید شماها چه کارهاید؟ ما خون دادیم! من هم عصبانی شدم و گفتم تو غلط کردی خون دادی، اگر خون داده بودی، اینطور چاق و چله نبودی!... به دلیل همین وضعیت، دوستان تصمیم گرفتند برای خلاصی از چنگ مجاهدین خلق، امام را به مدرسه علوی منتقل کنند و آنجا دیگر نیروهای ستاد انقلاب مستقر بودند...».
همین روزها سید را به قم میفرستیم و اوضاع را کنترل میکنیم!
در دوران اقامت رهبر انقلاب در مدرسه علوی، بودند عناصری که برای مقاصد دنیاطلبانه برای بیعت نزد ایشان میآمدند، اما نقشههایی دگر در سر داشتند! راوی در بخشی از خاطرات خویش به این مقوله اشارتی دارد:
«از روزهای حضور امام در مدرسه علوی، خاطرات به یادماندنی زیادی وجود دارد. صحنههایی از بیعت کسانی که تا قبل از آمدن امام به کشور، هیچ گرایشی به انقلاب نداشتند و حالا سر و کله آنها پیدا شده بود! برخی افراد سیاسی و نمایندگان گروههای مختلف نیز که در دوران مبارزه نقشی داشتند، به دنبال در دست گرفتن اوضاع و تعیین جایگاه خود در حکومت آینده بودند. مثلاً یکی دو نفر از اعضای یکی از گروههای مبارز، چند روز پس از آمدن امام به ایران در حیاط مدرسه مشغول صحبت بودند و یکی از آنها به دیگری گفته بود همین روزها سید، یعنی امام را به قم میفرستیم و اوضاع را کنترل میکنیم!... به هرحال طی این مدت ۱۰ روزه تا ۲۲ بهمن، اوج درگیریها و مقابله حکومت بختیار با مردم و مقاومت امام و مردم برای تغییر حکومت ایران بود. به هر حال با مقاومت مردم، بختیار تسلیم شد. او بیاعتبارترین نخستوزیری بود که در ایران روی کار آمد! بعد از شکست دولت، مردم عدهای از افراد مؤثر در حکومت شاه را دستگیر کردند. ایادی رژیم مثل هویدا، نصیری و امثال اینها را که دستگیر میشدند به مدرسه علوی میآوردند. در شمیران، ما پاکروان را دستگیر کردیم و به مدرسه علوی فرستادیم. محمود جعفریان هم منزلش حوالی محله ما بود. او را هم گرفتند و به مدرسه علوی فرستادند. در آن دوره از انقلاب، از این قبیل دستگیریها زیاد اتفاق میافتاد، اما اینکه چه سرنوشتی و چه حکمی در انتظارشان بود، به ما مربوط نمیشد...».
انتهای پیام/