به گزارش «سدید»؛ نظریهای در روانشناسی اجتماعی میگوید، ما انسانها نهایتاً میتوانیم با ۱۵۰نفر پیوند معنادار داشته باشیم و تعداد دوستان صمیمیمان نیز بعید است بیشتر از پنج نفر شود، اما شبکههای اجتماعی به این نظریه هیچ اهمیتی نمیدهند. در شبکههای اجتماعی، اصل، افزایش هر چه بیشتر تعاملات است. هر چه دوستان بیشتری داشته باشید و هر چه بیشتر حرف بزنید، بهتر است، اما نکته این است: این همه تعامل برای چه کسی بهتر است؟ برای شرکتهای صاحب شبکههای اجتماعی یا برای روح و روان ما؟
۱۵۰نفر در دایره ارتباطات شما
زندگی اجتماعی شما محدودیت زیستی دارد؛ محدودیتی ۱۵۰نفره (عدد دانبار که سه دهه قبل توسط روانشناسی بریتانیایی به نام رابین دانبار ارائه شد)، یعنی شما میتوانید نهایتاً با ۱۵۰نفر روابط معنادار داشته باشید.
چه چیزی روابط را معنادار میکند؟ دانبار در جواب این سؤال، پاسخ کوتاهی داد: «افرادی که آنها را آنقدر میشناسید که اگر اتفاقی در فرودگاه ببینیدشان، میتوانید بدون اینکه احساس ناخوشایندی داشته باشید، با آنها سلام و احوالپرسی کنید.» این پاسخ کوتاه، شاید به شکلی اتفاقی، گوشههای مهمی از یک نظریه روانشناختی مسلط و درحالتکمیل را نشان داد. این سازه نظری برای صمیمیت در روابط «لایههای» گوناگونی را در نظر میگیرد. از نظر منطقی، میتوانیم تا ۱۵۰پیوند کارآمد با دیگران داشته باشیم، ولی صمیمیترین و در نتیجه، نزدیکترین روابطمان فقط با پنج تا ۱۵نفر است. میتوانیم شبکههای خیلی بزرگتری داشته باشیم، ولی بسیاری از مردم به کیفیت و خلوص روابطی که دارند قناعت میکنند و در نتیجه، چرخههای اجتماعی خیلی کوچکتری دارند.
برخی منتقدان به این نتیجهگیری دانبار انتقاد کردند و آن را جبرگرایانه و حتی خیالی خواندند. با وجود این، ایده اصلی این نظریه شهودی بود و هنوز هم پابرجا مانده است. بستر زندگی اجتماعی مدرن، یعنی شبکه اجتماعی، به تنها چیزی که توجه ندارد، نظریه دانبار است. زندگی آنلاین فقط حول محور افزایش کمیت روابط پیش میرود، بدون آنکه به کیفیت آنها توجهی داشته باشد. در فضای اینترنت، رابطه معنادار رابطهای است که میتواند سرگرمی ایجاد کند یا منفعتی داشته باشد، نه رابطهای که رازی در آن فاش شود یا حمایتی در آن شکل بگیرد.
همه داریم دائماً با همدیگر حرف میزنیم!
اینترنت مشکلات زیادی دارد، ولی بیشترشان در این مشکل نهفتهاند. همه ما دائماً داریم با همدیگر حرف میزنیم. این امر در هر سطحی صادق است. قبل از این ابزارهای آنلاین، معمولاً دیربهدیرتر و با افراد کمتری حرف میزدیم. هر آدم معمولی، روزانه، به اندازه انگشتان دست با دیگران حرف میزد و نهایتاً ممکن بود، در مراسم عروسی یا جلسات کاری، در برابر حداکثر چند صدنفر حرف بزند. شاید گفتههایشان ضبط هم میشد، ولی امکانات تقویت و پخش آن گفتهها، در سرتاسر دنیا و نشر آنها به جاهایی بسیار دورتر از بستر اصلیشان، اندک بود.
رسانههای آنلاین به تمامی مردم امکان دسترسی به کانالهای ارتباطیای را دادند که قبلاً در انحصار شرکتهای بزرگ بود. این کار با شبکه جهانی وب در دهه۱۹۹۰ شروع شد و با محتوای تولیدشده به دست کاربران در هر زمینهای و رسانههای اجتماعی در دهه ۲۰۱۰ ادامه یافت. کنترل گفتمان عمومی از دست سازمانها، دولتها و شرکتهای حقوقی به دست شهروندان معمولی افتاد. نهایتاً مردم توانستند نوشتهها، عکسها ویدئوها و محتواهای دیگرشان را بدون کسب موافقت ناشران و رسانهها منتشر کنند. حالا ایدهها آزادانه ورای مرزها پخش میشوند.
گسیل انبوهی از زبالههای سمی
همراستا با این روند، انبوهی از زبالههای سمی هم به سمت ما گسیل شد. زمانی که ارتباط به این راحتی برقرار شود- آن هم در رسانههای اجتماعی که دوستان نزدیک مثل آشنایان دور یا حتی غریبهها به نظر میرسند- هر پُستی میتواند بدترین ترسهای مردم را نشانه گیرد و آدمهای معمولی را به افرادی رادیکال تبدیل کند. توئیتهایی که بیفکرانه نوشته میشوند، زندگیها را خراب میکنند یا رسانههای اجتماعی زندگی را به طور کلی، تلخ و بیرحم کردهاند.
سود غولهای تکنولوژی با درگیری
برای زیرسؤالبردن فرض بنیادی زندگی آنلاین کمی دیر شده است. چه میشد اگر مردم نمیتوانستند تا این اندازه، با این تعداد آدم و به این تعداد دفعات حرف بزنند؟ فرآیندی که طی آن، فرد در رابطهای مستقیم با کسی دیگر قرار میگیرد، گاهی نامیانجیگری نامیده میشود، چون فرضاً میانجیهای بین آن دو را از بین میبرد، ولی نامیانجیگری رسانههای اجتماعی، در واقع افراد را قدرتمندتر نکرده و فقط میانجیگرهای قدیمی را با انواع تازهای مثل گوگل، فیسبوک، توئیتر و بسیاری دیگر جایگزین کرده است. این شرکتها بیشتر از آنکه شرکتهای فناورانه باشند، شرکتهای داده هستند، یعنی وقتی که افراد چیزی را جستوجو میکنند، پُست میکنند، کلیک میکنند و پاسخ میدهند، اطلاعاتشان را میگیرند و در تبلیغات به کار میبندند. در این کار، کاربرها را بر اساس ویژگیهای جمعیتشناختی، رفتاری یا تجاری آنها که رفتهرفته جزئیتر هم میشوند، دستهبندی میکنند و هدف تبلیغات ویژه خودشان قرار میدهند. به همین دلیل، این شرکتها مردم را تشویق میکنند تا جایی که میتوانند آنلاین «صحبت کنند»، چون سود غولهای تکنولوژی در این است. شرکتهای اینترنتی این عمل را «درگیری» مینامند.
اصول درگیری مردم را به سمت این اشتباه میکشاند که استفاده از نرمافراز را با داشتن مکالمات معنادار یا حتی موفق قاطی کنند. توئیت ناخوشایندی که به ناراحتی و آشفتگی هم دامن میزند، به جای آنکه نشانی از شکست آشکار ارتباط باشد، به چشم یک صحبت آنلاین موفق دیده میشود. همه آنهایی که مستمراً پُست مینویسند هم انگار ثابت میکنند که این هدف به ثمر نشسته است، وگرنه چه دلیلی داشت این همه حرف بزنند؟ بنابراین کمیت محتوای تولیدشده و تعداد مخاطبان آن تبدیل شدهاند به کالاهای خالص.
وقتی درگیری تبدیل به فاجعه میشود
ظرفیت دسترسی گاهی به یک شنونده به حق دسترسی به تمامی شنوندگان در هر زمانی تبدیل شده است. آزادی مطلق برای همیشه شنیدهشدن، کمکم تبدیل به یک پیشفرض در گفتمان راجع به رسانههای اجتماعی شده است. هر تلاشی که کاربران را در انتشار ایدههایشان محدود کند، آشکارا به عنوان سانسور یا چیزی بدتر از آن تفسیر میشود، ولی دلیلی ندارد که فکر کنیم هر کسی باید در هر لحظهای به هر فرد دیگری در جهان دسترسی فوری و ثابت داشته باشد. هر چه پُستها، فالوئرها، لایکها و دیدهشدنها بیشتر باشند، بهتر است و اینچنین است که اطلاعات بد پخش میشوند و با جلب توجه هر چه بیشتر، درگیری را تبدیل به فاجعه میکنند. آیا بهتر نمیشد اگر تعداد افراد کمتری، چیزهای کمتری، به تعداد کمتری پُست میکردند و تعداد کمتری هم آنها را میدیدند؟ شاید محدودکردن رسانههای اجتماعی ناممکن یا زائد به نظر بیاید، ولی در واقع این شرکتها همین الان هم شامل بعضی محدودیتها هستند. توئیتها فقط میتوانند ۲۸۰کلمهای باشند و نه بیشتر. ویدئوهای یوتیوب برای بسیاری از کاربران نباید بیشتر از ۱۵دقیقه باشد که قبل از سال۲۰۱۰ این محدودیت ۱۰دقیقه بود؛ امری که به پایهگذاری ماهیت ویدئوهای کوتاه آنلاین کمک کرد. اسنپچت هم موفقیتش را از زودگذریاش به دست آورد، به این صورت که پُستها، به جای اینکه برای همیشه بمانند، پس از مدت کوتاهی ناپدید میشدند.
پیوندهای قوی، پیوندهای ضعیف
اعمال چنین محدودیتهایی از نظر تکنولوژیکی ساده است و خیلی هم بیسابقه نیست. در سال ۲۰۱۰، پل آدامز یک تیم تحقیقات اجتماعی را در گوگل هدایت میکرد و میخواست با آن تیم چیزی بسازد که به مردم کمک کند به صورت آنلاین، روابطشان را حفظ کنند یا روابط جدیدی بسازند. او و تیمش تلاش میکردند آنچه جامعهشناسان درباره روابط انسانی میدانستند به تکنولوژی تبدیل کنند. یکی از مهمترین ایدهها این بود که مردم روابط اجتماعی نسبتاً کمی دارند. آدامز در کتابش به نام «گروهبندیشده» در سال۲۰۱۲ نوشت: «ما مدام با گروه کوچک و ثابتی از افراد صحبت میکنیم.» به بیانی دقیقتر، انسانها دوست دارند بیشتر با پنج نفر از نزدیکترین دوستانشان صحبت کنند. جای تعجب ندارد که این دوستیها که جامعهشناسان به آنها نام پیوندهای قوی را میدهند، با همان افرادی هستند که بیشترین تأثیر را روی ما دارند.
اساس گوگلپلاس همین مفهوم پیوندهای قوی بود. این برنامه به کاربران اجازه میداد افراد را در گروههایی به نام حلقهها طبقهبندی کنند و تعاملات، حول این حلقهها شکل میگرفت. این کار مردم را مجبور میکرد به تفاوتها و شباهتهای افراد موجود در شبکههایشان توجه کنند، نه اینکه با همه آنها مثل فالوئرها یا مخاطبهای نامتمایز و یکپارچه رفتار کنند. منطقی است که خانواده هر کسی با همکارانش فرق داشته باشد، همینطور همکاران نیز با همبازیهای پوکر یا اعضای کلیسا تفاوت دارند.
آدامز میخواست از جامعهشناسی به نام مارک گرانووتر هم درسی بگیرد. وقتی مردم توجهشان را از پیوندهای قوی گرفته و به پیوندهای ضعیف میبرند، ارتباطات خطرناکتری شکل میگیرد. پیوندهای قوی از اینرو قوی شدهاند که در طول زمان، قابلیت اطمینان به آنها تأیید شده است. اطلاعات یا ورودیای که هر فرد از طرف یکی از اعضای خانواده یا همکارانش دریافت میکند، قابل اعتماد و زمینهمند است. در عوض، حرفهایی که به طور تصادفی و از شخصی ناشناس در فروشگاه (یا اینترنت) میشنود، ذاتاً کمتر مورد اعتماد است یا حداقل باید چنین باشد.
فضای آنلاین چقدر آرامتر میبود اگر اینقدر شلوغ نبود
کتاب آدامز انگار هر چیزی را که میتواند در اینترنت مشکلساز باشد، پیشبینی کرده است. آدامز نوشته است: وقتی ایدهها در مقابل افراد زیادی قرار داده شوند که راحت تحت تأثیر قرار میگیرند، به آسانی پراکنده میشوند. این افراد هم به نوبه خود این ایدهها را به افراد پذیرای دیگر انتقال میدهند و زمانی که عده زیادی از این دسته افراد به خوبی به هم متصل شده باشند- همانطور که در رسانههای اجتماعی به هم متصل شدهاند- سرعت نشر این ایدهها بیشتر هم میشود. به اعتقاد آدامز، افرادی که مدتزمان بیشتری طول میکشد تا ایدهها را بپذیرند هم نهایتاً این کار را میکنند، چون آنها دائماً در معرض تأثیرپذیری مخاطبانشان هستند. هر چه آستانه اعتماد و انتشار پایینتر باشد، ایدههای افراد ناشناس راحتتر و سریعتر پخش میشوند. بدتر اینکه مردم ایدهها، داستانها، عکسها و هر محتوای دیگری را که برانگیزاننده عواطف هستند به اشتراک میگذارند. خودتان میدانید که این داستان به کجا ختم میشود. فیسبوک با استفاده از سرویسهایش سعی میکند نهایت استفاده را از پیوندهای ضعیف ببرد. از طرف دیگر، اعمال محدودیتهای بیشتر و قابل توجهتر بر خدمات اینترنتی، هم از نظر زیباییشناختی و هم قانونی، سازگاری بیشتری با سازوکار تجاری صنعت تکنولوژی دارد. محدودکردن بسامد گفتار، اندازه و ترکیب مخاطبان وسعت نشر هر صحبت یا طیف زمانی این پُستها کاملاً با بنیان خلاقانه و فناورانه رسانههای کامپیوتری مطابقت دارد. باید تعجبآور باشد که شما به اینکه ایدههایتان را طوری بیان کنید که در حد ۲۸۰کاراکتر باشد، اهمیتی ندهید، ولی در عین حال اصلاً قبول نکنید که پیامها به ۲۸۰نفر خواننده یا ۲۸۰دقیقه محدود شوند، در حالی که این دو باهم تفاوت اساسیای ندارند. شرکتهای فناورانه قطعاً همه تلاششان را خواهند کرد که با هر اقدامی برای کاهش رشد یا درگیری مبارزه کنند. شهروندان خصوصی از محدودیتهای جدید و ناآشنا خشمگین خواهند شد... تصور کنید فضای آنلاین چقدر آرامتر میبود، اگر اینقدر شلوغ نبود.
انتهای پیام/