به گزارش «سدید»؛ مسئله زن در هر مکتب فکری و مدل برآمده از آن، محصول جهانبینی، معرفتشناسی و انسانشناسی است. در جوامع غیرالهی، الگوهای ارائهشده برای زن، محصول دستگاه علمی و فکری است که بر پایه معرفت و اعتقاد مادی بنا شده و جاهلیت مدرنی را رقم زده که نگاهش به زن یا موجودی ناتوان است یا نگاهی کاسبگرانه و زن را وسیلهای برای اطفای شهوت دانسته است. این نگاه ناشی و برآمده از مبانی فکری ادیان تحریف شده یا بشری است که سبب شده زنان در حاشیه قرار بگیرند و به توان، جایگاه، نقش، تأثیر و حضور اجتماعی آنها توجه نشود. در غرب، جریان دفاع از حقوق زن پایه تشکیل مکاتب فکری و علمی فمینیستی شد و الگوی برآمده از آن بهعنوان الگوی دوم زن نام گرفت و اتفاقا با تبلیغات و بیانی علمی به تمامی جوامع صادر و تحت لوای حقوق زن و حقوق بشر بر همه کشورها و فرهنگها تحمیل شد. تفکر غالب در پارادایم سنتی این است که زن موجودی ضعیف و درخور ترحم و رسیدگی است. مسئولیتهای اجتماعی و مهم الگوهای اجتماعی، زن قوی را میطلبد که از هوش، عقل و تواناییهای جسمی بیشتری بهرهمند باشد و این تنها در مردان دیده میشود. تکوین و ذات زنان بهگونهای است که ظرفیت کارهای اساسی را ندارند و تنها باید به اموری بپردازند که بار عاطفی و احساسی یا زیبایینمایی داشته باشد. چنین تفکری را فلاسفه غربی نیز تبلیغ و ترویج میکنند و اساسا این فلاسفه مروج چنین نگاهی در کشورهای غیرغربی هستند.
سقراط، زن را بزرگترین دلیل انحطاط بشر دانسته است.
ارسطو نیز معتقد بود: «زن چیزی نیست جز یک مرد ناکام، خطای طبیعت و حاصل یک نقصی در آفرینش. خدا زن و برده را آفرید تا به مرد خدمت کند.»
در نگاه دیگر فلاسفه غربی نیز زن جایگاه بالاتری ندارد. بهعنوان نمونه، فیثاغورث درباره زن گفته است: «اصل خوبی وجود داشته و نظم و نور و مرد را آفریده و اصل بدی هم، آشوب، تیرگی و زن را آفریده است.» در همین مکتب نیز، افلاطون نگاهی پست به زن دارد و مینویسد: «باید خدایان را سپاس گذارد که من را آزاد آفرید و نه برده و من را مرد خلق کرده و نه زن.»
سنت آگوستین، از قدیسان مسیحی نیز با وجود علقه مذهبی خود رفتاری مشابه با دیگران نسبت به زن دارد و میگوید: «زن حیوانی است که نه استقامت دارد و نه استوار است!» چنین نگاهی به زن نیز او را در حد حیوان پست میکند و جایگاهی به زن میدهد که نشاندهنده عمق نفرت از زن و نگاه به آن بهعنوان موجودی برای رفع نیازهاست.
در میان فلاسفه معاصر نیز افرادی مانند برتراند راسل وجود دارند که نگاهشان مبتنی بر همان عقاید زنستیز گذشته است. او درباره زنان چنین نظری دارد: «زن دروازه جهنم و امالفساد است.» نگاهی که این بهاصطلاح فیلسوف و متفکر معاصر انگلیسی به زن دارد، عمق نگاه غرب به زن را نشان داده و این هشدار را میدهد که زن نمیتواند در غرب جایگاهی که باید داشته باشد را پیدا کند.
برتولت برشت نیز معتقد بود باید از زنان استفاده کرد و پس از برآمدن مقصود، دورشان انداخت! مطلبی که برشت بر آن تأکید دارد، همان بردگی است که امروزه در غرب به شکل جدی رواج دارد و افراد با پرداخت پول میتوانند شهوترانی کنند بدون اینکه درباره اقدامی که انجام میدهند، پاسخگو باشند.
مونتسکیو نیز زنان را در زندگی خانوادگی تابعی از مرد دانسته و به آنان نقش مستقلی از مرد نداده و در اصل هویت زن و موجودیت آن را نادیده میگیرد.
توماس آکویناس که از او بهعنوان حکیم آسمانی و قدیسی که از ایتالیا به جهان معرفی شد، نام میبرند، در اظهاراتی درباره زن میگوید: «زن با نخستین مقصود طبیعت یعنی کمالجویی، منطبق نیست، بلکه با دومین مقصود طبیعت یعنی گندیدگی، فرتوت بودن و بدشکلی انطباق دارد.« نگاه این حکیم آسمانی به قدری زننده است که در قرن کنونی کمتر کسی حاضر است از او در فرهنگ غرب یاد کند.
آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی که از بزرگترین فلاسفه اروپا و فیلسوف پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید به شمار میرود نیز با رسیدن به موضوع زن، نگاه عجیبی به این قشر دارد. او میگوید: «زن حیوانی با گیسوان بلند و افکاری کوتاه است که باید آن را مدیریت کرد!»
سیاهه آنچه فلاسفه غربی درباره زن و نوع نگاهشان به آنان دارند، محدود به این موارد نیست. ژان ژاک روسو، فیلسوف و نویسنده سوئیسی نیز درباره زنان میگوید: «هرگونه آموزش برای زن را باید مرد انجام دهد و زن برای آن ساخته شده که تسلیم مرد باشد.»
فردریش نیچه، فیلسوف و متفکر آلمانی نیز باوری عجیب دارد و در اظهارنظری شگفتانگیز میگوید: «وقتی نزد زن میروی شلاق را فراموش نکن.» گویی در نگاه این متفکر آلمانی، زن باید زیر شلاق تربیت شود و نباید از خود حق رأی و استقلال عمل داشته باشد و این تربیت جز با شکنجهکردن میسر نمیشود.
منبع: روزنامه همشهری