به گزارش «سدید»؛ فرهنگ نقد و نقدپذیری از مؤلفهها و پیشرانهای اصلی یک جامعه پیشرفته است، ولی جای خالی این اصل مهم در کشور ما احساس میشود. برای بررسی بیشتر این موضوع باید پای صحبت کارشناسان علوم انسانی نشست و درباره راهکارهای پایهریزی این فرهنگ گفتوگو کرد.
ایکنا در ادامه سلسله گفتوگوهای خود در مورد فرهنگ نقد و نقدپذیری، به سراغ ابوالفضل دلاوری، عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی رفته و با او در این زمینه گفتوگو کرده است.
دلاوری تألیفات متعددی در زمینه علوم اجتماعی و سیاست دارد که میتوان به کتابهای «جامعه شناسی تحولات ایران از انقلاب مشروطه تا خرداد ۴۲ » و «ایران: هویت، ملیت، قومیت» اشاره کرد. در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید.
آیا فرهنگ نقد و نقدپذیری در جامعه ایرانی پذیرفته شده است؟
نقد مقوله جمعی نیست بلکه مقوله بیناذهنی است. نباید این موضوعات را به بحثهای کلان تبدیل کنیم. نقد یعنی ما به لحاظ معرفتشناسی مطمئن باشیم که معرفت ما ناقص است؛ همین موضوع را اگر انسانها قبول داشته باشند، نقدپذیر میشوند.
اگر کسی فکر کند که تمام حقیقت نزد اوست نه میتواند نقد جدی کند و نه نقد پذیر باشد. باید بپذیریم که حتی اگر علامه دهر هم باشیم فقط بخشی از حقیقت نزد ماست. اگر هر فردی در نظام معرفتی خود به این موضوع دست یابد، هم میتواند نقد کند و هم نقدپذیر باشد. وقتی ما معتقدیم که حقیقت مطلق هستیم، غیر ممکن است که بتوانیم دیگران را منصفانه نقد کنیم و نقد دیگران را پذیرا باشیم و در این صورت نقد نمیکنیم بلکه جدل میکنیم.
آیا وجود نقد ضروری است؟
بله، نقد یک ضرورت بسیار حیاتی است. نقد در نظام آموزشی، تربیتی و فرهنگی افراد شکل میگیرد و در نتیجه هر فرد میتواند منتقد و نقدپذیر باشد. فرد باید از ابتدا آموزش ببیند که واقعیتها بسیار پیچیدهاند و شناخت آنها دشوار است و همه آن چیزهایی که ما حقیقت میپنداریم، همگی برساختههای انسانی است و پر از نقص و نسبی هستند. حتی اعتقادات ما آنجا که به کلام و نوشتار درمیآید برخواسته از تفکرات انسانی است. هیچ حقیقتی مستقیم از آسمان به انسانها داده نمیشود بلکه همه از مسیر آموزش و زبان میگذرند و آنها را نسبی میکند زیرا ما در عالم «انقسام» قرار داریم.
حقیقت مطلق در عالم «انقسام» جایی است که هیچکس به آن دسترسی ندارد و تنها سایه و بارقهای از آن به تناسب، تواتر و تناوب با سعی و کوشش به بعضی از افراد میرسد تا گمان نکند که همه حقیقت را فقط او دریافته است. این موضوعی است که باید از ابتدا در نظام آموزشی و پرورشی ما بر روی آن کار شود.
باید بر روی اعتقادات هم چنین نظری داشت زمانی که اعتقادات قدسی شود ضد نقد است. اعتقادات نباید قدسی شود بلکه باید دائماً بازاندیشی شود تا چه رسد به دانشهای معمولی مانند علم اجتماع، سیاست و فرهنگ. ما در سیالترین حوزههای معرفتیمان که سیاست خارجی است نقدپذیر نیستیم و فکر میکنیم حقیقت پیش ماست و آن را دریافتیم در نتیجه به اینجا که هستیم رسیدیم.
این جامعه نقدپذیر نیست و طبق حدیث حضرتعلی(ع) «الناسعلی دین ملوکهم» نقد را ابتدا باید قدرتمندان بپذیرند، از آدمهای خارج قدرت و ضعیف نباید انتظار پذیرش نقد را داشت؛ زیرا آنها مستأصل هستند. نقد را باید بزرگانی پذیرا باشند که اگر حرفی را بشنوند به مشکل بر نمیخورند. اگر در یک جامعهای نقد منتفی شود به اعتراض تبدیل میشود و اعتراض که منتفی شود به خشونت مبدل میشود.
نقد موضوعی فانتزی نیست بلکه مسئله روزمره زندگی است و ما اکنون بار نقدناپذیری مسئولان را بر دوش میکشیم. نظام آموزشی، بهویژه زمانی که فکر میکنیم حقیقتی را یاد میگیریم، سرشار از توهماتی است که گمان میکنیم حقیقت است. اگر این موضوعات را کنار بگذاریم و بگویم هیچ دانشی، حقیقت نیست؛ ولو دانش الهیات باشد. زیرا الهیات، حقیقت نیست بلکه الهیات دانشِ انسانی در رابطه با خداست. خداوند حقیقت است نه دانشی که ما در رابطه با خدا داریم.
خداوند حقیقت است اما دانش فرد متکلم حقیقت نیست بلکه بشری و انسانی است و میتواند سرشار از نقص و توهم باشد. البته ممکن است که رگههایی از حقیقت هم درون آن باشد و دقیقاً همینجاست که نقد معنا پیدا میکند.
ما مشکل معرفتشناسی داریم؛ معرفتشناسی ما ایرانیها در طول تاریخ به صورت مطلقگرا و حقیقت محور بوده است که گویا افرادی، گروهی یا متونی غیرقابل نقد هستند در صورتی که باید همه چیز قابل نقد باشد. وقتی ما در صدر نقدپذیر باشیم در ذیل هم خود به خود نقدپذیر خواهیم بود. بنابراین نقد یک امر توصیهای یا اخلاقی نیست بلکه یک امر معرفتی است. معرفتشناسی ما با نقد میانه و رابطهای ندارد.
با این توضیح چه کنیم که نقدپذیر باشیم؟
باید همه افراد، بهویژه بزرگان سیاسی و علمی کشور دورههای تاریخ علم، فقه، الهیات و مذهب را بخوانند تا متوجه شویم این علوم چه روندی را طی کردند و امروز به این صورت به دست ما رسیده و ارائه شده است. همه علوم در گذشته به شکل دیگری بوده و تغییر کردهاند تا به دست ما رسیده است و این یعنی در گذشته عیب داشته و این چیزی هم که امروز در دست و فهم ماست حتماً عیب دارد و در حال «شدن» است. وقتی این پیشرفت و دگرگونی همه علوم در ذهن ما جا بیفتد به راحتی میتوانیم نقد را بپذیریم و نقد کنیم.
این اشکال معرفتشناسی در نظام آموزشی، گفتمانی و فضاهای عمومی قابل حل است. البته با توصیههای فانتزی، رسانهای و تبلیغاتی قابل حل نیست. اگر بزرگی در یک جامعه بیان کند که «من اشتباه میکردم»، جامعه ابهتی را که برای یافتههای خُرد و مبتذل خود قائل است دور خواهد ریخت. وقتی بزرگان یک جامعه هیچوقت این کار را نمیکنند و به اشتباهات خود اقرار نمیکنند نمیتوان انتظارات زیادی داشت.
آیا در تاریخ نمونهای از افراد نقدپذیر داریم؟
در تاریخ جریانهای نقدپذیر مانند «اخوانالصفا» را داشتهایم که در زمانی که همه فکر میکردند حقیقت نزد آنهاست، آنها به نسبی بودن معرفت قائل بودند. این بحثی است که بعد از گذشت چندین قرن تازه امروز در دنیا رواج پیدا کرده است ولی ما این سنتها را کنار گذاشتهایم. آنها ۵۱ رساله دارند و در متون مختلف نسبی بودن بسیاری از موارد را بیان میکنند. مولوی در درک حقیقت، یک نسبی گراست. این موضوع نشان دهنده این است که این سنتها در ایران وجود داشته اما به کنار گذاشته شده است.
مولوی در شعر خود بیان میکند که «محبت هم نتیجه دانش است/ کی گزافه بر چنین تختی نشست» یعنی شما وقتی دانش داشته باشی آن زمان میتوانی با محبت باشی. محبت یک امر عاطفی نیست بلکه یک امر معرفتی است؛ کسی که عاطفی است جایی محبت دارد و جای دیگر خصومت نشان میدهد در صورتی که فردی که معرفت و دانش او بالاست به سادگی تغییر جهت عاطفی نمیدهد.
ما یک تاریخ استبدادی داریم که سرشت کلی جمعی ما شده است و ما همه در عرصه روابط و تعاملاتمان با یکدیگر مستبد هستیم. این موضوع به معرفت ما باز میگردد؛ آن حقیقتی که در اعتقاداتمان فکر میکنیم محور آن هستیم در قدرت نیز به طریق اولی گمان میکنیم محور دنیا هستیم، زیرا در قدرت منافع نیز مطرح است. در معرفت منافع عینی مطرح نیست بلکه منافع ذهنی مطرح است اما در حوزه سیاست و روابط اجتماعی، منافع عینی هم مطرح است و اگر منافع عینی و ذهنی هم جمع شود در عرصه سیاسی موجب استبدادگرایی میشود.
این استبداد گرایی از عرصههای فکری بیشتر است؛ در عرصههای فکری ممکن است گاهی رگههایی از انتقادپذیری وجود داشته باشد که محدود است. ما نمیتوانیم گفتوگوی جریانهای سکولار، مذهبی، سنتی و مدرن با یکدیگر را مشاهده کنیم؛ آنها اصلاً نمیتوانند که با هم حرف بزنند!
نقد بر گفتوگو مقدم است یا برعکس؟
گفتوگو میتواند حلال مشکلات باشد اما شرایط میخواهد و شرایط آن فضای آزاد است. ابتدا باید «آزاد فکری» از سوی نظام هنجاری حاکم در قوانین تا اجرا و نظام اخلاقی جامعه به رسمیت شناخته شود سپس در «آزاد فکری» بحث رقابت پیدا میشود و رفتهرفته منطق بحث را یاد میگیریم.
اما زمانی که فضا بسته نگاه داشته میشود و تریبونها در عرصههای مختلف علمی، فکری و دینی به گروههای خاص منحصر میشود و گروههای دیگر «دگر» یا «دگراندیش» معرفی میشوند یعنی متفاوت از هنجار قالب هستند و گفتوگو شکل نمیگیرد. گفتوگو با این پیش فرض شکل میگیرد که حسهای از حقیقت نزد همه است اما حقیقت کامل نزد هیچکس نیست. در نتیجه افراد با هم گفتوگو میکنند تا این حسه بیشتر شود. ولی زمانی که فکر کنیم حقیقت کامل نزد ماست، نیازی به گفتوگوی با دیگران احساس نمیشود.
ریشه گفتوگو یک امر معرفتی است وگرنه گفتوگو به صورت فانتزی یا نمایشی میشود. اگر زمانی که با کسی گفتوگو میکنیم به دنبال حقیقتی باشیم، به حرفهای او خوب گوش میکنیم؛ اما اگر حقیقت پندار باشیم، ممکن است که اجازه دهیم دیگران حرف خود را بزنند اما به دنبال این هستیم که چگونه براساس منطق خود جواب او را دهیم.
همه ما این موضوع را تجربه کردیم که دنبال گوش دادن به حرف دیگری نباشیم و منتظر پاسخ دادن باشیم، زیرا با پیش فرضهای خود، چهارچوب خود را بستهایم و صرفاً میخواهیم پیروز شدن در جدل را نشان دهیم و خود را به ثبت برسانیم. بنابراین همه اینها ملزومات معرفتی دارد و جز با شالوده شکنی با حقایقی که در زندگی روزمره دائماً در ذهنها کوبیده میشود ممکن نیست.
ما به نوزایی در همه عرصههای علمی، معرفتی و نظام گفتمانیمان نیاز داریم، آن زمان است که فضا برای گفتوگو و نقد فراهم میشود. همه ما از من استاد دانشگاه تا یک طلبه، درگیر بُتهای ذهنی شدهایم و باید این بُتها را بشکنیم تا دوباره نوزایی رخ دهد.
نظام آموزشی چگونه میتواند به ترویج فرهنگ نقد و نقدپذیری بپردازد؟
همه اینها یک مجموعه است و فقط نظام آموزشی نیست؛ بلکه خانواده، رسانه و نظام گفتمانی و پروپاگاندا نیز باید به صورتی که ذکر شد باشند.
خبرها نباید براساس یک پیش فرض حق به جانب که کدام سمت حق است بیان شود بلکه باید خبر را برای تحلیلهای متفاوت باز بگذاریم و ارزشگذاری نکنیم. همه این موضوعات به یکدیگر ربط دارد.
ما یک الگویی به نام «آموزش انتقادی» داریم که به میزان زیادی برای آن ادبیات وجود دارد و در جهان بسیار بر روی آن کار شده است و برخی کشورها نیز از آن استفاده میکنند. در «آموزش انتقادی» متون درسی و کلام معلم، برای تفکر، تأمل، رد کردن، نقد کردن، زیر سوأل بردن گشوده است. این فقط متن نیست بلکه زمینه هم باید به او کمک کند و مردم در زندگی اجتماعی ببیند که موضوعات در حال ارزیابی مجدد هستند و کسی نمیگوید همین که من میگویم ولاغیر، آن زمان آموزش انتقادی در کانتکس خود شکی میگیرد. بنابراین ما یک مجموعهای از تکس و کانتکس در نظام آموزشی داریم. نظام آموزشی ما فقط رسمی نیست بلکه آموزش غیر رسمی مهمتر است. آن چیزی که مردم در تجربه خود یاد میگیرند نیز باید این نگاه انتقادی وجود داشته باشد.
منبع: ایکنا