به گزارش «سدید»؛ اسفند به نیمه رسیده و نوروز نزدیکتر از همیشه است. پس از چند نوروز کرونایی حالا از جنبوجوش خیابانها و بلبشوی ترافیک هم میتوان متوجه نزدیکی بهار شد. به اینها اضافه کنید سیل دستفروشان در خیابان و گستردهشدن بساط فروش ماهی و جوجههای مریض رنگشده و البته جولان موزون حاجیفیروزها پشت چراغقرمز هر چهارراهی. اگر پیشترها رقص پرستوها را نشانی از نزدیکی بهار میدانستیم حالا آسمان تهران که خالی از پرنده است و نمادهای آغاز بهار در حاشیه پیادهروها و میانه خیابانها به چشم میآیند. حاجیفیروز یکی از نمادهای هویتی هنرهای نمایشی ایران است، پیشینهای طولانی دارد و یادآور خوشی و میمونی و مبارکی بوده است، اما حالا مواجهه ابتدایی شهروندان با شمایل سیاهشده و سرخپوش آنها تنها یک چیز است و آن هم «تکدیگری» حاجیفیروز در خیابان است. به این معنا که اولین چیزی که ما حالا با دیدن حاجیفیروز به یادمان میآید «گدایی» است. از حجم بالای تعداد این افراد در خیابانهای این روزها هم میتوان متوجه شد که شهروندان هم با این قصه کنار آمدهاند، اما چرا سمبل هنر آیینی و نمایشی ما کاسه گدایی به دست گرفته است؟ چرا بابانوئل در سراسر جهان ما را به یاد کریسمس میاندازد و همواره سوار بر سورتمه خود هدیه و دهش به همراه دارد، اما حاجیفیروز برای ما نشانی از گدایی و بستانکاری است؟ حاجیفیروز یک چهره افسانهای در فولکلور ایرانیان است که از قرار در نخستین روزهای هر سال، در کنار عمونوروز به شهرها میآید تا از آمدن نوروز به مردم آگاهی بدهد. او یک مرد لاغراندام و سیاهرخ، با کلاه دوکی، گیوههای نوکتیز و جامه سرخ است که با دایرهزنگی و تنبک به خیابانها میآید و به رقص، شیرینکاری و خواندن آواز کوبهای میپردازد. این تعریف خلاصهای است که از شخصیت حاجیفیروز ارائه میدهند. آنطور که پژوهشگران این عرصه گفتهاند حاجیفیروز نگاهی از ژرفا و عمق دارد و نماینده مردم ستمدیده و رنجکشیده است.
حاجیفیروز یا «خواجهپیروز» از اینکه در میان مردم صلح و شادی وجود دارد خوشحال میشود و با رکگویی، آزادیخواهی، بذلهگویی و صفا و صمیمیتی که دارد در میان مردم محبوب است. اما این تعریف با آنچه امروز شاهد آن هستیم چقدر تفاوت دارد؟ در گذشته همواره عنوان شده که حاجیفیروز پیامآور شادی است، اما حالا این پیامآور شادی شده است نماد فقر و فلاکت! این فرآیند چطور اتفاق افتاده است؟ مهدی صفارینژاد، پژوهشگر نمایش ایرانی است. او معتقد است: «شوربختانه آنقدر این نمایشها بستری برای عرضه نداشته و شهروندان آن را ندیدند که آرامآرام این تحریفها جای حقیقت وجودی نقش آنها را در جامعه گرفته است. سیاه، حاجیفیروز یا مبارک بخشی از سمبل هویت فرهنگی ایران است. جایگاه هنری و شأن فرهنگی آن هم بسیار بالاست، اما حتی در جمع فرهیختهتر جامعه نگاه مبتذلی به آن میشود. به این معنا که این قشر هم به نوعی تماشای این نمایشها را دور از شأن هنری خود میداند! درحالیکه میدانیم یکی از بنیانهای نمایشی ایران روی دوش این شخصیتها است.»
قصه سرگردانی مبارک در خیابانهای این روزها وقتی تلختر است که بدانیم مشابهان غربی این شخصیتها از جایگاه والایی در فرهنگ عامه آن جوامع برخوردارند. هر سال در آستانه سال نو میلادی تعداد قابلتوجهی از محصولات سینمایی حول محور شخصیت بابانوئل تولید میشود. این خوراک فرهنگی ویژه کودکان غربی است، آنقدر که برای آنها نقشی فراتر از قصه و بهار دارد و تمامی شادمانی آغاز سال نو بستگی به پیدا شدن بابانوئل دارد
قصه سرگردانی مبارک در خیابانهای این روزها وقتی تلختر است که بدانیم مشابهان غربی این شخصیتها از جایگاه والایی در فرهنگ عامه آن جوامع برخوردارند. هر سال در آستانه سال نو میلادی تعداد قابلتوجهی از محصولات سینمایی حول محور شخصیت بابانوئل تولید میشود. این خوراک فرهنگی ویژه کودکان غربی است، آنقدر که برای آنها نقشی فراتر از قصه و بهار دارد و تمامی شادمانی آغاز سال نو بستگی به پیدا شدن بابانوئل دارد. اما آنطور که صفارینژاد میگوید: «نه تنها برای کودکان ما که برای بسیاری از افراد جامعه هنوز هیچ تعریفی از حاجیفیروز وجود ندارد. هیچ محصول سینمایی، برنامه نمایشی و انیمیشنی نیست که با محوریت شخصیت حاجیفیروز ساخته شود. تلخ ماجرا این است که هنوز هم با معرفی درست این شخصیت مخاطب نسبت به آن همذاتپنداری میکند. نشانهاش نمایشهایی است که روی صحنه سنگلج میرود و سالن را در همین شرایط گرفتاری معیشتی پر میکند.»
بیتوجهی، فراموشی میآورد. فراموشی فرهنگ هم یعنی یک بیهویتی محض. هویت فرهنگی ما بسته به این نمادها است. چطور هنوز زبان فارسی در هجمه این روزها تاب آورده، چگونه موسیقی سنتی ما، آواز کلاسیک ایرانی در هجمه تغییرات و یکسانسازیهای فرهنگی تاب آورده تا نشانی از ایرانیبودن ما باشد؟ پس چرا حاجیفیروز و مبارک به چنین سرنوشت تلخی دچار شدهاند؟ مهدی صفارینژاد، پژوهشگر نمایش ایرانی معتقد است چیزی که حالا چند سالی است در خیابانها شاهد آن هستیم گدایی است، نه هنر نمایشی! او میگوید: «همین آدمها در زمان جشن هزاره شاهنامه نقالی میکنند! در حقیقت نقالی نمیکنند، اما لباس نقالها را تن میکنند و برای کسب سود در پیادهروها معرکه میگیرند. این حاصل بیتوجهی نهادهای فرهنگی است که راه برای چنین تحریفی باز گذاشتهاند. راهکار درستش مقابله با این افراد نیست که آنها تنها صورتمساله هستند. راهکار بنیادینش معرفی درست نمادهای فرهنگی این سرزمین به کودکان و شهروندان است.»
/انتهایپیام/
منبع روزنامه جام جم