گروه هنر فرهنگ سدید؛ محسن رفیعی: سخن سرایی و قلم فرسایی در آستانهی ممیز خرد ورزان، کاریست نه چندان خرد و امریست نه چنان سهل.
کنایت به امثال الحکم در نزد قومی که در تکلم طعنه به شعر میزنند، حدیث زیره به کرمان بردن است.
علی ایهاالحال، به رسم عادت مالوف، ذاکر اقوال و ناقل احوالی میگردم که به تجربت در مکنت و به مداومت در خدمت گرد آورده ام. عارض میگردم که این معانی، ماحصل غواصی مستمر حقیر در دریای دلکش پژوهش است و مانند آن در هیچ ماخذی ذکر نگردیده و در هیچ منبعی یافت نمیشود. این نظرگاه، ملتهب از استنتاج تاریخ پژوهانهی فدوی است که چند سالی از نشر آن در محافل علمی و مجالس فرهنگی میگذرد و آراء بسیاری را به خود معطوف نموده است.
موضوع، کنکاشی ست مبسوط، در باب ظهور شخصیت مجعول حاجی فیروز در فرهنگ عامه.
آنچه را که زبان خامه ام، به رویت دانش دوستان فرزانه وش میرساند، شمهای ست رونمایانه، که به اختصار به تفحص بنده، اشاراتی سطحی مینماید. پرداختن به بطن متن، فضایی بسیط و حوصلهای بلیغ را طلب میکند، که آن مقال در این مجال نمیگنجد. چه اینکه، نیت حقیر از باز نشر دگر بارهی این نظرگاه، به سر بردن رسالتی ست فرهنگی، تا با معیار قیاس و متر سنجش، سره را از ناسره بازشناخته و در لفافهی آن، اذهان کودکانمان را با آرایهای بایسته، آذین بندیم.
هر ساله در ایام پایانی سال، شاهد حضور پدیدهای به نام حاجی فیروز هستیم. درماندهای روی سیه کرده و سرخ پوشیده، که دایرهای زنگی را در دست گرفته و با ضرب آهنگ متقاطع آن، اشعاری سخیف را با لهجهای غریب و زبانی الکن میخواند.
این موجود ذلیل و متکدی مفلوک، از کدامین تعفنگاه تاریخی سربرآورده و از کدامین زهرآبه فرهنگی مرتزق گردیده است؟
پس از هزیمت قوای متخاصم پرتغالی توسط امامقلی خان، فرزند الله وردی خان، سپهسالار شیر اوژن شاه عباس صفوی، حوزهی آبشخور خلیج فارس به سان هماره، به دامن میهن بازگشت.
فرار کرد قوای استعمارگر پرتغالی با ناوگانی شکسته و ناچیز، چنان با سرعت صورت پذیرفت که جماعت کثیری از بردگان ایشان در بندر عباس و جزایر خارک و لاوان و قشم و ... از قوافل دریایی جای مانده و در خاک دامنگیر جنوب، حیران و بی خانمان، چونان رمهای گرگ دیده و گلهای بی شبان مانده، زمین گیر گردیدند.
این سیه چردگان نگون روزگار که بخت شان چونان رنگ شان سیاه بود، جزو اولین فوج از بردگانی بودند که در قارهی آفریقا به زنجیر غیر انسانی رقیت، به دست استعمارگران پرتغالی به بند اسارت و خدمت درآمده بودند.
هماره تعدادی از این بردگان، در خدمت امور لشگری، خاصه ناوگان دریایی پرتغالیها قرار گرفته و اهم امور خدماتی ارتش را عهده دار میشدند.
توامان با قبضهی جنوب ایران توسط اشغالگران پرتغالی، پای به زنجیر کشیده شدهی جماعتی از این بردگان در بند، به خاک پاک هرمزگان رسید. تعدادی از این جماعت رنجور، از ناوگان هزیمت شدهی پرتغالیهای در حال فرار، جا مانده و آوارهی دیار غربت و سرگردان وادی حرمان گردیدند.
این محنت کشیدگان اعصار، لاجرم و به حکم جبر، به خدمت اهالی بندرعباس و جزایر ایرانی خلیج فارس درآمدند. به جهت عدم کارایی ایشان در امور دواتگری و بیگانگی شان با فنون صنعتی، در کسوت نوکر و کنیز و خانه شاگرد و پادو و وردست به خدمت اهالی خطهی هرمزگان (ایالت فارس) در آمدند.
شاه عباس صفوی، به جهاتی سیاسی، تعدادی از قزلباشان ایلات شاهسون را که در آزاد سازی مناطق جنوبی از لوث وجود اجانب، جنگیده و سلحشوری نموده بودند را در شیراز و خاک فارس، مستقر نمود و سکنی داد که امروزه ایشان را در قامت ایل سرافراز قشقایی میشناسیم.
جماعتی از بردگان بر جای ماندهی پرتغالی توسط شاهسونها به منطقهی فارس و شهر شیراز و متعاقب آن اصفهان کوچانده شدند. دستهای از ایشان به عنوان تحفه و پیش کشی، به اشراف و اکابر شیراز و اصفهان تقدیم شده و متعاقب آن به منازل این بزرگان وارد شدند.
تعدادی از این بردگان در سرسرا و اندرونی عمارتها به خدمت وا داشته شدند. چه اینکه، بردهی مرد، قبل از ورود به اندرونی و حرمسرای خواجگان شیراز، از مرتبت و قوهی مردی فرو گرفته شده و با تیغ نامردمی اخته میگردیدند.
واقفیم که ریزش موی صورت و التهاب تارهای صوتی حنجرهی مردان که با تغییر صدای ایشان همراه است، از اثرات اختگی است.
این لگد مال شدگان عصر رنسانس، پس از چندی خواجگی در سرای خواجگان شیرازی و در بزنگاه پیری، از خدمت مرخص شده و آزاد میگردیدند. این بیچارگان که نه روی بازگشت و نه پای رجعت به سرزمین آفت زدهی خویش را داشتند، سرگردان کوچههای غریب شهرهایی چونان شیراز و اصفهان گردیدند.
این محنت زدگان که نه در حرفهای ماهر بودند و نه در کسبی قادر، به ول گشتی و تکدی گری روی آوردند.
به جهت دلبری از عوام و خواص، در جشنهای ملی و اعیاد، به خوشمزگی و مسخرگی متوسل شده و از این مسیر، انبان خالی را از کرم سخاوت عامه میانباشتند. به مثل مصطلح و تایید ذائقهی طناز که: ((سیاهی با سپیدی نقش بندد؛ سیه، گر سرخ پوشد، خر بخندد))، این بینوایان، در ایام سرور و شادکامی ملت، جامهای سرخ بر تن کرده و با صدایی تغییر یافته و خراش خورده و با لهجهای غریب و الکن در کوی و برزن و بازار به خواندن اشعار و مزه پراکنی مشغول میگردیدند.
فی المثل ایشان. با صدایی خفه و جیغ آلود، «ارباب» را «ابراب» و یا «سلام علیکم» را «سامبل بلیکم» تلفظ میکردند. همین شاخصهی خوشمزه به سان لعبتی شیرین، مقبول طبع و مورد پسند ذائقهی مخاطب آن روزگار قرار گرفته و استمرار این نمایش را ضمانت کرد. در پیآمد سالیانی چند، نسل اخته شدهی جماعت دل افگار بردگان، منقرض گشت. پس از ایشان، رندانی بی هنر، صرفا در اعیاد ملی و خاصه در جشن نوروز، به تقلید از بردگان نگون بخت، روی خویش را سیاه کرده و جامهای سرخ بر تن نموده و با تغییر تنالیتهی صدا و شکستن و جرح کلمات، به مسخرگی میپرداختند؛ و این نمایش سخیف و هرز و عاری از هنر، در فراز و فرودی ۴۰۰ ساله و در بی تفاوتی دستگاههای متولی فرهنگ، تا بدین غایت پیش آمده و جای گیر شده است.
برخی از پژوهشگران محترم، سابقهای چند هزار ساله را برای حاجی فیروز قائل هستند و آنرا با آیین هایی، چون کوسه بر نشین و میر نوروزی پیوند داده اند که به تحقیق اینگونه نیست.
حق است که به سان رسالتی جمعی در گسترهی فرهنگ ملی، در غوغا زدگی پرسوناژی، چون پاپا نوئل و کاراکترهای بی مایهی ولنتاین و ... به جای برکشیدن چهرهی ماتم نشان و فلک زدهی حاجی فیروز، غبار انزوا را از فروزههای کارکردی اسطورهای فراموش شده به نام عمو نوروز برگیریم.
به هر اندازه که حاجی فیروز سخافت دارد و سخیف است، عمو نوروز شرافت دارد و شریف است.
عمو نوروزی که مبشر صابرین است و مفسر بهار. عمو نوروزی که راوی فلسفهی رستاخیز است و حاکی زندگی دوباره. عمو نوروزی که شبهای سرد و تیرهی زمستان را با امید به روشنی و گرمی روزهای بهاری تحمل میکند. بشارت باروری را میدهد و سرود پایان سترونی را میآوازد.
در این باب سخن، بسیار است و نکتهها فراوان. افسوس، که فضای تنگ میدان مجازی، فرصت بسط و شرح کلام را دریغ مینماید. خوشتر بود که با مخاطبان گرانمایه، در این مقوله، گعدهای میداشتم به غایت مکفی، تا با ادلهی تاریخی، نقاب از رخ حقیقت بر میکشیدیم.
این وامی است به ذمهی متولیان فرهنگ، تا با کنکاشی به واقع، نمایههای هرز لایتچسبک به بدنهی سترگ فرهنگ ملی را هرس کرده و بن مایهی شاخصههای مقوم فرهنگ مصرفی را بپرورانند.
تحفهای بی قدر بود از انبان تهی و بی مایهی مفروضات فدوی که به رسم عیدانهای کم بها، به پیشگاه سروران معزز ام تقدیم گردید. باشد که مقبول طبع تعالی پسند فرهنگ پژوهان واقع گردیده باشد.
چه اینکه: «هزار نکتهی غیر حسن بباید که تا کسی؛ مقبول طبع مردم صاحب نظر شود».
لطفا رفرنس ها را هم معرف کنید.
بسیار شگرف و جذاب.
مقاله را به چند تن از دوستانم معرفی کردم.
با اجازه نگارنده و مدیران سایت وزین سدید، این مقاله را در چند گروه و کانال تلگرامی، منتشر می کنم.
با سپاس مکرر از سایت سدید به خاطر انتشار این مقاله
با سپاس از بذل عنایت سروران معزز که نهایت محبت را در باب نوشتار و نظریه ی حقیر مبذول داشته اند.
تلویزیون (( من و تو )) که آبشخور از ینبوع صهیونیسم دارد، در هشتم فروردین ماه 98، در برنامه ای با صراحت تمام، به یادداشت حقیر در باب حاجی فیروز اشاره و حتی به عین کلمات بکار برده شده در یادداشت مذکور اشاره می کند و بیان می دارد که : مواردی که عنوان می کنند که حاجی فیروز ریشه در باستان ندارد و شخصیتی دویست - سیصد ساله است، صحت ندارد. حاجی فیروز، شخصیتی چند هزار ساله است و ...
محقق محترم دعوت شده به برنامه ی شبکه تلویزیونی من و تو، حتی یک مورد از وجود این کاراکتر در یک کتیبه، سفالینه، سنگ نبشته، لوح، سند، کتاب و ... را به طور مستقیم و یا غیر مستقیم نشان نمی دهد. این استاد پژوهشگر، به نوروز نامه ی خیام استناد کرده و شروع به کلی گویی هایی در باب نوروز می کند. در حالی که در تمام نوروز نامه ی حکیم عمر خیام، نه تنها نامی از این شخصیت مجعول برده نشده، بلکه به مراسم یا المانی شبیه حاجی فیروز هم هیچگونه اشاره ای وهم آلود هم نشده است.
مهمترین ایراد این پژوهشگر محترم به نظریه ی حقیر، این مطلب بود که چرا در کشور افغانستان هم شاهد وجود و حضور حاجی فیروز هستیم؟ گویی این استاد معزز، از مفهومی با نام جهان ایرانی، بی خبر هستند و اطلاع ندارند که ولایت افغانستان، در زمان حکومت ناصری و به دلیل بی کفایتی کامران میرزا، پسر ناصرالدين شاه قاجار، از ایران جدا شده و به کشور افغانستان بدل گردیده است.
دریغ که فضای تنگ میدان مجازی، فرصت جولان اندیشه ها و تقابل اندوخته ها را آنچنان که باید فراهم نمی آورد. کاش در محفلی زنده، امکان زانو به زانو شدن با مدعیان فراهم بود. تا با تورق اسناد و اجتهاد به منطق، نقاب شئونیسم از چهره ی مراسماتی خفیف و ضد انسانی بر گرفته می شد.
با اجازه ی مدیر سایت این مطلب را در فضای مجازی انتشار می دهم.
بی نظیر است