گروه راهبرد «سدید»؛ همانطور که در گزارش ورودی پرونده گفته شد، انقلاب اسلامی را باید انقلاب طرحهای تحولی دانست، یکی از نقاط محوری بحث تحول، موضوع الگوی حکمرانی است، به طور قطع چیزی که ارادههای مختلف را با یکدیگر پیوند زده و با اهداء خون ها، انقلاب اسلامی سال ۵۷ را به وجود آورد، صرف یک جابه جایی قدرت در میان اشخاص نبود، بلکه جبهه انقلاب، طرحی از مدیریت (ولو به اجمال) داشت که نظام قبلی را برای تحقق آن ناکارامد میدانست. اکنون که چهار دهه از انقلاب ما گذشته است، بررسی مسیر پیموده شده در راستای تحقق آن طرح تحولی در حوزه حکمرانی میتواند چراغی بر سر راه آینده ما باشد؛ از همین رو به گفتگو با اسماعیل نوده فراهانی، نویسنده و پژوهشگر حوزه جامعه شناسی نشستهایم تا در خصوص «ارزیابی میزان تحقق طرح تحولی انقلاب اسلامی در حوزه حکمرانی» بیشتر بدانیم.
تداوم مأموریت در کنار تحول معنایی
ضمن تشکر از اینکه دعوت ما را پذیرفتید، لطفا در ابتدا بفرمایید که مسیر پیموده شده برای تحقق افق تحولی انقلاب اسلامی را چگونه ارزیابی میکنید؟
بنده هم از دعوت شما سپاسگزارم و در ابتدا توجه شما را به این نکته جلب میکنم که افق تحولی انقلاب اسلامی در حوزه سیاست، اقتصاد، نظام شهری و ... مجموعهای از موضوعات است که لزوما سرنوشت واحدی ندارند و لازم است جداگانه درباره هر کدام از آنها سخن بگوییم، اما اجمالا میتوانیم بگوییم بطور کلی انقلاب در جهت تحقق افق تحولی که داشته تلاش کرده و دست آوردهای قابل توجهی هم داشته است.
برای مثال در ابتدای انقلاب با مشارکت مردم جهاد سازندگی تشکیل شد، به روستاها آب و برق برد، راه کشید و ...، اما اینکه ساختار و روحیه جهاد سازندگی امروزه هم وجود دارد یا نه، بحث دیگری است، اما اهداف جهاد سازندگی کماکان وجود دارد، یعنی جمهوری اسلامی کماکان انگیزه خدمترسانی به مناطق محروم را حفظ کرده و همه آن ایدهها منقطع نشده است. گو این که ممکن است از سرعت و انگیزه الهی آن کاسته شده باشد یا آن که خدمت رسانی به تعدادی پروژه بخش خصوصی مبدل شده و به بودجه نظام اداری واگذار شود یا مشارکت مردم را فراموش کرده باشیم.
به عنوان مثال دیگر، در دسترس بودن تحصیل که امروزه یک مقوله ساده به نظر میرسد، در دورهای تنها متعلق به گروهها و طبقات خاصی بود؛ سپس اینها به کارشناسان و مدیران آینده مملکت تبدیل میشدند، به عبارت دیگر خود مقوله تحصیل که وسیلهای برای ارتقاء جایگاه و منزلت اجتماعی- اقتصادی افراد قلمداد میشود، از دسترس عمده طبقات محروم خارج بود. در جمهوری اسلامی این مسئله مورد بررسی قرار گرفت؛ ایجاد سهمیههای مناطق محروم و ... تحول آفرینی هم کردند، اما اینها تبعات منفی وحشتناکی هم داشته اند. فی المثل، ممکن است ما توانسته باشیم از طریق اعطای سهمیه به دانش آموزان مناطق محروم افرادی را از محرومیت خارج کنیم، اما خود این مناطق هیچ تغییری نکرده اند و ما این مناطق را که از نظر زیرساختی محروم بودند از نظر نیروی انسانی هم تهی کردیم.
چگونه؟
ما مهمترین راه تحرک اجتماعی صعودی ساکنان و افراد متعلق به مناطق و طبقات محروم را به تحصیل تقلیل میدهیم؛ در نتیجه کسانی که به هر دلیل نتوانند تحصیلات عالی داشته باشند به ناتوانی و تنبلی و بدعاقبتی متهم و محکوم میشوند؛ این نیروها اگرچه در منطقه تولد خود باقی بمانند، پیشاپیش برچسب خورده و تحقیر شده اند. در مقابل، درس خواندهها هم عمدتا تخصصهایی میآموزند که اصلا در آن منطقه برایشان کارایی ندارد، پس یا در کلانشهر محصل تحصیل خود باقی میمانند و یا بعضاً مهاجرت میکنند. بنابراین، این کمکهای تحصیلی اگرچه ممکن است تعدادی از افراد را از محرومیت خارج کند، اما کمکی به محرومیت زدایی از آن منطقه نمیکند. جز آنکه نیروی انسانی مستعد آن منطقه را که میتواند عنصر پیشبران منطقه باشد را خارج میکند. الان هم تغییر این وضعیت بسیار دشوار است و با مقاومت مردم روبرو میشود؛ شما بگو سهمیه فلان منطقه در کنکور از منطقه سه به منطقه دو تبدیل شد، اعتراضات مردمی فراوانی رخ میدهد و همه مقامات محلی هم در این اعتراض به کمک مردم میآیند و جلوی تغییر را میگیرند.
آنچه در جمعبندی این سئوال میتوانم عرض کنم این است که جمهوری اسلامی هم در جهت «خدمترسانی به مناطق محروم» و هم از راه «ایجاد تبعیض مثبت برای ایجاد تحرک اجتماعی صعودی ساکنان مناطق محروم» اقدامات مؤثری انجام داده است.
اقتصاد مردمی در ترازوی تحقق
بحث از مبانی، چیستی و شاخصهای الگوی حکمرانی مطلوب انقلاب اسلامی، به نظر موضوعی است گسترده که پرداخت به آن به طور جدی، خارج از حوصله این گفتگو است، از همین رو از شما اجازه میخواهم که «مردمی سازی» که از آن با عناوینی همچون مدیریت «صف محور» در مقابل مدیریت ستاد محور یاد میشود را دال مرکزی الگوی حکمرانی مطلوب انقلاب اسلامی بدانیم و مبتنی بر آن از شما میخواهم ابتدا در حوزه اقتصاد (علی الخصوص با تحولات چند وقت گذشته همچون خصوصی سازیها و ورود عمومی مردم به بورس) به ارزیابی میزان موفقیت و تحقق این شاخص بپردازید.
یک زمانی میگوییم کلا مردمی سازی خوب است. بعید است کسی با این گزاره کلی مخالفت جدی داشته باشد. زیرا آنچه مهم است چیستی و منظور ما از مردمی سازی است. مردمی سازی یعنی چه؟ آن روزی که مردمی سازی مطرح شد، تصور جامعه این بود که قرار است کشور را بدهیم دست مردم تا اداره کنند و فی المثل تصمیمات در محیط کوچکتر و زمان کمتری گرفته شود و نه در ساختارهای کلان که اتخاذ هر تصمیم کوچکی چند ماه طول بکشد.
برای مثال تاخیر دولت آقای روحانی در تصمیم گیریها بسیار زیاد است، برای نمونه فصل تابستان است و گوجه زیاد، برای آنکه کشاورزان ضرر نکنند باید مجوز صادرات داده شود، از هنگامی که نهادهای مدیریتی در شهرستانها متوجه این موضوع بشوند تا زمانی که مجوز صادرات توسط وزارت صمت صادر شود بعضا سه ماه طول میکشد و ما فصل تابستان را گذرانده ایم و کشاورز به خاک سیاه نشسته است؛ و تازه هنگامی که به فصل سرما رسیده ایم و گوجه در فصل سرما کم شده، حالا مجوز صادرات هم داده میشود و ناگهان قیمتها سر به فلک میگذارد و گروههای دیگر آسیب میبینند. راز صادرات بعضی از کالاها در فصل کمبود آن در همین کندی و سهل انگاری نهفته است.
با این تفاسیر، این به مردم سپردن امور را به دو مدل میتوان بحث کرد، نخست آنکه امکان ورود مردم به حوزه تولید را تسهیل گری کنیم، یک مدل دیگر این است که به اسم مردمی سازی اموال دولت را واگذار کنیم؛ یعنی بنگاههایی داریم که میخواهیم به مردم بفروشیم. الان مردمی سازی ما فروش اموال دولت به مردم است. حالا کدام دسته از مردم میتوانند این اموال را بخرند؟ این اموال (که شامل صنایع بزرگ و کارخانههای عظیم هستند) بعضا گران قیمت و زیانده هستند و هر کسی خریدار آنها نیست. پس اموال دولت (که عملا اموال ملت و متعلق به آنها است) به قیمتهای بسیار پایین تر، به صورت قسطی و با اعطای وام و ... به افراد خاصی واگذار میشود و عملا چیزی که مثلا صد میلیارد ارزش داشت با ده میلیارد به فروش میرود. این نوع از واگذاری اموال ملی مصداق مردمی سازی نیست بلکه تاراج اموال ملت است. ضمن این که حتی فروش منصفانه اموال دولت به مردم یکی از انواع مردمی سازی است که ما تمام تمرکز خود را بر روی آن قرار داده ایم و به بدترین شکل ممکن آن را اجرا میکنیم. مردمی سازی امر خوبی است، اما این روش فاجعه آمیز است. در جمع بندی نهایی میشود گفت که ما در افق تحولی مردمی سازی در حوزه اقتصاد اصلا موفق نبوده ایم.
به نظر شما ریشه تن دادن به این نوع «مردمی سازی» در چیست؟
شاید علت این شکست را بتوان در این نکته ظریف جست که ما دنبال ابر راه حل هستیم؛ کلیدی که به سهولت همه قفلها را بگشاید. یعنی عمداً یا سهواً نمیدانیم که منطق اداره و فعالیت مدرسه؛ با بیمارستان؛ و پتروشیمی و سوپرمارکت و ... فرق دارد و همه آنها یک راه حل کلان به نام خصوصی سازی ندارند. مدیران ابر راه حل را دوست دارند؛ چون مدیریت را راحت و آنها را از توجه به جزئیات و پژوهش بی نیاز میکند. حالا این ابر راه حل میتواند خصوصی سازی یا مذاکره با آمریکا یا تعارض منافع یا ... باشد.
سیاست مردمی یا سیاستمدار مردمی؟
در بحث سیاست، یک تصور ابتدایی و ساده از مردمی بودن وجود دارد و آن وجود سیاست مدار مردمی است، یعنی شخصیت مسئولی که با مردم نشست و برخواست داشته و سطح زندگی اش مانند زندگی مردم باشد، اما به نظر آرمان مردمی سازی در سطح سیاست فراتر از این معنا باشد، بلکه به نظر بدین معناست که یک جوان با استعداد، از دل یک شهرستان بتواند پلههای ترقی را پیموده و به مقامات بالا برسد، سپس بعد از گذشت دوره اش، جا را برای جوان با استعداد بعدی خالی و خود در مقام مشاور قرار گیرد، این همان چیزی است که از آن با عنوان «گردش نخبگانی» یاد میشود. حالا با این عنوان آیا انقلاب در این حیطه از مردمی سازی موفق عمل کرده است؟
در خصوص چیستی مردمی سازی در حوزه سیاست اگر اجازه بدهید معنای متفاوت تری را ارائه کنم، به نظر من انقلاب خیلی به مسئله چرخش نخبگانی فکر نکرده است، چراکه الان و با گذشت چهار دهه، انقلاب اسلامی اولین بار است که با مسئله گردش نخبگان بصورت جدی مواجه شده است. برای فهم علت شکل گیری این مسئله باید ابتدا طرح تحولی انقلاب اسلامی در زمینه الگوی سیاست و سیاست ورزی را در اینجا تشریح کنم، تحولی که انقلاب اسلامی در حوزه سیاست، مد نظر داشت، تغییر مدل حکمران، از رئیس به خادم بود، طرح شما از حاکم، طرح خدمات رسان است؛ همچنین حاکمی چنان هیجان انگیز برای جریانات قدرت نیست (که به دنبال آن موضوع دلبستگی به صندلیهای مسئولیت و بحران چرخش نخبگانی به وجود بیاید) در بحث سیاست، نظریه مرکزی ما آسیب دیده است. در روایتی از امام صادق (علیه السلام) وارد شده که میفرمایند:
«المعلی بن خُنیس یقول للإمام: جُعلتُ فداک، ذکرت آل فلان وما هم فیه من النعیم، فقلت لو کان هذا الیکم لعِشنا معکم! فقال: «هیهات یا مُعلّى، أما والله أن لو کان ذلک ما کان إلا سیاسة اللیل وسیاحة النهار و لُبس الخشن و أکل الجَشِب، فزُوی ذلک عنا، فهل رأیتَ ظُلامة قطّ صیّرها الله تعالى نعمةٌ إلا هذه».
معلى بن خُنیس گوید: روزی به امام صادق علیه السلام عرض کردم: آل فلان (یعنی بنی العباس) و نعمت هایى را که دارند بیاد آوردم و با خود گفتم: اگر این نعمت براى شما میبود، ما هم با شما در عیش و نوشی بودیم، فرمود: هیهات،ای معلى! اگر چنین میبود (و ما حکمفرما بودیم) براى ما جز نگهبانی شبانه و تلاش روزانه و پوشاک خشن و درشت و خوراک سخت (و بی خورش) چیزی نبود، از این رو آن امر از ما برکنار شد؛ و هرگز دیدى که بردن حقی را خدای تعالى نعمت سازد جز این؟ (یعنى هرچند بنی عباس حق ما را غصب کرده، بر مسند ما نشسته اند، ولی در حقیقت ظلم آنها نسبت بما نعمتی است برای ما، زیرا که نگهبانی شبانه و تلاش روزانه و آن سختی در معیشت را از گردن ما ساقط نموده اند).
در طرح امام خمینی قرار نبود که پستها آنقدر جذاب باشند برای اهل قدرت؛ اینها کرسیهای خدمت بود. در ابتدای انقلاب با فرار مسئولان به خارج، انقلابیون جوان سرکار آمدند. قرار انقلاب آن چیزی بود که در مجلس خبرگان میبینیم، که آیت الله خامنه ای، بالاترین سطح مسئولیت کشور را نمیپذیرند. اما اکنون به این بحران رسیده ایم که مدیران کهنه کار که تخصص هایشان قدیمی شده است کنار نمیروند. اگر حاکم بخواهد با همان مدل امام خمینی (ره) حکومت کند داوطلب بسیار کم است از همین رو باز میگویم که اصل تئوری مرکزی ما در بحث الگوی مناسب سیاست ورزی آسیب دیده است. یعنی الان اگر بگویید چه کسی حاضر است جای حاج قاسم سلیمانی را بگیرد و به خط بزند، تعداد انگشت شمار است.
برای آنکه کلاف بحث از دست نرود، جمع بندی سخن من در این بخش آن است که طرح تحولی انقلاب اسلامی، در حیطه حکمرانی، خود را در عرصه سیاست، در قالب تغییر نگاه به مسئول از رئیس به خادم جلوه گر کرد، ولی به تدریج پستها جذاب شدند، این جذابیت باعث دل نکندن پشت میز نشینان و در نتیجه ایجاد بحران چرخش نخبگانی شد.
مردمی سازی فرهنگی یا موج سواری جناحی؟
در خصوص مدیریت امر فرهنگ، به نظر میرسد که ما علاقه زیادی به سازمان سازی داریم، حتی در خصوص شهدا هم فراوان اقدام به بنیاد سازی، سپس جذب بودجه، تهیه ساختمان، استخدام کارمند و ... کرده ایم، یعنی حتی الگو سازی از شهدا هم در قالبهای سازمان گونه انجام میشود، محوریت کار فرهنگی در محلهها هم گویا در دست فرهنگسرا هاست که خود در اختیار شهرداری هستند. به نظر میرسد که ما مردم را در فرهنگ راه نداده ایم، نشانه آن هم این است که مساجد، مردمیترین نهاد مذهبی کشور ما دیگر جایگاه سابق را ندارد، آیا شما هم با این سبک از نگاه موافقید؟
همانطور که گفتید، در دوگانه مد نظر شما، وضعیت مطلوب که انقلاب در حوزه مدیریت فرهنگی به دنبال آن بود، همان مردمی سازی فرهنگی است، یک پله از این معنا عقب تر، میشود همان تصویر دوم که شما مطرح کردید، یعنی مدیریت فعالانه دولتی بر فرهنگ، اما به اعتقاد من، شرایط از این هم وخیمتر و فاصله ما با الگوی مطلوب دورتر است چراکه مسئولین ما به روش مدیریت منفعلانه در حوزه فرهنگ روی آورده اند. در حال حاضر مردم تبدیل میشوند به گروگان برای تهدید همدیگر. یعنی جریانی میآید میگوید که مطالبات مردم آزادی و ... است و شما به عنوان جریان رقیب نمیتوانی آن را تأمین کنی. هنگامی که شما منفعلانه برخورد میکنی و فرهنگ دست دیگری میافتد، میترسی و عقب نشینی میکنی. یعنی اگر یک سبکی از حجاب در سینما رواج مییابد شما متناسب با آن در صدا و سیما عقب نشینی میکنی. یک منحنی نرمالی وجود دارد در خصوص مردم که به مسئول میگوید در اینجا اینگونه حرف بزن و اینگونه حرف نزن چراکه میخواهی رای بیاوری. یعنی شما میگویی من به حجاب کار ندارم؛ من به فرهنگ نگه داری سگ و گربه کاری ندارم چراکه میخواهم رای بیاوردم؛ اگر بخواهم خلاصه کنم باید بگویم که در حوزه فرهنگ مسئولان ما دیگر به رویکرد مردمی سازی و ... توجه ندارند بلکه به موج سواری فرهنگی روی آورده اند.
/انتهای پیام/