هویت از عینک اندیشمندان؛
هویت با ورود بشر به دوران مدرن به‌عنوان یک سوژه برای تفکر رخ پیدا کرد و اندیشه‌ها درباره چیستی هویت ایرانی و بحران هویتی شکل گرفت، دراین‌باره طباطبایی ریشه بحران هویت ایرانی را خروج از عالم سنت می‌داند، به عبارتی تا هنگامی‌که شما در دل سنت هستید، سخن از غیریت معنا دارد و هنگامی‌که از دل یک سنت هویت‌ساز خارج می‌شود، معضله بحران شکل می‌گیرد.

گروه راهبرد «سدید»؛ یکی از اندیشمندانی که طی چند دهه گذشته، پروژه فکری خود را موضوع هویت قرار داده، دکتر سید جواد طباطبایی[1] است، حاصل مجموعه تأملات وی در زمینه هویت، تبدیل به نظریه «ایرانشهری» در خصوص چیستی هویت ایرانی شده است، متنی که در پیش رو دارید، تلاشی است مختصر برای توضیح نظریه «ایرانشهری».

خواستگاه بحث از هویت

مقوله هویت در اندیشه های گذشتگان هیچ گاه به عنوان یک مسئله مورد بحث واقع نشده است، بلکه مانند بسیاری از موضوعات دیگر همچون آزادی، زنان، تضاد علم و دین و... هویت نیز با ورود به دوران مدرن به عنوان یک سوژه مهم برای تفکر رخ نموده است، از همین رو اندیشمندان مختلف در ضمن مباحث خود پیرامون هویت، از خواستکاه آن نیز بحث می کنند. دکتر طباطبایی در زمینه خواستگاه جغرافیایی و معرفتی هویت می گوید:

«بحث از هویت به طبع فرهنگ غربی شکل گرفته و این چیزی نیست که خودمان مطرح کرده باشیم. در فلسفه غرب این موضوع از پایگاه هگل مطرح شده و در فلسفه اسلامی نیز از پایگاه فارابی می توان دنباله این موضوع را گرفت. مقوله هویت در آنجا مطرح می شود که سخن از دیگری به میان بیاید، یعنی در ارتباط با دیگری است که مقوله هویت شکل می گیرد. امروزه در غرب بیش از هویت صحبت در خصوص غیریت می شود. هگل زمانی که بحث خودآگاهی را مطرح می کند، مرادش از این واژه علم به آگاهی است، یعنی آگاهی به آگاهی خود در حالی که ما آن را به معنای نوعی از آگاهی که متعلق آن خود است به کار می بریم. موضوع بحث هگل آن است که غرب با برون رفت از هویت دینی خود یعنی سنت قرون وسطایی و با تاریکی محض خواندن آن، اکنون که به وضعیت برون رفت رسیده، دچار بحران هویت شده است. حالا مسئله بحران هویت و خودآگاهی کی مطرح می شود؟ زمانی که شما از هویت سنتی خود بیرون آمده و حالا نیازمند آن هستید که در هویتی جدید قرار بگیرید. کاری که هگل انجام می دهد ایجاد سنت و شالوده جدیدی است که مدرنیته بر روی آن قرار می گیرد، از همین رو است که هگل را فیلسوف مدرنیته می خوانند.» [2]

 

بحران هویت ایرانی

همانطور که در یادداشت ابتدایی پرونده گفته شد بحث از مسئله بحران همواره در هنگامه سخن از هویت به میان می آید، ایده «هویت در بحران» و راهکار های خروج از آن عمده مباحث اندیشمندان پیرامون هویت را شامل می شود. دکتر طباطبایی نیز ریشه بحران هویت ایرانی را خروج از عالم سنت می داند، به عبارتی تا هنگامی که شما در دل سنت هستید، سخن از غیریت ( هویت های مغایر و دیگری) معنا دارد و هنگامی که از دل یک سنت هویت ساز خارج می شود، معضله بحران شکل می گیرد. دکتر طباطبایی در این زمینه می گوید:

«ریشه اینکه ما امروزه بحث از بحران هویت می کنیم آن است که طی صد سال گذشته از سنت مذهبی خود خارج شده ایم بی آنکه آگاهی درستی پیدا کنیم. این خروج ما نیز نا آگاهانه و بدون نقادی بوده. البته خروج از سنت به نحو قطعی ممکن نیست بلکه یک سیر است، یعنی از سنتی به سنت دیگر رفتن...اساس فرهنگ ما بر وحدت است، بنابراین ما نمی توانیم پرسش از آگاهی خودمان کنیم، یعنی تعارض خودمان را نمی توانیم به عنوان یک سوال فلسفی مطرح کنیم، فرهنگ و فلسفه ما از تعارض تحاشی دارد، بالعکس فرهنگ غربی از آغاز فرهنگ بحران است. راز تداوم فرهنگ غرب آن است که می تواند پرسش از هویتش کند و بعد بالاتر از آن می توان بحران و انحطاطش را ببیند. شما کل فلسفه اسلامی را ورق بزنید تنها ابن خلدون است که بحث انحطاط را مطرح می کند، حتی فارابی نیز که بحث هویت را مطرح می کند از نظرگاه وحدت این کار را انجام می دهد، بر خلاف این غرب از ناحیه غیریت و تضاد این پرسش را مطرح می کند. همین مسئله که غرب رو به زوال است، آسیب شناسی است که مانع از آن می شود که رو به زوال برود. طرح سوال خود پنجاه درصد جواب است. ما ملت های شرقی در شرایطی هستیم که اگر مسئله خودمان را به درستی حل نکنیم، از گردونه تاریخ خارج می شویم.»[3]

بازسازی هویت به چالش کشیده شده

هرچند ایده ایرانشهری دکتر طباطبایی از منظر خودشان نظریه ای برای توصیف واقعیت ایران در گذشته و حال است اما به اعتقاد برخی این نظریه نه توصیف هویت ایرانی بلکه نشان دهنده نقطه مطلوبی برای برون رفت از بحران های هویتی است، به عبارت دیگر این نظریه تلاشی برای بازسازی هویت به چالش کشیده شده ایرانی است و نه آنچه که در گذشته بر این مرز و بوم گذشته است. در ادامه به چیستی خود این نظریه می پردازیم.

مشخصات ایده ایرانشهری

نظریه طباطبایی را می توان در قالب چند شاخصه زیر خلاصه نمود[4]:

۱: ایران بزرگ امپراتوری در برگیرنده اقوام، ادیان و زبان های گوناگون بوده که با حفظ خودمختاری، تحت نظر نهاد سیاسی شاهنشاهی به حیات خود ادامه می داده به همین دلیل تا پیش از تشکیل دولت مدرن، ممالک محروسه ایران نامیده می شد و شناسه های هویتی و وحدت این ایران تاریخی بر عهده نهاد شاهی و شخص شاه به مثابه خدای روی زمین بود است. شاه با دادگری خویش و بدون استبداد و خودکامگی وظیفه حفظ وحدت این اقوام متکثر و تبدیل آنها به ملت را بر عهده داشت. کورش، داریوش، شاه عباس، انوشیروان و شاه اسماعیل از شاهان آرمانی و مثالی اندیشه ایرانشهری می باشند.[5]

۲: ایرانیان از اعصار کهن تاریخی، خصوصیات یک ملت را دارا بوده و همیشه تصویری ملت گونه از خود داشته اند و به همین دلیل، نیازی به ملت سازی ناسیونالیستی ندارند. این قرائت مفهومی ازلی و ذات انگارانه از ایران معرفی می کند.

۳: ایران زمین سرزمین همه ایرانیان است، ایرانیان نام عام همه ما یعنی مردمانی است که از دیرباز و از کهن ترین روزگاران در آن سکونت گزیده اند. ایران فعلی وارث بلامنازع دو امپراتوری باستانی ایران و امپراتوری اسلام است و در این منظومه عنصر ایرانیت اصل و دیگرعناصر فرع به شمار می آیند. ایران فعلی بخشی از اعضای آن دو امپراتوری بزرگ تفکیک شده است.

۴: ایرانیان اسلام منهای عربیت را پذیرفته و سبغه ایرانی و قومی خود را به آن دادند. تشیع یک أمر ایرانی و سلطنت ایرانشهری در مقابل خلافت اسلامی و اندیشه سیاست نامه نویسی در مقابل شریعت نامه نویسی قرار دارد. در حقیقت اسلام در هویت ایرانی نوعی گسست ایجاد کرده و ایرانیان نیز اسلام آورده اما ایمان نیاوردند و تنها آن بخش از دین که با هویتشان تضاد نداشت را پذیرفتند. طباطبایی در درصدد جدا کردن اسلام ایرانی از اسلام سنی و عربی است، از منظر ایده ایرانشهری، دیگری ایرانیان، ترک ها و عرب ها هستند.

۵: تکوین ملیت ایرانی پیش از آغاز دوران جدید امکان پذیر شد، اما هویت ملی ایرانی نتوانست دولت خود را ایجاد کند. مشکل امروز ایران عدم وجود دولت مقتدری است که او را به دنیای جدید وارد کند.

ایرانشهری در طول تاریخ

از منظر ایرانشهری ها ایران از کهن ترین زمان به طور تاریخی ملت بوده است. برای درک بهتر این جمله لازم است توجه کنید که از منظر این نظریه بسیاری از کشور ها و ملیت های موجود، حقیقتا ملت نیستند، برای نمونه برخی کشور های اطراف خلیج فارس شرکت های تجاری بزرگ و کشور هایی مانند افغانستان و عراق، نه یک ملت بلکه مجموعه ای از قبایل هستند. عناصر تشکیل دهنده ملت ایران پیش از اسلام، عنصر شاهنشاهی که مظهر وحدت سلطنت و دین و پس از اسلام، زبان فارسی، مظهر روح ایرانی و کالبد جان ایرانی و همچنین تشیع در قامت اسلام ایرانی بوده است. در دوره اسلامی اندیشه ایرانشهری به طور عمده در شعر، ادب و عرفان ایرانی تجدید شد و همه عناصر وحدت بخش اندیشه ایران شهری به قلمرو شعر و عرفان انتقال پیدا کرد.

در دوران تجدد نیز هویت ایرانی از چهار عنصر اسلامیت، ایرانیت، سنت عقلی یونانی و تجدد غربی تشکیل شده است. از آنجا که در اندیشه طباطبایی، هویت مرکزی در این هویت مرکب چهارگانه، مقوله ایرانشهری آن هم مبتنی بر تفسیری ذات انگارانه، ازلی و قومی-فرهنگی است، می توان این ایده را نوعی ایدئولوژی ناسیونالیستی خواند.

هویت ایران در عصر انقلاب اسلامی

از منظر دکتر طباطبایی با وقوع انقلاب اسلامی، به نوعی نظام سیاسی اسلامی هویت ایرانی را دچار آشوب کرد، این آشوب به دلیل آن است که این نظام به مفهوم مجرد ایران که از فردوسی تا سهروردی و ... مورد اتفاق بوده دست زده و آن را از حالت طبیعی خود خارج کرده است. یعنی آن چهار عنصر تشکیل دهنده هویت ایرانی دستخوش تغییر شده است، به عبارتی در زمان رضا شاه، تلاش شد نظم سه عنصر دیگر به نفع عنصر ایرانی تغییر کند و در زمان جمهوری اسلامی تلاش شد تا تنها سرمنشأ هویتی اسلام تلقی شود ولی مردم این وضع را پس زده اند. به طور خلاصه سرمنشأ بحران نیز در همین دستکاری هاست.[6]

تأملی در نظریه ایرانشهری

ابتدا لازم به تذکر است که قصد ما نقد و بررسی تفصیلی نظریات نبوده بلکه در اینجا تنها گزاره هایی را مطرح کرده تا ذهن خواننده را به سمت نقد های تفصیلی صورت گرفته رهنمون سازد. در خصوص ایده انتهایی، یعنی خواستگاه بحران هویت معاصر که از نظر طباطبایی ریشه در تلاش نظام اسلامی برای غلبه عنصر اسلامیت بر دیگر عناصر دارد باید گفت که نخست، هویت پدیده ای رها و طلق نبوده که در طول تاریخ بدون اثر پذیری از عناصر سیاسی، اقتصادی و ... شکل گرفته و حال تنها مشکل هویت معاصر، دخالت های سیاسی نظام اسلامی است، بلکه در طول تاریخ و نقاط مختلف دنیا، حکومت ها از عناصر هویت ساز بوده و در واقع، هویت از دریچه عبور از مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی شکل گرفته است، لذا مسئله تمرکز حاکمیت سیاسی بر هویت، أمر مذمومی بالذاته نیست، در ثانی با فرض به صورت تاریخی، اسلام و ایران دچار چنان تنیدگی در طول تاریخ بوده اند که امروزه منفک کردن آنها از یکدیگر أمر بعیدی است، به عبارت دیگر این دو امروزه پیوند ناگسستنی با یکدیگر داشته از همین رو تقویت هریک، به تقویت دیگری منجر می شود، لذا با چنان دید وحدت گرایی نسبت به دو عنصر ایرانیت و اسلامیت، فرض غلبه یکی بر دیگری صحیح نخواهد بود. شاهد تاریخی جدی بر این مسئله را می توان در دوران هشت ساله دفاع مقدس مشاهده کرد، جوانانی که با افق های والای معنوی، علاوه بر آنکه به فکر زدن پرچم لا اله الا الله بر قله های رفیع عالم بودند، با ذکر یا حسین از وجب به وجب خاک این کشور دفاع کرده و دفاع از کیان ایران را وظیفه شرعی خود می دانستند. گذشته از انتقاداتی که به صورت بندی( نظریه سازی) دکتر طباطبایی در زمینه ایران وجود دارد، در زمینه داده های تاریخی نیز خلأ هایی احساس می شود. به منظور جلوگیری از اتاله بحث، منابعی جهت درک ضعف های داده ای نظریه معرفی می شود.[7]

 

[1] استاد دانشگاه، عضو پیشین هیئت علمی و معاون پژوهشی دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، پژوهشگر فلسفه، تاریخ و سیاست

[2] [2] نامه فرهنگ، سال سوم؛ شماره یک. ص ۱۶

[3] همان

[4] هویت ملی در گفتمان های معاصر ایران، عبدالرضا نواصری: ص ۵۹-۸۳

[5] برای مطالعه بیشتر در تئوری « شاهی آرمانی» نظریه ایرانشهری مراجعه کنید به: https://b2n.ir/r56319

[6] https://simafekr.com/video/26284/

[7] https://b2n.ir/q80980

https://b2n.ir/p39170

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha