تأملی بر نظریات‌های هویت متأخر در گفتگو با حسین نجفی؛
در مسئله هویت «مای جمعی»، چون مبتنی بر نژاد است، با خود تاریخی دارد، حامل آداب‌ورسوم متفاوتی از دیگری است. این مای جمعی «ملت» نامیده می‌شود. ملتی که نژاد واحدی دارد، زبان واحدی دارد و تاریخ پیوسته‌ای برای آن ساخته می‌شود. به همین خاطر است هنگام تاریخ‌نویسی، ایران به قبل و بعد اسلام، که در نظر ایشان دین سامی‌هاست، تقسیم می‌شود.

گروه راهبرد «سدید»؛ هنگامی‌که بحثی از هویت درمی‌گیرد، معمولاً پیوستاری بین ساحت نظر و واقعیت اجتماعی ملاحظه نمی‌شود و زمانی که هویت با مسئله تاریخ مواجه می‌شود این شکاف بیشتر خود را نشان می‌دهد، در این بخش با آقای حسین نجفی، دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی دانشگاه تهران به گفتگو خواهیم نشست تا شاید بتوان چنین پیوندی را برقرار کرد.

طرح انسان از مبدأ و معاد به او شخصیت می‌دهد

همان‌طور که خود اشراف دارید، داده و نظریه با یکدیگر ارتباط وثیقی دارند، از طرفی داده‌ها بدون نظریه فاقد معنا هستند و از طرف دیگر نظریه‌ها قدرت مطلق در معنا بخشی به داده‌ها را ندارند و بالاخره اگر فاقد تناسب با داده باشند از دور خارج می‌شوند، از همین رو در ابتدا می‌خواهم که طرح نظری خود در خصوص هویت برای ما روشن کنید تا بعدازآن از مطالعات تاریخی شما در داده پژوهی استفاده کنیم.

در خصوص سؤال شما بهتر است بحث را در باب شرح مفهوم هویت آغاز کنیم. عموماً هویت را پاسخی به سؤال کیستی انسان تعریف می‌کنند که این کیستی در برابر و تمایز از دیگری معنا پیدا می‌کند. به‌طور مثال شما خودتان را مسلمان یا ایرانی و ... تعریف می‌کنید که در برابر مسیحی، یا غیر ایرانی قرار می‌گیرد. 

اما به نظر می‌رسد این تعریف از هویت نمی‌تواند چرایی و منطق خود این تعریف را نشان دهد و باید از وجهی عمیق‌تر و نظری‌تر موضوع را موردتوجه قرارداد.

مسئله هویت به لحاظ وجودی مسئله‌ی نسبت است. نسبتی که انسان سعی می‌کند با عالم آفرینش برقرار کند. کیستی انسان ازآن‌جهت مهم است که فراتر از دیگری متمایز از خود، بتواند مختصات و نقطه‌ای که در آن قرارگرفته است را بفهمد. انسان بدون داشتن مختصات وجودی امکان حرکت ندارد. اما حرکت ذاتی انسان است و انسان قبل از زیست اجتماعی، در حالت اثباتی، باید به سؤال بنیادینی پاسخ دهد که  بتواند مبدأ خلقت و انتهای مسیر خلقت را به او نشان دهد. در یک ادعای متهورانه چنین پاسخی وضعیت انسان را در باب پیشرفت و عقب‌ماندگی، ترقی و تنزل نیز  معنا می‌کند. زیرا انسان قبل از اینکه بخواهد بداند دیگری او کیست، باید ابتدا نسبت خود را با عالم آفرینش مشخص کند و تاریخ نزول او به این جهان و آینده پیش رو را بداند و مسیر ترقی یا تعالی را قبل از حرکت بداند. از همین مقدمه فهمیده می‌شود که مسئله هویت به‌شدت وابسته به تاریخ است و آن‌چنان که امری تاریخی نیز هست.

شما هنگامی‌که از هویت صحبت می‌کنید از وجهی هنگامی با دیگری تمایز پیدا می‌کنید که بدانید موقعیت شما در این عالم با دیگری چه تفاوتی دارد. به همین سبب حضرت علی (ع) می‌فرمایند: خدا رحمت کسی را که بداند از کجا آمده و در کجا قرار دارد و به کجا می‌رود. این حدیث در ظاهر امر ممکن است ارتباطی به بحث ما نداشته باشد اما این حدیث بنیان فهم هویت است. شما اگر بپذیرد که از عالم قدس به زمین هبوط پیداکرده‌اید و این دنیا مزرعه‌ای برای صعود به آخرت است، موقعیت خود را در عالم به گونه دیگر متوجه می‌شوید و نسبت خود را با دیگری به گونه‌ی متفاوت سامان می‌دهید. 

کاربرد این فهم که می‌گویید چیست؟ مراد شما آن است که آینده ما درگرو فهم گذشته است و شخصیت انسان در دل این دو زمان شکل می‌گیرد؟

فایده فهم این نسبت آن است که برای شما ایجاد تاریخ می‌کند و به شما می‌گوید که شما در چه مرحله‌ای از آفرینش هستید. همچنین گذشته و آینده شمارا به هم وصل می‌کند و مسیری برای پیش رفتن به شما پیشنهاد می‌دهد. حال اگر بحث هویت پیش‌آمده به آن دلیل است که روایت دیگری از مختصات عالم آفرینش پیداشده است که مختصات وجودی، گذشته و آینده دیگری برای تو قائل می‌شود و تو را به مسیری دیگر فرامی‌خواند. اگر شما ندانید که از کجا آمده‌اید، در کجا قرار دارید و به کجا می‌روید ازنظر بنیادین دچار تشویش می‌شوید. امکان حرکت برای شما مهیا نیست و انسان نمی‌تواند ساکن باشد. هویت از این منظر به‌شدت وابسته به امر زمان و فلسفه تاریخ است. یعنی شما قبل از اینکه به دیگری بپردازید ابتدا نیازمند تاریخ وجودی خود هستید تا  بدانید از کجا آمده‌اید در کجا قرار دارید و به کجا حرکت خواهید کرد. بعدازاین فهم است که شما وجه اشتراک یا تمایزی با دیگران پیدا می‌کنید. اگر این نسبت نباشد «ما»یی وجود نخواهد داشت و هرچه باشد برساخت اجتماعی خواهد بود که قابل‌اعتنا نیست و نمی‌تواند به کیستی انسان پاسخ دهد.

پاسخ بنیادین غرب به مبدأ و معاد

این‌گونه که متوجه شدم گویا می‌خواهید بگویید که مدرنیته پاسخ متفاوت به مبدأ و معاد است و این امر سبب شده است نظریه جدید در خصوص هویت ایجاد شود؟

بله، در  فهم مدرن انسان نسبت جدید با عالم پیدا می‌کند، زیرا فهم مدرن فهم جدیدی از عالم است. امروزه فهم این نکته که فهم مدرن فهمی است که به عالم قدسی و عالم غیب اعتقاد ندارد بدیهی است. اگر عالم قدسی در کار نباشد آفرینش از سوی خداوند متعال نیز مورد پذیرش نیست  و اگر این چنین فرض شود باید انسان نسبت خود با عالم را با سازوکار طبیعت و در افق ماده توضیح دهد. می دانیم که این توضیح با تئوری بیگ بنگ در باب پیدایش جهان آغاز می‌شود و وجه حیات و زیست موجودات را از سلول یا موجود تک یاخته آغاز می‌کند و  با توضیح روند تکاملی که در دل طبیعت شکل گرفته است نشان می‌دهد. از این منظر عالم طبیعت هرچه پیش می‌رود به‌سوی کامل شدن است و انسان، به عنوان باهوش‌ترین موجود طبیعت، حاصل یکسری فعل‌وانفعالات طبیعی است. عمده فلسفه‌های تاریخ و نظریات اولیه جامعه شناسی به نحوی این را می‌گوید. در تئوری تکامل انسان حاصل روند طبیعت است و بهترین و هوشمندترین موجود طبیعت می‌شود، این انسان در مختصات وجودی‌اش نیازی به روایت تاریخی هبوط و عروج ندارد، که بتواند موضع خود و جایگاه تاریخ وجودی خود را با آن بفهمد.

اگر درگذشته تاریخ وجودی شما را دین توضیح می‌داد و روایت هبوط از بهشت و لزوم صعود از جهان مادی به جهان ملکوتی را به شما یادآور می‌شد تا مسیر رشد و تعالی شما  مشخص شود، امروزه و با تمدن غرب انسان یک موجود زیستی خود متکامل است که  مسیرش زیست این جهانی است و این زیستن را با غلبه بر طبیعت و به تسخیر در آوردن مواهب آن برای لذت بردن  ادامه می‌دهد. به همین سبب اگر در جهان دینی شما مسئله تعالی را دارید اینجا مسئله توسعه و وسعت یافتن مواهب مطرح است. در این معنا بهشت موضع قدسی نیست بلکه در این جهان است و انسان باید آرمانشهر یا یوتوپیا را در این جهان بسازد. این یوتوپیا با مدینه فاضله بسیار متفاوت است. مدینه جایی برای تعالی و به کمال رسیدن است در حالی که در یوتوپیا غرض ساختن بهشت زمینی است. به همین قرینه و به طور نمونه تفاوت تعریف علم یا عقل در جهان دینی و جهان مدرن دقیقاً نشان‌دهنده دو مسیر متفاوت برای رفتن است.  «أوّلُ العلم مَعرفةُ الجَبّار ...» مبتنی بر «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» ی است که می‌خواهد  «وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» باشد و در تقابل آن معرفتی که در پی «کنترل» و «غلبه بر طبیعت» است بر «عقل خود بنیاد» و «صوری» مبتنی می‌شود.

 با این حساب اگر انسان نسبت دینی با عالم برقرار بکند هویت خود را ذیل دینی که بدان اعتقاد دارد تعریف می‌کند و وجه تمایزش از دیگری نیز نوع دین اوست و مفاهیم ذهنی و رفتار عینی خود را با معیار دینی می‌سنجد. به همین سبب در دنیای ما قبل تجدد مسئله هویت مسئله دین‌داری است. یکی مؤمن به مسیحیت است و دیگری مؤمن به اسلام. حتی هویت سرزمینی، معنای حکمرانی نیز معنای قدسی دارد، جایی ملک اسلام است و جایی فرنگ، می دانید که فرهنگ در ادبیات گذشتگان ما به معنای ملک مسیحیت بوده است.  به همین سبب بر سر مکان‌های مقدس، مانند قدس شریف، یا کربلای معلی، همیشه چالش وجود داشته است. اما اگر انسان نسبت اش با عالم را متجددانه تعریف بکند از اساس هبوطی را به یاد نمی‌آورد و دینی را قبول ندارد که بخواهد رفتار و کردارش را با آن هماهنگ کند. به‌غیراز خاک و غلبه بر طبیعت افق و طمعی ندارد و انسانیت و تاریخ او چیز دیگری جز غلبه بر طبیعت و یا برساخت‌های اجتماعی نخواهد بود. مبدأ و مقصد او ساختن این جهان خاکی است، لذا او به دنبال نوسازی است.

با لحاظ کردن این نسبت با عالم است که انسان می‌تواند خودش را معنا کند و سپس وجه اشتراک و تمایز با دیگری را معنا ببخشد. به همین سبب انسان مدرن چون وجه اشتراک قدسی ندارد، پیوستگی‌های نژادی یا خونی را برای تشابه و تمایز لحاظ می‌کند و در ساحت فرهنگی نیز اراده‌ها و خواست‌های جمعی مانند زبان یا آداب رسوم را بنای تمایز و تشابه قرار می‌دهد.

بنابراین تاریخ انسان مدرن گذشته‌اش با تکامل طبیعی در ساحت زیستی و طی از بدویت به سوی مدنیت در ساحت فرهنگی آغاز می‌شود و اگر بخواهد متمایز از دیگری باشد باید به دنبال توضیح تمایزش از دیگری بر مبنای تفاوت‌های زیست شناختی مانند نژاد یا خون و یا  تفاوت‌های فرهنگی، خاطرات جمعی باشد که متراکم شده اراده‌ها و حاکمیت‌های انسانی است و امری متعلق به اراده و ذوق انسانی است. در این معنا هویت انسان به آفریده‌ها و مخلوقات او فرو کاهیده می‌شود و تعاریف مدرن از هویت شکل می‌گیرد که در عمده کتاب‌های اجتماعی این توصیف‌ها وجود دارد. آنگونه که می‌بینیم انسان مدرن خود را با نژاد خود، البته اگر نژادی باشد، مانند سامی، آریایی و... تقسیم‌بندی و توضیح می‌دهد و پیوستگی میان خود را با زبان و فرهنگ مشترک جستجو می‌کند و دیگری او کسی است که زبان، آداب رسوم و یا نژاد متفاوت دارد.

در مسئله هویت این «مای جمعی» ، چون مبتنی بر نژاد است ، با خود تاریخی دارد ، حامل آداب و رسوم متفاوتی از دیگری است . این مای جمعی «ملت» نامیده می شود . ملتی که نژاد واحدی دارد ، زبان واحدی دارد و تاریخ پیوسته ای برای آن ساخته می شود.  به همین خاطر است  هنگام تاریخ نویسی ، ایران به قبل و بعد اسلام ، که در نظر ایشان دین سامی هاست ، تقسیم می شود و اعراب ، ترک ها یا مغول ها دیگری ایرانی نام می گیرد. دیگری که در اینجا تمایزش با دیگری تفاوت نژادی است. این تفاوت ها  تاریخی دارد که در جایی رخ داده است پس مسئله ملت و وطن پیش می آید.

وطن در دیدگاه اسلام و غرب

مبتنی بر این صورت بندی که از هویت ارائه داده اید کمی بیشتر در باب ملت و وطن توضیح بدهد . مگر معنای ملت و وطن در این دو نظریه کلان(اسلام و غرب) مشترک نیست؟

از اساس وطن در سنت فکری اسلامی ما دو معنا دارد، در هر دو معنا هم نوعی اشاره به مکان زاییده شدن و به وجود آمدن است . در معنای اول اشاره به جایی دارد که روح ما در آن زاده شده است و معنای دوم  اشاره به جایی دارد که جسم ما زاده شده است. وطن این جهانی ما جایی است که جسم ما در آن قرار گرفته، قابل تغییر و اعراض است مانند آنچه در باب احکام وطن در رسائل عملیه آمده است . اما وطن متعالی و آن جهانی ما که اسمی ندارد، آن جایی است که باید آن را بسازیم . جایی که روح ما در ان آرام خواهد گرفت و در دید دینی جهت حرکتی ما برای ساخت آن خواهد بود، از اساس ما می خواهیم آن وطن را بسازیم و وطن خاکی مسافرخانه ماست:  این وطن مصر و عراق و شام نیست // این وطن شهری است که او را نام نیست

پس وطن متعالی و ابدی در دیدگاه اسلامی عالمی است که هیچ تعین مادی ندارد و خاکی نیست، بلکه سراسر روحانی و قدسی است. در نقطه مقابل وطن مدرن ، قطعا نمی تواند به عالم قدسی تعلق داشته باشد و در افق ماده قرار دارد . از وجهی ، آنچنان که گفته شد ، وطن جایی است که باید ساخت و چون ساختن انسان مدرن این جهانی است ساخت وطن و آباد کردنش نیز این جهانی خواهد بود. از سوی دیگر این وطن متعلق به فرد نیست، بلکه متعلق به یک جمع است، متعلق به یه نژاد است با زبان و فرهنگ و تاریخ مشترک. وطن جایی است که اراده های جمعی ما ، یعنی هم نژادی ها ، هم زبان ها و... ما ، در آن تبلور پیدا می کند. به همین سبب وطن پرستی در فهم مدرن مهم است . چون وطن جایی است که ملت ، یا همان مای مشترک ، در آنجا خاطره مشترک دارد ، و آنجا را ساخته است. برای آن جنگیده است. این وطن برایش محترم است ، چون محل ظهور و تبلور اراده های جمعی است .

در واقع ادعای شما آن است که در گذشته سنتی ما وطن به معنای قرارگاه خاکی در هویت بخشی هیچ تأثیری نداشته اما با عالم مدرن است که وطن خاکی هویت بخش می شود؟

نه اینکه تاثیری نداشته است. منازعات قومی و قبیله ای هماره در تاریخ وجود داشته است . محل بحث بنده آنجا نیست. بنده از موضع و موقعیتی سخن می گویم که هویت جامع و فائق برای ما ایجاد کرده است. فهم مدرن از وطن ، در ایران متعلق به عهد ناصری است که ما با دنیای مدرن به لحاظ مفهومی ، نه تکنیکی ، آشنا می شویم. به طور نمونه و در ساحت اجتماعی عارف قزوینی می گوید من وقتی تصنیف وطنی ام را سرودم ، هیچ کس نمی دانست وطن (مدرن) یعنی چه، همه گمان می کردند وطن جایی است که در آن زاده شده اند. مالکوم از یزد گزارش می دهد که ایرانیان فهمی از کشور ندارند که بخواهند آن را وطن خود بدانند. به همین سبب شما تا قبل از دوره ناصری ، تاریخ  ایران و شاهان ایرانی را نمی بینید. در تاریخ نویسی ما متاثر از هویت دینی از تاریخ آفرینش شروع می شد و با شرح رسالت انبیا ادامه می یافت و سپس زندگانی برخی شاهان ، آنهم ذیل تاریخ انبیا ، در مقام شاه ضل اللهی ، به پایان می رسید.  حال توضیح منطق تاریخ نویسی و تغییر آن شرح مفصلی می طلبد اما در تاریخ نگاری مدرن است که ایران مسئله ما می شود و تاریخ شاهان ایران ، نه شاهان ضل اللهی و حاکمان ملک اسلام ، به نگارش در می آید.

معنای جدید ملت در عالم مدرن

مبتنی بر همین طرح نظری، کشور که امروزه ما با آن مواجه هستیم هم گویا معنای متفاوتی می یابد؟

علی رغم اینکه مفهوم کشور و وطن در مکتوبات ما وجود دارد ، البته نه به معنای امروزین که کشور را  سرزمین متعلق به مردم می داند ، ما با ملک ایران مواجه هستیم نه وطن یا کشور ایران. در گذشته به این معنا مردم ، وطن و ملت وجود نداشته است. ملک متعلق به خداوند است و از لطف اوست که شاه صاحب ملک است ، نه مردم دقت شود. به همین سبب می بینیم که در کتب جغرافیایی مانند اسطخری و ... ، از ملک اسلام و نه ایران ، نام برده می شود . همچنان که فرنگ ملک مسیحیان است. از صفویه به بعد و با برآمدن صفویان ایران ملک تشیع و امام زمان می شود.

آنچه ما امروزه به نام ملت ایران می شناسیم ، مفهوم مدرن است. ملت در گفتار گذشته ما به معنای دین و عقده است .  کما اینکه در قرآن «ملل ابراهیم حنیفا» آمده است و نام کتاب معروف مرحوم نائینی «تنزیه المله و تنبه الامه » است و یا مرحوم شهرستانی کتاب«ملل و نحل » دارند.

با این حساب ما مفهومی به نام ملت ایران نداشتیم و بی معنا بود، همچنین ایران را به عنوان وطن نمی دانستند. در جنگ ایران و روس ، در رساله های جهادیه مردم را اهالی اسلام ، مسلمین ، عباد الله و... می نامند و اگر سخنی از ایران است ، اهالی ایران ، یعنی اهالی ملک ایران مد نظر است که ملک ایران سرزمین شیعه است. به همین خاطر در رساله های جهادیه از دست رفتن ملک اسلام مطمع نظر است و محاربه با لشکر کفر محل توجه.

اگر درست متوجه شده باشم ادعای شما آن است که ایران به عنوان وطن، در گذشته عنصر هویت ساز، انسجام بخش و... نبوده است و این نگاه حاصل بازخوانی مدرن تاریخ ماست، برای این ادعا شاهدی می توانید بیاورید؟

این موضوع نه تنها در ایران بلکه در همه دنیا اینگونه بوده است. برای مثال اوژن وبر در کتاب تغییر از مرد رعیت به مرد فرانسوی به وضوح نشان می دهد که چگونه اکثریت جمیعت روستایی و شهر های کوچک فرانسه در سال ۱۸۷۰ و حتی اواخر جنگ جهانی اول خود را به معنای ملت فرانسه نمی شناختند.

این موضوع را  چند دقیقه قبل گفتم، عارف قزوینی می گوید وقتی تصنیف وطنی ام را ساختم -یعنی شعر از خون جوانان وطن لاله دمیده- ایرانی یکی از ده هزار نفر نمی دانست که وطن یعنی چه، زیرا ایرانی با فهم زادگاه از وطن تنها تصور می کرد که وطن یعنی دهی که در آن زاده شده است. عارف قزوینی این مطلب را در اواخر قاجار گفته است.  کاظم زاده ایرانشهر در دوره پهلوی می گوید وقتی از ایرانی در خارج از کشور نام وطن او را می پرسی، او  نام زادگاه خود را می گوید و نه نام سرافرازانه ایران را. آنچنان که گوبینیو می گوید به استثنای مسئله امامان که مسئله مذهبی است و مسئله تاریخ ملی( شهریاری) در واقع ایرانیان چیزی که بتوان آن را به معنای واقعی میهن پرستی دانست ندارند. ناپیر مالکوم از ایران دوره قاجار گزارش می دهد که اصولا ایرانی اصلا جزئی از یک کشور بودن را درک نمی کند زیرا به لحاظ مفهمی درک وجود سرزمینی طبیعی و پیوسته که بدان تعلق داشته باشد برایش قابل تصور نیست.

حتی هنگامی که با مفهوم ناسیون مواجه می شوند، آن را آشکارا به معنای امت که مفهومی دینی است می فهمند. معتمد الدوله در نصاب انگلیسی خود مفهوم Nation را معادل امت در عربی و پروشان و هاوش در فارسی آورده است. با رجوع به لغت نامه برهان قاطع از بن خلف تبریزی ملاحظه می شود که پروشان و هاوش هر دو به معنای مطلق امت هستند. هر امتی متعلق به پیامبری از پیامبران الاهی است، این أمر نشان می دهد معنای ناسیون برای ذهن اهالی ایران مفهومی نا آشناست و آگر قرار بر ترجمه باشد آن را امت می فهمد.  جالب است در سفرنامه مالکوم  آمده است یک یزدی، اصفهانی را بیگانه  و غریبه حساب می کند و هموطن نمی داند، اگر به یک بوشهری بگویید که با یک اصفهانی ارتباط دارید یا سخن شمارا نمی فهمد و اگر بفهمد یا گمان می کند با او مزاح می کنید و یا  تصور می کند شما دیوانه اید.

 

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha