به گزارش «سدید»؛ خوانش تاریخچه و علل راهاندازی نهادهایی، چون «تشکیلات پیشاهنگی ایران» و «کانون بانوان ایران»، از آن روی درخور توجه است، که بسترهای اجتماعی طرح کشف حجاب را، نمایان میسازد. بیتردید نگریستن به فلسفه ایجاد اینگونه تشکیلات، از این منظر نوین، ما را به درکی واقعیتر از سیاستهای فرهنگی پهلوی اول، رهنمون خواهد ساخت. مقالی که در پی میآید، در پی بسط همین نگره بوده است. مستندات این نوشتار، بر تارنمای مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، وجود دارد. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را، مفید و مقبول آید.
تشکیلات پیشاهنگی، تلاشی برای تزریق سیاق زندگی غربی به جامعه ایرانی
اساساً ایجاد نهادهای نوین در آغاز هر حکومتی، متناسب با سمت و سو و اهداف روی کار آمدن آن، صورت میپذیرد. تشکیلات ایجاد شده در عصر رضاخان نیز، با همین منطق قابل مطالعه و ارزیابی است. بیتردید ایجاد تشکیلات موسوم به پیشاهنگی ایران، با هدف القای هویت از بالا و انجام پروژه تجدد به مدد چماق، صورت پذیرفت که از جمله اهداف آن، عملی کردن طرح کشف حجاب بود. سیدهاشم منیری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، موضوع را اینگونه بسط داده است: «هر نظام سیاسی نوپا، نیاز دارد برای حفظ و افزایش مشروعیت خود، به اقداماتی مانند تأسیس نهادها، کانونها و سازمانهایی اقدام کند، تا از این طریق، به روند ساز و کارهای حکومتی سامان دهد و ابتکار تغییر و تحول اندیشهها و تخصیص منابع را به عهده بگیرد. بر این اساس منطق این نهادهای نوبنیاد را، میتوان در یک الگوی خطی از پایه گذاری پهلوی اول تا فرجام پهلوی دوم مشاهده کرد، که ترکیبی از طرحهای غربی وارداتی و پیشنهادات داخلی است. پیشنهاد ایجاد تشکیلات پیشاهنگی برای اولین بار، توسط سفیر اسپانیا به ایران داده شد و بعدها میرزا احمدخان امینزاده در آذرماه ۱۳۰۴ ش. به منظور لزوم تحولات اساسی در نظام تربیتی مدارس، آن را پایه گذاری کرد و ریاست آن را به عهده گرفت. البته انتخاب واژه پیشاهنگ و نظارت و ریاست بر این تشکیلات، از اقدامات علیاصغر حکمت بود. با تدوین اساسنامه ۱۴ مادهای برای تشکیلات پیشاهنگی در ایران، در تیرماه ۱۳۰۵ ش. نخستین جشن رسمی پیشاهنگی تهران، در دارالفنون برگزار شد. با تلاش امینزاده و حکمت، ایران جزو ۵۶ کشوری بود، که در مدارس خود پیشاهنگی را بنیاد نهاد. این اقدام تلاشی در جهت تربیت، تغییر نگرش، تزریق سبک و سیاق زندگی غربی و از همه مهمتر، مشروعیتسازی بود. مشروعیت بر باور مبتنی است و از مردم اطاعت میطلبد. یکی از منابع مشروعیت، رواج ایدئولوژی حاکم از طریق رسانههای دیداری و شنیداری و نشریات مکتوب است، که در دوره پهلوی میتوانست به صورت توأمان، چه به صورت نهادی و چه به صورت نوشتاری، کارویژه باورپذیری سلطنت پهلوی را، استمرار بخشد و با تکرار آن در مدارس و آموزش عملی تحت یگانهای آموزشی، دادههایی را به لحاظ محتوایی، که شامل آداب همنشینی، چامه خواندن، چگونگی اردو زدن، نقاشی و... که با اصول زندگی جامعه ایرانی مغایرت داشت، به نوجوانان تزریق کند. این امر در ۳۱ خرداد ۱۳۰۶ ش. با انتشار نخستین شماره مجله پیشاهنگی ایران، به صاحب امتیازی امینزاده و مدیریت احمد آرام تحقق پذیرفت. کتابهایی نیز در جهت ترویج اندیشههای ایران باستان، به قصد ستایش از اسطورههای ایرانی و پادشاهان افسانهای و القای همترازی خدا و شاه، منتشر شد. برای مثال، در ابتدای کتابی با عنوان سرودهای پیشاهنگی، قطعه شعری آمده بود که شاه را همتراز خدا قرار میداد و به سه مؤلفه دین مزدایی که پندار و گفتار و کردار نیک است، اشاره میکرد. به همین ترتیب، در سرود و پرچم پیشاهنگی ایران نیز، مفاهیمی، چون درفش کاویان، کشور کیان، ساحت جم، شیر و خورشید گنجانده شده بود. در قطعه دیگری به نام سرود شادی، بار دیگر شاهد همترازی خدا و شاه هستیم، که رضایت آنها وابسته به کار نیک افراد و جوانان پیشاهنگی شده بود. این اقدامات نشاندهنده عزم جدی، برای دگرگونی فرهنگی در دو عرصه اندیشه و فرهنگ و تمجید از ایران پیش از اسلام بود. این دگرگونی فرهنگی، زمانی که یکی از اعضای خانواده سلطنتی درصدد ایجاد کانونی برای تربیت زنان و درحقیقت به عنوان ابزاری برای رفع حجاب دختران و زنان بود، تشدید شد. اقدامات شمس پهلوی در عمل و به صورت تلویحی، کاربست نظرات شاه در زمینه پوشش زنان و جدیت این امر در اجرای آن بود. پیامد خاستگاه فرهنگی تغییر چنین نگرشی نیز، به سفر رضاشاه به ترکیه و فرمان تغییر لباس به سبک غربی، در ایران بازمی گردد. پس از این سفر، رضاشاه بسترهای لازم برای برای منع پوشش سنتی و کشف حجاب را، از خانواده خود آغاز کرد و توانست با کمک فرزندش، این امر را با کانون زنان پیش ببرد. در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۱۴، با اشاره رضاخان و با دعوت علیاصغر حکمت وزیر معارف وقت، عدهای از زنان فرهنگی انتخاب و دعوت شدند و به آنها گفته شد، که مأموریت دارند جمعیتی را تشکیل بدهند، که پیشقدم نهضت آزادی ایران باشد. این کانون، سرآغاز طراحی یک الگوی جدید، در تغییر بافت فرهنگی ایران بود...».
«کانون بانوان ایران»، گام دوم به سوی بیحجابی اجباری
القای فرهنگ به یک جامعه، نخست از نهادهای آموزشی آغاز میشود و در گام بعد، وجود تشکلهای فراگیر اجتماعی را میطلبد. هم از این روی در پی ایجاد پیشاهنگی و سپری شدن مدتی از فعالیت آن، ایجاد «کانون بانوان ایران»، در دستور کار قرار گرفت! حیات این کانون دو مرحله دارد که مرحله نخست آن، اینگونه در نظر زهرا سعیدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، مورد روایت و تحلیل قرار گرفته است: «برای اولین بار بعد از سفر رضاشاه به ترکیه، موضوع ایجاد کانون بانوان مطرح شد. البته این کانون در ابتدا، به نام جمعیت زنان آزادیخواه ایران معروف بود، ولی بعدها به کانون بانوان تغییر کرد. بر این اساس و به باور بسیاری، سفر رضاخان به کشور ترکیه (۱۲/۴/۱۳۱۳ تا ۸/۵/۱۳۱۳) نقطه عطفی در تثبیت باورهای قبلی او، مبنی بر تغییر وضعیت و جایگاه زنان بود. مشاهده وضع بانوان ترک، بر روحیه رضاخان اثر عمیقی گذاشت. از همان زمان شاه با جدیت، مسئله را پیگیری کرد و در وهله اول علیاصغر حکمت وزیر معارف، در جریان دقیق تصمیم شاه قرار گرفت و مسئولیت تهیه برنامهای مدون، جهت آمادهسازی مقدمات کشف حجاب را به عهده گرفت. این برنامه در چهار محور تنظیم شده بود، که یکی از آنها ایجاد کانون بانوان بود. اما برخی نیز معتقدند ریشه تشکیل کانون بانوان، به دوره قاجار و فعالیتهای شخصی به نام صدیقه دولتآبادی بازمیگردد. از صدیقه دولتآبادی، به عنوان اولین زن بیحجاب در راستای تفکر تجددطلبی افراطی، نام برده شده است. وی در سال ١٢٩٦، مدرسه دخترانهای را در اصفهان، به نام مکتبخانه شرعیات تأسیس و در سال بعد، شرکت خواتین اصفهان را ایجاد کرد. در سال ١٢٩٧، روزنامه زبان زنان را منتشر کرد، تا به اصطلاح زن ایرانی را، با حق و حقوق خود آشنا سازد و زمینه حضور او را، در اجتماع فراهم آورد. طبق اسناد، دولتآبادی بعد از مدتی به تهران رفت و در آنجا، انجمنی را به عنوان انجمن آزمایش زنان تأسیس کرد. مرامنامه این جمعیت، عبارت بود از: ترویج امتعه وطنی و ایجاد دبستان ششکلاسه برای دختران! این جمعیت تا سال ۱۳۰۳ ش. دوام داشت. در این سال در رشت، جمعیتی موسوم به پیک سعادت نسوان و در اواخر سال ۱۳۰۵ ش. جمعیتی به نام بیداری نسوان در تهران تشکیل شد. بسیاری معتقدند کانون بانوان، همان کانون مورد نظر دولتآبادی است، که بعدها گسترش داده شد. دولتآبادی بعد از تأسیس این کانون، مدتی برای ادامه تحصیل به اروپا رفت. سپس با لباس اروپایی به ایران بازگشت و جزو اولین افرادی بود که کشف حجاب کرد. رضاشاه هم، همواره حامی او بود. به هر روی، ریاست کانون بانوان ایران، بر عهده شمس بود. شمس نیز همچون سایر افراد خاندان پهلوی با دو هدف به سرپرستی سازمانها و نهادهای مختلف اجتماعی، اقدام میکرد: یکی تبلیغ بین مردم، به عنوان فردی نیکوکار و دلسوز به حال محرومان و کسب وجهه برای خاندان پهلوی و دیگری، کسب درآمد مادی و سوءاستفاده از بودجه سازمانها و مصرف آن در سفرهای شخصی خارجی و هزینه از بیتالمال! ظاهراً کانون با جمعآوری زنان روشنفکر، درصدد ایجاد راههایی برای آموزش و بالا بردن آگاهی زنان و دختران بود. علیاصغر حکمت در این باره آورده است: هدف کانون آن است که بهتدریج در مدارس دختران، مجالس جشن و خطابه تشکیل داده و دختران در آنجا، با روی باز در صف دانشجویان قرار گرفته و به ایراد خطابههای اخلاقی و سرودهای مخصوص مدارس، همآواز شوند و رجال محترم را هم در آن مجالس دعوت کنند و بعد از آن مانند پسران، به ورزش و مشق بدنی مشغول شوند!... گرچه اهداف کانون سیاسی نبود و ظاهراً امور خیریه و اهداف متعالی را شامل میشد، اما در واقع هدف اصلی آن، تربیت فکری بانوان، به سبک مقبول خاندان پهلوی بود، که کنار گذاشتن حجاب مهمترین آنها بهشمار میآید. از این رو شاهدیم که با تصویب اساسنامه کانون، کنار نهادن چادر نیز، از اهداف این کانون اعلام شد. بر این اساس، دولت پیش از تشکیل کانون نیز، اقداماتی به منظور حذف حجاب زنان انجام داده بود، چنانکه در مهر ۱۳۱۳ و با صدور اعلامیهای، مردم را برای پذیرش آموزگاران زن بیحجاب آماده کرد...».
سرازیر شدن منحنی کانونی که برای بانوان ساخته و پرداخته شده بود!
واقعیت این است که کانون موسوم به بانوان ایران در دوران رضاخان، در میدان بیرقیب میتاخت و فضاسازیهای تبلیغی آن نیز، از همین روی صورت میگرفت. با این همه پس از شهریور ۲۰ و شکلگیری نهضتهای اعتراضی مردم، از جمله نهضت ملی شدن نفت و نهضت امام خمینی، کانون یاد شده در برابر مقاومت زنان مسلمان و معترض، حالتی انفعالی یافت و نهایتاً از سوی دستگاههای تصمیمگیر در دوره پهلوی دوم، در دیگر نهادهای مربوط به زنان، ادغام شد! سیدهلیلا موسوی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، این رویداد را به این شرح تحلیل کرده است: «کانون بانوان بهعنوان یکی از نخستین سازمانهایی که در حوزه زنان تشکیل شد، هیچگاه در طرح مسائل جدی و دستیابی به اهداف اعلامی و رسمی خود، یعنی ارتقای موقعیت و جایگاه زنان موفق نبود! به همین دلیل در دهه ۱۳۳۰، با دیگر جمعیتهای زنان ائتلاف کرد. در واقع مقابله با مخالفان و نیروهایی که در برابر چنین جریانی ایستادگی میکردند، نیازمند قدرت و تمرکز بیشتری بود و با استحاله جمعیتها در یک تشکل واحد، طبیعتاً نحوه برخوردها و اقدامات بازدارنده، با رویکردی منسجمتر و سازماندهیشدهتر دنبال میشد. از سوی دیگر با افزایش شکلگیری جریانهای اعتراضی در جامعه ایرانی در دهههای ۴۰ و ۵۰، گسترش و پراکندگی فعالیتهای زنان، فضای هرگونه مخالفتی علیه حکومت را محتمل ساخته بود. از همین روی بود که حکومت برای مهار چنین تهدیدی، سیاست تجمیع سازمانهای زنان و زیر چتر حکومت درآوردن آنها را، در دستور کار قرار داد. این سیاست و صرف بودجههای کلان و اجرای برنامههای متعدد فرهنگی، هرچند توانست بخشی از زنان شهرنشین را، با سیاستهای حکومت در زمینه پوشش همراه سازد، اما در نهایت با مقاومت لایههای مختلف زنان ایرانی روبهرو شد، که نمود عینی آن مشارکت گسترده آنها در مبارزه با رژیم پهلوی بود. کانون بانوان قرار بود به یکی از مهمترین نهادها در حوزه زنان تبدیل شود، اما به دلیل ماهیت حکومتی خود، از همان ابتدای امر، کارکردی رسمی و سیاسی پیدا کرد و به ابزاری برای پیشبرد سیاست تضعیف حجاب زنان تبدیل شد. در نیمه نخست اردیبهشت سال ۱۳۳۸، زمانی که حکومت متوجه شد کانون بانوان به تنهایی و با توجه به اینکه به عنوان سازمانی دولتی شناخته میشد، نمیتواند از عهده وظایف برآید، شورای عالی زنان با مشارکت ۱۸ جمعیت- که یکی از آنان کانون بانوان بود- آغاز به کار کرد. شورای عالی زنان هدف رسمی خود را، مبارزه با بیسوادی زنان عنوان کرد و در اساسنامه آن آمده بود: دلیل تشکیل شورا، ترقی و تعالی زنان از نظر فرهنگی، بهداشتی، حقوقی و اجتماعی است...، اما این شورا در واقع، بهدنبال یکسانسازی برنامههای فرهنگی، در راستای سیاستهای رژیم پهلوی از جمله تغییر پوشش زنان و ترویج مدگرایی بود. این موضوع چنان عیان بود که حتی در نشریات آن دوره نیز، مورد انتقاد قرار گرفت و بر انحراف زنان ایرانی، با گرفتار کردن آنان در مُدپرستی و خودنمایی تأکید میشد. نکته جالب اینجاست که ریاست این شورا را، اشرف پهلوی برعهده داشت، که خود در سطح جامعه ایرانی، به واسطه رعایت نکردن اصول اخلاقی و همچنین دست داشتن گسترده در فساد اقتصادی، از وجهه مناسبی برخوردار نبود. در واقع شاهد یک جابهجایی اسمی، در سطح مدیریت تشکیلات زنان، در ایران بودیم و اشرف پهلوی در شورای عالی زنان، همان نقشی را برعهده گرفت، که خواهرش شمس پهلوی در کانون بانوان داشت. به این ترتیب باز هم مدیریت و صحنهگردانی مسائل زنان، در دوران فعالیت شورای عالی زنان، برعهده فردی از خانواده پهلوی بود. علاوه بر حکومتی بودن، یکی دیگر از مهمترین وجوه مشترک کانون بانوان، با جمعیتهای زنان پس از خود، به ویژه شورای عالی زنان، مهیا ساختن زمینههای اجتماعی و سیاسی، برای طرحها و سیاستهای حکومتی بود. در واقع شورای عالی زنان در جریان انقلاب سفید، همان کارکردی را داشت که کانون بانوان در دوران رضاخان و اعلام سیاست کشف حجاب، عهدهدار بود. در همه این جریانات، موضوع کشف حجاب، همچنان به عنوان اصل بنیادی برای حضور زنان در اجتماع مطرح میشد...»؛ و سرانجام «کشف حجابِ» بیفرجام در واپسین بخش از این نوشتار، بر آنیم که بدانیم از چه روی، رویداد کشف حجاب رضاخانی، با آن همه هزینه و تمهید و ایجاد نهادهایی از قبیل تشکیلات پیشاهنگی ایران، کانون بانوان و... الخ، به نتیجه مطلوب خویش نرسید؟ و پس از خلع و اخراج رضاخان، اغلب زنان مسلمان ایرانی، با حجاب در اماکن عمومی ظاهر شدند؟ رضا سرحدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در بازگویی علت این پدیده، چنین نگاشته است: «کشف حجاب از اساس، با ارزشهای جامعه ایرانی در تضاد بود و توسط رضاشاه، با زور و اجبار آغاز شد. در پی اجرای این قانون، ناگهان حق انتخاب از زنان گرفته شد و آنچه نمود پیدا کرد، امنیتزدایی بود که طی آن، نهاد خانواده آماج تهدید قرار گرفت. در هنگامه اجرای این سیاست، برای افزودن اهانت و در واقع بدتر کردن وضع زنان چادری، بنا بر این گذاشته شد که فاحشهها، حق بیحجاب شدن نداشته باشند، مگر در بهار تا بتوانند شوهر کنند! در واقع حکومت تلاش میکرد، نماد عفت را به نماد بیعفتی تبدیل کند! برای پیشبرد کار، مقالهای در مجله شهربانی منتشر شد، که آماری از جرائم و بیعفتیهایی که در زیر چادر انجام شده بود، ارائه میداد و ادعا میکرد همین موضوع، باعث بیچارگی زنان شده و به مجرمان کمک کرده است! بدین ترتیب کشف حجاب، فضا و شرایط مطلوب برای حفظ و تداوم ارزشها و عرف جامعه ایرانی را، تهدید کرد و به نااطمینانی برای تحصیل و پاسداری از ارزشهای خانواده، دامن زد. در حقیقت کشف حجاب نهتنها امنیت خانوادگی، بلکه امنیت مدنی را نیز خدشهدار کرد و عدم تحقق منافع جمعی را به دنبال داشت، چراکه حملهای مستقیم، به ارزشهای اصیل جامعه و نهاد خانواده را آغاز کرده بود. در چنین شرایطی برخی از خانوادهها، راه را در خروج از جامعهای میدیدند، که از آن امنیتزدایی شده بود. بر اساس برخی اسناد، کنش برخی خانوادهها، مهاجرت از کشور بود. در مناطق مرزی ایران با افغانستان و عراق، برخی افراد و بهخصوص عشایر، درصدد انجام چنین اقدامی برآمدند و برخی نیز مهاجرت کردند. در گزارشی از ایالت خراسان به ریاست وزرا، به تاریخ ۲۷/۴/۱۳۱۵، با اشاره به اینکه، چون اطلاعات واصله حاکی بود، که مأموران امنیه در سرحدات، برای برداشتن چارقد، متمسک به خشونت و سختی شده و در بعضی موارد نیز، منافع شخصی خودشان را در نظر میگیرند، خاطرنشان شده است: ادامه این ترتیب، ممکن است مشکلاتی تولید نماید و بعضی از ساکنین نقاط سرحدی، پس از رفع محصول (کشاورزی)، به طرف افغانستان کوچ نمایند!... آنچه رضاشاه از آن بهعنوان دستاورد در زمینه حقوق زنان یاد میکرد، اتفاقاً برعکس، زمینهساز محصور شدن بیشتر زنان در پستوی خانه شد! چراکه بسترِ فعالیت زنان، از امنیت تهی شده بود! با توجه به رذالت مأموران شهربانی در برداشتنِ روسری از سر زنان و توهین آنها به زنان محجبه، بسیاری از بانوان متعلق به خانوادههای مذهبی، تا حد ممکن سعی میکردند از خانه خارج نشوند، تا مجبور نباشند حجاب خود را بردارند. بدینترتیب کشف حجاب علاوه بر اینکه ماهیت آن، با جامعه ایران در تضاد بود، به دلیل امنیتزدایی از جامعه زنان و رفتار خشن و به دور از ادب مأموران شهربانی، نتیجه عکس داد و تنگناهای عمدهای برای این قشر ایجاد کرد...».
انتهای پیام/