یادداشت ترجمه شده از جورج مونبیات؛
بازار تضمین می‌کند که هر فرد آنچه را که شایسته‌ی آن است دریافت کند. ما نیز عقاید این ایدئولوژی را نهادینه و بازتولید می‌کنیم. ثروتمندان خود را متقاعد می‌کنند که ثروت خود را به دلیل شایستگی خود کسب کرده‌اند و مزایایی مانند تحصیلات، میراث و طبقه‌ی اجتماعی خود را که از ابتدا در اختیار داشتند و احتمالا در موفقیت آن‌ها نقش بزرگی ایفا کرده‌اند نادیده می‌گیرند. افراد فقیر نیز خود را به دلیل شکست‌هایی که در زندگی خورده‌اند سرزنش می‌کنند اگرچه کار زیادی از دست آن‌ها برای تغییر شرایط خودشان برنمی‌آمد.

گروه راهبرد «سدید»؛ جورج مونبیات[1]: تصور کنید چه وضعیتی پیش می‌آمد اگر اسم کمونیسم هیچ‌گاه به گوش مردم اتحاد جماهیر شوروی نخورده بود. بیشتر ما حتی نام ایدئولوژی خاصی که بر زندگی همه‌ی ما سلطه دارد را نیز نمی‌دانیم. اگر نام این ایدئولوژی را در مکالمه‌های روزمره خود به کار ببرید معمولا با شانه بالا انداختن افراد به نشانه‌ی از بی‌اطلاعی از آن مواجه خواهید شد. حتی اگر مخاطب شما نام این ایدئولوژی را پیش از آن شنیده باشد نیز معمولا نمی‌تواند تعریفی درستی برای آن ارائه کند. نئولیبرالیسم: می‌دانید اصلا چه معنایی دارد؟

 

گمنامی این ایدئولوژی هم نوعی نشانه‌ی مرض و هم منشا قدرت این ایدئولوژی است. این ایدئولوژی در طیف فوق‌العاده وسیعی از بحران‌های مختلف نقش بزرگی داشته است: بحران مالی سال‌های 2008-2007، انتقال ثروت و قدرت به خارج از کشور که اسناد پاناما تنها گوشه چشمی از ابعاد آن را به ما نشان دادند، فروپاشی تدریجی بهداشت و آموزش عمومی، ظهور مجدد فقر کودکان، همه‌گیری تنهایی، تخریب زیست‌بوم‌ها، پیدایش دونالد ترامپ. بااین‌حال، ما به شکلی به این بحران‌ها واکنش نشان می‌دهیم که گویی پدیده‌های مجزا از یکدیگر هستند و ظاهرا غافل از این مسئله هستیم که فلسفه‌ی منسجم یکسانی کاتالیزگر همه‌ی این پدیده‌ها بوده است یا به تشدید پیامدهای آن‌ها منجر شده است: فلسفه‌ای که نام مشخصی دارد (یا داشته است). چه قدرتی بالاتر از این می‌تواند وجود داشته باشد که فلسفه‌ای به شکل گمنام عمل کند؟

 

نئولیبرالیسم آنچنان فراگیر شده است که به ندرت حتی می‌توانیم آن را به شکل یک ایدئولوژی تشخیص دهیم. به نظر می‌رسد همه‌ی ما گزاره‌ای را که این ایمان آرمانی متعلق به نسل هزاره به عنوان یک نیروی بی‌طرف توصیف می‌کند همانند نوعی قانون زیست‌شناختی مشابه نظریه‌ی تکامل داروین به همان شکل پذیرفته‌ایم. بااین‌حال، فلسفه‌ی این ایدئولوژی از تلاشی آگاهانه برای شکل‌دهی مجدد به زندگی انسان و تغییر مرکز قدرت ناشی شده است.

 

نئولیبرالیسم به رقابت به چشم ویژگی تعیین‌کننده‌ی روابط انسان نگاه می‌کند. این ایدئولوژی شهروندان را به شکل مصرف‌کنندگانی توصیف می‌کند که بهترین نمود انتخاب دموکراتیک آن‌ها خرید و فروش است یعنی فرآیندی که به شایستگی پاداش می‌دهد و ناکارآمدی را تنبیه می‌کند. این ایدئولوژی معتقد است که «بازار» مزایایی دارد که هیچ‌گاه با برنامه‌ریزی اقتصاد نمی‌توان به آن‌ها دست پیدا کرد.

 

مطابق این ایدئولوژی هرگونه تلاشی برای محدودسازی رقابت اقدامی مخرب برای آزادی انسان‌ها قلمداد می‌شود. مالیات و مقررات بازار بایستی به کم‌ترین میزان ممکن کاهش پیدا کنند و خدمات عمومی بایستی خصوصی‌سازی شوند. سازمان‌دهی نیروی کار و قدرت مذاکره‌ی جمعی اتحادیه‌های صنفی نیز به شکل اختلالات بازاری خاصی ترسیم می‌شوند که از تشکیل سلسله‌مراتب طبیعی بازندگان و برندگان جلوگیری می‌کنند. نابرابری نیز به شکل فضیلت بازتعریف می‌شود: پاداشی برای کارایی و تولیدکننده‌ی ثروت که به صورت قطره‌چکانی به سلسله‌مراتب پایین‌تر تراوش می‌کند و به ثروتمندتر شدن تمام افراد جامعه منجر می‌شود. بدین ترتیب، تلاش‌هایی که برای افزایش برابری در جامعه انجام می‌شوند هم مخرب و هم به لحاظ اخلاقی فاسدکننده به حساب می‌آیند. بازار تضمین می‌کند که هر فرد آنچه را که شایسته‌ی آن است دریافت کند.

 

ما نیز عقاید این ایدئولوژی را نهادینه و بازتولید می‌کنیم. ثروتمندان خود را متقاعد می‌کنند که ثروت خود را به دلیل شایستگی خود کسب کرده‌اند و مزایایی مانند تحصیلات، میراث و طبقه‌ی اجتماعی خود را که از ابتدا در اختیار داشتند و احتمالا در موفقیت آن‌ها نقش بزرگی ایفا کرده‌اند نادیده می‌گیرند. افراد فقیر نیز خود را به دلیل شکست‌هایی که در زندگی خورده‌اند سرزنش می‌کنند اگرچه کار زیادی از دست آن‌ها برای تغییر شرایط خودشان برنمی‌آمد.

 

به بیکاری ساختاری هیچ توجه نکنید: اگر بیکار هستند به این دلیل است که توانایی‌ها و قابلیت‌های کارآفرینی ندارید. به هزینه‌های مسکن که زندگی را غیرممکن ساخته‌اند توجهی نداشته باشید: اگر بدهی کارت اعتباری شما به سقف خود رسیده است به این دلیل است که سست و لاابالی هستید. هیچ اهمیتی ندهید که فرزندان شما دیگر از حیات بازی مدرسه برخوردار نیستند: اگر فرزندان شما چاق شدند مقصر خود شما هستید. در جهانی که رقابت بر آن حاکم شده است افرادی که از دیگران عقب می‌افتند هم از سوی دیگران و هم از سوی خود بازنده خطاب می‌شوند.

 

همانطور که پائل ورهاگه[2] در کتاب خود با عنوان من چی؟[3] به طور مستند نشان داده است از جمله نتایج این ایدئولوژی همه‌گیری‌های خودآزاری، اختلالات تغذیه‌ای، افسردگی، تنهایی، اضطراب عملکرد و اجتماع‌هراسی است. شاید شگفت‌انگیز نباشد که کشور بریتانیا که ایدئولوژی نئولیبرالیسم دقیق‌تر از هر کشوری در آن اجرا شده است پایتخت تنهایی در اروپا نام گرفته است. امروزه همه‌ی ما نئولیبرال شده‌ایم.

 

اصطلاح نئولیبرالیسم در جلسه‌ای در سال 1938 در پاریس ابداع شد. در میان نمایندگانی که در این جلسه حضور داشتند دو نفر به نام‌های لودویگ وان میسز[4] و فردریش وان هایک[5] تعریفی به این شکل برای این ایدئولوژی پیدا کردند. هر دوی آن‌ها که از تبعیدی‌های اتریش بودند، دموکراسی اجتماعی  به شکلی که قرارداد جدید[6] روزولت و توسعه‌ی تدریجی دولت رفاهی بریتانیا نمونه‌های بارز آن بودند را تجلی جمع‌گرایی خاصی به حساب می‌آوردند که در همان طیف نازیسم و کمونیسم قرار می‌گرفت.

هایک در کتاب مسیر بردگی[7] که در سال 1944 منتشر کرد چنین استدلال کرده است که برنامه‌ریزی دولتی با درهم‌شکستن فردگرایی به‌ناچار به کنترل استبدادی منجر خواهد شد. کتاب مسیر بردگی نیز همانند کتاب بروکراسی[8] میسز پرخواننده بود. این کتاب در مرکز توجه برخی از ثروتمندترین افراد جهان قرار گرفت که در باطن آن فرصتی را برای آزادسازی خود از قید مقررات و مالیات مشاهده می‌کردند. در سال 1947 که هایک جامعه‌ی مونت پلرین[9] یعنی اولین سازمان جهانی با هدف گسترش دکترین نئولیبرالیسم را تاسیس کرد، میلیونرهای جهان و بنیادهای آن‌ها به حمایت مالی از این سازمان روی آوردند. وی با کمک این افراد به تدریج سازمانی را ایجاد کرد که دنیل استدمن جونز[10] در کتاب  اربابان جهان[11] خود آن را به شکل «یکی از انواع سازمان‌های بین‌المللی نئولیبرالیسم» توصیف کرده است: شبکه‌ای از محققان، کسب‌وکارداران، روزنامه‌نگاران و فعالان که گستره‌ی آن به آن سوی اقیانوس اطلس امتداد پیدا کرده بود. بانکداران ثروتمند این جنبش هزینه‌های مالی مجموعه‌ای از اندیشکده‌های مختلف که هدف آن‌ها بازتعریف و ترویج این ایدئولوژی بود تامین کردند. در میان این اندیشکده‌ها می‌توان به موسسه‌ی آمریکن انترپرایز[12]، بنیاد میراث[13]، موسسه‌ی کیتو[14]، موسسه‌ی امور اقتصادی[15]، مرکز مطالعات سیاسی[16] و موسسه‌ی آدام اسمیت[17] اشاره کرد. این بانکداران هم‌چنین سمت‌ها و دانشکده‌های علمی مختلفی به ویژه دانشگاه‌های شیکاگو و ویرجینیا را تامین مالی می‌کردند.

 

نئولیبرالیسم با تحول تدریجی خود سرسخت‌تر نیز می‌شد. این دیدگاه هایک مبنی بر لزوم نظارت دولت‌ها بر رقابت به منظور جلوگیری از شکل‌گیری انحصارات در اقتصاد در میان سردمداران اقتصادی آمریکا مانند میلتون فریدمن[18] چنین باوری را ایجاد کرد که قدرت انحصاری را می‌توان به عنوان پاداشی برای بازدهی بالای شرکت‌ها در نظر گرفت.

 

در طی این گذار هم‌چنین اتفاق دیگری نیز روی داد: این جنبش نام خود را از دست داد. در سال 1951 فریدمن با خوشحالی تمام خود را نئولیبرال نامید. بااین‌حال، این اصطلاح اندکی پس از آن به تدریج از محافل عمومی ناپدید شد. مسئله‌ی عجیب‌تر این است که هرچه این ایدئولوژی راسخ‌تر و جنبش مربوط به آن منسجم‌تر می‌شد هیچ اصطلاح رایج دیگری جایگزین نام پنهان آن نمی‌شد.

 

در ابتدا، نئولیبرالیسم علیرغم تامین بودجه‌ی سرشار خود در حاشیه باقی ماند. اجماع پس از جنگ تقریبا جهانی بود: به نظر می‌رسید که نسخه‌ی اقتصادی جان مینارد کینز[19] در سراسر جهان به اجرا درآمده است و اشتغال کامل و رهایی از فقر به اهداف مشترک ایالات متحده و بیشتر کشورهای اروپای غربی تبدیل شده است. در سراسر جهان برای طبقات بالای اجتماعی نرخ مالیات بالایی وضع شد و دولت‌ها بدون هیچ‌گونه شرمساری به دنبال دست‌یابی به پیامدهای اجتماعی مطلوب بودند و خدمات عمومی و چترهای حمایتی جدیدی را ایجاد می‌کردند.

 

بااین‌حال، در دهه 1970 که نارسایی‌های سیاست‌های کینزی به تدریج نمایان شد و بحران‌های اقتصادی هر دو سوی اقیانوس اطلس را درنوریدند ایده‌های نئولیبرالیسم نیز به تدریج جایی برای خود در محافل عمومی باز کردند. همانطور که خود فریدمن اشاره کرده است: «اگر زمان تغییر فرا برسد... راه‌حل جایگزین آماده‌ای وجود دارد که بتوان به سرعت از آن استفاده کرد.» عناصر نئولیبرالیسم به ویژه نسخه‌های این ایدئولوژی برای سیاست پولی با کمک روزنامه‌نگاران و مشاوران سیاسی هم‌سو با این جنبش به طور گسترده در دولت جیمی کارتر ایالات متحده و دولت جیم کالاهان بریتانیا اجرا شدند.

 

پس از به قدرت رسیدن مارگارت تچر[20] و رونالد ریگان[21] مابقی کشورها نیز به زودی راهی همین مسیر شدند: مالیات اقشار ثروتمند را به شدت کاهش دادند، اتحادیه‌های صنفی را در هم شکستند، به مقررات‌زدایی، خصوصی‌سازی، برون‌سپاری و تشدید گسترده‌ی رقابت در عرضه‌ی خدمات عمومی روی آوردند. سیاست‌های نئولیبرال از مجرای صندوق بین‌المللی پول[22]، بانک جهانی[23]، معاهده‌ی ماستریخت[24] و سازمان تجارت جهانی[25] در سراسر جهان (و غالبا بدون رضایت دموکراتیک به اجرای آن‌ها) اجرا شدند. شگرف‌ترین پدیده‌ی این دوران اتخاذ این سیاست‌های از سوی احزابی مانند حزب کارگری و دموکرات‌ها بود که زمانی به جناح چپ تعلق داشتند. همانطور که استدمن جونز[26] اشاره کرده است: «نمی‌توان نمونه‌ای دیگری از تحقق اینچنین کامل آرمان‌شهری را در سراسر تاریخ به خاطر آورد.»

***

شاید عجیب به نظر برسد که همان دکترینی که وعده‌ی حق انتخاب و آزادی را به انسان‌ها می‌دهد با شعار «هیچ راه‌حل دیگری وجود ندارد» تبلیغ شود. بااین‌حال، همانطور که هایک نیز در طی دیدار خود از شیلی تحت حکومت پینوشه (یکی از اولین کشورهایی که این برنامه به طور جامع در آن اجرا شد) اشاره کرده است «ترجیح شخصی من بیشتر به سمت دیکتاتوری لیبرال متمایل است تا دولت دموکراتیک تهی از لیبرالیسم،» در نهایت مشخص می‌شود آزادی پیشنهادی نئولیبرالیسم که در قالب اصطلاحات کلی نیز بسیار جذاب به گوش می‌رسد تنها به معنای آزادی گرگ‌ها است و نه گوسفندان.

 

آزادی از اتحادیه‌های صنفی و مذاکرات جمعی به معنای آزادی برای سرکوب دستمزدها است. آزادی از مقررات به معنای آزادی برای مسموم‌سازی آب رودخانه، به خطر انداختن جان کارگران، وضع نرخ‌های بهره‌ی بی‌رحمانه و طراحی ابزارهای مالی عجیب و غریب است. آزادی از مالیات به معنای آزادی از توزیع ثروتی است که می‌تواند افراد را از گرداب فقر بیرون بکشد.

 

همانطور که نائومی‌کلاین[27] در کتاب دکترین شوک[28] خود نشان داده است نظریه‌پردازان نئولیبرال طرفدار استفاده از بحران و ایجاد حواس‌پرتی برای مردم در جهت اجرای سیاست‌های منفور خود هستند: مانند شرایطی که پس از کودتای پینوشه[29]، جنگ عراق و طوفان کاترینا در نیوارولئان که فریدمن آن را «فرصتی برای اجرای اصلاحات عمیق نظام آموزش و پرورش» توصیف کرده است ایجاد شده بود.

 

در مکان‌هایی که امکان اجرای دموکراتیک سیاست‌های نئولیبرال وجود نداشت این سیاست‌ها به کمک سازمان‌های بین‌المللی و از طریق معاهداتی که در آن‌ها از نظام «حل‌وفصل اختلافات سرمایه‌گذار و دولت[30]» استفاده شده است اجرا شدند، یعنی: دادگاه‌های خارج از کشوری که شرکت‌ها می‌توانند در آن‌ها برای حذف تدابیر محافظت اجتماعی و زیست‌محیطی پافشاری کنند. زمانی که مجلس‌های کشورهای مختلف به ممنوع شدن فروش دخانیات، محافظت از منابع آبی در برابر شرکت‌های حفاری معادن، عدم افزایش هزینه قبوض انرژی یا جلوگیری از غارت دولت به دست شرکت‌های داروسازی رای می‌دادند شرکت‌ها علیه آن‌ها شکایت کردند که غالبا پیروزی آن‌ها در این دعاوی قضایی را در پی داشت. بدین ترتیب دموکراسی عملا به تئاتر نمایشی تقلیل پیدا کرد.

 

تناقض دیگر نئولیبرالیسم این است که رقابت عمومی در آن بر کمیت‌سازی و مقایسات عمومی متکی است. در نتیجه کارگران، افراد جویای کار و انواع مختلف خدمات عمومی تابع رژیم ارزیابی و پایش دغل‌باز و خفه‌کننده‌ای می‌شوند که هدف آن شناسایی برندگان و تنبیه بازندگان است. دکترینی که وان میسز ادعا می‌کرد ما را از کابوس بروکراتیک برنامه‌ریزی مرکزی نجات خواهد داد اما به جای این کار خود مولد نظام برنامه‌ریزی مرکزی شد.

 

نئولیبرالیسم در ابتدا مهمانی سلف‌سرویس به حساب نمی‌آمد اما به سرعت به چنین چیزی تبدیل شد. رشد اقتصادی در عصر نئولیبرالیسم (از سال 1980 به بعد در بریتانیا و ایالات متحده) به شدت آهسته‌تر از دهه‌های پیش از آن بود اما نه برای ابرثروتمندان. نابرابری توزیع درآمد و ثروت پس از 60 سال نزول به دلیل درهم‌شکستن اتحادیه‌های صنفی، کاهش مالیات، افزایش رانت‌خواری، خصوصی‌سازی و مقررات‌زدایی در این عصر روند صعودی پرشتابی را در پیش گرفت.

 

خصوصی‌سازی یا بازاری‌سازی خدمات عمومی مانند انرژی، آب، وسایل نقلیه‌ی عمومی، سلامت، آموزش و پرورش، جاده‌ها و زندان‌ها به شرکت‌ها اجازه داد تا بادجه‌های عوارضی خود را در مقابل این دارایی‌های اساسی بسازند و در ازای استفاده از آن‌ها از شهروندان یا دولت عوارض بگیرند. رانت نیز اصطلاح دیگری است که برای اشاره به درآمد بادآورده استفاده می‌شود. زمانی که هزینه بلیط قطارها و وسایل نقلیه‌ی عمومی افزایش می‌یابد، تنها بخشی از این افزایش بها به جبران پولی که متصدیان این کار برای تامین سوخت، پرداخت دستمزدها و تعمیر و نگهداری ناوگان خطوط راه‌آهن و هزینه‌های دیگر پرداخت می‌کنند ارتباط دارد. مابقی این افزایش قیمت بلیط به این دلیل است که شما را در موضع ضعف قرار داده‌اند.

 

افرادی که مالک خدمات عمومی خصوصی‌سازی شده یا نیمه خصوصی بریتانیا هستند و آن‌ها را اداره می‌کنند با سرمایه‌گذاری اندک و اخذ هزینه‌های بالا از کاربران ثروت عظیمی به دست آورده‌اند. الیگارش‌های روسیه و هند دارایی‌های دولتی را از طریق حراجی‌ها و با قمیت‌های فوق‌العاده پایین تصاحب کرده‌اند. در کشور مکزیک کنترل تمام خطوط ثابت و خدمات تلفن همراه به کارلوس اسلیم[31] واگذار شد که در اندک زمانی وی را به یکی از ثروتمندترین مردان جهان تبدیل کرد.

 

همانطور که اندرو سیر[32] در کتاب چرا استطاعت ثروتمند شدن را نداریم[33] گفته است بهره گرایی نیز تاثیر مشابهی داشته است. وی چنین استدلال می‌کند که «بهره نیز همانند رانت درآمد بادآورده‌ای به حساب می‌آید که کسب آن به هیچ‌گونه تلاشی نیاز ندارد.» هرچه افراد فقیر فقیرتر می‌شوند و ثروتمندان ثروتمندتر می‌شوند کنترل دارایی حیاتی دیگری یعنی پول نیز در چنگال ثروتمندان قرار می‌گیرد. پولی که به عنوان بهره پرداخت می‌شود قطعا به معنای انتقال پول از اقشار فقیر به اقشار ثروتمند است. همانطور که قیمت املاک و حذف تامین مالی دولتی بار بدهی بر دوش افراد جامعه را سنگین‌تر می‌کند (به عنوان مثال گذار از کمک‌های مالی دانشجویی به وام‌های دانشجویی را در نظر بگیرید) بانک‌ها و مدیران اجرایی آن‌ها پول هنگفتی به جیب می‌زنند.

 

اندرو سیر استدلال می‌کند که ویژگی مشخصه‌ی چهار دهه گذشته انتقال ثروت نه تنها از اقشار فقیر به اقشار ثروتمند بلکه در میان رده‌های مختلف خود ثروتمندان بوده است: انتقال پول از افرادی که با تولید کالاها و خدمات جدید ثروتمند شده‌اند به افرادی که ثروت خود را با کنترل دارایی‌های موجود و رانت‌خواری، سود حاصل از بهره یا سرمایه کسب کرده‌اند. بدین ترتیب درآمد حاصل از کار آن‌ها با درآمد بادآورده‌ی آن‌ها جایگزین شده است.

 

سیاست‌های نئولیبرال در همه جا نارسایی‌های بازاری فراوانی را ایجاد کرده‌اند. حال نه تنها بانک‌ها به دلیل آنکه بیش از اندازه بزرگ شده اند برشکست شده اند بلکه شرکت‌های ارائه‌کننده خدمات عمومی نیز به جمع آن‌ها پیوسته‌اند. همانطور که تونی جودت[34] در کتاب شروران برای اراضی کرایه وضع می‌کنند[35] اشاره کرده است هایک فراموش کرده است که نمی‌توان خدمات ملی حیاتی را به حال خود رها کرد تا به گرداب فروپاشی سقوط کنند یعنی رقابت بدون مداخله‌ی دولت نمی‌تواند به انتهای مسیر خود برسد. کسب‌وکارها سود خود را کسب می‌کنند و دولت ریسک آن‌ها را تقبل می‌کند. هرچه نارسایی بزرگ‌تر باشد این ایدئولوژی نیز جنبه‌ی افراطی‌تری به خود می‌گیرد. دولت‌ها از بحران‌های ناشی از نئولیبرالیسم هم به عنوان بهانه و هم به عنوان فرصتی برای کاهش مالیات، خصوصی‌سازی مابقی خدمات عمومی، ایجاد حفره‌های بیشتر در چترهای حمایتی دولتی، حذف مقررات حاکم بر شرکت‌ها و وضع مقررات بیشتر بر شهروندان استفاده می‌کنند. دولت در واقع دندان‌های خود را در تمام اندام‌های حیاتی بخش دولتی فرو کرده است.

 

شاید بتوان گفت که خطرناک‌ترین تاثیرات نئولیبرالیسم به جای بحران‌های اقتصادی در واقع بحران‌های سیاسی ناشی از آن هستند. با کاهش قلمرو دولت توانایی ما نیز برای تغییر مسیر زندگی خود به کمک رای دادن کم‌تر و کم‌تر می‌شود. در عوض نظریه‌ی نئولیبرال ادعا می‌کند که افراد می‌توانند حق انتخاب خود را از طریق خرج کردن پول خود اعمال کنند. بااین‌حال، برخی از افراد نسبت به افراد دیگر پول بیشتری برای خرج کردن دارند: در دموکراسی بزرگ مصرفی یا سهامداری حق رای به صورت برابر توزیع نشده است که نتیجه‌ی آن ناتوان‌سازی اقشار فقیر و طبقه‌ی متوسط است. در حالی که احزاب جناح‌های چپ و راست سیاست‌های نئولیبرال یکسانی را به کار می‌گیرند این ناتوان‌سازی به تدریج به محرومیت از حق رای تبدیل خواهد شد. بدین ترتیب بخش بزرگی از افراد جامعه از مشارکت در سیاست کنارگذاشته خواهند شد.

 

کریس هجز[36] اشاره دارد که «جنبش‌های فاشیستی طرفداران خود را نه از افرادی که به لحاظ سیاسی فعال هستند بلکه از افرادی که فعالیت سیاسی ندارند یعنی «بازندگانی» که غالبا به درستی احساس می‌کنند به هیچ طریقی قدرت اعتراض ندارند یا نمی‌توانند نقشی در تشکیلات سیاسی داشته باشند تشکیل می‌دهند.» زمانی که مناظره‌های سیاسی دیگر برای ما بی‌معنا می‌شوند معمولا افراد جامعه به شعارها، نمادها و احساسات پاسخگو می‌شوند. به‌عنوان مثال، برای طرفداران ترامپ حقایق و استدلالات بی‌اهمیت جلوه می‌کردند.

 

جودت توضیح می‌دهد زمانی که از شبکه‌ی ضخیم تعاملات متقابل افراد جامعه و دولت چیزی جز اقتدار و فرمان‌برداری باقی نمی‌ماند تنها نیروی باقی مانده‌ای که ما را در کنار هم حفظ می‌کند قدرت دولت خواهد بود. زمانی که دولت‌ها اقتدار اخلاقی خود را که از عرضه خدمات عمومی برای افراد جامعه ناشی می‌شود از دست می‌دهند و به «آزار، تهدید و در نهایت وادار کردن مردم به اطاعت از خود» تنزیل پیدا می‌کنند به احتمال زیاد همان استبدادی که هایک از آن هراس داشت در جامعه شکل خواهد گرفت.

***

نئولیبرالیسم نیز همانند کمونیسم به مثابه همان خدایی است که از درمان بیماری عاجز ماند. بااین‌حال این دکترین زامبی شده همانند زامبی‌ها به راه رفتن تلو تلو خوران خود ادامه می‌دهد و یکی از دلایل تداوم این وضعیت گمنامی این دکترین یا شاید بهتر باشد که بگوییم گمنامی دسته‌ای از عناصر مختلف آن است.

دکترین نامرئی با دست نامرئی خود ترویج می‌شود. بااین‌حال، در سال‌های اخیر و با سرعتی بسیار آهسته به ماهیت تعدادی از آن‌ها پی برده‌ایم. دریافتیم موسسه‌ی امور اقتصادی که در رسانه‌ها با قدرت علیه وضع مقررات بیشتر برای صنعت تنباکو استدلال می‌کرد از سال 1963 تاکنون به طور مخفیانه از سوی شرکت بریتیش آمریکن توباکو[37] تامین مالی می‌شده است. دریافتیم که چارلز و دیوید کوخ دو تن از ثروتمندترین مردان جهان که بنیان‌گذار این موسسه بودند جنبش تی پارتی[38] را به راه انداخته‌اند. دریافتیم که چارلز کوخ در هنگام تاسیس یکی از اندیشکده‌های خود چنین گفته است که «برای اجتناب از انتقادات نامطلوب نبایستی نحوه‌ی کنترل و اداره‌ی این سازمان به صورت علنی تبلیغ شود.»

 کلماتی که در نئولیبرالیسم استفاده می‌شوند غالبا بیشتر از آنچیزی که توضیح می‌دهند مفاهیمی را در درون خود مخفی می‌سازند. اصطلاح «بازار» که در ذهن تداعی‌گر نوعی نظامی طبیعی است که بایستی همانند نیروی گرانش یا فشار رفتار یکسانی با همه‌ی ما داشته باشد در واقع مملو از روابط قدرت است. معمولا «آنچه که بازار می‌خواهد» به معنای همان چیزی خواهد بود که شرکت‌های بزرگ و روسای آن‌ها می‌خواهند. همانطور که سیر اشاره کرده است «سرمایه‌گذاری» دو معنای کاملا متفاوت دارد. یکی از معانی آن تامین مالی فعالیت‌های مولد و مفید برای جامعه است در حالی که معنای دیگر آن خرید دارایی‌های موجود برای استفاده از آن‌ها در راستای رانت‌خواری، کسب درآمد حاصل از بهره، سود سهامداری و سود سرمایه است. استفاده از یک واژه‌ی یکسان برای دو فعالیت متفاوت «منابع ثروت آن‌ها را مخفی می‌سازد» و ما را در تمییز استخراج ثروت از ثروت‌آفرینی به اشتباه می‌اندازد.

یک قرن پیش از این افرادی که ثروت خود را به ارث برده بودند افرادی که به تازگی ثروتمند شده بودند را تحقیر می‌کردند. کارآفرینان با جای زدن خود به عنوان رانت‌خواران به دنبال دست‌یابی به پذیرش اجتماعی بودند. این رابطه امروزه کاملا معکوس شده است: رانت‌خواران و افرادی که ثروت خود را به ارث برده‌اند خود را به شکل کارآفرینان جلوه می‌دهند. آن‌ها ادعا می‌کنند که درآمدهای بادآورده‌ی خود را با تلاش و زحمت به دست آورده‌اند.

این گمنامی‌ها و سردرگمی‌ها با بی‌نام و نشان بودن سرمایه‌داری نوین ترکیب می‌شود: الگوی فرانچایز که تضمین می‌کند که کارگران متوجه نشوند برای چه کسی کار می‌کنند، شرکت‌ها از طریق شبکه‌ای فوق‌العاده پیچیده از رژیم‌های محرمانه‌ی خارج از کشور ثبت می‌شوند که حتی نیروی پلیس نیز نمی‌تواند مالکان اصلی آن‌ها را کشف کند، ترتیبات مالیاتی خاصی استفاده می‌شوند که عملا دولت‌ها را فریب می‌دهند و محصولات مالی خاصی ایجاد شده‌اند که هیچ‌کس قدرت درک آن‌ها را ندارد.

در این میان همچنان از گمنامی نئولیبرالیسم به شدت محافظت می‌شود. افرادی که تحت تاثیر هایک، میسز و فریدمن قرار دارند معمولا این اصطلاح را رد می‌کنند و (البته به شکلی به نسبت منصفانه) معتقدند که امروزه از این واژه تنها به شکل تحقیرآمیز استفاده می‌شود. بااین‌حال آن‌ها هیچ جایگزین مناسبی برای این واژه به ما نشان نمی‌دهند. برخی از افراد نیز خود را لیبرال کلاسیک یا طرفدار آزادی فردی می‌نامند بااین‌حال این توصیف‌ها نیز هم گمراه‌کننده و هم به طرز عجیبی خودتخریب‌گر هستند زیرا به معنای آن هستند که کتاب‌هایی مانند مسیر بردگی، بروکراسی یا حتی اثر کلاسیک فریدمن یعنی سرمایه‌داری و آزادی هیچ مطلب جدیدی را به ما ارائه نکرده‌اند.

***

علیرغم تمام مسائل فوق پروژه‌ی نئولیبرال حداقل در مراحل اولیه‌ی خود ویژگی تحسین‌برانگیری داشته است. این پروژه فلسفه‌ای متمایز و نوآورانه بود که توسط شبکه‌ی منسجمی از متفکران و فعالان که برنامه‌ی کاری واضحی داشتند تبلیغ می‌شد. این پروژه با صبر و پشتکار فوق‌العاده‌ای به کار خود ادامه می‌داد. بدین ترتیب، مسیر بردگی به مسیر قدرت تبدیل شد. پیروزی نئولیبرالیسم هم‌چنین منعکس کننده‌ی شکست جناح چپ است. زمانی که اقتصادهای حذف مداخله دولتی به فاجعه‌ی سال 1929 منجر شدند کینز نظریه‌ی اقتصادی جامعی را برای جایگزینی آن طراحی کرد. زمانی که مدیریت تقاضای پیشنهادی در الگوی کینزی در دهه 70 به مانع برخورد کرد جایگزین آماده‌ای برای آن وجود داشت. بااین‌حال، زمانی که نئولیبرالیسم در سال 2008 فروپاشید جایگزینی برای آن وجود نداشت. به همین دلیل است که همانند زامبی‌ها به راه رفتن تلوتلو خوران خود ادامه می‌دهد. احزاب جناح چپ و میانه‌روها 80 سال است که هیچ چارچوب کلی جدیدی را برای تفکر اقتصادی پیدا نکرده‌اند.

هرگونه توسل مجدد به لرد کینز در واقع اقرار به اشتباه خود خواهد بود. پیشنهاد راه‌حل‌های کینزی برای بحران‌های قرن بیست و یکم به معنای نادیده گرفتن سه مشکل واضح خواهد بود. اولا بسیج مردم در پیرامون ایده‌های قدیمی بسیار دشوار است، ثانیا خطاهایی که در دهه 70 کشف شدند تاکنون برطرف نشده‌اند و ثالثا و مهم‌تر از همه اینکه این ایده‌ها در مورد بزرگ‌ترین بحرانی که ما را تهدید می‌کند یعنی بحران زیست‌محیطی هیچ حرفی برای گفتن ندارند. کینزگرایی بر تحریک تقاضای مصرف برای ترویج رشد اقتصادی مبتنی است. تقاضای مصرفی و رشد اقتصادی پیشرانه‌های تخریب‌گر محیط‌زیست هستند.

سرگذشت کینزگرایی و نئولیبرالیسم نشان می‌دهد که صرفا مخالفت با یک نظام ناکارآمد کافی نیست بلکه بایستی جایگزین منسجمی را نیز برای آن پیشنهاد کرد. وظیفه‌ی اصلی حزب نیروی کار، دموکرات‌ها و احزاب جناح چپ افراطی‌تر بایستی توسعه‌ی برنامه‌ی اقتصادی متحولانه‌ای مانند پروژه‌ی آپولو باشد، یعنی تلاشی آگاهانه برای طراحی نظامی که پاسخگوی نیازهای قرن 21ام باشد.

 

[1] George Monbiot

[2] Paul Verhaeghe

[3]  What about me?

[4] Ludwig von Mises

[5] Friedrich Hayek

[6] New Deal

[7] The Road to Serfdom

[8] Bureaucracy

[9] Mont Pelerin Society

[10] Daniel Stedman Jones

[11] Masters of the Universe 

[12] American Enterprise Institute

[13] The Heritage Foundation

[14] Cato Institute

[15] The Institute of Economic Affairs

[16] The Centre for Policy Studies

[17] The Adam Smith Institute

[18] Milton Friedman

[19] John Maynard Keynes

[20] Margaret Thatcher

[21] Ronald Reagan

[22] IMF

[23] World Bank

[24] Maastricht treaty

[25] World Trade Organisation

[26] Stedman Jones

[27] Naomi Klein

[28] The Shock Doctrine

[29] Pinochet

[30] investor-state dispute settlement

[31] Carlos Slim

[32] Andrew Sayer

[33] Why We Can’t Afford the Rich

[34] Tony Judt

[35] Ill Fares the Land

[36] Chris Hedges 

[37] British American Tobacco since

[38] Tea Party movement

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha