بررسی پدیده خودشیءانگاری و چالش‌های پیش‌رو در زندگی؛
تقلیل دادن خودتان به یک ویژگی مشخص مثل عنوان یا عملکرد شغلی‌تان عملی شدیدا مخرب است. مارشال مک‌لوهان در کتاب سال ۱۹۶۴ خود با عنوان درک رسانه نقل‌قول مشهوری دارد: «ابزار همان پیام است.» او اشاره کرد که در افسانه‌های مشهور یونان، نارسیسوس به جای خودش عاشق تصویر خود شد. در خودشیءانگاری کاری نیز همین اتفاق رخ می‌دهد.

گروه راهبرد «سدید»؛ آرتور سی. بروکس: به عنوان اقتصاددان، توضیحات پیچیده‌ی زیادی را برای مخالفت مشهور کارل مارکس[1] با کاپیتالیسم شنیده‌ام. اما اساسا، ایده‌ی اصلی استدلال مارکس بسیار ساده است: شادی.

او معتقد بود که کاپیتالیسم مردم را بخشی از ماشینی می‌داند که در آن انسان حذف شده و تنها سودآوری باقی می‌ماند و بدین‌ترتیب سرمایه داری انسان را از نعمت شادی محروم می‌کند. مارکس در مقاله سال 1844 خود نوشت: «فعالیت غیرارادی تخیل انسان و مغز و قلب او به صورتی مستقل از فرد عمل می‌کنند. کار در حقیقت به کس دیگری تعلق دارد؛ و کار کردن -در نظام سرمایه داری- معادل از دست دادن خود آن فرد است.» از دیدگاه او در نظام سرمایه داری،کارگران شی‌ءانگاری شده و در کالبدی مفلوک جای می‌گیرد.

چه با ارزیابی مارکس از تاثیر سیستم کاپیتالیستی بر انسان‌ها موافق باشید یا مخالف، بسیاری از ما بدون‌شک همین کار را با خودمان می‌کنیم. تعداد بسیار زیادی از افرادی که برای موفقیت به‌سختی کار و تلاش می‌کنند، خود را همانند ماشین‌ها و ابزارها  به کار می‌گیرند.

افراد تلاش‌گر به دنبال موفقیت حرفه‌ای هستند تا احساس رضایت و شادی کنند. اما خودشیءانگاری هر دوی این موارد را غیرممکن کرده و ما را برای زندگی پر از دستاوردهای بی‌لذت و اهداف دست‌نیافتنی و درنتیجه، تراژدی سقوط ناگزیر، آماده می‌کند

افراد تلاش‌گر به دنبال موفقیت حرفه‌ای هستند تا احساس رضایت و شادی کنند. اما خودشیءانگاری هر دوی این موارد را غیرممکن کرده و ما را برای زندگی پر از دستاوردهای بی‌لذت و اهداف دست‌نیافتنی و درنتیجه، تراژدی سقوط ناگزیر، آماده می‌کند. ما برای شاد بودن باید زنجیرهای خودساخته‌ی اطراف‌مان را دور بیندازیم.

گفته مارکس در رابطه با شادی صحیح است: شیءانگاری، سطح رفاه را کاهش می‌دهد. تحقیقات نشان می‌دهد که وقتی دیگران فردی را از طریق نگاه‌ها شیءانگارانه یا تعرض، به ویژگی‌های جسمی او تقلیل می‌دهند، اعتمادبه‌نفس و قابلیت آن فرد در انجام وظایف مختلف را کاهش می‌دهند. ایمانوئل کانت[2] این مسئله را معادل تبدیل شدن به «سوژه‌ی تمایلات فردی دیگر» می‌داند و معتقد است در این حالت، «تمام انگیزه‌های روابط اخلاقی مختل می‌شوند.»

شی‌ءانگاری جسمی تنها یک نوع از این موارد است. شیءانگاری در محل کار و شغل فرد، نوعی دیگر و البته شدیدا زیان‌بارتر از چیزی است که کانت مطرح کرده است. در سال 2021، سه محقق فرانسوی در مجله مرزهای روان‌شناسی[3] شاخصی برای شیءانگاری در محل کار بر اساس احساس سوء‌استفاده به عنوان نوعی ابزار و به رسمیت شناخته نشدن به عنوان یک عامل در محیط کار مشخص کردند. بنا به گفته‌ی آن‌ها، شیءانگاری در محل کار می‌تواند منجر به فرسودگی، نارضایتی شغلی، افسردگی و سوءاستفاده‌ی جنسی شود. این امر زمانی رخ می‌دهد که رئیسی کارکنان خود را چیزی بیش از نیروهای کار دورانداختنی نداند یا حتی کارکنان رئیس‌شان را چیزی بیش از منبع تامین پول ندانند.

استدلال‌های مخالف شیءانگاری افراد، نسبتا واضح هستند. زمانی این امر وضوح کمتر اما قدرت مخرب یکسانی پیدا می‌کند که شخص شیءانگار و شخص شی‌ءانگاری‌شده هر دو یک نفر باشند. انسان‌ها می‌توانند به شیوه‌های متعددی خود را شیءانگاری کنند: مثلا با ارزیابی عزت‌نفس‌شان بر اساس ویژگی‌های ظاهری، جایگاه اقتصادی یا دیدگاه‌های سیاسی. اما تمام این موارد به یک عمل اصلی خلاصه می‌شوند: تقلیل انسانیت خود به یک ویژگی مشخص و همچنین، تشویق دیگران به انجام همین کار. ممکن است این امر در حیطه‌ی کاری، به شکل ارزیابی عزت‌نفس فرد (به صورت منفی یا مثبت) بر اساس عملکرد شغلی یا جایگاه حرفه‌ای بروز کند.

درست همان‌طور که فرهنگ سرگرمی‌مان ما را به خودشیءانگاری جسمی ترغیب می‌کند، فرهنگ کاری‌مان نیز ما را به سمت خودشیءانگاری شغلی سوق می‌دهد. آمریکایی‌ها معمولا کوشا و بلندپرواز بودن را ارزشمند می‌دانند بنابراین، به‌آسانی اجازه می‌دهند کارشان تقریبا تمام لحظات زندگی‌شان را به خود اختصاص دهد. من افراد زیادی را می‌شناسم که به جز کارشان تقریبا درباره‌ی هیچ موضوع دیگری صحبت نمی‌کنند؛ و درواقع می‌گویند: «من مساوی با شغلم هستم.» ممکن است این حرف احساس انسانی و قدرت بیشتری را در مقایسه با این جمله به فرد بدهد: «من ابزاری در دستان رئیسم هستم» اما استدلال فوق مشکلی بزرگ دارد: از نظر تئوری، شما می‌توانید رئیس خود را کنار زده و شغل جدیدی پیدا کنید. اما شما هرگز نمی‌توانید خودتان را حذف کنید.

همان‌طور که فرهنگ سرگرمی‌مان ما را به خودشیءانگاری جسمی ترغیب می‌کند، فرهنگ کاری‌مان نیز ما را به سمت خودشیءانگاری شغلی سوق می‌دهد

تاکنون موفق نشده‌ام هیچ مطالعه‌ی منتشرشده‌ای درباره‌ی رفاه خودشیءانگارهای شغلی پیدا کنم. اما می‌توانیم از مفاهیم خودشیءانگاری جسمی کمک بگیریم چون بر اساس نتایج، این امر منجر به تشدید افسردگی و کاهش قدرت حل مسئله می‌شود. عقل سلیم به ما می‌گوید که خودشیءانگاری در محل کار، ظلمی شدیدا کثیف است. این امر باعث می شود ما در برابر خودمان تبدیل به حجم کاری بالایی می شویم که مارکس میگفت و خود را چیزی بیش از انسانی اقتصادی نمی‌بینیم. عشق و تفریح فدای یک روز کار بیشتر در جستجوی پاسخی درونی و مثبت به این سوال می‌شوند: «آیا همچنان موفق هستم؟» در این شرایط ما به یک موجود تهی و بدلی از انسان‌های واقعی تبدیل می‌شویم.

و سپس وقتی پایان دوران کار حرفه ای ما فرا می‌رسد یعنی زمانی که تنزل حرفه‌ای آغاز می‌شود، تنها و تهی رها می‌شویم. بنا به گفته‌ی یکی از مدیران خودشیءانگار، «در شش ماه پس از بازنشستگی، از سوال «کی چه کسی است؟» به سوال دیگری رسیدم: «من چه کسی هستم؟»

با مقدمه ای که گفتیم حالا خوب است به این سوال پاسخ دهید. آیا شما هم در شغل یا حرفه‌ی خود خودشیءانگار هستید؟ چند سوال از خودتان بپرسید و صادقانه به آن‌ها پاسخ دهید:

  • آیا شغل شما بزرگ‌ترین بخش هویت شما است؟ آیا خود را به وسیله‌ی شغل‌تان معرفی می‌کنید یا حتی خود را به واسطه‌ی شغل‌تان می‌شناسید؟
  • آیا روابط عشقی خود را فدای کار می‌کنید؟ آیا تابه‌حال عشق، دوستی یا تشکیل خانواده را به خاطر شغل‌تان رها کرده‌اید؟
  • آیا در صورت از دست دادن شغل یا حرفه‌تان نمی‌توانید خود را شاد تصور کنید؟ آیا مسئله‌ی از دست دادن شغل‌تان در نظر شما کمی شبیه مرگ است؟

اگر پاسخ شما به تمام این سوالات مثبت بود، مطمئن باشید هرگز از زندگی راضی نمی‌شوید زیرا دچار خودشیءانگاری شده اید. شغل یا حرفه‌ی شما باید شاخه‌ای از شما باشد نه برعکس. برای این قضیه دو کار می‌تواند در زمان ارزیابی مجدد اولویت‌های‌تان به شما کمک کنند:

  1. کمی فاصله بگیرید

شاید در زندگی یک یا دو رابطه‌ی ناسالم داشته‌اید اما تنها زمانی این مسئله را درک کرده‌اید که داوطلبانه یا بالاجبار از آن فاصله گرفته‌اید. درواقع این تمایل انسان احتمالا تاییدی بر این امر است که اغلب جدایی‌های آزمایشی به ویژه اگر بیش از یک سال طول بکشند منجر به طلاق می‌شوند. فاصله گرفتن  به شما کمک میکند تا از فاصله دور واقعیت را به تماشا بنشینید و واقعیت را ببینید.

در زندگی حرفه‌ای خود از این اصل استفاده کنید. برای شروع، این امر باید هدف اصلی، تعطیلات شما باشد. تا از کار خود فاصله گرفته و زمانی را با عزیزان‌تان سپری کنید. گرچه ممکن است این مسئله خیلی واضح به نظر برسد اما معنای اصلی آن رفتن به تعطیلات و پرهیز از مسائل کاری است.

ایده‌ی قدیمی شبات یا گذراندن زمانی به دور از کار در هر هفته به این مسئله نزدیک است. در سنت‌های باستان، استراحت داشتن علاوه بر دلپذیر بودن آن، جزء اساسی شناخت خداوند و خودمان محسوب می‌شود. در کتاب مقدس سفر خروج[4] چنین متنی آمده است: «چون خداوند آسمان‌ها و زمین، دریا و تمام مخلوقات آن‌ها را در شش روز خلق کرد و روز هفتم را به استراحت گذراند. بنابراین، خداوند روز شبات را مبارک کرده و آن را مقدس شمرد.» اگر خداوند پس از کار استراحت می‌کند پس شاید شما هم باید چنین کاری کنید.

چنین عملی لزوما نباید مذهبی باشد و شما می‌توانید علاوه بر پرهیز صرف از کار در روزهای شنبه یا یکشنبه، آن را به شیوه‌هایی متعدد انجام دهید. مثلا می‌توانید هر روز عصر با تحریم کار و اختصاص تمام فعالیت‌های خود به روابط‌تان و همچنین استراحت، شبات کوتاهی داشته باشید.

  1. دوستانی پیدا کنید که شما را ابزارهای حرفه‌ای نمی‌دانند

بسیاری از خودشیءانگاران شغلی در جستجوی افرادی هستند که آن‌ها را صرفا به خاطر دستاوردهای کاری‌شان ستایش می‌کنند. این امر کاملا طبیعی است. وقتی شخصی که برای اولین بار ملاقات می‌کنم به جای انسانی عادی، مرا به عنوان ستون‌نویس آتلانتیک[5] می‌شناسد، احساس خوبی به من دست می‌دهد. اما این امر می‌تواند به‌آسانی مانعی بر سر راه ایجاد دوستی‌های سالم باشد حال آن‌که همه‌ی ما به چنین چیزی نیاز داریم. شما با خودشیءانگاری در دوستی‌های‌تان راه را برای شیء‌انگاری خودتان توسط دوستان‌تان هموارتر می‌کنید.

خودشی انگاری باعث میشود که ما در تلاش برای خاص بودن، نهایتا خود را به یک ویژگی مشخص تقلیل داده و به چرخ دنده های ماشینی خودساخته تبدیل می‌شویم

به همین دلیل داشتن دوستانی خارج از حلقه‌های حرفه‌ای‌تان اهمیت بالایی دارد. شروع دوستی با افرادی که هیچ ارتباطی با زندگی حرفه‌ای شما ندارند شما را به سمت تقویت علایق و فضایل غیرکاری و درنتیجه، تبدیل شدن به فردی کامل‌تر ترغیب می‌کند. روش انجام این کار شباهت زیادی به توصیه‌ی شماره 1 دارد: صرفا زمانی را برای فاصله گرفتن از کار در نظر نگیرید بلکه این زمان را با افرادی بگذرانید که هیچ ارتباطی به کارتان ندارند.

شاید به چالش کشیدن خودشیءانگاری‌تان احساس خوشایندی به شما ندهد. راستش این کار مرا نیز شدیدا ناراحت می‌کند. دلیل آن نیز ساده است: همه‌ی ما می‌خواهیم به‌نوعی سرآمد دیگران باشیم و ظاهرا بیشتر کار کردن و داشتن عملکرد شغلی بهتر در مقایسه با دیگران روش واضحی برای رسیدن به این هدف محسوب می‌شود. این یکی از محرک‌های عادی انسان است اما پتانسیل زیادی برای ساختن پایانی مخرب برایمان دارد. بسیاری از دانشجویان من اعتراف کرده‌اند که به جای شاد بودن، ترجیح‌شان بر خاص بودن است و من نیز اغلب همین احساس را داشته‌ام.

نکته‌ی متناقض این است که در تلاش برای خاص بودن، نهایتا خود را به یک ویژگی مشخص تقلیل داده و به چرخ دنده های ماشینی خودساخته تبدیل می‌شویم. مارشال مک‌لوهان[6] در کتاب سال 1964 خود با عنوان درک رسانه[7] نقل‌قول مشهوری دارد: «ابزار همان پیام است.» او اشاره کرد که در افسانه‌های مشهور یونان، نارسیسوس به جای خودش عاشق تصویر خود شد. در خودشیءانگاری کاری نیز همین اتفاق رخ می‌دهد: کار همان ابزار ما است و همین‌طور به پیام ما نیز تبدیل می‌شود. می‌آموزیم به جای خود حقیقی‌مان در زندگی، تصویر خود موفق‌مان را دوست بداریم.

این اشتباه را مرتکب نشوید. شما معادل شغل‌تان نیستید؛ من هم همین‌طور. چشمان خود را از این انعکاس تحریف‌شده بردارید و جسارت لازم برای تجربه کردن زندگی و خود کامل‌تان را داشته باشید.

 

 [1] Karl Marx

[2] Immanuel Kant 

[3] Frontiers in Psychology 

[4] Book of Exodus

[5] The Atlantic 

[6] Marshall McLuhan

[7] Understanding Media

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha