گروه راهبرد «سدید»؛ امیرحسین نوبهار: باید نسبت میان علوم انسانی با حکمرانی در ایران را در نسبت نیازمندی علوم انسانی به حکمرانی جست و جو کرد. هرچند این رابطه را میتوان به نحوی دوسویه دانست. چه از اینرو که حکمرانان نیز برای ادامه راهشان نیاز به عالمان و خصوصا علمای علوم انسانی دارند. همانان که در طول تاریخ دأب جستوجوی مسائل اجتماع را داشته، برای گذار یا مدیریت از هریک نقشه راهی پیشِ پایِ حکمرانان نهادهاند. در این نوشتار، تاریخچه تشکیل این پایگاههای تولید علم در ایران را مرور میکنیم.
گرسنگی، مرض و غیاب سیاست
تولد علوم انسانی در ایران با یک اقتضای سیاسی آغاز شد و شاید به همین دلیل بود که نخستین نهاد آموزشی رسمی برای علوم انسانی مدرن در ایران «مدرسه سیاسی» بود. تاسیس مدرسهای به فرمان مظفرالدین شاه و در اختیار وزارت خارجه که ظاهرا قرار بود مسئولیتی خطیر به دوش بکشد. همچنان که دو همزاد دیگر این مدرسه یعنی «مدرسه فلاحت» و «مدرسه طب» برای علاج گرسنگی و درمان مرضهای همهگیر تاسیس شده بود، مدرسه سیاست نیز برای هدفی پایهگذاری شد.
ایران دردمند عصر مظفری، چند قرن عقب ماندگی فنی و فکری را به ارث میبرد. ایرانی که نظام دانش آن از درک مقدرات زمانه خود عاجز بود و نمیتوانست در وقت نیاز کار از کار رعیت بگشاید. اگر قحطی میآمد، مردم در دهات و ولایات از گرسنگی تلف میشدند و اگر آبله شیوع مییافت نیمی شهرها به آن مبتلا میشدند. این مسائل موجب شده بود مدرسه فلاحت که بعدا «دبستان برزگران» نام گرفت برای تربیت نسلی از کشاورزان کاردان و مدیران «وزارت فلاحت، تجارت و فوائد عامه» پایهگذاری شود و مسئله گرسنگی ایران را مرتفع کند. قریب به همین رویکرد در خصوص مدرسه طب نیز وجود داشت. دم و دستگاهی که در اواخر دوره قاجار از دارالفنون جدا شد تحت ریاست مرحوم لقمان الدوله ادهم بنا داشت تا اطبایی پرورش دهد که رعیت را از هر بلا و سقام محفوظ کند.
اما مرض و قحطی تنها مسائل ایران در آن دوره نبود، ایران در اواخر دوره قاجار میراث دار مملکت دارانی بود که بنا بر برخی اقوال از دوره کریم خان به بعد رنگ امن و رعیت پروری به خود ندیده بود. نزاع بر سر قدرت و مناقشات داخلی از دربار تا ولایات محلی در یک سو و ستیز صد ساله با روس و دیگر دول خارجی چیرگی آنها بر ایران تبدیل به مرضی بدخیم شده بود. مرضی که اهالی کاخها آن را محصول غیاب سیاست میدانستند. کارگزاران سیاسی مملکت را در تنگنای بی سیاستی میدیدند و این عامل کفایت میکرد تا مدرسهای برای تربیت سیاست مردان در ایران تاسیس شود. مدرسهای که هم زبان اجنبی را بفهمد و بر آن فائق آید و هم حیلههایی برای رتق و فتق مسائل ملک بلد باشد.
آنگاه که «دانشکده» متولد شد
البته مدرسهی سیاست در دوره نخست خود مهمترین مسئولیتش را تربیت رجال برای وزارت خارجه تعریف کرده بود و کمتر به ابعاد داخلی سیاست پرداخت. تعلق مدرسه به وزرات خارجه و شخص مشیرالدوله این امر را تشدید میکرد. تا اینکه در دورههای بعد درک این نکته که باید به شیوهای نو مملکت را اداره کرد، موجب ایجاد مدارس جدید و در نهایت گسترش مدرسه سیاست شد. تصویب مدرسه حقوق در قانون تشکیلات عدلیه در سال ۱۲۹۰ و کمی بعدتر مدرسه تجارت در سال ۱۳۰۴ و ادغام این دو در مدرسه قدیمیتر سیاست در سال ۱۳۰۶ تحولی اساسی در تاریخ علوم انسانی ایران بود. حالا این نهاد «مدرسه حقوق، سیاسی و تجارت» نام گرفته بود و به تعابیر امروزی قرار بود برای عدلیه قاضی و حقوقدان، برای سیاست دیپلمات و وزیر و برای تجارت، اقتصاد دان و مدیر تربیت کند. همین روند تا سال ۱۳۱۳ که مدرسه رسما به دانشکده تغییر نام داد و بعد از آن ادامه داشت. با این وصف ولادت علوم انسانی در ایران از آغاز تا دوران نوپایی یک کارویژهی اساسی داشت و آن «تربیت نیرو انسانی» برای حکمرانی بود.
نسبت نهاد دانشگاه و به طور خاص علوم انسانی با حکمرانی در ایران را نیز باید از همین رهیافت تحلیل کرد. در چنین دانشگاهی رویکردهای نقادانه و ریلگذاری برای حکمرانی ویژگیهای جانبی محسوب میشوند، به خصوص که با این وصف اقتصاد دانشگاه از اساس موضوعی حکومتی و چشمانداز دانشآموختگان حضور در حاکمیت بوده و هست. رویهای که در غرب به شکلی دیگر طی شد و تربیت نیرو برای حکومتها عموما کار ویژهای ثانوی برای دانشگاه به حساب میآمد و وجه اساسیتر دانشگاه در اروپا از قرون وسطی تا کنون تمرکز بر دانش، مستقل از دولتها بود. دانشگاههایی که از پس جنگهای سیساله، طاعون، گرسنگی، شاهکُشی و تغییر در قدرت و ساختار مذهب به دست اروپای امروز رسید تنها پرورشگاه دیپلماتها و لردها نبود بلکه ملغمهای از رویکردهای نقادانه، مصلحانه و تایید حکمرانی بود. سوای از این که بسیاری اندیشمندان معتقد به موجودیت دانش انسانی سوای از حکمرانی بوده و هستند.
نظام دانشگاهی در ایران و به طور خاص علوم انسانی با درک نیازهای بزرگی آغاز شد. اما مشابهتهای ظاهری میان مسائل طبیعی با مسائل انسانی موجب شد علوم انسانی مانند کشاورزی و پزشکی فهمیده شود و انتظار سرویس دهندگی از این علوم به وجود آید. ساختار دانشگاههای ایران و نسبت آنها با سیاست در طی بیش از یک قرن موجب شد علوم انسانی در ایران هرگز نتواند چنان که باید کارویژههای دیگر خود یعنی نقادی و تعیین خط مشی را ایفا کند. زیر سایه این ساختار اغلب نخبگان دانشگاهی که تلاش کردند کارویژههای دیگر را به این نهاد الحاق کنند گاه از سوی دانشگاه و گاه از طرف نظم حکمرانی تحت فشار قرار گرفتند. در نتیجه دانشگاه دستکم تا کنون نتوانسته است به صورت فراگیر به حکمرانی سامان دهد، بلکه این حکمرانی بوده که در قالب سفارشهایش به نظام دانشگاهی سازمان بخشیده است. به واقع باید نسبت میان علوم انسانی با حکمرانی در ایران را در نسبت نیازمندی علوم انسانی به حکمرانی جست و جو کرد. از این منظر است که به نظر میرسد تلاشهایی که در راستای تحول در علوم انسانی رخ میدهد نیز علیرغم صرف هزینهها و صدور بخشنامههای بسیار چه ذیل گسترش دانشگاه و چه تحت عنوان بومی سازی علوم انسانی چشمانداز مهآلودی خواهد داشت.
مرور انتقادی راه طی شده در ایران از مدرسه سیاست در عهد قاجار تا امروز که در هرجای ایران یک دانشگاه و دانشکده علوم انسانی تاسیس شده است، نشان میدهد باید نشست و کوشید که خصلتهای دانشگاهی را به علوم انسانی ایران بازگرداند. تا هم علوم انسانی بتواند کارکردهای خاص خود اعم تمرکز بر علم، پاسخگویی به مسائل جامعه و نقد و اصلاح رویهها بپردازد و هم حکمرانی و در نتیجه جامعه از قبل آن منتفع گردد.
/انتهای پیام/