به گزارش «سدید»؛ حکیم است. هم از این روی و در نکوداشت کارنامه آن عالم پرآوازه، به بازخوانی فرازهایی از کارنامه سیاسی وی پرداختهایم. مستندات مقال پی آمده، برتارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران وجود دارد. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبولآید.
بسترهای تقابل آیتالله حکیم با حزب بعث عراق
برای فهم بستری که تقابل زندهیاد آیتالله العظمی سیدمحسن حکیم با حزب بعث عراق، در آن شکل گرفت، باید تاریخچه این رویداد را مورد توجه و ارزیابی قرارداد. به عبارت دقیقتر باید اشاره کرد این مواجهه تاریخی، پس از کودتا علیه عبدالسلام عارف و قدرت یافتن مجدد حزب بعث شدت یافت و بیش از گذشته خود را نشان داد. در این دوره بعثیها، تلاش برای نیل به آرمانهای دیرین خویش را تشدید کردند و حوزه علمیه نجف و مرجع اعلای آن را تحت فشار فراوان گذاشتند. فرنود فردهی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در اینباره مینویسد:
«رژیم بعث عراق که برای نخستین بار در سال ۱۹۶۸ از همتای سوری خود جدا شد و به تدریج قدرت را در عراق به دست گرفت، سیاستها و برنامههای ویژهای را دنبال کرد که این برنامهها بر محور پانعربیسم و شیعههراسی بنیان شده بود. این رژیم که برای نخستین بار شیوه ریاست جمهوری را برای خود برگزیده بود، شیوهای به مراتب بدتر از سلاطین عثمانی را - که حکمرانان پیشین عراق بودند- اتخاذ کرد. از این پس سه اصل در این رژیم، به عنوان اصول استراتژیک مطرح بود: نخست گرایش شدید به پان عربیسم و دوم مخالفت شدید با شیعیان و سوم تقابل با ایران به هر روشی که ممکن است. در سال ۱۳۴۱ هـ. ش، کودتایی در میان حزب بعث رخ داد که طی آن، عبدالسلام عارف قدرت را در عراق به دست گرفت. وی تلاش کرد تا خود را نسبت به رهبران پیشین که گرایشهای کمونیستی پیدا کرده بودند، متفاوت بنمایاند و برای جذب حداکثر مسلمانان، خود را مقید به اصول اسلامی نشان دهد. وی در ابتدای حکومتش، دعوای قومی و پان عربیسم را سرداد و به دنبال ضربه زدن به تشیع و در پی آن ایرانیان برآمد. حوزه علمیه نجف که در آن زمان، به زعامت آیتاللهالعظمی سیدمحسنحکیم به عنوان مرجع اصلی فعالیت میکرد، از دسیسه رهبران حزب بعث که به تازگی از حزب سوری جدا شده بودند، آگاه شده و مخالفت شدید خود را با قومگرایی و تفاوت قائلشدن میان ایرانی و عربی اعلام کرد. با این همه باید گفت دوران حکومت عبدالسلام عارف برای علمای شیعه نجف و عراق، نسبتاً دوران خوب و قابل تحملی بود و مقاومت این علما، باعث عقبنشینی حکومت مرکزی شد. از زمان حکومت قاجار به این سو، همواره علمای ایران برای تکمیل دروس حوزوی خود، به نجف میرفتند. از اینرو روابط بسیار نزدیکی میان علمای ایران و علمای حوزه علمیه نجف وجود داشت. پس از عبدالسلام و از سال ۱۳۴۷ به بعد که کودتای حزب بعث عراق پیروز شد و حکومت مرکزی عراق به طور کامل در اختیار این حزب قرار گرفت، رویه این حزب همان شد که از ابتدا قرار بود، باشد. از این رو برخوردهای جدی آنها با علمای شیعه و به خصوص علمای فارسی زبان بیشتر شد. حوزه علمیه نجف و افرادی همچون آیتالله العظمی حکیم که نمیتوانستند شرایط به وجود آمده را تحمل کنند، در اواخر دهه ۱۳۴۰ هـ. ش، اعتراضات گستردهای علیه رژیم انجام دادند که با برخوردهای بسیار تند همراه بود. رژیم بعث که پنداشته بود امکان عملیکردن برنامههای خود را جز از طریق خونریزی و منزویکردن علمای شیعه ندارد، طی حملات متعدد بسیاری از علمای مطرح شیعه را دستگیر کرد. در این میان برخی از علما را که عمدتاً فارسی زبان هم بودند، به صورت مستقیم اعدام میکرد یا زیر شکنجه به شهادت میرسیدند. پس از فوت آیتالله حکیم که در سال ۱۳۴۹ رخ داد، آیتالله سیدمحمدباقر صدر به عنوان یکی از مراجع حوزه علمیه نجف معرفی شد. این زمان مصادف با دو رویداد مهم برای حوزه علمیه نجف است، نخست: اینکه در این دوران، حزب بعث به طور کامل بر عراق مسلط شده و از این زمان، اوج اختناق و مخالفت با تشیع شروع میشود. دیگر اینکه: در این زمان امامخمینی در نجف حضور داشت. ایشان در سال ۱۳۴۴ از سوی حکومت پهلوی به عراق تبعید شده بود و به عنوان عالمی مجاهد، پرنفوذ، شجاع و البته با تدبیر، روابط بسیار نزدیکی با دیگر علمای نجف برقرار کرد، بنابراین از این زمان به بعد، خواسته یا ناخواسته، حکومت ایران نیز با سیاستها و برنامههای داخلی رژیم بعثی عراق درگیر میشود.»
روایتی مجمل و جامع از فراز و فرودهای یک مبارزه
مبارزات آیتالله العظمی حکیم با حزب بعث، چه فراز و فرودهایی را پیمود و نهایتاً به نتایجی رسید؟ ماجرا از آنجا شروع شد که آیتالله، تبلیغات دینستیزانه حزب بعث، تضعیف حوزه نجف و اخراج فضلای ایرانی آن را بر نتابید و به جد در برابر آن موضع گرفت. قدرت اجتماعی و اقتصادی وی و از همه مهمتر برخورداری از حمایت عشایر، موجب گشت که بعثیها برای مواجهه با او به حربه فریب متوسل شوند. آنها با اتهام جاسوسی به فرزندش و تبلیغات گسترده در اینباره، افکار عمومی را به سرگردانی و حیرت دچار ساختند. زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمد رئیسی گرگانی از فضلای حوزه نجف و شاهدان ماجرا، در خاطرات خود مینویسد:
«حزب بعث عراق پس از چند سال اختفا، علیه عبدالرحمن عارف کودتا کرد و عارف به خارج گریخت. در آن زمان مرجعیت اعلا در اختیار آیتالله حکیم بود و ایشان در عراق، کشورهای خلیجفارس و ایران مقلدین بسیار زیادی داشت. پس از قدرتگرفتن حزب بعث، احمد حسنالبکر رئیس دولت و صدام حسین مشاور او و عضو شورای فرماندهی انقلاب عراق شدند. بعثیها که پیش از این از روحانیت ضربات سنگین خورده و حزب آنها توسط آیتالله حکیم از دولت کنار زده شده بود، با احتیاط زیاد وارد عرصه حکومت شدند و هر کسی را که کمترین احتمال مخالفت را در او میدیدند، از صحنه قدرت کنار زدند. بعثیها، ناسیونالیستهای متعصبی بودند و یکی از اهدافشان این بود که خارجیها، مخصوصاً ایرانیها را از عراق خارج کنند. بعثیها بهشدت با دین مخالف بودند و با آن مبارزه میکردند، به طوری که در سازمان امنیت آنها، بخشی به عنوان مبارزه با ارتجاع وجود داشت و نخستین فردی را هم که هدف قرار دادند، آیتالله حکیم بود، زیرا از وی کینه دیرینه داشتند و میخواستند از او انتقام بگیرند و به همین دلیل، با وی به مواجهه پرداختند. آیتالله حکیم به عنوان پشتیبانی از ایرانیها، طلاب و مدرسین اخراجی با دولت بعثی درگیر شد و جشن سالانهای که هر سال به مناسبت تولد امام حسین (ع) در نجف برگزار میشد، تبدیل به کانونی برای ارسال پیامهای تند و انتقادآمیز به حزب بعث شد و شعرا و ادبا در مجالس مختلفی که در سراسر عراق برگزار شد، دولت بعث را مورد انتقاد شدید قرار دادند، اما بعثیها هر روز اقدامات تندتری علیه اسلام انجام میدادند و مزاحمتهای آنها به همه مدارس دینی کشیده شده بود. این امر خشم آیتالله حکیم را برانگیخت و بیانیهای را صادر کرد که پسرش سیدمهدی حکیم، در صحن مطهر حرم حضرتعلی (ع) قرائت کرد. ایشان در این بیانیه گفته بود: اگر دولت بعث دست از مبارزه با دین برندارد و بخواهد علما و فضلای حوزه نجف را به جرم ایرانی بودن اخراج و حوزه نجف را تضعیف کنند، ما هم به تکلیف الهی خود عمل خواهیم کرد... در بیانیه آمده بود که عشایر نجف تاکنون چندین بار قصد قیام علیه حکومت را داشتهاند که آقای حکیم به آنها اجازه نداده است، ولی اگر حکومت به رفتارهای غلط خود ادامه بدهد و شرایط تغییر نکند، ایشان اجازه این کار را صادر خواهد کرد. حکومت بعث متوجه شد که این مرجع شیعه میتواند با حمایت طرفداران بیشمارش در عشایر، علیه حکومت قیام کند. از این گذشته قدرت اقتصادی آیتالله حکیم زیاد است و مبارزه با او میتواند ضربه شدیدی به اقتصاد آنان وارد کند. به همین دلیل دولت بعث درصدد برآمد تا با اجرای نقشهای، این دو قدرت بزرگ آیتالله حکیم را خنثی کند. در این فاصله آیتالله حکیم بیمار و عازم بغداد شد. برخی تصور کردند که ایشان به بهانه بیماری به بغداد رفته تا مثل دفعه قبل، ریشههای حکومت ظالم بعث را سست کند. عشایر هم به دیدن ایشان رفتند، ولی آیتالله حکیم در عین حال که بدش نمیآمد در بغداد مانور قدرت بدهد، اما قصد هم نداشت با دولت بعثی بجنگد. شیعیان عراق در ماه محرم، همبستگی زیادی با آیتالله حکیم نشان دادند و علیه رژیم بعثی شعار: سید محسن رهبر ما/ نجف پایتخت ماست، سر دادند. آنها در بعضی از اشعارشان از حکومت بعثی انتقاد میکردند و از آیتالله حکیم میخواستند تا فتوای جهاد علیه حزب بعث را صادر کند و حاضر بودند به محض صدور فتوا، جان خود را در راه مبارزه با رژیم عراق نثار کنند. دولت بعث تا مدتی فقط نظارهگر بود، ولی بعد تصمیم گرفت با نقشه دقیقی، به مبارزه با آیتالله حکیم بپردازد. دولت ابتدا در اقدامی ناگهانی، رئیس قبیله بنیتمیم و حاجی جیتا، یعنی حامیان بزرگ آیتالله حکیم را دستگیر کرد. رئیس قبیله تمیم بعد از دستگیری به شدت شکنجه شد و حکومت بعث او را وادار کرد که در تلویزیون ظاهر شود و بگوید: با امریکاییها ارتباط داشته و سیدمهدی حکیم جاسوس امریکاییهاست و از آنها پول میگیرد و میخواست با همکاری ما علیه حزب بعث قیام کند... مردم عراق که هنوز با دروغپردازیهای رسانهها آشنایی نداشتند، از شنیدن این حرفها حیرتزده شدند و آنها را باور کردند. پس از پخش این موضوع از تلویزیون، مأموران بعثی به خانه سیدمهدی حکیم ریختند و منزل او را بازرسی کردند. سیدمهدی حکیم فرار کرد و به عربستان و سپس به پاکستان رفت. دولت بعثی بیانیهها و تلگرافهای دروغینی را که پیشاپیش علیه سیدمهدی حکیم تهیه و آماده کرده بود، پشتسر هم از تلویزیون پخش کرد که مثلاً فلان قبیله او را به جاسوسی متهم کرده و خواهان مجازات سریع اوست و نتیجه این شد که آیتالله حکیم تنها ماند و دیگر هیچ کسی به دیدن ایشان نمیرفت. سرانجام ایشان تصمیم گرفت از بغداد به نجف برگردد و با محافظت خاصی به کوفه برگشت و به خانهاش رفت. از آن روز دیگر ایشان، در هیچ مجلسی حاضر نشد و فقط هفتهای یکبار حرم امام علی (ع) را زیارت میکرد و عدهای از طلاب دور ایشان را میگرفتند و صلوات میفرستادند. حتی مردم نجف هم به سراغ ایشان نمیآمدند و طلابی که از ایشان استقبال میکردند، همه ایرانی بودند. یکی از کسانی که استقبال از آیتالله حکیم را انجام میداد، شیخ موسی زاهد قمی بود که با همکاری آقای شیخ محمود انصاری، طلاب ایرانی را به استقبال آیتالله حکیم میبردند. حتی مراجع وقت هم در این قضیه واکنشی نشان ندادند و فضای عراق کلاً علیه آیتالله حکیم شکل گرفت.»
حمایت از انقلاب اسلامی ایران، در شرایط دشوار حاکم بر عراق
آیتاللهالعظمی سیدمحسنحکیم، به رغم اشتغال به زعامت حوزه علمیه عراق و مبارزات دینی، اجتماعی و سیاسی در این کشور از وقایع نهضت اسلامی در ایران نیز غفلت نورزید و با آن همگامی قابل اعتنایی نشان داد. با این همه در ارزیابی کنش و واکنشهای او به وقایع ایران، نباید از یاد برد که وی به رغم محدودیتها و مشکلات خویش در عراق به این امر مبادرت ورزید و نمیتوان آن را با مواضع مراجع ایرانی یکسان کرد. زهرا سعیدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در اینباره معتقد است:
«آیتالله سیدمحسن حکیم، از مراجع مبارز عراق در زمره علمایی است که با واکنشهای سیاسی خود در مقابل ظلم و تعدی حکومتهای مستبد، به دفاع از اسلام و مسلمانان پرداخت. حکیم بهرغم آنکه مواضع صریحی در برابر تحولات سیاسی داشت، نسبت به علمایی، چون امام خمینی (ره) از روشهایی همچون مدارا نیز در برخورد با حکومتهای استبدادی بهره میگرفت و این روش گاه تا موعظه و نصیحت، به جای اقدام و عمل نیز تنزل مییافت، در حالی که امام همواره خواهان برخورد قاطع و عملی بود و آن را تنها اقدام مناسب در برخورد با حکومتهای استبدادی میدانست. آیتالله سیدحکیم در مقابله با حوادث ایران، از جمله تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و نیز حمله رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه واکنش سختی نشان داد. در جریان حادثه فیضیه، وی با ارسال تلگرافی ضمن ابراز تأسف از این حادثه، از علمای قم درخواست مهاجرت به عتبات عالیات را نمود، اما پاسخ علما به این پیشنهاد منفی بود. زیرا به زعم آنان، اولاً: راه هرگونه بازگشت سد گردیده و جز ادامه راهی که در پیش گرفته شده، راهی نمانده بود که نتیجه آن نیز پیروزی یا شهادت است. ثانیاً: زندگی آرام و آسوده در کشوری که دودمان ننگینی حکومت میکند، ننگی است که پیروان راستین قرآن هرگز آن را نمیپذیرند و ثالثا: وحدت کلمه ملت اسلام بهخصوص علمای اعلام، میتواند توطئه استعمار و ارتجاع را به شکست برساند. از این رو امام نیز همگام با سایر علما در تلگرافی که شخصاً در پاسخ به آیتالله سیدحکیم ارسال نمود، صریحاً بر این موارد تأکید نمود و عنوان کرد: ما میدانیم با هجرت مراجع و علمای اعلام (اعلی الله کلمتهم)، مرکز بزرگ تشیع در پرتگاه هلاکت افتاده و به دامن کفر و زندقه کشیده خواهد شد و برادران ایمانی عزیز ما در شکنجه و عذاب الیم واقع خواهند شد... مواضع امام و سایر علمای قم نسبت به پیشنهاد آیتالله حکیم، باعث شد تا بعدها عدهای عنوان نمایند که امامخمینی با ایشان از نظر سیاسی اختلافاتی داشته و آیتالله حکیم نسبت به حوادث ایران، تمایلی به همکاری با رهبر انقلاب نداشته است. در این رابطه، سند مورد ادعای این گروه، گفتوگوی آیتالله حکیم و امامخمینی در سال ۱۳۴۴ در نجف اشرف است که طی آن، امام علل سکوت و عدم اقدام عملی آقای حکیم نسبت به حوادث ایران و حکومت بعثیها را مورد انتقاد قرار داده و میگوید: نسبت به جنابعالی هم اینطور معتقدم که فجایع حکومت ایران را به سمع شما نمیرسانند و الا شما هم ساکت نمیماندید. در تهران به عنوان ۲۵سال سلطنت پهلوی جشن گرفتند و به زور، ۴۰۰ هزار دلار از این مردم فقیر برای مصارف جشن گرفتند... آیتالله حکیم در پاسخ امام گفت: شما که اینجا هستید، برای من لطفی ندارد تا به ایران بروم، وانگهی چه میشود کرد، چه اثری دارد؟... البته این گفتگو تا حدودی طولانی است و طرح کامل آن، در این نوشته کوتاه امکانپذیر نبوده و مجالی دیگر را میطلبد. به طور کلی مضمون کلی آن، حکایت از دلسردبودن آیتالله حکیم از اقدام عملی نسبت به رژیمهای دیکتاتوری، از جمله رژیم پهلوی دارد. با اینحال امامخمینی بعدها به این گفتگو اشاره کردند و علت سکوت آیتالله سیدحکیم را شرایط خاص عراق و فشارهای سیاسی حزب بعثی بر ایشان عنوان کردند و فرمودند: من سابق که ایران بودم، قبل از اینکه تبعید شوم و منتهی بشود که به عراق بیایم، گمان میکردم عشایر عرب که دارای سلاح هم بودند، در مقابل این حکومت خواهند ایستاد و او را به جای خود خواهند نشاند، لکن بعد از اینکه آمدم به عراق، تعجبم بیشتر شد که دیدم در حضور همین عشایر و در حضور همان ملت، رئیس روحانی ملت عراق و ملت اسلام را محاصره کردند... این بیانات به خوبی بیانگر آن است که گرچه امام و آیتالله سیدحکیم واجد برخی اختلافات فکری بودند، اما این اختلافات به معنای تفاوت اهداف و نگرشهای سیاسی آنان نبود. بهخصوص آنکه بهرغم فشار سیاسی بعثیها بر آیتالله حکیم، ایشان نسبت به تحولات سیاسی ایران، طی چندین تلگراف و بیانیه واکنش صریح خود را نشان دادند و تا پایان حیات خود، به مبارزه سیاسی پرداخت. در نهایت آیتالله حکیم بعد از مجاهدتها و تلاشهای سیاسی خود در راه اسلام و تربیت شاگردانی، چون آیات: شیخ حسین وحید خراسانی، سیدمحمدحسین فضلالله، سیدحسن بهبهانی و چندین شاگرد نامدار و مجاهد دیگر، در ۲۷ ربیعالاول ۱۳۹۰ هـ. ق روی از جهان برگرفت.»
انتهای پیام/