میزگردی پیرامون فلسفه فرهنگ با حضور ابراهیم خانی، زهره سعیدی، محمدرضا قائمی نیک و جواد کشانی
ابراهیم خانی با بیان اینکه امروز تربیت ما سکولار است، گفت شد: امروز دین ما در سجاده مانده است یعنی دین، در متن زندگی نیست. امور تربیتی ما هم اغلب در حاشیه مانده است. همانطور که دین، از زندگی اجتماعی ما جداست، تربیت هم از زندگی ما جدا مانده است. مهم‌ترین دلالت فلسفه فرهنگی با خوانش صدرایی، خودآگاه شدن به هویت اجتماعی تربیت در سطح فلسفی عرفانی است.

به گزارش «سدید»؛ برگزاری نشستی پیرامون روز جهانی فلسفه با عنوان «دلالت‌‌های تربیتی در فلسفه فرهنگ»  با حضور ابراهیم خانی، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع)، زهره سعیدی،عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات و محمدرضا قائمی‌‌نیک، عضو هیئت علمی دانشکده علوم اسلامی رضوی با دبیری جواد کشانی پژوهشگر فرهنگ و تربیت در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار ‌شد.

در بخش اول این نشست زهره سعیدی با اشاره به معنای فرهنگ، درباره رویکرد کانت به فرهنگ، گفت: باتوجه به ریشه لاتین کلمه فرهنگ (culture)، فرهنگ درابتدا به معنای «کیش و آیین» بود که این معنا، در تحولات بعدی از بین رفت. اما فرهنگ به معنای پرورش تا دوران مدرن حفظ شده است و به ارتقا یا کمال طبیعت انسان اشاره دارد. امروزه فرهنگ را متضمن ابعاد سیاسی و اجتماعی می‌دانیم که در بافت تاریخی تفکر قرن هجدهم درباره فرهنگ وجود نداشت. برای درک بهتر فرهنگ، باید به تاریخ توجه کنیم و تحولات تاریخی را درک کنیم؛ زیرا طبیعت انسان در گذر تاریخ، به سکونت در جهان، صحبت کردن به زبان‌های مختلف و انتخاب شیوه‌های مختلف زندگی سوق داده شد و انقلاب‌های علمی و سیاسی را تجربه کرد که شرایط زندگی ملت‌ها را دگرگون کرد. بنابراین درک دقیقِ تغییرات تاریخی به نشانه‌ای از تفکر مدرن تبدیل شد. از منظر متفکران روشنگری، حرکت تاریخ حرکتی از بدویت به سمت فرهنگ و تمدن است. در این بستر است که می‌توانیم رویکرد کانت به فرهنگ را به بهترین شکل بفهمیم. رویکرد کانت به فرهنگ در چارچوب فلسفه تاریخ شکل گرفته است.

او افزود: از نظر کانت، فرهنگ در درجه نخست کمالی است که انسان با رها کردن وضعیت طبیعی و حرکت به سمت وضعیت اخلاقی به دست می‌آورد. به گفته کانت، انسان موجودی در میان طبیعت و اخلاق است و این وضعیت میانی، همان «فرهنگ» است. کانت این خصلتِ واسطه بودنِ فرهنگ را در سرتاسر آثارش نشان می‌دهد. به گفته کانت، طبیعت انسان از سه پیش‌زمینه تشکیل شده است؛ پیش‌زمینه حیوانیت، پیش‌زمینه انسانیت (موجودی زنده و در عین حال عقلانی) و پیش‌زمینه شخصیت (موجودی عقلانی و اخلاقی). از نظر کانت، فرهنگ متعلق به پیش‌زمینه انسانیت، یعنی بین حیوانیت و اخلاق است.

عضو هیئت‌علمی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، بارزترین معنای فرهنگ نزد کانت را، کمال طبیعت انسان دانست و ابراز کرد: بارزترین معنای فرهنگ نزد کانت، کمال طبیعت انسان است. یعنی نوعی وساطت بین طبیعت خام و اخلاق. به‌طورکلی این مفهوم از فرهنگ را می‌توان در چارچوب «تمدن» نیز درک کرد و می‌توان آن را هم برای فرد انسان و هم برای نوع انسان به کار برد. این اصطلاح، همانطور که کانت آن را به کار می‌برد، اساساً مسئول بسط این جهانیِ انسان‌ها در طی تاریخ است؛ انسان‌ها چه به عنوان فرد و چه به عنوان نوع، باید برای رسیدن به وضعیت اخلاقی، وضع طبیعی را ترک کنند. به کار بردن مفهوم فرهنگ به مثابه «کمال طبیعت انسانی» در ساحت اجتماعی به مفهوم مدرنِ تمدن می‌انجامد. این کلمه اوج فرآیند فرهنگی انسان را در سطح نوع انسان جمع‌بندی می‌کند.

او با اشاره به کمک کانت به فلسفه فرهنگ ادامه داد: در قرن هجدهم رویکرد کمال‌گرایانه به فرهنگ، بسیار رایج بود و تا قرن نوزدهم تداوم داشت. کانت در این دیدگاه سهیم است، اما وی به عنوان فیلسوفی استعلایی، دارای درک عمیق‌تری از فرهنگ، به مثابه قلمرویی همسو با علایق نهایی عقل است. شیوه دیگر کانت در بیان فرهنگ، توصیف آن به عنوان تصویر ذهنیت انسان است. این رویکرد اخیر که نتیجه کار انتقادی او است، اصیل‌ترین کمک وی به فلسفه فرهنگ است. براساس این رویکرد، فرهنگ حد وسطی بین طبیعت و اخلاق است. فرهنگ نه صرفاً نتیجه تعامل بین علل طبیعی و عقل عملی و نه صرفاً نتیجه تعهد اخلاقی انسان به کنترل تاریخ است؛ بلکه نشان‌دهنده علاقه نهایی عقل به یافتن معنایی برای تجربه انسان است.

سعیدی در پایان عنوان کرد: مادامی که فلسفه کانت برای هر دو رویکرد به ما فضا می‌دهد، این امکان را برای ما فراهم می‌کند که تفاوت بین آنچه را که می‌توانیم دیدگاه‌های «جامعه‌شناختی» و «هرمنوتیکی» فرهنگ بنامیم، به بهترین نحو درک کنیم. در حالی که دیدگاه جامعه‌شناختیِ فرهنگ ناشی از نزدیک شدن به پدیدار انسان به‌عنوان نتیجه قوانین کمابیش کلی و مکانیکی است، دیدگاه هرمنوتیکیِ فرهنگ تنها از طریق به کار بردن قوه داوری تأملی قابل دسترس است و آخرین کلید تفسیر خود را در رسالت اخلاقی و کرامت انسان می‌یابد.

در ادامه ابراهیم خانی درباره نگرش حکمت اسلامی به فلسفه فرهنگ و نسبت آن با مسأله تربیتی، اظهار داشت: اصلی‌ترین پیامد و دلالتی که فلسفه فرهنگ می‌تواند با خوانش صدرایی در حوزه تربیت داشته باشد، این است که فهم ما از تربیت به‌عنوان یک مقوله فردی به یک مقوله اجتماعی تبدیل شود. این اتفاق ساده‌ای نیست و هنوز هم برای ما اتفاق نیفتاده است. این یک فرآیند تاریخی است که به نظرم، فرهنگ صدرایی می‌تواند به این فرآیند سرعت ببخشد.

او در تشریح این موضوع گفت: در سنت علم اسلامی، تربیت ذیل دو عنصر اخلاق و عرفان اسلامی به‌طور خاص پیگیری شده است. اخلاق، به‌عنوان علمی که موضوع آن، ملکات نفسانی انسان است و مسأله‌اش، تعدیل بین آن‌هاست و عرفان، به‌عنوان علمی که موضوع‌اش حالات باطنی انسان است برای رسیدن به لقاء‌الله. چیزی که خیلی مهم است این است که در طول تاریخ، فهم ما از اخلاق و عرفان فردی بوده است و این خیلی در فرهنگ ما پرنفوذ است. یعنی شاید بتوان گفت عمیق‌ترین نوع سکولاریسم در ذهن حتی ما دیندارها این است که اخلاق را به‌عنوان فردیت تلقی می‌کنیم. در این مسیر، بزرگ‌ترین خدمتی که فلسفه فرهنگ و خودآگاهی و هسته فرهنگی می‌تواند به ما در حوزه دلالت‌های تربیتی کند، این است که خوانش فردگرایانه از اخلاق و عرفان را برهم زند و تغییر بنیادینی ایجاد کند.

عضو هیئت‌علمی دانشگاه امام صادق (ع) در ادامه دین اسلام را، دین اجتماعی خواند و خاطرنشان کرد: کسانی مثل علامه طباطبایی ذیل آیه 200 آل‌عمران، تلاش می‌کنند به ما بگویند که اسلام، در عین اینکه عرفانی‌ترین دین است، اجتماعی‌ترین دین است و این دو لازم و ملزوم هم هستند. یعنی چون عرفانی‌ترین است، اجتماعی‌ترین دین است. درحالی‌که این موضوع، با فهم عرفی ما خیلی فاصله دارد. یعنی ما در طول تاریخ، دین را یک امر فردی قلمداد کرده‌ایم ولی فلسفه فرهنگی که در دهه‌های اخیر مسأله و بازخوانی شده، باعث شده نگاه ما به مفاهیم دینی عوض شود تا جایی که بفهمیم دین، اصلاً فردی نیست. دین، به‌عنوان اصلی‌ترین ساختاری که می‌خواهد تربیت ما را بر عهده بگیرد، کاملاً اجتماعی است و با امر فرهنگی مرتبط است.

او با اشاره به اهمیت اصالت جامعه به‌عنوان پازلی از فهم هویت جمعی دین، افزود: برای من مسأله اصالت جامعه به‌عنوان پازلی از فهم هویت جمعی دین، مهم است. اصالت جامعه به‌تنهایی مهم نیست بلکه حلقه‌ای است از یک اتفاق مهم‌تر در فهم ما از واقعیت و آن این است که من، واقعیتِ هویت جمعی دارم. ما فکر می‌کنیم که در آفرینش، فردی آمده‌ایم و فردی هم بالا می‌رویم درحالی‌که چنین نیست. من، کاروانی با یک هویت جمعی پایین آمده‌ام و با یک هویت جمعی هم بالا می‌روم. همه روایات خلقت آسمان‌ها و زمین و خلقت انسان، هویت جمعی دارند. لذا کلاً قوس نزول و قوس صعود، جمعی است. حالا در این میان، اصالت جامعه به‌عنوان حلقه وصل این قوس نزول و صعود، نقش ایفا می‌کند. درواقع، حیات اجتماعی، نقطه‌ای است که قوس نزول روی آن نشسته و قرار است از روی این سکو پرتاب شود و قوس صعود آغاز شود. در این میان، ایرادی که باید به جریان صدرایی گرفت این است که ما هنوز هم، هستی را جمعی نمی‌فهمیم. هنوز هم در فلسفه ما، فلسفه فرهنگ نیامده و هنوز، بحث‌های اجتماعی، خود را به‌صورت طفیلی در بحث‌های فلسفی جا می‌دهند. اگر ما قوس نزول و قوس صعود را جمعی بفهمیم و اصالت جامعه و فرهنگ را هم به‌عنوان یک حلقه وصلی بین این دو قوس تلقی کنیم، اتفاقات مهمی در فهم ما از فلسفه، دین و عرفان می‌افتد و فلسفه فرهنگ، بخش مهمی از فلسفه خواهد بود.

خانی با بیان اینکه امروز تربیت ما سکولار است، متذکر شد: امروز دین ما در سجاده مانده است یعنی دین، در متن زندگی نیست. امور تربیتی ما هم اغلب در حاشیه مانده است. همانطور که دین، از زندگی اجتماعی ما جداست، تربیت هم از زندگی ما جدا مانده است. مهم‌ترین دلالت فلسفه فرهنگی با خوانش صدرایی، خودآگاه شدن به هویت اجتماعی تربیت در سطح فلسفی عرفانی است. اگر ما در سطح عرفانی فلسفی به یک خودآگاهی نرسیم، نخبگان ما همواره به مسأله، فردی نگاه خواهند کرد. تصحیح این نگاه در عمیق‌ترین لایه فرهنگی جامعه و در قشر نخبگانی وقتی رقم می‌خورد که فلسفه و عرفان ما اجتماعی شود. آن وقت دیگر لازم نیست تلاش کنیم تربیت خود را اجتماعی کنیم. اگر مبنا اصلاح شود، سرریز خود را در مسائل دیگر نشان خواهد داد.

محمدرضا قائمی‌‌نیک سومین سخنران این برنامه از نسبت زبان، فلسفه و فرهنگ با الهام از فلسفه فارابی سخن گفت و تصریح کرد: فارابی فیلسوفی است که یک طبقه‌بندی خاص از علوم در احصاءالعلوم خود دارد که متفاوت از طبقه‌بندی‌های دیگر فیلسوفان است. احصاءالعلوم او متشکل از 5 فصل علم زبان، منطق، ریاضیات، علم طبیعی و الهی و نهایتاً علم مدنی، فقه و کلام است. مطابق این طبقه‌بندی احتمالاً باید بحث فرهنگ را یا در علم مدنی و یا در علم لسان جستجو کنیم. علم مدنی که مربوط به انواع مدینه‌ها و علم اداره آن است، دو زیرشاخه فقه و کلام دارد. کلام، علم و دانش اقناع مدینه است؛ یعنی علم اقناع مردم در فرهنگ عمومی و فقه هم، تجویز احکام ناظر بر افعال انسانی در مدینه است. از نظر فارابی، مدینه‌های مختلف، کلام‌های خاص خودشان را دارند و کلام، صرفاً به‌معنای دینی نیست. اگر علم کلام را به این معنا بدانیم، باید راهکار آن را در خطابه دنبال کنیم. یعنی متکلم با خطابه، فرهنگ عمومی را نسبت به آن چیزی که اساس مدینه است، اقناع می‌کند و سپس به‌واسطه این اقناع، امکان صدور احکام فقهی فراهم می‌شود.

او با ارجاع به کتاب «الحروف» فارابی در تلاش بر ایجاد پیوندی میان علم لسان و علم مدنی گفت: باید ببینیم عموم مردم در مدینه چطور اقناع می‌شوند که حاضر می‌شوند مطابق با اصول اساسی مدینه رفتار کنند و نظم در مدینه برقرار شود. کتاب الحروف فارابی، سه بخش عمده دارد. بخش اول کتاب، توضیح فلسفی از حروف است و نسبت معنای حرفی مقولات را تعریف می‌کند. در بخش دوم که ارتباط زیادی با بحث‌های علم مدنی پیدا می‌کند، نسبت دین، فلسفه، کلام، پیدایش و تکمیل زبان در قالب صناعات خمس توضیح و نسبت آن‌ها با مدینه‌های مختلف بیان می‌شود و در بخش پایانی هم فارابی، در پیوند فلسفه و دین سخن می‌گوید. تلاش فارابی بر این است که توضیح دهد چطور از طریق تکامل زبان، می‌توانیم مردم را از طریق تعلیم، متناسب با مدینه فاضله تربیت کنیم. در فصل 21 کتاب با عنوان «اصل و ریشه زبان ملت و تکامل آن» توضیح می‌دهد که چطور زبان، از عامی‌ترین و ابتدایی‌ترین شکل خود، به تکامل‌یافته‌ترین نوع خود تبدیل می‌شود. مطابق توضیح فارابی، رئیس مدینه که واضع نوامیس است، نظم و شباهت خاصی را میان افراد امت به‌هنگام وضع الفاظ برقرار می‌کند که این، مرحله اولیه تکوین زبان در یک امت است که انسان‌ها در ارتباط اولیه خود، یک امر مشترک فرهنگی به اسم زبان را می‌سازند و به تکامل آن می‌پردازند. فارابی سپس در فصول بعد، از اشتراکات الفاظ، به صناعات زبان مثل خطابه و شعر و کتابت می‌رسد و ضمن توضیح جایگاه آن‌ها، اعلام می‌کند که افراد امت مرحله به مرحله به هریک از آن‌ها می‌رسند. در پی تکامل این دانش زبانی است که مردم به علم اداره مدینه می‌رسند. سپس فارابی از تکوین دانش فلسفه یاد می‌کند که پس از تکمیل این مراحل، شکل می‌گیرد و نسبتش با زبان و صنعات خمس معلوم می‌شود.  

او در پایان با اشاره به رابطه فلسفه و دین در فلسفه فارابی گفت: فارابی در این زمینه می‌گوید "اگر دین، تابع فلسفه‌ای باشد که پس از جدایی و تمایز همه فنون از یکدیگر، به همان ترتیب بیان و کامل شود، دینی بسیار صحیح و نیک خواهد بود. یعنی دینی که هیچ تضادی با فلسفه ندارد اما اگر فلسفه هنوز در نهایت نیکی و صحت، به شکل برهانی و یقینی تبدیل نشده باشد، در آن صورت فلسفه مبتنی بر ظن یا فلسفه متوهمه خواهد بود. پس از این اگر دینی به‌وجود آید که تابع چنین فلسفه‌ای باشد، آراء و نظرهای دروغ زیادی به آن راه یافته است. یعنی دین، حقیقی نیست و بدعت‌یافته است. آراء آن از حق بسیار دور است و این دینی بسیار فاسد و تباه است. فاسدتر از آن دینی است که واضع شریعت، آراء دینی خود را از فلسفه زمان خویش دریافت نکند بلکه گزاره‌های وضع‌شده در دین اول را بر آن اساس که حقیقت است، برگیرد و نمونه‌های آن را به مردم آموزش دهد. فلسفه حقیقی زمانی میان مردم ظهور می‌کند که از درون و ذوق و فطرت آن‌ها سرچشمه گرفته باشد". این بخش مهم از کتاب الحروف فارابی که در برخی دیگر از کارهای او هم می‌توان آن را دنبال کرد، بیانگر نسبت زبان، فلسفه و فرهنگ است.

منبع: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات

ارسال نظر
captcha