به گزارش «سدید»؛ کلمه «روشنفکر» از ترکیب 2 کلمه دیگر (روشن+فکر) تشکیل شده که معنای آن عبارت است از کسی که صاحب اندیشههای روشن است. با این وصف این عبارت نوعی صفت برای شخصی میتواند باشد اما این عبارت بیشتر در جامعه ما به عنوان اسم به کار میرود. اسم یک طبقه خاص یا گروه مشخص که روش و سیاق خاصی دارند و ویژگیهای مشخصی که در میان آنها مشترک است باعث میشود تا آنها را با عنوان روشنفکر خطاب کنند. به این ترتیب وقتی از این واژه به عنوان اسم استفاده میشود دیگر هیچ الزامی به این نیست که آنها حتما صاحب اندیشههای روشن باشند.
برای نمونه تصور کنید نام شخصی «زیبا» و یا «رحمان» باشد آیا وجود نام «زیبا» برای شخصی الزاما به این معناست که او حتما صاحب چهرهای زیبا است؟ و یا اگر نام شخصی «رحمان» باشد الزاما به این معناست که او انسانی بخشنده و مهربان است؟ عبارت روشنفکر نیز همین حالت را دارد.
جریان موسوم به «روشنفکری» در جامعه ما به گروهی گفته میشود که در شاخهای از علوم (بیشتر علوم انسانی) و یا در هنر سررشتهای دارند اما به صورت خاص این عبارت بیشتر برای گروهی به کار میرود که آبشخور فکری آنان مطابق و همسو با فرهنگ غربی است. در این سلسله مطالب به دنبال آن هستیم تا نوشتههایی که پیرامون جریان روشنفکری و یا اشخاص متصل به این جریان و یا نهادهایی که در راستای اهداف روشنفکری ایجاد شدهاند را بازخوانی کنیم. نخستین متنی که به بازخوانی آن میپردازیم مجموعه مقالههایی به قلم مرحوم «جلال آل احمد» است که در قالب کتاب و با عنوان «یک چاه و دو چاله» منتشر شده است.
نوشتههای کسانی همچون «جلال آل احمد» یا «سیدمرتضی آوینی» در نقد روشنفکری یا روشنفکران از آن جهت دارای اهمیت است که این افراد مدت زمانی خود در شمار این طیف بودهاند و سپس از این طیف خارج شدهاند. به این سبب نقد آنها بر جریان روشنفکری یا روشنفکران تنها ماحصل مطالعات آنها نیست بلکه خودشان مدت زمانی با آن روش و سیاق مینوشتند واندیشه میکردند و به جهان مینگریستند.
پیش از آغاز متن کتاب ذکر یک توضیح لازم به نظر میرسد و آن این است که در این متن دو کاراکتر از خود نویسنده وجود دارد که یکی با عنوان «من» آمده و دیگری با عنوان «صاحب این قلم» که مابه ازای خارجی هر دو خود جلال آل احمد است. در حقیقت نویسنده با ظرافت خاص خود به این روش خواسته تا میان جلال آل احمدی به عنوان یک فرد در اجتماع و مانند همه افراد دیگر و با نیازهایی مانند دیگران با جلال آل احمدی که نویسنده و هنرمند است تفاوت بگذارد و یک حدفاصل میان آنها قرار دهد. اگرچه هر دو شخصیت در درون کالبد او هستند و جزئی لاینفک از او. نخستین نوشتار کتاب «یک چاه و دو چاله» با عنوان «یک چاه و یک چاله» اینگونه آغاز میشود:
«این قلم از سال ۱۳۲۳ تا به حال دارد کار میکند. گاهی مرتب و گاهی نه به ترتیبی. گاهی به فشاری درونی و الزامی؛ واغلب بنابه عادت. گاهی گول؛ ولی بیشتر موظف یا به گمان ادای وظیفه ای. اما نه هرگز به قصد نان خوردن... صاحب قلم مخفیانه به من گفته است که با همۀ دعوی باهوشی دو سه بار پایش به چاله رفته که یکبارش خود چاهی بود و گرچه بابت این دو سه لغزش آنچه باید شلاق خورده که: بله. این تو هم تخم دو زردهای نیست والخ... و تو هم ته همان کرباسی هستی که دیگران سرش و غيره.
اما من میدانم که هنوز بابت این دوسه لغزش، «او» به خودش سرکوفت میزند. و حالا آمده مرا شاهد گرفته و خودش کناری نشسته و قلم را سپرده دست من. همچو شلاقی. (و این یعنی مازوخیسم؟ بگذار روانکاوان توی دلشان قند آب کنند.) میدانیم که صاحب این قلم عادت دارد که در سفرهای ناهموار ناهنجار گاهی شلاقی به تن خود بزند. و این بار در سفری بسیار کوتاه و سخت بهنجار و بر صفحه نرم این کاغذ. و شلاق؟ همین قلم.»
در همین سطرهای ابتدایی آل احمد هدف متن را تشریح کرده که عبارت است از بیان دو-سه موردی که نویسنده خود از آنها با عنوان «لغزش» یاد کرده و افتادن در چاه و چاله نیز استعاره از همان لغزشها است. چنانکه از نام کتاب نیز این موضوع برمی آید.
ضمن آنکه آل احمد با همان ظرافتهای قلمش عنوان میکند که آن شخصیت از جلال آل احمد که نویسنده و هنرمند است قلم را به دست بعد دیگری از او داده و به عنوان نوعی تنبیه (که از آن با عنوان شلاق یاد کرده) خواسته تا ماوقع آن لغزشها را به تحریر درآورد. در ادامه متن میخوانیم:
«چاه تجربه با همایون صنعتی زاده بود؛ مباشر بنگاه فرانکلین. این آدم را از سال ۱۳۲۴ میشناسیم. وقتی منشی تشکیلات كل حزب توده بودیم (من و صاحب این قلم) وردست کامبخش. و او چاپار حزب بود میان تهران و اصفهان و شیراز. شاید هم یزد و کرمان. درست به خاطرمان نیست. ناچار باید همدیگر را میشناختیم. او جوانی بود پر حرکت و با هوش؛ و ناچار بیآرام. مجموعه مشخصات یک چاپار که اگر به شهر میآمد باید دلال بشود. و شد. و بدتر این بود که او در علی آباد این اباطیل، شهری سراغ کرده بود و ناچار دلبستگی و از این حرفها. و سور و دیگر قضایا. و پولدار بود و صفحات مزقان میخرید و...»
در سطرهای بالا چندین نکته مهم و قابل بررسی وجود دارد: «همایون صنعتی زاده»، «بنگاه فرانکلین»، «حزب توده»، «کامبخش».
برای آنکه فهم و درک بهتری از متن آل احمد داشته باشیم باید به قدراندکی هم که شده از این اسامی خاص بدانیم اما در این میان لازم است تا ابتدا به «حزب توده» و جریان چپ و چگرایی در آن روزگار نظری هر چند گذرا داشته باشیم. انقلاب روسیه در 1917 میلادی (مصادف با 1295هجری خورشیدی) تاثیری گسترده در جهان به جا گذاشت. روسیه تزاری که تحت حاکمیت دربار پادشاهانی بود که از آنها با عنوان تزار یاد میشد دستخوش انقلابی شد که مبانی فکری آن به سرعت شرق و غرب جهان را نیز درنوردید. از دل انقلاب 1917 اتحاد جماهیر شوروی بیرون آمد. از طرفی آن سالها مصادف بود با گسترش حرکتهای ضداستعماری و استقلالطلبانه در گوشه گوشه جهان. به همین سبب مبانی فکری انقلاب کمونیستی در روسیه که ستون اصلی تفکراتش را «خلق» تشکیل میداد و شعارهایش در حمایت از کارگران، کشاورزان و صنعتگران بود و بر همین اساس در نقطه مقابل لیبرالیسم غربی قرار میگرفت به سرعت در همه قارهها ریشه دواند. کشورهای استعمارگر عمدتا کشورهای غربی بودند که مبنای اندیشهای آنها لیبرالیسم بود که در ادبیات سیاسی از آن با عنوان «راست» یاد میشود. همه اینها دست به دست هم داد تا تفکرات کمونیستی و دیگر نحلههای زیر مجموعه اش یا تفکرات هم راستا با آن (که در ادبیات سیاسی «چپ» مینامند) در آن روزگار نماد و نشان قشر تحصیلکرده، هنرمند، اهل کتاب و رسانه و... و به طور کلی طیفهای موسوم به روشنفکری باشد. به عبارتی دیگر در آن روزگار روشنفکری و روشنفکران تنها یک نشان داشته باشند و آن چپ و چپگرایی بود. به همین دلیل است که تقریبا تمامی روشنفکران و اهالی هنر و فرهنگ در آن روزگار دست کم برای مدتی هم که شده عضو حزب «توده» شوند. حزب توده اصلیترین سازمان چپ در ایران به شمار میرفت که تحت تاثیر کشورهایی نظیر شوروی و آلمان شرقی بود. بر همین اساس رژیم پهلوی که وابسته به کشورهای غربی و به طور خاص دستنشانده انگلیس و آمریکا بود علیه حزب توده و مرتبطین آن به فعالیت میپرداخت. چنانکه گفته شد تحت شرایط آن روزگاران در سراسر جهان که روحیات ضد استعماری و ضدامپریالیسمی به شدت مورد استقبال طبقات مختلف جوامع بود هرگونه گرایش به آمریکا یا انگلیس و یا دیگر کشورهای اروپایی (اروپای غربی) به شدت مورد نکوهش و مذمت قرار میگرفت. برای نمونه هجوم آمریکا به ویتنام شمالی که دولتی کمونیست و چپگرا بود در نشریات کشورمان بازتاب بسیاری داشت و روشنفکران و شاعران و نویسندگان معروفی در آن دوره علیه آمریکا و در حمایت از چریکهای ویتنامی به سرودن شعر و یا نوشتن مقاله و یادداشت و... پرداختند. از طرفی دیگر کشور انگلیس دست کم در 3 قرن اخیر در ایران کارنامهای سیاه از خود به جا گذاشته بود. کارنامهای سراسر جنایت که تنها در یک فقره آن بزرگترین نسلکشی تاریخ بشر قرار دارد. ماجرای قحطی بزرگی که انگلیسیها در ایران به وجود آوردند و سبب مرگ 8 تا 10میلیون نفر شد. همچنین آمریکا نیز به تدریج پس از پایان جنگ جهانی پایش به ایران باز شد و متعاقب آن بدبختی و رنج و مصیبت و تحقیر برای ایرانیان پدیدار شد. اگرچه به طور خاص طیف روشنفکری از آمریکا و انگلیس در جریان کودتای 28مرداد زخمی عمیق خورده بود و پس از این کودتا تا سالها جریان روشنفکری به حالت کما فرو رفت.
همه این نکاتی که در مورد دیدگاه جامعه ایرانی و به طور خاص روشنفکران نسبت به آمریکا و انگلیس در سطرهای فوق ذکر آنها رفت در ادامه بررسی متن جلال آل احمد به کار خواهد آمد. چرا که وقتی به جریان روشنفکری نگاه میکنیم میبینیم که این جریان تنها پس از گذشت چند دهه از کودتای 28مرداد 1332 چرخشی آشکار داشته و عملا به اینکه آبشخور فکری و مرامی آنها آمریکا و انگلیس است اذعان داشته و گویی این جریان دچار آلزایمر شده باشد تمام دیدگاههای گذشته خود نسبت به این کشورها را به کلی فراموش کرده است. با این وصف مهمترین سؤالی که مطرح میشود این است که چرا و چگونه طیف روشنفکری دچار چنین دگردیسی عجیبی شد؟! پرداختن به این سؤال در حیطه این نوشتار نیست اما در ادامه خواهیم دید که آمریکا و انگلیس برای تغییر نگرش جامعه ایران نسبت به خودشان چه اقداماتی را انجام دادند.
در سطرهای جلال آل احمد به نام فردی اشاره شده که اساسا این متن بیشتر در مورد اوست؛ «همایون صنعتی زاده». صنعتی زاده که اصالتی کرمانی داشت به سال 1304 در تهران چشم به جهان گشود و در سال 1388 خورشیدی چشم از جهان فروبست. پدر او «عبدالحسین صنعتی زاده» در شمار نخستین رمان نویسان ایرانی قرار دارد. مادرش «قمرتاج دولتآبادی» دختر «میرزاهادی دولتآبادی» و خواهر «میرزا یحیی دولتآبادی» بود. پدربزرگ صنعتی زاده از سمت مادری یعنی میرزاهادی دولتآبادی از جمله کسانی بود که پس از آنکه «علی محمد باب» به تبلیغ فرقه ضاله «بابیت» پرداخت به او گروید. پس از آنکه باب با دستان با کفایت «امیرکبیر» به اعدام محکوم شد بر سر جانشینی او میان «حسینعلی بهاء» و «میرزا یحیی نوری» معروف به «صبح ازل» جدالی سخت درگرفت و هر کدام مدعی شدند آن دیگری شیاد است و دعوی باطل دارد. جالب توجه آنکه هنوز چند سالی از فرقه بابی نگذشته بود که هر کدام از این 2جانشین باب فرقهای تازهتر را پی ریزی کردند. حسینعلی بهاء فرقه ضاله بهائیت را و میرزا یحیی نوری فرقه ازلی را ساخته و پرداخته کرده و از آن رونمایی کردند. در این هنگامه و در حالی که هر دو مدعی جانشینی باب از ایران تبعید شده بودند پدربزرگ صنعتی زاده یعنی میرزاهادی دولتآبادی به عنوان جانشین صبح ازل و همچنین نماینده او در ایران شناخته میشد.
صنعتی زاده دوره دبیرستان خود را نیمه کاره رها کرد و به نزد پدرش بازگشت تا به کسب و کار و تجارت بپردازد. روحیهای که در متن جلال آل احمد نیز چندبار مورد اشاره قرار گرفته است. او اگرچه بعدها دیپلمش را گرفت اما هیچ وقت به دانشگاه نرفت. صنعتی زاده به طور تمام و کمال مورد اطمینان دربار پهلوی بود و این بیانگر آن است که او این اطمینان و اعتماد را با انجام کارها و خواستههای خاندان پهلوی به دست آورده است. برای نمونه او به سال ۱۳۴۱ خورشیدی از سوی شاه مأمور به مذاکره با رهبران جبهه ملی برای مصالحه با شاه بود.
صنعتیزاده همچنین با اشرف پهلوی، خواهر
پرحرف و حدیث شاه رابطه نزدیکی داشت به طوری که «مظفر بقایی» نقل میکند: «...یکی از دوستان مازندرانی ما یک گرفتاری داشت. همایون صنعتی زاده 3میلیون تومان برای والاحضرت اشرف از او گرفت و کارش را درست کرد...»
منبع: روزنامه کیهان