گفت‌وگویی با مختار نوری درباره نسبت «خیر عمومی» با وضعیت فعلی کشور؛
مختار نوری گفت: ابتدا باید به این موضوع اشاره کنم که مقوله خیر عمومی دارای ادبیات گسترده‌ای است و در انحصار هیچ جریان فکری خاصی نیست و متفکران مختلفی از دوران قدیم تا به امروز بدان توجه کرده‌اند. در دوران معاصر نیز هم در «فلسفه قاره‌ای» و هم در «فلسفه تحلیلی» می‌توان نمونه‌های قابل توجهی از توجه و تاکید بر خیر عمومی را یافت.

به گزارش «سدید»؛ بعد از سال 96 و وقایعی که رخ داد بحث‌های فراوانی درباره چرایی این حوادث شکل گرفت. عمده مباحث مطرح‌شده به نوع دیگری در مورد اتفاقات سال 98 هم تکرار شد. از نقد‌هایی به نهاد دولت تا قانون اساسی و ایضا سیاستگذاری‌های مختلف و حتی نقد به شیوه اعتراضات. در شهریور امسال هم که مجددا اعتراضاتی شکل گرفت ما با تحلیل‌های گوناگونی روبه‌رو هستیم که از لنز‌های مختلفی با اهداف مختلفی نوشته یا بیان می‌شود. هر نحله یا فردی وضعیت فعلی را در عوامل خاصی می‌بیند و تصور می‌کند اگر این عوامل حل شود، مساله حل می‌شود. اما در حقیقت باید گفت در این مقطع ما با نوعی تقلیل‌گرایی طرف هستیم که به تعبیری افق جامعه را به صورت‌هایی کوتاه و ساده فروکاسته است. این تحلیل‌ها در بهترین حالت می‌تواند نماینده چند میلیون نفر از کشور 85 میلیونی باشد. این شرایط قطعا در بلندمدت مجددا بخشی دیگر از جامعه را ناراضی خواهد کرد و ما شاهد اعتراض گروه‌ها یا افرادی هستیم که در این فروکاستن، نادیده گرفته شده‌اند. در چنین مقطعی پس باید چه کرد؟

در ادبیات فلسفه سیاسی مساله‌ای وجود دارد به نام خیر عمومی. به این معنا که آنچه در حوزه حکمرانی رقم زده می‌شود باید بتواند توانایی ساخت خیر عمومی را داشته باشد و به‌نوعی بتواند بیش از اینکه نحله‌های کوچک را راضی کند، به وفاق وسیع جمعی یا نوعی حس مقبولیت وسیع دست بزند که عمده جامعه را پوشش دهد. بحث خیر عمومی را می‌توان به یک خانواده تشبیه کرد. در یک خانواده افراد هرچند با سنین متفاوت و اهداف مختلفی زیست می‌کنند اما آنچه اهمیت دارد، اصل نهاد خانواده و اصالت خانواده است که نقش وسیعی‌تر از اهداف تک‌تک اعضا دارد و به شکلی افراد اهداف خود را با نهاد خانواده صحت‌سنجی می‌کنند. در کلانِ مساله، این خانواده است که رشد می‌کند، حال با استعاره از خانواده جامعه ما هم نیازمند شکلی از خیر عمومی است که به‌جای اهداف کوچک‌تر به اهداف وسیع‌تری فکر کند که همه ایران عزیز را در آغوش بگیرد و طبیعی است که در عصر فعلی که خیلی مباحث فکری کمرنگ شده است، پرسش از شکل‌گیری و چگونگی خیر عمومی اهمیت دارد. به همین خاطر با مختار نوری مدیرگروه روندهای فکری مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه که تاملاتی در باب خیر عمومی داشته است گفت‌وگویی صورت دادیم تا بتوانیم از باب تئوریک به این ادبیات کمک بیشتری کنیم. بخش نخست از این گفت‌وگو را در ادامه از نظر می‌گذرانیم. 

اگر بخواهیم تعریفی از خیر عمومی ارائه دهیم، آیا می‌توان به تعریف دقیقی رسید؟

ضمن تشکر از توجه شما و قدردانی به‌خاطر بحث و گفت‌وگوی خوبی که درخصوص ایده خیر عمومی باز کردید. باید در همین ابتدا عرض کنم که اولین موضوع در هر نوع مباحثه و گفت‌وگویی همیشه تعریف است، ما تا یک سطح اتکایی نداشته باشیم نمی‌توانیم گفت‌وگو را به‌خوبی پیش‌ببریم. از این منظر، در اینجا هم برای طرح هرگونه بحث درخصوص «خیر عمومی» ناگزیریم به تعریفی قابل‌قبول از خیر عمومی برسیم که تا حد امکان مورد اجماع باشد، اگرچه به‌صراحت باید عرض کنم در هیچ حوزه‌ای از حوزه‌های علوم انسانی و اجتماعی ما نباید دنبال توافق قطعی و نهایی باشیم، بلکه هدف نزدیک شدن به حقیقت است و به‌نظر من همین نزدیکی به حقیقت کافی است. به هر شکل خیر عمومی یا خیر مشترک بحثی است که در عرصه‌های مختلف دانش مانند فلسفه، اقتصاد، جامعه‌شناسی، علوم سیاسی و سیاستگذاری عمومی مطرح شده است و متفکران مختلفی در سنت‌های فکری مختلف نسبت به آن توجه نشان داده‌اند. بااین‌حال با هر رویکردی که به این مقوله مهم بنگریم، تعریف آن می‌تواند تا حد زیادی مشترک باشد. در تعریفی رایج و ساده می‌توان گفت که خیر عمومی (Public Good) به کالاها، خدمات یا ارزش‌هایی مادی و معنوی گفته می‌شود که همه یا بیشتر اعضای یک جامعه در آن اشتراک دارند و از آن منتفع خواهند شد. به‌طور مثال می‌توانیم از امکاناتی مانند حمل‌ونقل عمومی، امنیت عمومی، آزادی‌های مدنی، هوای پاک، محیط‌زیست سالم و... به‌عنوان خیر عمومی یاد کنیم. درواقع در اینجا صحبت بر سر بهره‌مندی اکثریت جامعه از خیرات مذکور است. این مباحث تعریف ساده‌ای است که فعلا می‌توانیم از خیر عمومی داشته باشیم. اما اگر بخواهیم با هم به‌صورت تخصصی‌تر درخصوص تعریف خیر عمومی بحث کنیم ناگزیریم به آثار و منابع و آنچه متفکران این حوزه بیان داشته‌اند نیز رجوع کنیم. در سال‌های اخیر به‌دلیل توجه و تمرکزی که بر رویکردهای اجتماع‌گرا در حوزه‌های فلسفه سیاسی و اخلاق داشته‌ام با آثار و ادبیات حوزه خیر عمومی خیلی زیاد دمخور بوده‌ام. یکی از آثار خوب این حوزه کتاب کوچکی است که توسط ریموند گویس استاد بازنشسته دانشگاه کمبریج در رشته فلسفه سیاسی با عنوان «خیر عمومی و خیر خصوصی» نگارش یافته و خوشبختانه به زبان فارسی نیز منتشر شده است. در پرتو این کتاب من تلاش می‌کنم به تعاریف خیر عمومی اشاره کنم تا چهارچوب بحث تا حد امکان روشن شود. گویس معتقد است که اولا خیر عمومی ممکن است به شیئی انضمامی که ارزش مصرفی دارد اطلاق شود، مثلا قلمی که با آن می‌نویسیم خیری خصوصی است، اما پلی و جاده و سدی که دولت می‌سازد خیری عمومی است. ثانیا امکان دارد خیر عمومی به معنایی انتزاعی استفاده شود، بدین‌صورت که امنیت موجود در خیابان‌ها یک خیر عمومی است و شبی را که ما با دوستان‌مان خوش گذرانده‌ایم می‌توان خیر خصوصی به‌شمار آورد. بنابراین در این نمونه‌های اخیر خیر دیگر شیء نیست. به هر ترتیب اجازه بفرمایید سخن در باب تعریف را کوتاه کنیم، آنچه بدیهی است اینکه خیر عمومی به‌عنوان یکی از مهم‌ترین موضوعات در حوزه فلسفه سیاسی و اخلاق ناظر بر منفعتی مشترک میان اعضای یک جامعه است و گاهی در پیوند با مفاهیم دیگری مانند مصالح عمومی، خیر مشترک، منافع مشترک و منافع عمومی نیز به کار برده می‌شود. اگرچه باید توجه داشته باشیم که میان خیر عمومی و مفاهیم مذکور تفاوت‌های جزئی مهمی نیز وجود دارد، اما به‌طورکلی در یک مجموعه خانوادگی از مفاهیم قابل‌طرح و بحث هستند. به هر شکل امیدوارم تا اینجا توانسته باشم منظور خود از تعریف خیر عمومی را روشن کرده باشم.

بحث خیر عمومی از کجا شروع شد، سیر تحول آن چگونه بوده و چرا در ادبیات فلسفه سیاسی جدید توجهات را به خودش جلب کرد؟

شاید تعیین یک مقطع تاریخی مشخص برای شروع بحث درخصوص خیر عمومی در زندگی بشری کار مشکلی باشد، اما بااین‌حال آنچه من فهمیدم این است که بحث از خیر عمومی حداقل به‌لحاظ فکری از یونان باستان و با فیلسوفان برجسته آن دیار اهل اندیشه آغاز شد. چنانکه ارسطو در آغاز کتاب «اخلاق نیکوماخوس» بیان داشته که همه هنرها، پرورش‌ها، کردارهای آدمی، و همه فعالیت‌ها رو به‌سوی هدفی یا خیری دارند. در چشم‌اندازی که ارسطو در اختیار ما قرار داده است، برای مثال پزشکی که می‌خواهد تندرستی را به بیمار بازگرداند، تندرستی هدف ویژه و خیر او به ‌شمار می‌آید. پس می‌توانیم تا اینجا به این توافق برسیم که ارسطو را می‌توان پرچمدار بحث از خیر عمومی دانست. اما اینک پرسش این است که خیر ویژه فعالیت سیاسی کدام است؟ چراکه دغدغه اصلی شما هم همین مساله است. در اینجا دیگر سخن نه بر سر خیر افراد، خانواده، انجمن‌ها و گروه‌ها، بلکه سخن بر سر خیر کل اجتماع است که ما از آن با عنوان «خیر عمومی» یاد می‌کنیم. اجتماعی که افراد به‌عنوان عضو در آن ادغام شده‌اند و درواقع همین اعضا هستند که نهادی به نام دولت را برای خود برپا می‌دارند. درواقع موضوع عبارت است از خیر دولت یا کشور و مردمی که با هم اجتماع سیاسی را می‌سازند. ارسطو درخصوص خیر عمومی بصیرت‌های خاصی را در اختیار ما قرار داده است که با گذشت قرن‌ها، هنوز مباحث او دارای اعتبار علمی بالایی هستند. چنانکه می‌دانیم مهم‌ترین کتاب ارسطو در حوزه اندیشه سیاسی و حکومت‌داری «سیاست» نام دارد. ارسطو در این کتاب، موضوعات مختلف سیاسی را موردبررسی قرار داده و با توجه به نمونه‌های عینی و موارد موجود، به طبقه‌بندی حکومت‌ها نیز پرداخته است. ازنظر ارسطو هدف جامعه سیاسی یا دولت، کمال و سعادت انسان‌هاست. اگرچه در جهان مدرن انسان‌ها دولت را به‌عنوان نهادی مصنوع ایجاد می‌کنند، ولی دولت ازنظر ارسطو یک نهاد طبیعی بود و انسان در بیرون از چهارچوب دولت، موجودیت انسانی ندارد؛ چراکه خارج از دولت، او یا موجودی فراتر یا فروتر از انسان است که البته بعدها فردریش نیچه آمد و گفت انسانی که بیرون از دولت زندگی می‌کند نه حیوان است و نه خدا، بلکه تنها فیلسوف است که می‌تواند خارج از دولت زندگی کند. با این توضیحات، ارسطو به‌طورکلی دولت‌ها را به شش نوع مختلف طبقه‌بندی می‌کند و جالب اینکه معیار اصلی او در این تقسیم‌بندی ماندگار تعداد حکام از یک‌سو و توجه به منافع و خیر عمومی از سوی دیگر بود. با توجه به تعداد حاکمان وی از حکومت یک نفر یعنی پادشاهی، عده‌ای معدود یعنی آریستوکراسی و فرمانروایی عده زیاد مردم یعنی جمهوری یاد می‌کند. از نظر ارسطو، این سه مورد از حکومت‌ها چون به خیر عمومی و منافع مردم توجه دارند در زمره حکومت‌های خوب دسته‌بندی می‌شوند و از فساد به دور هستند. اما ارسطو یک زوال‌شناس برجسته نیز هست و درمقابل انواع حکومت‌های خوب از سه حکومت بد یعنی تیرانی که حکومت یک نفر است، الیگارشی که حکومت تعدادی از افراد است و دموکراسی به‌عنوان حکومت افراطی توده مردم هم یاد می‌کند. وجه ممیزه این سه نوع حکومت نیز بی‌توجهی آنها به منافع عمومی و خیر مردم است. آنچه در این نوع حکومت‌ها مورد توجه است منافع شخصی و گروهی است و همین امر زمینه‌ساز فساد و درنتیجه بی‌ثباتی و سقوط آنها می‌شود، درنتیجه می‌توان گفت که معیار خوبی حکومت از دید ارسطو، توجه به خیر و منافع عمومی جامعه است. بااین‌حال باید توجه داشته باشیم که اگرچه در‌ گذار از فلسفه سیاسی کلاسیک به فلسفه سیاسی جدید تحولات پارادایمی بسیار مهمی رخ داده است، اما مقوله خیر عمومی در ادبیات فلسفه سیاسی مدرن نیز مورد توجه بسیاری از فیلسوفان سیاسی بوده است. در پارادایم فلسفه سیاسی قدیم مساله اصلی این بود که چه کسی حکومت کند؟ اما در فلسفه سیاسی جدید مساله این است که چگونه باید حکومت کرد؟ تا سود و منافع همه شهروندان تامین شود و شاید همین امر یعنی تامین منافع همگانی دلیل توجه آثار فلسفه سیاسی مدرن به مقوله خیر عمومی باشد. البته در هرگونه بحث از خیر عمومی نباید از دوران میانه نیز غافل شویم، زیرا بسیاری از سیاست‌شناسان به پیروی از توماس آکویناس مفهوم «خیر مشترک» را در این دوران به‌کار برده‌اند. در قرون وسطی از «امور عمومی» بسیار سخن گفته شده است. اما همان‌طور که شما هم بیان داشتید خیر عمومی در دوران مدرن بیشتر توجهات را در میان اهالی اندیشه به خود جلب کرده است. به‌طور مثال توماس هابز مفهوم «رستگاری عامه» را به کار گرفته و نقشی که ایده رستگاری مردم در زمان انقلاب فرانسه بازی کرد بر همگان آشکار است. چنانکه ژولین فروند می‌گوید از دید هابز به‌عنوان یکی از اندیشمندان موسس در فلسفه سیاسی جدید، خیر مردم عبارت است از پاسداری دربرابر دشمن بیرونی، صلح درونی، رشد و توسعه ثروت و سرانجام بهره‌مندی از آزادی پاک و ساده. او این هدف را در دو نکته خلاصه می‌کند: امنیت و رونق. هابز به‌روشنی، امنیت همراه با رونق را هدف اصلی یا همان خیر عمومی در امر سیاسی می‌داند. اگر بخواهیم این ادبیات را در اندیشه سیاسی جدید ردیابی کنیم بحث آن گسترده است، اما مختصرا باید عرض کنم که در دوره مدرن متفکرانی چون روسو از «منافع مشترک»، هگل از «خیر دولت» و توکویل از «خیر کشور» سخن گفته‌اند و همگی به بیان خاص خود نسبت به موضوع خیر عمومی در آرا و افکارشان توجه نشان داده‌اند. حال که به تعریف و تبارشناسی خیر عمومی پرداخته شد، در ادامه می‌توانیم به بحث درخصوص این موضوع در اندیشه دوران معاصر بپردازیم.

اساسا در عصر فعلی و در دوره پسامدرن بازگشت به خیر عمومی ممکن است؟

همان‌طور که شما فرمودید و بسیاری دیگر از محققان و اهالی اندیشه به آن اذعان دارند ما در عصری پسامدرن زندگی می‌کنیم؛ عصری که طرفداران آن معتقدند مدرنیته و دنیای برآمده از آن با چالش‌ها و نابسامانی‌های زیادی مواجه است و این نوع چالش‌ها ما را به‌سوی جهانی دیگر حرکت می‌دهد و ناگزیریم که «وضعیت پست‌مدرن» را به تعبیر لیوتار بپذیریم. از این رو تفکر پست‌مدرن امروزه به‌عنوان کالای فکری رایج در بازار جهانی اندیشه شناخته می‌شود و دارای مصرف‌کنندگان بی‌شماری در سراسر جهان نیز هست. از عرصه‌های فرهنگ و معماری‌گرفته تا عرصه‌های فلسفی و سیاسی اندیشه پسامدرن جای خود را باز کرده است. این محصول فکری چنان پرطرفدار و جذاب است که گویی راهی دیگر برای غلبه برناخرسندی‌های مدرنیته وجود ندارد و ما محکوم به پذیرش این نوع تفکر رادیکال هستیم. اما آیا به‌راستی چنین است و زمان وداع با مدرنیته فرارسیده است و ما ناگزیریم در مواجهه با دنیای مدرن صرفا به قرائت و تقریر پست‌مدرنی بسنده کنیم؟ پاسخ من به این پرسش‌ها منفی است، زیرا اگرچه معتقدم که تفکر پست‌مدرن و ساختارشکنی نهفته در آن بهتر از دیگر اندیشه‌ای رقیب می‌تواند تسکینی بر دردها و آلام انسان معاصر باشد و موجبات رهایی او را فراهم آورد، اما بدون‌شک یگانه راه مواجهه با مدرنیته و جهان جدید نیست. اگر این استدلال بنده را بپذیرید آن‌وقت می‌توان در همین عصری که موسوم به پست‌مدرنیسم است از روایت‌های دیگری نیز صحبت به میان آوریم که عمدتا بر موضوع خیر عمومی توجه و تاکید دارند. نظریات رقیب در اندیشه معاصر تقریرهای متفاوتی پیش روی ما می‌نهند و دریافتن این نوع راه‌ها به این موضوع بستگی دارد که ما با چه عینکی به جهان پیرامون‌مان بنگریم. برای نمونه، برخی دیدگاه‌ها مانند دیدگاه‌های انتقادی یورگن هابرماس، جان رالز، لئو اشتراوس و السدیر مک‌اینتایر ضمن نقادی عقل مدرن هنوز به پتانسیل‌های رهایی‌بخش عقل در دستیابی به خیراتی مانند آزادی و عدالت امیدوارند. نتیجه آنکه ما نباید چندان تسلیم ادبیات سلبی پسامدرنی شویم و با دیده یأس و ناامیدی به مسائل بنگریم، اگر کمی فراخ‌تر نگاه کنیم هنوز دیدگاه‌هایی هستند که در پیشبرد خیر عمومی می‌توانند به ما کمک کنند. اندیشه‌های هابرماس نمونه بارز و قابل‌توجه این مدعای بنده است. به هر حال او اندیشمندی است که در مواجهه با پسامدرن‌ها و با رویکرد آسیب‌شناسانه خود دفاع جانان‌های از عقلانیت مدرن ترتیب داده است. او با عبور از عقلانیت ابزاری و ابتنای بر عقلانیت ارتباطی و مفاهیم دیگری چون کنش ارتباطی و حوزه عمومی تصویری از زندگی خوب و خیر عمومی را در فضای «زیست‌جهان» در اختیار ما قرار می‌دهد. طبیعی است که اگر ما با ملاک عقل ابزاری به مسائل بنگریم ممکن است خیر عمومی با چالش مواجه شود، زیرا عقلانیت ابزاری مبتنی بر محاسبه‌گری شخصی و بازی برد و باخت است. اما با ابتنای بر عقلانیت ارتباطی و سازوکارهای گفت‌وگویی برآمده از آن و با توجه به اصولی چون گفت‌وگو و تفاهم می‌توان به خیر عمومی نزدیک شد و اینها حاصل کنکاش‌هایی است که امثال هابرماس در عصر موسوم به پست‌مدرنیسم به تعبیر شما انجام داده‌اند.

از جان رالز و السدیر مک‌اینتایر هم صحبت کردید، خیر عمومی در ادبیات رالزی و پسارالزیِ امثال مک‌اینتایر چگونه قابل تحلیل و تبیین است؟

ابتدا باید به این موضوع اشاره کنم که مقوله خیر عمومی دارای ادبیات گسترده‌ای است و در انحصار هیچ جریان فکری خاصی نیست و متفکران مختلفی از دوران قدیم تا به امروز بدان توجه کرده‌اند. در دوران معاصر نیز هم در «فلسفه قاره‌ای» و هم در «فلسفه تحلیلی» می‌توان نمونه‌های قابل توجهی از توجه و تاکید بر خیر عمومی را یافت. در نتیجه خیر عمومی فقط به رالز و ادبیات پسارالزی هم محدود نیست، اگرچه باید توجه داشته باشیم که در این نوع ادبیات متفکران برجسته‌ای هستند که به‌طور چشمگیری بر موضوع خیر و خیر عمومی توجه و تاکید ورزیده‌اند. بنابراین در اینجا که بحث بر سر ادبیات رالزی و پسارالزی است اجازه بدهید کمی این نوع دیدگاه‌ها نسبت به خیر عمومی را باز کنیم. همان‌طور که می‌دانیم از دهه 1980 به بعد جدالی فکری میان برخی از فیلسوفان سیاسی و اخلاقی معاصر درگرفته است که با عنوان «مناظره لیبرال‌ها و جماعت‌گرایان» شهرت یافته است. این مناظره ابعاد و زوایای جالبی دارد که اتفاقا من محورهای برجسته آن را در کتابی با عنوان «درآمدی بر مناظره لیبرال‌ها و جماعت‌گرایان در فلسفه سیاسی معاصر» گردآوری و در انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به چاپ رسانده‌ام که مطالعه آن برای علاقه‌مندان به این‌گونه مباحث می‌تواند مفید باشد. با‌این‌حال، من در اینجا تلاش می‌کنم که تصویری کلی از مناظره مذکور و خصوصا دعوای حق و خیر را میان اندیشمندان این دو طیف ارائه دهم. در یک طرف مناظره رالز و همفکران لیبرال او مانند رابرت نوزیک و رونالد دورکین حضور دارند و در طرف دیگر نیز مک‌اینتایر و دیگر اندیشمندان جماعت‌گرا مانند تیلور، سندل و والزر نظریه‌پردازی کرده‌اند. به‌طور خلاصه می‌توانم عرض کنم که ابعاد مناظره این دو طیف از اندیشمندان بر چهار محور «فردگرایی یا جماعت‌گرایی»، «حق‌محوری یا خیر‌محوری»، «بی‌طرفی دولت یا مداخله اخلاقی دولت»، و «جهان‌شمولی یا زمینه‌مندی» استوار است. مشاهده می‌شود که یکی از مسائل مورد نزاع میان این طیف از فیلسوفان سیاسی در سنت فلسفه تحلیلی مساله حق و خیر است. البته باید توجه داشته باشیم که این جدال به فلسفه معاصر محدود نمی‌شود، زیرا موضوع مرکزی در اندیشه لیبرال این باور است که حقوق فردی باید بر هر چیز دیگری دارای تقدم و اولویت باشد. از منظر‌ اندیشمندان لیبرال باید در وهله اول حقوق فردی را سر و سامان بخشید و سپس سراغ پیگیری امور‌‌ جمعی و خیر نهفته در آن بود. چنانکه لئو‌‌اشتراوس در مقام متفکری نوکلاسیک در این زمینه هابز را به‌عنوان مبتکر اصلی «لیبرالیسم حق‌محور» معرفی می‌کند، سنتی که بعدها توسط امثال جان لاک و ایمانوئل کانت و برخ دیگر از لیبرال‌ها نیز پیگیری شد. اگرچه الگوی اصلی نظریه مبتنی‌بر تقدم حقوق را ابتدا لیبرال‌های کلاسیک ارائه کردند، اما این نظریه توسط لیبرال‌های معاصری چون نوزیک و ‌‌رالز نیز بازتولید شده است. نوزیک معتقد بود که حق فردی از بنیادی‌‌ترین و سلب‌ناشدنی‌ترین اصول است که هیچ‌کس حق دست‌اندازی به آن را ندارد. به همین دلیل، مباحث نوزیک و رالز برای معاصران تا حدی قانع‌کننده و در بسیاری مواقع حتی رضایت‌‌بخش بوده است. انسانی که نوزیک و رالز می‌شناسند، انسانی است که از حقوق سلب‌ناشدنی برخوردار است و باید این حق از سوی نهادهای دولتی و دیگر مراجع سیاسی به رسمیت شناخته شود. در چنین بستری، لیبرالیسم رالزی نیز با الهام گرفتن از کانت و ابتنای بر اخلاق کانتی، مساله تقدم حق فردی بر خیر عمومی را مطرح کرده است. رالز به دو شیوه از ایده تقدم حق بر خیر دفاع کرده است؛ شیوه اول اینکه نظریه حق مستقل از هر نظریه خاصی از خیر، به استثنای خیرهای پایه‌ای که نسبتا مورد توافق هستند، تکوین و توسعه می‌‌یابد. شیوه دوم اینکه از افراد در یک جامعه عادلانه انتظار می‌‌رود تا مفهوم خود از خیر را در چهارچوب و محدوده حقوق دنبال کنند. به عبارت دیگر، افراد نباید به خاطر خیر و نفع خود، عدالت و حقوق سایر افراد را نقض نمایند. از نظر رالز، حقوق و آزادی‌‌های فردی بر خیر و رفاه همگانی مقدم است و رفاه دیگران نمی‌‌تواند مانع اعمال این حقوق گردد. با‌این‌حال باید به این موضوع توجه داشته باشیم که اگرچه رالز بر حق‌محوری تاکید دارد اما نباید نسبت به موضوع خیر و خیرات اولیه در اندیشه او بی‌توجه باشیم. در اندیشه رالز خیرهای اولیه تمام آن چیزهایی را شامل می‌شود که فرد حسابگر آنها را آرزو می‌کند. به تعبیر دیگر، اموری که هر فردی با هر گرایش اخلاقی و سیاسی و مذهبی و فلسفی برای اجرای طرح‌های عقلانی در زندگی خود به آنها نیاز دارد. با این توضیحات، می‌توان آزادی‌های اساسی مثل آزادی فکر و اندیشه، آزادی حرکت و رفت‌و‌آمد، آزادی انتخاب شغل از بین فرصت‌های مختلف، حق داشتن مناصب اجتماعی، ثروت و درآمد، احترام اجتماعی توسط نهادهای جامعه و... را ازجمله خیرات موردنظر رالز دانست. اما علی‌رغم چنین توجهی از سوی رالز به خیرهای اولیه در وضع نخستین و تلاش برای بی‌طرف و منصفانه و عملی نشان‌دادن آنها، برخی از منتقدان رالز مانند تامس نیگل و مایکل تایتلمن بر این باورند که خیرهای موردنظر رالز همچنان گرایش‌های فردگرایانه را ترویج می‌کنند. منتقدان می‌گویند که رالز می‌خواست که وضع نخستین منصفانه باشد، اما چنین نشده است و وضع مذکور به صورت یکجانبه‌گرایانه مفاهیم هنجاری لیبرال را ترویج می‌کند. صحبت درخصوص مسائل مذکور فراوان است و هدف اصلی طرح نگرش کلی رالز و لیبرال‌ها به مقوله خیر عمومی بود که آنها به جای آن حق‌محوری را انتخاب کرده‌اند. خلاصه اینکه، چه در ‌اندیشه کلاسیک لیبرالی و چه در لیبرالیسم معاصر و در حوزه‌‌های فردی و عمومی حق مبنای مواجهه با فرد دانسته می‌‌شود. با‌این‌حال، تاکید یکجانبه بر حقوق فردی و مقدم دانستن آن بر خیر و تکلیف همگانی در تفکر لیبرال منجر به شکل‌‌گیری انتقاداتی از سوی برخی جریان‌های فکری معاصر شده است که در میان آنها جماعت‌‌گرایان را می‌توان از نقادان اصلی لیبرالیسم و آموزه حق‌محوری دانست. متفکران جماعت‌گرا درمقابل لیبرال‌ها به اولویت «خیر» بر «حق» معتقد هستند. بدین‌‌معنا که در نگاه جماعت‌‌‌‌گرایان، دغدغه بنیادین فرد در بهره‌گیری از موقعیت‌ها و روابط اجتماعی، کسب فضایل و به ‌کار بستن آنها در زندگی اجتماعی است و بر این اساس «خیر» تعریف‌شده اجتماعی را بر هر آموزه جهان‌شمول و عام از «حق» مقدم می‌دارند. جماعت‌‌گرایان ایده «خود»‌های مستقل و بیگانه از هم را که سنگ‌‌‌‌بنای اصل تقدم حق بر خیر است، مغایر با واقعیت جوامع معاصر می‌‌دانند. انتقاد اصلی ‌اندیشمندان جماعت‌گرا بر آموزه حق‌‌محوری لیبرال این است که لیبرال‌ها اموری همچون جامعه، سنت و حتی سیاست را امور «بیرونی» و ذیل شخصیت و حقوق فرد قرار می‌‌دهند که باعث می‌‌شود کشش و تعلق عاطفی برای جدی‌‌گرفتن و پرداختن به آنها در شهروندان به‌مرور زمان تضعیف شود. افراد بدون اصالت ‌‌دادن به مناسبات و نظم جا‌‌افتاده جامعه نمی‌‌توانند به‌طور پایدار از حقوق خود بهره‌مند باشند. حقوق و آزادی‌‌های فردی زمانی به‌طور کارآمدتری تحقق می‌یابند که «خصلت اجتماعی» داشته باشند. فرد در درون جامعه می‌‌تواند خودش را پیدا کند و تقویت و تثبیت جامعه می‌تواند به تثبیت و تعمیق موقعیت فرد کمک کند. محور زندگی ما به‌عنوان اشخاص، حفظ جامعه است. هر یک از ما باید «دیگریت» سایر اشخاص را بپذیرد. انسان‌ها فقط در ارتباط با دیگرانی از نوع خود، یعنی تنها در جامعه می‌‌توانند شخص شوند. درنتیجه، جماعت‌گرایان معتقدند که «سیاست خیرعامه» را باید جایگزین «سیاست حق‌‌محوری» لیبرالی کرد. به‌هر‌حال، آنچه روشن است اینکه در جامعه موردنظر جماعت‌گرایان، خیر‌‌عامه مفهومی جوهری از زندگی شمرده می‌‌شود که آیین زندگی جامعه را تعریف می‌کند. حکومت جماعت‌گرا می‌‌تواند و باید مردم را به اتخاذ مفاهیم خیر منطبق با آیین زندگی جامعه ترغیب و تشویق کرده و از اتخاذ مفاهیم مخالف با آن نهی کند. بنابراین، تقابل میان «سیاست بی‌طرفی» و «سیاست خیر عامه» همان مرز میان لیبرالیسم و جماعت‌گرایی است. چنانکه گفته شد، برای جماعت‌گرایان، خیرعامه در زندگی فرد، مفهومی جوهری است که ماهیت زندگی را می‌توان در جامعه با آن تعریف کرد. به هر شکل، فیلسوفان جماعت‌گرایی چون مک‌اینتایر، تیلور و سندل ادبیات بسیار فربهی درخصوص خیر و خیر عمومی از خود برجای گذاشته‌اند، در نتیجه ناظر بر اندیشه این متفکران سخن در این خصوص فراوان خواهد بود، اما برای جلوگیری از اطاله کلام اجازه بفرمایید بحث را به همین نکات ختم کنیم و با ذکر این نکته به پرسش شما خاتمه دهیم که خیر عمومی فقط به ادبیات پسارالزی محدود نیست و دارای ادبیات گسترده‌تری است که من در اینجا به جهت اهمیت صرفا شمایی از نگرش رالزی و پسارالزی را خدمت شما بیان کردم. 

منبع: روزنامه فرهیختگان

ارسال نظر
captcha