گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ فرزاد موتمن، کارگردان و تهیه کننده سینما که سبک فیلمسازی خاصی را دنبال می کند و معمولا به دنبال فیلم های پرفروش و گیشه پر کن نیست، طرفدار فیلمسازهای مستقل و صاحب سبک است و خیلی میانه خوبی با فیلم های تجاری و سرگرمی ساز ندارد. هرچند در کارنامه کاری او دو فیلم تجاری «پوپک و مش ماشالله» و «چشم و گوش بسته» به چشم می خورد. معتقد است که امروزه تنوع در فیلمهای سینمایی وجود ندارد و هیچ جایی برای نمایش فیلم های خاص وجود ندارد؛ فیلم هایی که شیرازه سینما را تشکیل می دهند. در این گفتگو با او دلایل بیمیلی مردم نسبت به سینما را بررسی کردیم.
این روزها برخی از اهالی سینما بر این باورند که میل مردم به سینما رفتن کم شده و آمارها نیز صحت این گزاره را تا حد زیادی تایید میکند. با این وجود همیشه سینما با همین حال و روز به حیات خودش ادامه داده و با این بحرانها نابود نمیشود چون اساسا کارکرد دیگری به جز سرگرمی در کشور ما دارد. حال ما دراین پرونده قصد داریم تا این موضوع را بررسی کنیم که چه دلایلی وجود دارد که مردم در کشور ما میلی به رفتن به سینما ندارند.
موتمن: سینمای ایران شکل غیرطبیعی دارد و یک ساختار و صنعت حرفهای ندارد که همه اینها ماحصل دخالتهای دولت در سینمای ایران است. همه چیز در سینمای ایران غیر طبیعی است؛ یعنی از سرمایه گذاری و تولید تا مرحله اکران. همه چیز از زمان وزرای احمدی نژاد تا به الان و به قول وزرای ارشاد در حال ریل گذاری است و این یعنی غیر طبیعی! سینما یک صنعت است و اصلا کسی حق این ریل گذاریها را ندارد. یک عدهای در همین مثلا صنعت دارند نان میخورند و زندگی میکنند. ریل گذاری از نظر آقایان یعنی اینکه چه کسانی را از سر این سفره حذف کنیم و به چه کسانی پر و بال بیشتری بدهیم! چه کسانی را در جشنواره راه دهیم و فیلم چه کسانی را توقیف کنیم. فیلم چه کسی را در اکران له کنیم و چه فیلمی را تبلیغ کنیم. نتیجه این میشود که همه این سینما غیر طبیعی میشود و مردم هم آن را دوست ندارند.
بعد از انقلاب هم یک طوری با سینما برخورد شد که کمکم از سبد مخارج و تفریحات مردم خارج شد. اول نئونهای سینما را خاموش کردند، بعد فیلمهای کوتاه، فیلم خبری و پوسترهای سینما را حذف کردند و یک گاراژ مرده و بیریختی در دهه ۶۰ به نام سینما درست کردند که همه آنها بوی گند نفت و بنزین میداد! و در واقع در آن سالها همه جذابیتهای طبیعی سینما را از آن گرفتند و کمکم با به وجود آمدن سرگرمیهای جدید در فضای مجازی و تکنولوژیهای دیجیتال مردم هم ترجیح دادند که بیشتر در خانههایشان بازی کنند و پولشان را خرج برنامههای تفریحی دیگری کنند.
مشتری اصلی و جدی فیلمها جوانها و دانشجویان بودند که با این ریل گذاریها آنها را هم از دست دادند؛ چون فیلمهایی که آن دسته از جوانها دوست داشتند ببینند، دیگر ساخته نمیشوند. درنتیجه بحران در سینما از هر زمان دیگری بعد از کرونا بیشتر در حال احساس شدن است و تا کی قرار است با پول دولت و پول نفت صرفا به یک عدهای پول بدهیم تا فیلمهای ۴۰-۳۰ میلیاردی بسازند که درنهایت ۴-۳ میلیارد بیشتر نفروشند! در واقع فساد اقتصادی که جامعه ما در سطح کلان دچار آن شده است که اساسا به جای تولید متکی به رانتهای بانکی و دلار بازی است و حتی کسری بودجه و خالی بودن خزانه بانک مرکزی را میخواهد با گران کردن دلار حل کند و درنتیجه آن اسکناسی به دست مردم بدهد که هیچ پشتوانه ارزی ندارد، همین اقتصاد مریض و فاسد وارد سینما شد.
سینما تا دهه هشتاد در بهترین حالت خود قرار داشت؛ برای اینکه از این پولها و دخالتهای دولتی خبری نبود. سینما از آن سالها به بعد عملا با نا امیدکردن تهیهکنندگان سنتی، با اهدای کارت تهیهکنندگی به هر کسی که از سپاه و نهادهای امنیتی وارد سینما شد، با پولهایی که از بانکها گرفته شد و هیچ وقت پس داده نشد، با سلبریتی بازی و اینکه تهیهکنندگان معمولا تمام سودشان را از جریان همین تولید فساد گونه قبل از اکران به جیب میزدند و دیگر اصلا برایشان مهم نبود که این فیلم به اکران برسد یا نرسد! خب همه اینها نشان میدهد که سینمای ما کاملا غیرطبیعی اداره میشود. نتیجه این شد که بسیاری از تهیهکنندگان از ساخت فیلم ناامید شدند و برخی مانند من افتان و خیزان همچنان در حال ادامه دادن هستیم؛ اما این ماجرا چشم انداز تاریخی روشنی ندارد و شما مطمئن باشید که یکی دو نسل بعد، هیج فیلم و فیلمسازی را که در این سالها فیلم ساخته است را به یاد نخواهد آورد. چون سینمای کنترل شده و فرمایشی مورد علاقه مردم نیست. الان از سینمای شوروی چند نام باقی مانده است؟ نهایتا یک فیلم «لک لکها پرواز میکنند»، «نامههای یک سرباز»، «چهل و یکمین»، «عروج»، «بیا و بنگر» و چند فیلم انگشت شمار دیگر از همه سینمای شوروی و تمام! برای اینکه سینمای شوروی، سینمایی بود که چارچوب داشت و چنین سینمایی را مردم دوست ندارند. سینما تریبون نمازجمعه نیست بلکه شهربازی است و مردم دوست دارند با رفتن به سینما سرگرم شوند و یا چیزهایی را بر روی این پرده ببینند که بشود با آنها احساس نزدیکی کنند.
به گفته بسیاری گویا قبل از انقلاب مردم تمایل بیشتری داشتند تا به سینما بروند. سینمای قبل از انقلاب بدون چارچوب بود و یا وجه سرگرمی آن خیلی بیشتر از زمان حال بود و یا قصههای فیلمهای آن زمان به زندگی مردم نزدیکتر بود؟ اصلا شما با این فرضیه موافقید که قبل از انقلاب اوضاع سینما به لحاظ مخاطب بهتر از الان بود؟
موتمن: نه من موافق این فرضیه نیستم؛ ولی سینما قبل از انقلاب حالت طبیعی داشت؛ یعنی لااقل طبیعیتر از الان بود. قبل از انقلاب فیلمهای ایرانی عمدتا برای عموم جامعه ساخته نمیشد. در آن زمان یک سلیقه سینمایی وجود داشت و هر سینمایی فیلمهای خاص خودش را نشان میداد و بالطبع مشتریهای خودش را داشت. فیلمهای ایرانی در تهران از میدان انقلاب به پایین نمایش داده میشدند. طبقه متوسط تحصیل کرده شهری مخاطب این فیلمها نبودند. خود من به ندرت قبل از انقلاب فیلم ایرانی دیدهام! و آن فیلمی را هم که دیدهام صرفا از سر کنجکاوی بوده و بعد از ده دقیقه از سینما بیرون آمدهام چون واقعا غیر قابل تحمل و دیدن بودند.
چرا؟ چه ویژگی داشت که غیر قابل دیدن بودند؟
موتمن: مبتذل بودند! مبتذل نه به این خاطر که رقص عربی داشتند؛ بلکه به خاطر اینکه فرم و ساختمان سینمایی مبتذلی داشتند. والا هیچ موضوعی مبتذل نیست. همیشه این فرم است که فیلم را مبتذل میکند ولی در ایران متاسفانه کمتر جدی گرفته میشود. ابتذال در دکوپاژ و مهندسی فیلم است نه در رقص عربی! یک سری فیلم فارسی و ملغمهای از همه چیز، کاراکترها و کلیشههای بسیار گل درشت...
اما گویا یک سری المانهای سرگرم کننده داشته که قشر متوسط و کارگری مشتریهای ثابت سینما بودند؟
موتمن: بله، اقشاری از مردم از سینمای آن سالها استقبال میکردند. البته یک سینمای جدیتری هم در کنار این فیلمها از اواخر دهه ۴۰ شکل گرفت که به اسم موج نو آن را میشناسیم و فیلمسازهایی مثل مهرجویی، کیمیایی، تقوایی، فرمانآرا، داریوش و کیمیاوی آن را راهبری میکردند که اینها فیلمهای بهتری ساختند و امثال من معمولا این فیلمها را تماشا میکردیم.
موج نوئیها فیلمهایشان را با سرمایههای شخصی میساختند؟
موتمن: اساسا همه فیلمها با سرمایههای شخصی ساخته میشد؛ اما در اوایل دهه ۵۰ سینمای ایران به لحاظ اقتصادی کاملا شکست خورد. در اواخر دهه ۴۰ سالانه حدود ۹۰ تا ۱۲۰ فیلم تولید میشد؛ اما دو سال آخر قبل از انقلاب تولید ما به ۵ فیلم رسیده بود. چون از یک طرف سینمای موج نو سلیقه عمومی را بالا برد و دیگر کلیشههایی مثل گنج قارون و علی بی غم جواب نمیداد و از آن طرف همین سینمای موج نو واقعا در گیشه مشتری نداشت و نمیفروخت. از فیلمهایی مثل قیصر، طوقی و یکی دو فیلم دیگر اگر بگذریم، باقی فیلمهای موج نو فروش عمدهای نداشتند. سینمای ایران این وسط واقعا گیر افتاده بود. فیلم فارسی به خاطر اینکه بتواند این قصه را جبران کند، آن سادگی خودش را کنار گذاشت و پر شد از سکسهای مستهجن و آن هم در جامعهای که نظر منفی نسبت به این موضوع داشت و این صحنهها بهشدت زشت ساخته میشدند!
این فیلم فارسیهای سکسی در مقابله با سینمای موج نو ساخته شد؟
موتمن: در واقع بیشتر میخواست از آن سینما اصطلاحا کم نیاورد و عقب نیفتد و بهناچار به یک همچین چیزهایی متوسل شد که مورد پسند مردم نبود؛ مردم حاضر بودند که هنرپیشه خارجی را لخت ببینند، اما دوست نداشتند که هنرپیشه زن ایرانی را لخت ببینند و این به جامعه شناسی مردم برمی گردد. زن ایرانی را دوست دارند در حد همان نقاشیهای اروتیک مینیاتوری ببینند. زنی که مویش را میبافد. مثلا من خیلی دوست داشتم که در فیلم «شبهای روشن» دختر فیلم در آینه موهایش را از پشت جمع کند، همین!
خب نتیجه این شد که تماشاگر آن سالها نه مشتری سینمای موج نو شد و نه فیلم فارسی و از آن طرف دفتر فرح دخالتهایی داشت و شرکت صنایع فیلم ایران را ساختند و اینها سعی کردند که فیلمسازان موج نو را پر و بال بیشتری دهند که در عین حال بتوانند کنترل بیشتری روی آنها داشته باشند؛ مثلا با فیلمهای کیمیایی مخالف بودند، چون معمولا یک شورش و اعتراضی در این فیلمها بود. شما در فیلمهایی مثل «قیصر و رضا موتوری» و حتی در «بلوچ» این اعتراض را میبینید و رژیم شاه با این موضوع مخالف بود.
نتیجه این شد که وقتی انقلاب شد، عملا سینمای ایران در یک برهوت قرار داشت و الان ما دوباره داریم به همان موقعیت برمیگردیم با این تفاوت که شبکه نمایش خانگی و VODها با یک سرعت و مسابقهای صرفا تجاری در حال ساختن سریالهای مسخره، مزخرف و خسته کننده هستند، سینمای ما بی برگ و بارتر و بی مخاطبتر از همیشه است و به واقع در حال حاضر ما در مه قرار داریم و من تصویر روشنی از این سینما نمیبینم؛ ولی همچنان در حال حرکتیم چون گویا چارهای نداریم!
اواخر سالهای قبل از انقلاب که مردم با موج نو و فیلم فارسی مشکل پیدا میکنند و بعد از انقلاب هم که برخی مدیران با ریل گذاری میخواهند به مقاصد خود برسند و باز هم سینما بیمخاطب میشود. پس این وسط در سالهای دهه هفتاد تا اوایل دهه هشتاد چه اتفاقی در سینمای ما افتاده که شما از آن سالها به عنوان دوران طلایی سینما یاد میکنید؟
موتمن: این ریل گذاری از همان سالهای نخستین بعد از انقلاب انجام شد؛ اما به حالت دموکراتیکتر؛ یعنی از همان اول هم ما میدانستیم که جشنواره فیلم فجر جای خیلی جدی نیست و این صرفا یک عوارضی بود برای اینکه عدهای را راه بدهند و جلوی عدهای را بگیرند! مثلا در همان سالها همه چیز به نحوی شفاف و روشن بود که فلان فیلمساز تربیت شده انجمن اسلامی و حوزه هنری است، پس باید باشد و فلانی که از قبل از انقلاب هم بوده، جایی میان این لیست ندارد؛ اما میتواند در بخش بینالملل باشد. من در آن سالهای دهه ۶۰ مستندساز بودم و اصلا رغبتی به دیدن فیلمهای بخش مسابقه نداشتم؛ بلکه فیلمهای بخش میهمان را تماشا میکردم؛ چون عملا سینمای واقعی آنجا پیدا میشد. فیلمهایی از محمدعلی سجادی، محمدرضا اعلامی، مهدی صباغزاده و اینها سینمای واقعی ما بودند. حالا چند فیلمساز قدیمی مثل بهرام بیضائی و ناصر تقوایی را اینها واقعا زورشان نمیرسید که به کل حذف کنند و در بخش مسابقه جای میدادند. بعضی وقتها حتی فیلمهای کیمیایی در بخش میهمان قرار میگرفت! یادم است که به فیلم «گروهبان» کیمیایی نمره «ج» داده بودند در حالی که لحظات ابتدایی این فیلم همچنان جزء بهترین سکانسهای فیلمهای بعد از انقلاب است. واقعا نمیفهمیدند که چهکار میکنند! رفتارشان با برخی فیلمسازها واقعا غمانگیز است. اما به کلی همه را خفه نکردند. یک وام تبصره ۳ بود که فارابی به هر فیلمی که پروانه ساخت میگرفت، میداد، درنتیجه یک پول اندکی از فارابی میآمد، یک چیزی هم تهیهکننده میگذاشت و ماجرا جمع میشد.
اما از دوره احمدینژاد تصمیم به حذف فیلمسازها گرفته شد و این یک چرخهای داشت؛ در ابتدا تهیهکنندگان را نا امید و منفعل کردند. عملا از سال ۸۶ به بعد دیگر تهیهکنندگان هیچ پولی برای فیلمشان نگذاشتند و این مانیفست را برای خودشان انتخاب کردند که هر کسی میخواهد فیلم بسازد، سرمایهاش را بیاورد و ما آن را برایش میسازیم. درحالیکه یکی از وظایف تهیهکننده، جذب سرمایه برای ساخت فیلم است. ضمن اینکه تهیهکننده خودش باید توان مالی بالایی داشته باشد. لعنت به کسانی که اوایل انقلاب با این تزهای روشنفکری مقاله مینوشتند که نیازی نیست تهیهکننده سینما پولدار باشد. شما کدام تهیهکننده آمریکایی را میشناسید که فقیر باشد؟! اتفاقا باید تهیهکننده پولدار باشد؛ چون باید پول خودش را خرج کند و آن وقت است که دلش به حال آن فیلم میسوزد و تا آخر پای اکران و تبلیغات میایستد تا فیلمش فروش کند.
پس در ابتدا همه تهیهکنندهها ناامید شدند و به دنبال پخش فیلم رفتند و هفت شرکت پخش فیلم به وجود آمد. یعنی عملا هفت دفتری که من فیلمساز میتوانستم فیلمنامه خودم را برای ساخت به آنجا ببرم، از بین رفتند و ما کلا حدود ۱۴ دفتر فیلمسازی داشتیم. پس من فیلمساز اول باید به فکر پول باشم تا به فکر فیلمنامه و همین مسیر طبیعی فیلمسازی را به هم میزند و حالا کسانی میتوانستند فیلم خودشان را بسازند که پولدار بودند و یا امکان جذب سرمایه دولتی را داشتند و از آن طرف ادامه این اوضاع پای پولهای کثیف را به سینما باز کرد. پولهایی که از بانکها به اسم وام گرفته بودند و تهیهکنندگان و سرمایهگذارانی که سر از زندان درآوردند. حالا پروسه تولید بود که از اهمیت بالایی برخوردار بود نه اکران و همه سود فیلمسازی از همان تولید به دست میآمد. با این داستانی که عرض کردم خیلی از فیلمسازها ناامید و خانهنشین شدند. کمکم این هم برایشان کافی نبود و شروع به حذف فیلمسازها از جشنواره کردند. در این میان مخصوصا فیلمهای تجربیتر و مستقلتر زودتر حذف شدند درحالیکه در یک جشنواره معمولا باید فیلمهای مستقل راحتتر پذیرفته شود و فیلم پرفروش که اساسا نیازی به جشنواره ندارد. به طور طبیعی یکی از وظایف اصلی جشنواره پل زدن برای فیلمهایی که پیدا کردن مخاطب برای آنها سخت است با جامعه است. حالا در این میان بازار استانداردهای دوگانه به وجود آمد؛ ممیزی حتی از دهههای ۶۰ و ۷۰ بسیار سختتر شد و مثلا آن سکانس و یا دیالوگی که در فیلم من ممنوع میشد، در فیلمهای آقایان به اصطلاح خودی ممنوع نبود و هیچ مشکلی نداشت! این شرایط به شدت غیرطبیعی باعث ناامید شدن فیلمساز و مخاطب از این سینما میشود.
شما از ریل گذاریهای بعد از انقلاب صحبت کردید. بسیاری از کارشناسان سینما نیز معتقدند آقایانی مثل بهشتی و انوار با ریل گذاریهای خود باعث شدند تا سینما از همان مسیر سرگرمی جدا شده و به یک سینمای جشنوارهای، آرام و شبه اروپایی تبدیل شود و برای این کار شروع به ساخت فیلمهایی کردند که سینما را از مسیر جذاب و سرگرم کننده برای مخاطب جدا کرد. بالاخره در سینمای هالیوود هم قطعا یک ریل گذاری و سیاستی برای ساخت فیلم وجود دارد؛ ولی بدون شک تعریف آنها از سینما اساسا چیز دیگری بوده که تا به حال و با وجود شبکههای قوی نمایش خانگی در آنجا هنوز هم موفق بودهاند و مردم هنوز برای سینما رفتن حاضرند که بلیت بخرند.
موتمن: هالیوود ریل گذاری ندارد و همه این اصطلاحات متعلق به فلات ایران است! آنجا این قانون مهم وجود دارد که «فیلم باید بفروشد» و فیلمسازی که فیلمش به فروش میرسد، فیلم بعدی خود را راحتتر میسازد. اما هالیوود صنعت دارد و چون این ویژگی را دارد میتواند تحمل کند تا فیلمهای با مخاطب محدودتر هم بسازد. پس همه فیلمهای آنجا برای ۴۰۰۰ سالن ساخته نمیشوند و فیلمهایی هم برای سالنهای محدودتر ساخته میشود که همان فیلمها با بودجههای بسیار اندک تولید میشوند. درنتیجه در آنجا نوعی سینمای خاصتر، هنریتر، روشنفکرتر و مستقلتر هم وجود دارد. چون جامعه به این فیلمها هم نیاز دارد؛ البته که عموم مردم فیلمهای پرفروش و ابرقهرمانی میخواهد؛ ولی عده خاصتری فیلمهای کم فروش هم نگاه میکنند و اتفاقا سینما به این نوع فیلمهای خاص نیاز دارد و ممکن است که این فیلمها نسبت به فیلمهای پرفروش در حاشیه باشند، اما دقت کنید که این شیرازه است که کل کتاب را نگه میدارد و این فیلمها شیرازه سینما هستند. فیلمهای تجربی و خاصتر اگر ساخته نشوند، ما سینمای تجاری هم نخواهیم داشت و در ایران ما هیچ کدام از اینها را نداریم؛ نه سینمای تجاری داریم و نه سینمای تجربی و مستقل! در اینجا اولویت ساخت فیلم بر اساس سیاستهای روز مدیران تغییر پیدا میکند. یک روز این اولویت با ساخت فیلمهای دفاع مقدسی است و روز دیگر با فیلمهای مثلا اجتماعی و این بافت سینمای ماست.
میدانم که سلیقه سینمایی شما با فیلمهای خاصتر و مستقلتر بیشتر جور است. اما مگر نباید اولویت با سینمای تجاری و سرگرمی ساز باشد؟
موتمن: اولویت یعنی چه؟
یعنی قبول دارید که سینما در درجه اول باید ابتدا سرگرم کننده باشد و بعد بخواهد برای مخاطب حرفهای جدیتری هم بزند؟
موتمن: نه چون معتقدم که سینما قبل از اینکه بخواهد شکل بگیرد، آن را کشتند و از بین بردند. به قول گدار (فیلمساز فرانسوی و از پیشگامان موج نو سینمای فرانسه) سینما قرار بود میکروسکوپ باشد، قرار بود تلسکوپ باشد، اما از آن جغجغه ساختند. بالاخره در زندگی جغجغه هم به کار میآید و بچه را ساکت میکند؛ اما اولویت سینما همان میکروسکوپ و تلسکوپ بود! حالا اگر در یک جایی شرکتهای نفتی و بانکها بر روی سینمای آمریکا تمرکز کردند و مواد خام و تجهیزات ساخت فیلم را گران کردند و آنها نیز مجبور شدند تا ستارهسازی کنند تا این پولها برگردد و نتیجه این شود که تالبرت (تهیهکننده بزرگ سینما) بگوید فیلم خوب، فیلمی است که بفروشد، این درواقع یک ماجرای انحرافی در سینما بود. ولی در هر صورت ما این را باید بپذیریم که الان ماجرا به این گونه است که اکثر فیلمها در ابتدا به نیت فروش ساخته میشوند و من هم هیچ مخالفتی با آن ندارم؛ ولی به شخصه اصلا از این فیلمها خوشم نمیآید و به ندرت اتفاق افتاده که یکی از این فیلمهای پرفروش را ببینم و برایم جذابیت داشته باشند! معمولا بهترین فیلمها در دنیا، گمنامها هستند؛ چون اساسا تاریخ سینما یک تاریخ بیعدالتی است و لزوما آن فیلمهایی که همیشه جلوی ویترین هستند، جایزه و اسکار گرفتهاند، خوب نیستند. فیلمهای فوقالعادهای سراغ دارم که در چرخدندههای تولید و اکران له شدهاند، اما فیلمهای نابی هستند. چون لابیگری، پارتی بازی و رانت خواهی که فقط در ایران نیست و در هالیوود هم وجود دارد و فقط شکل آن متفاوت است. در آنجا سرمایه عامل کنترل فیلمسازهاست و اینجا حکومت! سینمای تجاری باید وجود داشته باشد و من هم یکی از پرفروشترین فیلمهای سینما را (سال ۹۸) یعنی «چشم و گوش بسته» را ساختهام. ولی علاقه شخصیام فیلمهای مستقلتر و کم فروشها هستند. چون آن موقع است که داریم جدیتر صحبت میکنیم.
برای اینکه سینمای ما از این وضعیت بحرانی نجات پیدا کند، باید چه کاری انجام دهیم؟
موتمن: اگر میخواهیم که سینمای ایران جان بگیرد، باید چند کار انجام دهیم؛ اول اینکه مداخله مالی شرکتهای دولتی باید قطع شود. بخش خصوصی دوباره باید پا بگیرد. تهیهکنندگان بخش خصوصی با پول و سرمایه خودشان باید فیلم بسازند. مافیای اکران برچیده شود. شما فکر میکنید وقتی فیلمی در حال حاضر نسبت به فیلم دیگری بیشتر میفروشد، ارزشهای تجاری آن فیلم بیشتر است؟ اصلا هیچ کدام از فیلمهای ما ارزش تجاری ندارند! تهیهکننده لابی بهتری دارد، درنتیجه تعداد سانسها و سینماهای بیشتری به دست آورده است. در اکران فیلمها باید مسیر رقابت باز باشد و ما به سالنهایی برای مخاطبان و فیلمهای خاص هم احتیاج داریم. در کنار اینها ما اگر میخواهیم که فرهنگ فیلم دیدن را حفظ کنیم، به اکران دوم و سوم فیلمها احتیاج داریم. به سینماهای کوچک محلی احتیاج داریم که فیلمهای قدیمیتر را هم ببینیم. ما اینجا با فیلم مانند همبرگر برخورد میکنیم و فیلم برای ما حکم یک بار مصرف دارد. درحالی که در تمام دنیا فیلمها به مانند کتاب، تجدید چاپ میشوند و مرتبا در حال نمایش هستند. نتیجه این میشود که در باقی کشورها فرهنگ فیلم دیدن به وجود میآید و البته در اینجا میخواستند که ما این فرهنگ را نداشته باشیم. اگر میخواستیم که این فرهنگ را داشته باشیم بعد از انقلاب در همه سینماهای کشور به یک رویه فیلم نشان نمیدادند. هر سینمایی باید جنس خاصی از فیلم را نمایش دهد و باید جنس خاصی از مخاطب را داشته باشد.
پیش از انقلاب سینمای شهر فرنگ فیلمهای پلیسی و کمدی فرانسوی و اغلب مربوط به بدنه اصلی سینمای فرانسه را نشان میداد. سینما شهر قصه سینمای خاص و فیلمهای خاصتر آمریکایی و اروپایی را به نمایش میگذاشت. ما فیلمهای «بونوئل، فلینی، هاپر» و این نوع فیلمسازها را در آن سینما میدیدیم. سینما دیاموند فقط بلک باسترهای آمریکایی را نشان میداد. سینما رادیو سیتی درامهای اروپایی و آمریکایی را نشان میداد. سینما ب ب فیلم سکسی نشان میداد. سینماهای لالهزار مانند کریستال و سینماهای چهارراه استانبول مثل برلیان و مانند اینها فیلمهای اصطلاحا در پیت آمریکایی، هنگکنگی، انواع فیلمهای گودزیلاها و دو فیلم با یک بلیت را نشان میداند و من اتفاقا علاقه خاصی به این فیلمها داشتم و سینماهای پایین میدان انقلاب هم که فیلم فارسی نشان میدادند.
در ادامه راهکارهای احیای سینما، سازمان سینمایی باید منحل شود و به یک اداره کل تبدیل شود همان طوری که قبلا هم اداره میشد. بزرگتر شدن سازمان سینمایی به بیشتر شدن دخالتهای آن در سینما میسر شده است. این همه جشنوارههای رنگارنگ باید تعطیل شود و اهمیت سینما باید معطوف به اکران باشد و در کنار جشنواره فیلم فجر که کاملا حکومتی شده، بهتر است یک جشنواره مستقلتر هم تاسیس شود که از داوران تا سرمایهگذار آن از خارج از کشور تامین شود تا به یک ایونت بینالمللی دموکراتتری بدل شود.
/انتهای پیام/