به گزارش «سدید»؛ جامعهشناسی همان قدر که مشهور، ریشهدار و پرکاربرد است همواره محل بحث و گفتوگوهای بسیار نیز بوده است. ایالات متحده آمریکا به عنوان یکی از حوزههای اصلی جامعهشناسی شاهد دیدگاهها و رویکردهای متفاوتی بوده که به عنوان مثال با آنچه در اندیشه اروپایی رخ داده دارای اختلافاتی جدی بوده است. از دو منظر جدی میان جامعهشناسی آمریکایی و جامعهشناسی اروپایی تفاوتهایی وجود دارد. این دو گونه جامعهشناسی از نظر ریشههای فلسفی و تاریخی، موضوعاتی که بر آن تمرکز دارند، مسئله روششناسی، نظام نهادی و آموزشی و جهتگیری نظری دارای اختلافند؛ هرچند این دو سنت جامعهشناسی در طول زمان بر یکدیگر نیز اثر گذاردهاند.
استیون پی ترنر، استاد برجسته علوم اجتماعی و استاد دپارتمان فلسفه دانشگاه فلوریدای جنوبی و استاد افتخاری سیمون در دانشگاه منچستر به همراه جاناتان ایچ ترنر، استاد دانشگاه کالیفرنیا در کتاب «علم ناممکن» که ترجمه فارسی آن توسط انتشارات ترجمان در ایران منتشر شده، به بخشی از این موضوعات پرداختهاند. این کتاب به بررسی ساختار جامعهشناسی آمریکایی در طول صد سال گذشته پرداخته و استدلال میکند که ساختار نهادی این رشته از توسعه جامعهشناسی به عنوان یک علم جلوگیری کرده است. نویسندگان از روش تاریخی بهره برده و نشان میدهند که چگونه منابع و ساختارهای نهادی بر توسعه جامعهشناسی اثر گذاشته و آن را به «علم ناممکن» تبدیل کردهاند. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگو با پروفسور استیون پی ترنر پیرامون این کتاب و دیدگاههای ایشان است.
به نظر میرسد جامعهشناسی معاصر علمی برای حل مسائل نیست و اتفاقاً بیشتر نقشی توصیفی دارد. دلیل این امر چیست؟
جامعهشناسی بیشتر به چهارچوببندی مسائل تمایل دارد تا اینکه بخواهد آنها را حل کند. حل مسائل معمولاً به سیاست و ساختارهای سازمانی نیازمند است. وقتی جامعهشناسان کوشیدهاند تا برای مشکلات اجتماعی راهحلهای مبتنی بر سیاست ارائه کنند، پیادهسازی آن سیاستها با دشواری مواجه شده است. ایشان در توضیح اینکه چرا سیاستها شکست میخورند، بهتر عمل میکنند. استاد قدیمی من ادوارد شیلز میگفت جامعهشناسی باید درک جامعه از خود را فراهم آورد. خب در بهترین حالت جامعهشناسی همین کار را میکند. اما جامعهشناسان مستعد پذیرش ایدئولوژیهای سیاسیاند که این خود نوعی خودفهمی محسوب میشود، اما باید گفت به دلیل جانبدارانه و جزئی بودن معیوب هستند. بهویژه زمانی که مخاطبان جامعهشناسان چنین چیزی را از آنها طلب کنند.
شما و جاناتان ایچ ترنر درباره اینکه جامعهشناسی اساساً علم است یا خیر، اختلافنظر دارید. چگونه دو دیدگاه گوناگون باعث نگارش یک کتاب مشترک میشود؟
ما بر سر برخی مسائل اساسی توافق داشتیم. بهویژه اینکه ساختار نهادی این رشته با محتوای آن و اینکه چه کسانی در آن قدرت دارند ارتباط زیادی دارد. او دیدگاهی شبیه ریچارد ویتلی داشت. به بیان ساده شبیه به اینکه اگر حوزهای مانند فیزیک ساماندهی شود میتواند مانند فیزیک باشد. من با این دیدگاه موافق نبودم. اما ساختار نهادی را بهعنوان یک عامل تأثیرگذار در تعیین آنچه افراد انجام میدهند و یا مورد احترام است و موارد مشابه آن میدیدم. برای من مسئله این بود که دشمنی طولانیمدت میان کسانی که به نخبگان جامعهشناسی تبدیل شدهاند و سایر افراد را توضیح دهم. پاسخ به بیان بسیار ساده، این بود که دلیل اصلی ورود افراد به جامعهشناسی، نگرانی آنها برای رفاه اجتماعی و مشکلات اجتماعی بود. نخبگان چشماندازی از یک علم محترم داشتند که تصور میکردند میتوان با کمّیسازی بیوقفه به آن دست یافت. نخبگان، حمایت بنیادها و بودجههای دولتی را در کنار خود داشتند و در مهمترین برنامههای دکتری از قدرت نهادی برخوردار بودند، بنابراین از اعتبار بالایی برخوردار بودند. اما بااینحال آنها مجبور بودند برای رسیدن به اهداف خویش از فشار زیادی استفاده کنند.
زمانی که کتاب ما منتشر شد، آشکار شد که این تلاش طولانی و خشن موفق نبوده است. هیچ علم محترمی از جامعهشناسی وجود نداشت و کموبیش ایده تبدیل شدن به حوزهای شبیه فیزیک یا یک نظریه واحد و پایه تجربی قوی را کنار گذاشته بود. بنابراین باید بگویم آنچه ما در آن مشترک بودیم، علاقه به بررسی این شکست و روایت داستان ظهور و سقوط این جاهطلبی بود. اما باید در این مورد محتاط بود و دقت کرد. آمارهای اساسی مورد استفاده در جامعهشناسی کاملاً خوب و علمی بودند. اینها شکست نخوردند. آنچه شکست خورد، الگویی علمی بود که سعی داشت فراتر از این، به نوعی سطح و تراز نظری بالاتر رود.
احتمالاً دین و باورهای دینی یکی از انگیزههای جامعهشناسی بودهاند. آیا افول باورهای دینی جامعهشناسی را تضعیف کرده است؟
جامعهشناسی در ایالات متحده رابطهای همزیستانه با دین به ویژه پروتستانیسم داشت؛ هرچند یک جامعهشناسی کاتولیک مستقل نیز وجود داشت. بسیاری از جامعهشناسان اولیه، فرزندان کشیشان، کشیشان سابق و فرزندان مبلغان مذهبی و افرادی ازایندست بودند. جهان پروتستان همچنین مخاطبانی را برای جامعهشناسان فراهم میکرد. این رابطه خاص با مخاطب از بین رفته است: دنیای پیشین نشریات پروتستان لیبرال بسیار کوچک شده است. تعداد بسیار کمتری از دانشجویان جامعهشناسی این پیشینه مذهبی را دارند. آنها اکنون بیشتر با مسائل مربوط به جنسیت و نژاد انگیزه میگیرند. بنابراین جامعهشناسان یک جایگزین ایدئولوژیک سکولار برای دین بهعنوان منبع علاقه و تا حدی بهعنوان منبع مخاطب پیدا کردهاند. اما این جایگزینی ظاهراً سکولار، خود ریشه در نگرشهای دینی دارد. دین راهی برای پنهان شدن دارد، اما همچنان تأثیرگذار است. به گفته کریستین اسمیت، بیشتر آنچه عقاید رایج جامعهشناسان در ایالات متحده را تشکیل میدهد، ماهیتی مذهبی دارد.
به نظر شما مهمترین تفاوت بین جامعهشناسی اروپایی و جامعهشناسی آمریکایی چیست؟
جامعهشناسی آمریکایی، همانند جامعهشناسی اروپایی مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته و روابط و تفاوتها نیز دستخوش تغییرات زیادی شدهاند. تعمیم دادن دشوار است، زیرا سنتهای مختلف جامعهشناسی در اروپا مسیرهای کاملاً متفاوتی را طی کردهاند. بااینحال یکی از تفاوتهای اصلی به رابطه با دولت مربوط میشود. جامعهشناسی آمریکایی رابطه ضعیفی با دولت دارد. برای مثال بودجههای تحقیقاتی و پژوهشی زیادی وجود ندارد و به طیف نسبتاً محدودی از مسائل فنی و کمی میپردازد که دولت تمایل دارد تحقیقات در مورد آنها را برونسپاری کند. بخش زیادی از بودجه باقیمانده به مسائلی مرتبط است که توسط دولت تعریف شدهاند. برای مثال در ارتباط با نتایج متفاوت نژادی، محتوای نظری یا فکری این کار بسیار محدود است.
جامعهشناسانی که بخشی از دنیای بودجههای پژوهشی نیستند، عمدتاً به تدریس مشغولند. در مقابل، در اروپا پولهای پژوهشی بسیار بیشتری برای پروژههایی که از نظر فکری گستردهترند در دسترس است. اما درعینحال موقعیتهای دانشگاهی کمیاب و محدودند. بنابراین در اروپا آزادی بیشتر و امنیت شغلی کمتری وجود دارد تا زمانی که فرد به کرسی استادی برسد که البته معمولاً خیلی دیر به دست میآید. وبر حدود یک قرن پیش این تفاوتها را مورد بحث قرار داد. این تفاوتها هنوز وجود دارند. دانشجویان آمریکایی بیشتر احتمال دارد که با تحصیل خویش به عنوان مصرفکننده و با استادان خویش به عنوان فروشنده برخورد کنند. این امر باعث کاهش اعتبار و پرستیژ میشود، اما تأثیرات ناامنی شغلی در اروپا نیز خوب نیست. افراد برای اینکه به عنوان محقق به بلوغ برسند، زمان زیادی صرف میکنند. اغلب سالها به بودجههای پژوهشی دیگران وابستهاند. تا زمانی که به کرسی استادی برسند – که غالباً دیر اتفاق میافتد – دیگر قادر به تفکر خلاقانه نیستند و از مشارکت واقعی فکری کنارهگیری میکنند. این اتفاق در ایالات متحده نیز رخ میدهد – اما به دلایل متفاوتی – بهویژه مسئولیتهای تدریس و امور اداری.
پارسونز مهمترین جامعهشناس آمریکایی است. تأثیر پارسونز بر جایگاه علمی جامعهشناسی آمریکایی چه بود؟
در حال حاضر در واکنش به انزجار از پارسونز که مشخصه نسل من بود و اکنون در حال کمرنگ شدن است، نوعی احیای شهرت پارسونز وجود دارد. البته «علمی» اصطلاحی با معنای متفاوت در ایالات متحده و اروپاست. در اروپا این اصطلاح به بخش بزرگی از زندگی آکادمیک اطلاق میشود. در ایالات متحده «علمی» به معنای چیزی سختگیرانهتر است، شبیه یک علم واقعی مانند فیزیک یا زیستشناسی. پارسونز وارث برداشت بسیار خاصی از علم بود که توسط استاد او، چهرهای قدرتمند در هاروارد به نام ال. جی. هندرسون ترویج میشد، که فکر میکرد آنچه یک حوزه مطالعاتی را به علم تبدیل میکند این است که دارای یک طرح مفهومی مشترک باشد. این ایده بعداً در آثار کوهن به نام پارادایم ظاهر میشود. پارسونز بر این باور بود که میتواند چنین طرحی را برای جامعهشناسی شناسایی کند و با تحمیل آن، جامعهشناسی به یک علم تبدیل خواهد شد. تا حدی این رویکرد موفق بود.
او در دانشگاه هاروارد که در آن زمان بهعنوان دانشگاه مسلط آمریکایی در حال ظهور بود یک سیاستمدار نهادی باهوش بود و سخت تلاش کرد تا جامعهشناسی حرفهای را بهگونهای اصلاح کند که پذیرای یک طرح مفهومی مشترک باشد. او دانشجویانش را که عمدتاً از میان دانشجویان کارشناسی هاروارد انتخاب میکرد در بهترین برنامههای دکتری جامعهشناسی جای میداد و از بسیاری از اروپاییهای جاهطلب در هاروارد استقبال میکرد. این اقدامات تأثیر قابل توجهی داشت اما واکنشهایی را نیز به دنبال داشت و در اواخر دهه شصت میلادی، این واکنشها از خود برنامه پارسونز قویتر بودند. بههرحال ایده جامعهشناسی پارسونز به عنوان یک علم با یک چهارچوب مفهومی مشترک، آنطور که پارسونز میخواست عملی نشد. اما بااینحال تأثیر بوردیو باعث پذیرش طرح مفهومی مشترکی شد که حتی پارسونز به آن دست نیافته بود. اما این هنوز هم یک دیدگاه اقلیت است.
برای اینکه جامعهشناسی به یک علم تبدیل شود، از نظر روششناسی به چه چیزهایی نیاز داد؟
این موضوع به تعریف ما از علم بستگی دارد. اگر منظور صرفاً شواهد عینی و تکنیکهای عینی برای خلاصهسازی دادهها باشد، روشهای آماری کافیاند. اگر منظور مشاهده منظم باشد، روشهای مردمنگاری مناسبند. اما اگر منظور از علم به معنای چیزی بلندپروازانهتر باشد، احتمالاً این روشها بهتنهایی کافی نخواهد بود. بااینحال اگر جامعهشناسی از تکنیکهای علوم اعصاب استفاده کند، میتواند بسیاری از پدیدههایی را که پیشتر غیرقابل مشاهده بودند، به پدیدههای قابلمشاهده تبدیل کند و شاید توضیحات مبتنی بر فیزیک را برای برخی پدیدههای اجتماعی ارائه دهد. این امر علم خواهد بود اما در حوزه علوم اعصاب.
چرا برای پژوهش خود در این کتاب از روش تاریخی استفاده کردید؟
هدف این کتاب توضیح برخی از درگیریهای دیرینه در جامعهشناسی آمریکایی بود. این تضادها تاریخچه طولانی داشتند که برای توضیح وضعیت کنونی، نیاز به کشف و آشکارسازی داشتند.
جامعهشناسی ابزاری برای مطالعه نهادها و ساختارهای قدرت است. آیا این به جامعهشناسی بهعنوان یک علم آسیب نمیزند؟
خیر اینطور نیست. بسیاری از علوم ابزاری هستند.
عنوان کتاب شما «علم ناممکن» است. آیا فکر میکنید جامعهشناسی درنهایت به جایگاه واقعی یک علم دست پیدا میکند؟
همانطور که گفتم این موضوع به تعریف شما از «علم» بستگی دارد. بر اساس معیارهای اروپایی جامعهشناسی هماکنون یک علم محسوب میشود اما در جامعهشناسی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، علم بودن به معنای داشتن یک نظریه استاندارد و پذیرفته شده بود. اما بههرحال این امر هرگز محقق نشد و نخواهد شد. دلیل آنهم این است که مفاهیم جامعهشناختی با شرایط متغیر جامعه در ارتباطند. مفاهیم جامعهشناسی در موقعیتهای جدید کارایی خود را از دست میدهند و نیاز به مفاهیم تازهای پدید میآید. هیچ امکانی برای فرار از این چرخه وجود ندارد. بااینحال، این همچنین به این معنی است که همیشه نیاز به تفکر جامعهشناختی وجود دارد.
آیا ایجاد یک پارادایم واحد در جامعهشناسی آمریکایی امکانپذیر است؟
ایجاد یک پارادایم واحد در جامعهشناسی آمریکا مستلزم توقف تغییرات اجتماعی است، بهطوریکه دیدگاههای مختلف که تاکنون مفید بودهاند، دیگر کارایی نداشته باشند و یکی از آنها پیروز شوند. این امر نهتنها رخ نداد، بلکه حتی اگر اتفاق بیفتد، پایدار نخواهد بود.
شکست جامعهشناسی گذشته چه تأثیری بر دوران کنونی و معاصر داشته است؟
ایدههای جامعهشناختی گذشته تأثیر قابلتوجهی بر سیاستهای عمومی داشتهاند. برای مثال این باور که آموزش میتواند مشکلات اجتماعی را کاهش دهد، پس از سال 1945 میلادی در میان جامعهشناسان کمتر مورد توجه قرار گرفت و از رونق افتاد. اما سیاستمدارانی که پیش از سال 1945 میلادی تحصیل کرده بودند این رویکرد را اتخاذ کردند و همچنان این موضوع پابرجا ماند. زیرا مانند بسیاری از سیاستها، ذینفعان خاص خود را ایجاد میکند که به حفظ آن علاقهمندند.
آیا فلسفه علوم اجتماعی، جامعهشناسی را بهعنوان یک علم به رسمیت میشناسد؟
فلسفه علوم اجتماعی در پی تعیین علمی بودن یا نبودن رشتهای خاص نیست، اگرچه در گذشته این موضوع مورد توجه بوده است. فلسفه علوم اجتماعی امروز بیشتر به دنبال درک نحوه عملکرد علوم اجتماعی مختلف است؛ اینکه چگونه تبیین میکنند و توضیح میدهند، دادهها را تجزیهوتحلیل میکنند و...
برخی رشتهها رویکردی میانرشتهای دارند. آیا این حوزهها میتوانند علم باشند؟
این بازهم به تعریف شما از علم بستگی دارد. آیا میتوانند از روشهای عینی استفاده کنند؟ البته. بنابراین اگر منظور شما همین است، بله.
واکنش دانشمندان علوم اجتماعی به کتاب شما چگونه بود؟
این کتاب در جامعهشناسی و تاریخ علوم اجتماعی با استقبال خوبی مواجه شد. مایکل بوراووی در بحث تأثیرگذار خود درباره «جامعهشناسی عمومی» به این کتاب پرداخت. ازآنجاییکه این کتاب تنها کتاب برای بررسی تاریخی واقعی از جامعهشناسی آمریکایی بهطورکلی بود به یک منبع استاندارد تبدیل شد. بااینحال مانند سایر موضوعات جامعهشناسی دنیا تغییر کرد. حوزه جامعهشناسی به تمرکز قبلی خود بر اصلاحات اجتماعی بازگشت. این موضوع کتاب بعدی من «جامعهشناسی آمریکایی: از پیش انضباطی تا پساعادی» بود. این امر تا حدی نتیجه ظهور جنبشهای اجتماعی بهویژه فمینیسم بود که مخاطبان دانشجویی را برای جامعهشناسی فراهم کرد و همزمان بخشی از بازار قبلی خود را از دست داد.
کتاب شما به فارسی ترجمه شده است. آخرین سخن شما با مخاطبان ایرانی؟
کتاب «علم ناممکن» فرصتها و تعارضاتی را برای جنبشهای فکری ایجاد میکنند که با نهادهایی که از آنها حمایت میکنند، زندگی و مرگ مییابند. زندگی فکری آزاد نیست، اما اندیشمندان در یافتن راههایی برای تأمین مالی خود از طریق همپیمانانی با منابع درآمد، بسیار مهارت دارند. بااینحال همیشه بهایی باید پرداخت شود. جهان در حال تغییر است و منابع درآمدی نیز دستخوش تغییرند و جالب خواهد بود که ببینیم در آینده چه نوع زندگی فکری وجود خواهد داشت. علوم اجتماعی بهویژه به تأمین مالی وابستهاند، بنابراین بهطور خاص تحت تأثیر این استراتژیهای بقا و حمایت قرار میگیرند. من نگرانم. احترام سنتی به یادگیری در حال از بین رفتن است و با آن منابع سنتی حمایت، مانند دانشجویانی که به دنبال یادگیریاند نیز در حال ناپدید شدنند.
/انتهای پیام/