به گزارش «سدید»؛ جامعه ایرانی در آستانه دگرگونی فرهنگی بنیادین قرار دارد. آنچه امروز شاهد آن هستیم، فراتر از تغییرات سطحی و گذراست؛ این تحولات نشاندهنده یک «تغییر پارادایم» در معنای واقعی کلمه است. توماس کوهن، فیلسوف علم این مفهوم را برای توصیف لحظاتی به کار برد که الگوهای شناختی جامعه علمی دستخوش تحول اساسی میشود. امروز، این مفهوم از مرزهای علم فراتر رفته و در حوزه فرهنگ و سیاستگذاری اجتماعی نیز کاربرد یافته است. از منظر علوم ارتباطات، آنچه در جامعه ایران رخ میدهد، دقیقاً همان فرایند تغییر پارادایم فرهنگی است. الگوهای سنتی زندگی، ارتباطات و هویتسازی در حال جایگزینی با ساختارهای نوین هستند. این تحول نه یک انتخاب، بلکه یک واقعیت اجتماعی است که سیاستگذاران باید با دقت و هوشمندی با آن مواجه شوند. یکی از جالبترین پدیدههای این دوران، واکنش متناقضنما به محدودیتهاست. برخی فعالیتهای فرهنگی با انتخاب راههایی که منجر به محدودیتهای موقتی میشود، پس از رفع محدودیت، از موج حمایت عمومی بهره میبرند. این پدیده بهظاهر متناقض، در واقع کاملاً قابلتبیین است. اورت راجرز، نظریهپرداز برجسته علوم ارتباطات در نظریه «انتشار نوآوریها» توضیح میدهد چگونه رفتارهای نوین از طریق شبکههای اجتماعی گسترش مییابند. بر اساس این نظریه، نوآوریها ابتدا توسط پیشگامان پذیرفته شده، سپس بهسرعت در میان اکثریت اولیه منتشر میشوند. وقتی یک فعالیت فرهنگی با محدودیت مواجه میشود، این محدودیت خود به عاملی برای افزایش آگاهی عمومی تبدیل میشود.
در واقع، ممنوعیت بهعنوان یک کاتالیزور عمل میکند که سرعت انتشار را چندین برابر میکند. این مکانیسم با مفهوم «اثر استریسند» نیز همخوانی دارد؛ پدیدهای که در آن تلاش برای سرکوب اطلاعات یا رفتاری خاص، به افزایش آگاهی و توجه عمومی نسبت به آن منجر میشود. برای سیاستگذاران، این یک هشدار جدی است؛ رویکردهای قهری و محدودکننده نهتنها مشکل را حل نمیکنند، بلکه آن را تشدید میکنند. یکی از مهمترین تحولات فرهنگی دوران ما، تغییر در ماهیت مصرف است. جوزف پاین و جیمز گیلمور در مفهوم «اقتصاد تجربه» توضیح میدهند که اقتصاد جهانی از مرحله کالا و خدمات فراتر رفته و وارد عصر تجربیات شده است. در این عصر، افراد دیگر به دنبال خرید کالاها نیستند؛ آنها درپی کسب تجربیاتی هستند که خاطرات ماندگار بسازند. این تحول را میتوان در فعالیتهایی مانند موتورسواری دستهجمعی دختران، بروز پوششهای نوظهور، کافههای تجربی، مهمانیهای قهوه یا رویدادهایی شبیه به تاسیان مشاهده کرد. این فعالیتها نه صرفاً تفریح، بلکه ابزارهایی برای ساخت هویت و معنا هستند. جوانان امروز از طریق این تجربیات، خود را تعریف میکنند و به جامعه نشان میدهند که چه کسانی هستند. این گرایش به «صرفگرایی تجربهگرا» ریشه در عدم قطعیت دوران معاصر دارد. وقتی آینده نامشخص است و برنامهریزی بلندمدت دشوار مینماید، افراد به جستوجوی شادی آنی میروند و به تجربیات لحظهای روی میآورند. این رفتار نه نشانه بیمسئولیتی، بلکه واکنشی عقلانی به شرایط اجتماعی - اقتصادی است.
ژان بودریار، فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی درباره مصرف بهعنوان نشانهای از هویت صحبت میکرد. در دیدگاه پستمدرن او، مصرف دیگر برای رفع نیازهای مادی نیست؛ بلکه برای ساخت و نمایش هویت است. در جامعه معاصر ایران نیز این پدیده کاملاً مشهود است. تجربیاتی که افراد انتخاب میکنند، هویت آنها را تعریف میکند؛ اما هویت فرهنگی دیگر یک کل یکپارچه نیست. جامعه ایرانی به موزائیکی از خردهفرهنگها تبدیل شده که هر کدام ارزشها، نمادها و رفتارهای خاص خود را دارند. این تحول که در نظریه «خردهفرهنگها» در علوم ارتباطات موردبررسی قرار گرفته، نشاندهنده قطبی شدن جامعه است. آنچه برای یک گروه جذاب و معنادار است، برای گروه دیگر دافعهدار و غیرقابلقبول به نظر میرسد. این تکثرگرایی فرهنگی چالش بزرگی برای سیاستگذاران ایجاد میکند. دیگر نمیتوان با یک رویکرد واحد، کل جامعه را مدیریت کرد. هر خردهفرهنگ نیازها، انتظارات و زبان خاص خود را دارد. سیاستگذاری موفق در این شرایط، مستلزم درک عمیق از این تنوع و توانایی برقراری ارتباط با هر یک از این گروههاست. تجربه تاریخی نشان داده برخوردهای سیاسی و قهری با تحولات فرهنگی نهتنها پاسخگو نیست، بلکه معمولاً اثر معکوس دارد. وقتی سیاستگذاران با راهپیماییها، تجمعها یا محدودیتهای قانونی به رویارویی با تحولات فرهنگی میپردازند، در واقع دامنه مقاومت را گسترش میدهند. دلیل این شکست در ماهیت تحولات فرهنگی نهفته است. فرهنگ یک پدیده ارگانیک و زنده است که از درون جامعه برمیخیزد و نمیتوان آن را با فرمان و دستور تغییر داد. تلاش برای تحمیل الگوهای فرهنگی از بالا، معمولاً با مقاومت مواجه میشود و باعث عمیقتر شدن شکاف بین حکمرانی و جامعه میگردد.
علاوه بر این، رویکردهای قهری هزینههای سنگینی دارند. آنها نهتنها منابع اقتصادی و انسانی زیادی میطلبند، بلکه اعتماد اجتماعی را نیز تضعیف میکنند. در دنیای امروز که اطلاعات با سرعت نور منتشر میشود، هر اقدام قهری میتواند بهسرعت به بحران ارتباطی تبدیل شود و چهره حکمرانی را در سطح داخلی و بینالمللی خدشهدار کند. در برابر شکست رویکردهای سخت، مفهوم «چابکی فرهنگی» بهعنوان راهکاری نوین مطرح میشود. چابکی فرهنگی به معنای توانایی سیاستگذاران برای درک سریع تحولات فرهنگی، انطباق با آنها و هدایت نرم آنها در جهت منافع اجتماعی است. این رویکرد بر پایه نظریه «ارتباطات رابطهای» استوار است که بهجای تمرکز بر انتقال یکطرفه پیام، بر تعاملات دوسویه و پایدار تأکید دارد. در این چهارچوب، سیاستگذاران نه بهعنوان فرمانده، بلکه بهعنوان تسهیلکننده گفتوگوی فرهنگی عمل میکنند. آنها بهجای سرکوب تحولات، آنها را میشناسند، درک میکنند و در صورت لزوم، بهآرامی هدایت میکنند.
چابکی فرهنگی شامل چندین مؤلفه است:
اول، شناخت دقیق از واقعیتهای اجتماعی: سیاستگذاران باید با استفاده از تحقیقات علمی، نظرسنجیها و تحلیل دادههای اجتماعی، درک عمیقی از نیازها، خواستهها و گرایشهای جامعه به دست آورند. این شناخت نباید بر اساس فرضیات یا آرزوها، بلکه بر پایه شواهد تجربی باشد.
دوم، انعطافپذیری در سیاستگذاری: در دنیای پرشتاب امروز، سیاستهای ثابت و سفتوسخت دیگر کارآمد نیستند. سیاستگذاران باید توانایی تغییر مسیر و تطبیق سیاستها با شرایط جدید را داشته باشند. این انعطافپذیری نه نشانه ضعف، بلکه نشان هوشمندی و واقعگرایی است.
سوم، استفاده از ابزارهای نرم فرهنگی: بهجای راهپیماییها و تجمعها، سیاستگذاران باید بر تولید محتواهای فرهنگی جذاب، حمایت از هنرمندان و رسانههای محلی، برنامهریزی رویدادهای فرهنگی فراگیر و ایجاد فضاهای گفتوگوی عمومی تمرکز کنند. این ابزارها تأثیر عمیقتر و پایدارتری دارند.
چهارم، ایجاد گفتوگوی واقعی با جامعه: سیاستگذاران باید از برج عاج خارج شوند و با گروههای مختلف اجتماعی، بهویژه جوانان، در گفتوگوی واقعی و صادقانه بپردازند. این گفتوگو نباید یکطرفه و تبلیغاتی باشد، بلکه باید فضایی برای شنیدن صداهای متفاوت و یافتن راهحلهای مشترک ایجاد کند.
یکی از چالشهای بزرگ سیاستگذاری فرهنگی در دوران معاصر، نقش شبکههای اجتماعی است. این بسترها با مکانیسمهای خاص خود، واقعیتهای اجتماعی را تحریف میکنند. کارکرد اصلی شبکههای اجتماعی، ذرهبین گذاشتن روی یک موضوع خاص و تعمیم جزء به کل است.
این پدیده که در نظریههای رسانهای بهعنوان «اثر ذرهبین» شناخته میشود، بهشدت گمراهکننده است. برای مثال، ویدئویی وایرال میشود که زندگی پرزرقوبرق در تهران را نشان میدهد. این ویدئو میلیونها بار دیده میشود و در ذهن مخاطبان، تصویری از سبک زندگی تهرانیها ایجاد میکند. اما واقعیت چیست؟ این سبک زندگی حتی به یک درصد از جمعیت ۱۴ میلیونی تهران هم مربوط نمیشود.
در واقعیت، بیشتر مردم تهران باید سخت کار کنند تا تنها اجارهخانهشان را تأمین کنند. آنها با مشکلات اقتصادی، ترافیک، آلودگی هوا و هزاران چالش دیگر دستوپنجه نرم میکنند؛ اما این واقعیت در شبکههای اجتماعی دیده نمیشود، چون محتوای جذاب و چشمنواز است که وایرال میشود، نه زندگی عادی. این تحریف واقعیت، پیامدهای جدی برای سیاستگذاری دارد. وقتی سیاستگذاران تصویر اشتباهی از جامعه دریافت میکنند، سیاستهای نادرستی طراحی میکنند. آنها به مسائل کاذب میپردازند و مشکلات واقعی را نادیده میگیرند، بنابراین یکی از مهمترین وظایف سیاستگذاران، توانایی تشخیص بین واقعیت و تصویر تحریفشده رسانهای است.
برای مقابله با این چالش، سیاستگذاران باید به تحقیقات میدانی، آمارهای رسمی و دادههای علمی اتکا کنند، نه به محتوای وایرال شبکههای اجتماعی. همچنین باید در ارتباطات عمومی خود، تصویر واقعیتری از جامعه ارائه دهند و از بزرگنمایی پدیدههای حاشیهای پرهیز کنند.
چابکی فرهنگی یک مفهوم نظری نیست؛ باید به راهبردهای عملی تبدیل شود. چند پیشنهاد کاربردی برای سیاستگذاران عبارت است از:
تقویت صنایع خلاق: بهجای تمرکز بر کنترل، حکمرانی باید در توسعه صنایع خلاق سرمایهگذاری کند. موسیقی، سینما، تئاتر، هنرهای تجسمی و رسانههای دیجیتال میتوانند فضاهایی برای بیان خلاقانه و سازنده ایجاد کنند.
ایجاد فضاهای عمومی امن: جوانان به فضاهایی نیاز دارند که بتوانند در آن گردهم آیند، تجربه کنند و به خود هویت بدهند. ایجاد پارکها، مراکز فرهنگی، کافههای کتاب و فضاهای هنری میتواند این نیاز را پاسخ دهد.
حمایت از کارآفرینی فرهنگی: بسیاری از تحولات فرهنگی توسط کارآفرینان جوان هدایت میشود. حمایت از استارتاپهای فرهنگی، تسهیل مجوزها و ارائه تسهیلات مالی میتواند این انرژی را به سمت فعالیتهای سازنده هدایت کند.
آموزش و توانمندسازی: سرمایهگذاری در آموزش هنری، رسانهای و فرهنگی میتواند کیفیت فعالیتهای فرهنگی را ارتقا دهد و از بروز آسیبهای اجتماعی جلوگیری کند.
گفتوگوی بیننسلی: ایجاد بسترهایی که نسلهای مختلف بتوانند با هم گفتوگو کنند، میتواند شکاف نسلی را کاهش دهد و به درک متقابل کمک کند.
دگرگونی فرهنگی که جامعه ایران را دربرگرفته، یک واقعیت انکارناپذیر است. سیاستگذاران پیش روی خود دو مسیر میبینند؛ مقاومت در برابر تغییر یا همراهی هوشمندانه با آن. تجربه تاریخی نشان داده که مسیر اول به شکست محتوم منجر میشود. چابکی فرهنگی راه سومی را پیشنهاد میکند؛ نه تسلیم محض در برابر هر تغییری، نه مقاومت کورکورانه در برابر آن، بلکه درک عمیق، تعامل هوشمندانه و هدایت نرم. این رویکرد نهتنها پایدارتر است، بلکه به حفظ وحدت فرهنگی در برابر تغییرات بنیادین یاری میرساند. جمهوری اسلامی برای موفقیت در این مسیر مستلزم تغییر نگرش سیاستگذاران است. آنها باید از نقش کنترلکننده فراتر روند و به تسهیلکننده تحولات مثبت تبدیل شوند. این تغییر نگرش، اولین گام در مسیر چابکی فرهنگی است.
/ انتهای پیام /