گروه وحدت فرهنگ سدید؛ تئوری محرومیت نسبی برای تشریح منشا بحرانها و منازعات قوم پایه و جنگهای داخلی در مطالعات اجتماعی کاربرد زیادی دارد. «تد رابرت گر» که واضع نظریه محرومیت نسبی است نیز در این نظریه، این فرض را مطرح میکند که عامل تعیینکننده و قوی در وقوع منازعات خشونتآمیز در میان ملت یا گروههای اجتماعی کوچکتر، نارضایتی میان اعضای آنهاست. وی محرومیت نسبی را برداشت کنشگران از وجود اختلاف میان انتظارات ارزشی و توانایی ارزشی آنها تعریف میکند. به این معنا که درک تفاوت میان انتظارات ارزشی و تواناییهای ارزشی افراد، ممکن است براساس مقایسه وضعیت فعلی فرد با گذشته خود، آرمانهای انتزاعی یا معیارهایی که توسط یک رهبر یا یک گروه مرجع طراحی شده است (ایدئولوژی) و ارجاع به گروههای دیگر، شکل گیرد. رابرتگر در تشریح مبحث محرومیت نسبی، سه الگو یا حالت برای عدم تعادل و شکاف میان انتظارات و تواناییهای ارزشی را به شرح زیر مورد اشاره قرار میدهد:
1) محرومیت نزولی: در آن انتظارات ارزشی گروه یا افراد نسبتا ثابت، اما تواناییهای ارزشی آنها کاهش مییابند.
2)محرومیت ناشی از بلندپروازی یا آرزویی: تواناییهای افراد نسبتا ثابت است، اما انتظاراتشان افزایش مییابد.
3)محرومیت صعودی یا پیشرونده: پس از یک دورة رشد هم زمان انتظارات و تواناییها، تواناییها از رشد صعودی بازایستاده و یا کاهش شدیدی مییابد و انتظارات همچنان حالتی صعودی دارند. هرچه محرومیت نسبی ایجاد شده بر اساس تفاوت میان انتظارات و تواناییها شدیدتر باشد، نارضایتی شدیدتر و احتمال و شدت خشونت بیشتر خواهد بود.
در این نظریه، متغیرها و عوامل مختلفی زمینهها و شرایط افزایش انتظارات و یا کاهش امکانات و در نتیجه پیدایش احساس محرومیت نسبی و بیعدالتی را پدید میآورند که برخی از مهمترین آنها عبارتند از:
هر چه ارزشهای اقتصادی و مادی در یک جامعه گسترش یابد، احساس محرومیت نسبی بیشتر میشود؛ هر چه امکانات پیشرفت و ارتقاء در افراد و گروههای مرجع دیگر (یعنی در گروههائی که انسان خود را با آنها مقایسه میکند) بیشتر باشد، انتظارات بیشتر میشود و اگر احساس کند که خودش آن امکانات را ندارد، احساس محرومیت نسبی افزایش مییابد؛ هرچه وزن ارزشهای مورد هدف و آرزوها بیشتر شود، احساس محرومیت نسبی افزایش مییابد؛ هر چه تلاش فرد برای دستیابی به یک ارزش بیشتر شود، اهمیت آن ارزش برایش بیشتر میشود؛ هر چه امکان دستیابی به ارزشهای مورد نظر یا ارتقای اجتماعی کمتر باشد، احساس محرومیت نسبی افزایش مییابد؛ هر چه ارزشهای مورد دستیابی (مقام، پول و درجات عالیه مانند اموزشی) انعطافپذیر باشند، امکان ارتقای اجتماعی کمتر میشود؛ هر چه امکانات مختلف دستیابی به انواع اهداف با ارزش بیشتر شود، احساس امکان ارتقاء بیشتر میشود؛ هر چه میزان مدرنیزه کردن جامعه بیشتر باشد، انتظارات مردم بیشتر (و امکانات کمتر) و لذا امکان پیدایش بیعدالتی و محرومیت نسبی افزایش مییابد؛ هر چه احساس محرومیت نسبی بیشتر شود، همبستگی و پیوندهای گروهی کمتر میشود؛ هر چه نیاز به قدرت در میان مردم خصوصا در میان قشر متوسط که در پی پیشرفت اقتصادی و مدرنیزه کردن به وجود میآید، بیشتر باشد، امکان شکلگیری محرومیت نسبی افزایش مییابد.
در واقع در تشریح نظریه محرومیت نسبی در ارتباط با وقوع بحران باید اشاره شود که این نظریه به عنوان برداشت بازیگران از وجود فاصله، تعارض و حتی تضاد میان انتظارات یا توقعات و تواناییهای ارزشی انسان تعریف میشود. منظور از توقعات ارزشی اشاره به آن دسته یا سطح مطلوبهاست که فرد خود را شایسته به دست آوردن یا حفظ آنها میداند. در این رابطه، نظر به مواردی معطوف است که فرد یا گروه اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و یا اقتصادی احساس میکند که براساس جایگاه و پتانسیلهایی که در خود میبیند، لیاقت داشتن دستهای از ارزشها را دارد که از آن محروم است. توقعات ارزشی به تناسب گروههای اجتماعی متفاوت است. در حوزه سیاسی، توقعات ارزشی شامل دسترسی به مناصب سیاسی، برابری سیاسی با دیگر گروههای جامعه، رعایت کرامت انسانی، وجود آزادیها، بازخواست پذیری مسئولان و...، در حوزه اقتصادی شامل دسترسی به مسکن، ماشین، تفریحات، رفاه اقتصادی و امنیت اقتصادی و کاری مناسب و در حوزه اجتماعی شامل برخورداری از شأن اجتماعی، احترام و مورد قبول جامعه قرار گرفتن، کسب شأن مناسب با شغل و... است.
در مجموع، محرومیت ناظر بر شرایطی نابرابر میان اجزای یک جامعه است که در آن، برخی شهروندان از امکانات و امتیازات، بهرهمندیهای بیشتری نسبت به برخی دیگر دارند. براساس نظریه محرومیت نسبی، شورش و بحرانهای سیاسی هنگامی صورت میگیرد که معترضان به این نتیجه برسند که بنا به دلایلی از امکانات موجود یا آنچه مورد انتظارشان است، کمتر از آنچه حق آنهاست، دریافت میکنند. از این رو برای دست یافتن به حقوق و منافع بیشتر یا تسکین سرخوردگی ناشی از محرومیت به پرخاشگری و خشونت سیاسی متوسل میشوند. مسئله تبعیض و محرومیت یک جنبه عینی دارد و یک جنبه ذهنی، اگر وجود تبعیض در شکل گیری بحرانهای قوم پایه مهم ارزیابی گردد، مسئله احساس تبعیض و محرومیت نیز دارای اهمیت قابل توجهی خواهد بود احساس تبعیض باعث افزایش انتظارات افراد جامعه قومی و بعد افزایش احساس محرومیت نسبی میگردد افزایش این دوعامل نیز منجر به تقویت هویت قومی در نهایت خشونت سیاسی میشود در ضمن احساس تبعیض و محرومیت با احساس شهروند درجه دو بودن و اقلیت بودن ارتباط مستقیمی دارد.
منابع:
صالحی امیری امیری، سید رضا (۱۳۸۵) مدیریت منازعات قومی در ایران؛ تهران: مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام
عبدی، عطاالله (۱۳۸۹) بررسی سیاستهای قومی در کشورهای چند قومی، تهران، دانشگاه تربیت مدرس
نواح، عبدالرضا، تقوی نسب، سید مجتبی (۱۳۸۹) آسیب شناسی مسائل قومی در ایران مطالعه موردی: عرب هاس ساکن شهر اهواز، پژوهشنامه شماره ۵۹