به گزارش «سدید»؛ دنیای نوجوانی دنیای عجیبوغریبی است، میخواهند خودشان را بزرگ نشان دهند، کارهایی انجام میدهند که شاید تعجبآور باشد، اما برای خودشان کارها و حرفهایشان عجیب نیست و از ورود و حضور در حوزههای مختلف پیرامون خود هراسی ندارند. بهانه امروزمان برای نوشتن از نوجوانان این است که از مدل کتابخوانیشان بگوییم که چه کتابهایی میخوانند و چه چیزهایی برایشان در اولویت است. نوجوانی را معمولا به سه دوره تقسیم میکنند: اوایل نوجوانی، ۱۱-۱۴ سالگی: این دوران تغییرات جسمانی و بلوغ سریع و مشهود است، اواسط نوجوانی، ۱۴-۱۶ سالگی: تغییرات بلوغ اکنون تقریبا کامل شدهاند و اواخر نوجوانی: ۱۶-۱۸ سالگی: نوجوان ظاهر کامل یک بزرگسال را دارد و انتظار دارد نقشهای بزرگسالی را برعهده بگیرد. پیدا کردن این اطلاعات که در این سن در کشورمان چه کتابهایی خوانده میشود و بیشتر به چه حوزههایی علاقه دارند، بسیار سخت بود، اما تلاش کرده و با روانشناس و جامعهشناس گفتگو کردهایم تا برایمان این آمارها را تحلیل کنند، از طرف دیگر با چند نوجوان هم در مورد علاقهمندیهایشان در حوزه کتابخوانی صحبت کردیم. شاید مهمترین بخش این گزارش را باید برای ناشران حوزه نوجوان بدانیم که از علاقهمندیهای نوجوانان باخبر شوند و کاستیهایشان را جبران کنند.
جوجو مویز را دوست دارم، چون ...
فاطمه ۱۳ ساله است، وقتی برای سوژهای که داشتم به شهر کتاب میرفتم، در یک هفته، سهبار او را دیدم که بین کتابها میچرخید و با یک سبد پر از کتاب خارج میشد، هفته دوم وقتی دوباره دیدمش، جلو رفتم و سر صحبت را باز کردم، خواستم در مورد کتابهای موردعلاقهاش گفتوگویی داشته باشیم. استقبال کرد و بهخاطر اینکه مزاحم کسی نباشیم، قرار شد بعد از خریدمان روی نیمکت روبهروی شهر کتاب بنشینیم و صحبت کنیم. نگاهی به کتابهایی که خریده میاندازم و میگویم: «آفرین چقدر کتاب میخوانی.» لبخندی میزند و میگوید: «البته که همه اینها مورد علاقهام نیستند، بعضیهایشان را فقط از سرکنجکاوی برداشتم، چون شنیده بودم پرفروش هستند.»
به اینجای صحبت که رسیدیم، از کتابهای موردعلاقهاش پرسیدم و گفت: «من اعتقاد دارم وقتی وارد این فاز شدم که کتاب بخوانم، باید همهچیز بخوانم بعد در این میان علاقهام را پیدا کنم. از دوسال پیش که یکی از دوستانم جوجو مویز را معرفی کرد و کتابهایش را خواندم، از مدل کتاب نوشتنش و روایت و داستانهایش خوشم آمد و همین باعث شد که الان بهقولمعروف، فن جوجو مویز باشم.» میگویم: «چه چیزی در کتابهایش برایت جذاب است که اینقدر دوستش داری؟» کمی صبر میکند و میگوید: «شاید اینکه اینقدر راحت عشق را توصیف میکند و میگوید که حتما وصال وجود دارد.»
میخواهد ادامه دهد که میپرسم: «چرا نویسنده خارجی؟ رمانهای ایرانی زیادی داریم که خیلی راحت از عشق میگویند و وصال هم دارند.» سری تکان میدهد و میگوید: «نه اصلا. من این رمانها را زیاد خواندهام، اما دوست نداشتم انگار چیزی دارد که آدم باور نمیکند، برای همین اصلا آنها را نمیخوانم، اما جوجو مویز جور دیگری این عشق را تعریف میکند، برای همین کتابهایش را خیلی دوست دارم، مصاحبههایش را خواندهام.» گوشیاش را درآورد و یکی از بخشهای مصاحبه را برای من خواند و بعدش گفت لینک مصاحبه را هم برایت میفرستم. برای فاطمهخانم ۱۳ ساله، این قسمت از مصاحبه جوجو مویز و تعریفش از عشق، جذاب بود: «برای من، این مساله که عشق در داستانم جور دیگری روایت شود، مثل عشقهای مرسوم نباشد، همیشه در اولویت بوده است. من تنش بین چیزی که باید اتفاق بیفتد و چیزی را که اتفاق میافتد دوست دارم. چیزی که همیشه مرا در هنگام نوشتن داستان علاقهمند میکند، کارهای نادرست یک فرد به دلایل درست و منطقی است. من دوست دارم با بحران و معمایی روبهرو شوم که بتوانم خود را درون آن قرار دهم.»
از فاطمه پرسیدم: «دوستانت هم مثل تو فکر میکنند؟» کمی فکر میکند و میگوید: «بعضیها بله بعضیها نه، البته بیشترشان کتاب نمیخوانند، علاقه به اینستا و دنیای مجازی دارند، اما میتوانم بگویم کتابهای داستان بین دختران و کتابهای علمی-تخیلی برای پسرها بیشترین طرفدار را دارد.»
دلیل دوست داشتن کتابهای علمی_تخیلی
هری پاتر را خیلی دوست دارد، سری کتابهایش را هرکدام چندینبار خوانده است و میگوید: «آنقدر این مدل کتابها را دوست دارم که حتی نمیتوانید تصور کنید، زبان اصلی کتابها را هم خریدهام، علاوه بر اینکه فیلمهایش را هم چندین بار دیدهام.»
این حرفهای شایان ۱۵ ساله است و به قول خودش از ۱۰ سالگی علاقه به خواندن کتاب را با کتابهای «جی کی رولینگ» شروع کرده و آنقدر برایش جذاب بوده که حالا یک کتابخوان حرفهای شده است. میگویم: «چه چیزهایی در کتابهای رولینگ برایت جذاب است؟» و میگوید: «همین که میتوانی تخیل داشته باشی خیلیخوب است، این تخیل به من کمک میکند تا بتوانم کارهایم را مدیرت کنم حتی درس خواندنم را. حتی با دوستانم، کتابهایی علمی-تخیلی را رصد میکنیم و هر کتابی که در این زمینه منتشر شود، میخریم و بعد نوبتی آن را میخوانیم. فکر میکنم در آمازون هر کتابی را که در این زمینه منتشرشده خواندهایم.» از کتابهای ایرانی که علاقه دارد میپرسم و کمی فکر میکند و میگوید: «کتاب جذابی یادم نمیآید. در کل کتابهای علمی-تخیلی، در ایران خیلی موردتوجه نبوده. البته شنیدهام برخی ناشران ایرانی دنبال چاپ این مدل کتاب هستند، اما واقعا چیزی که بخواهد گیرا باشد تابهحال نخواندهام. این مدل کتابها اغلب در زمانی مبهم مانند آینده یا گذشته میگذرند و مکانی غیرمعمول مثل سیارهای دیگر یا از جایی که ما تابهحال ندیدیمش. مفاهیم تخیلی مرتبط با تکنولوژیهای ناشناخته از اصلیترین ویژگیهای کتابهای این ژانر است و بهنظرم یک آنی میخواهد که در نویسندههای ایرانی وجود ندارد.» شایان خیلی پختهتر از سنش حرف میزند و البته بین حرفهایش به گوشیاش هم نگاه میکند و به اعتبار دادههایی که بایگانی کرده، بعضی حرفهایش را مستدل میکند، مثلا از ری بردبری، نویسنده آمریکایی که یکی از مهمترین نویسندگان علمی–تخیلی است نقلقولی را برای من میخواند و میگوید: «ری بردبری جمله معروفی دارد و گفته هرچه تصور میکنیم تخیل و هرچه انجام میدهیم علم است، کل تاریخ بشر چیزی جز داستانی علمی-تخیلی نیست.» او بدون مکث بعد از خواندن این جمله به من میگوید به نظرم ادبیات علمی–تخیلی میتواند تاریخ آینده باشد. بسیاری از اختراعات و اکتشافات ابتدا در این ادبیات چهره نشان دادهاند و سپس در دنیای واقعی ظاهر شدهاند.»
از ژانرهای دیگر موردعلاقهاش میپرسم و میگوید: «کتابهای کمیک را هم دوست دارم، چون آن هم خلاقیت آدم را زیاد میکند، واقعا برایم جذاب است و این مدل کتابها را هم زیاد دنبال میکنم، البته باز هم در کشورمان این مدل کتاب را نداریم. کتابهای کمیک در کشورمان خیلی جا افتاده نیستند، بسیاری با شنیدن این نامها به یاد کتابهای کودکانه پر از نقاشی میافتند. درحالیکه کتاب بزرگسال کمیک هم زیاد داریم و در دنیا جزء کتابهای پرفروش هستند.»
شایان از آرزوهایش میگوید که میخواهد حتما کتابهای علمی-تخیلی بنویسد و میداند روزی کتابهایش در آمازون به فروش میرسد و در انتهای صحبتش میگوید: «کاش توجه بیشتری به این ژانر میشد، طرفداران زیادی دارد، اما خیلی به آن توجه نمیشود، درحالیکه اگر همه ویژگیهای این مدل کتابها را بدانند و بعد هم نویسندههای خلاق داشته باشیم، میتوانند خیلی خوب از این مدل کتابها بنویسند و خیلی هم فروش خواهد داشت.»
کتابها جایی برای یافتن آرزوهای بزرگ
سهیلا اسدپور، روانشناس با اشاره به مدل کتابخوانیهای نوجوانهای امروزی گفت: «یکی از تصورهای اشتباه دوره نوجوانی این است که آنها احساس میکنند قدرت انجام هر کاری را دارند یا میتوان گفت به محدودیتهای خود توجه چندانی ندارند. این موضوع را شما میتوانید در آرزوهای بزرگ و صحبتهای آرمانی نوجوان ببینید که البته ممکن است خود را به اشکال منفی نشان دهد. برای مثال یک نوجوان ممکن است تصور کند استفاده از موادمخدر برای دیگران اعتیادآور است، اما برای او چنین نخواهد بود و او بهراحتی میتواند استفاده از مخدرها را کنار بگذارد. هنگامیکه با این تصورات مواجه میشوید بهتر است در کنار مبارزه با باورهای اشتباه نوجوان به این موضوع نیز توجه داشته باشید که رفتار شما نباید بهطورکلی تواناییها و اعتمادبهنفس او را تحتتاثیر قرار بدهد. اگر دقت کنید در این آماری که برای کتابهای موردعلاقهشان میبینیم، پسرها بهدنبال این هستند که قدرتشان را بالا ببرند، برای همین کتابهای علمی- تخیلی را بیشتر میخوانند. هنگامیکه نوجوان بهدنبال پیدا کردن هویتی مستقل برای خود میگردد، انواع رفتارها را امتحان میکند که گاهی اوقات با یکدیگر تفاوت بسیاری دارند. این موضوع باعث نگرانی والدین میشود و آنها تصور میکنند فرزندشان ثبات شخصیت ندارد. تغییر در رفتار نوجوان بهتدریج و با شکل گرفتن شخصیتش کاهش پیدا میکند.»
این روانشناس گفت: «به اعتقاد اریک اریکسون، روانشناس معروف آلمانی-آمریکایی پیدا کردن هویت مستقل مهمترین تکلیف دوره نوجوانی است. نوجوان در این دوره تلاش میکند باورها و عقاید خاص خود را پیدا کند و بهنوعی خود را جدا از والدین و بهعنوان فردی مستقل معرفی کند. نوجوانان بهدنبال این هستند که به اطرافیان ثابت کنند بزرگ شدهاند. به همین خاطر گاهی اوقات میبینید که آنها بیدلیل با دیگران لجبازی میکنند یا تلاش میکنند حرف خود را به کرسی بنشانند. مخالفتهای بیشازحد، تلاش برای انجام کارها به تنهایی و کمک نخواستن از دیگران ازجمله رفتارهایی هستند که در این برهه از نوجوانان میبینیم.»
اسدپور در ادامه درباره دلیل علاقهمندی این بچهها به کتابهای گروه همسالانشان میگوید: «در نوجوانی برخلاف دوران کودکی گروه همسالان نسبت به خانواده اهمیت بیشتری پیدا میکند و نوجوان ترجیح میدهد زمان بیشتری را در کنار دوستان خود بگذراند. این موضوع گاهی اوقات باعث نگرانی والدین میشود. درحالیکه والدین میتوانند با ایجاد یک رابطه دوستانه و مثبت با فرزند، او را بهوقت گذراندن در کنار خانواده علاقهمند کنند. اگر در این دوره این ارتباط بین فرزندان و پدر و مادر شکل بگیرد دقیقا حتی روی کتابخوانیشان هم تاثیر خواهد داشت.»
دنیای پیدیافها و روانشناسی
پیدیافخوانی از آن دست روشهای جدید کتابخوانی است که بین نوجوانهای امروزی زیاد شده، داستانهایی که منتشر نمیشوند و همین منتشر نشدن به نویسنده اجازه میدهد که هرچه میخواهد بنویسد. شاید همین مورد یکی از دلایل کنجکاوی بیشتر نوجوانها برای خواندن این جنس کتابهای بدون مجوز باشد. هستی ۱۶ ساله است و از طریق یکی از دوستانم با او آشنا شدم و قرار مصاحبه را گذاشتیم. در مورد علاقهمندیاش به کتاب میپرسم و میگوید: «من بیشتر از اینکه کتاب بخوانم، پیدیاف میخوانم. آنقدر پیدیاف خواندهام که شمارش آنها از دستم خارج است.»
دلیل این مدل مطالعهاش را میپرسم و میگوید: «من عاشق رمانهای ایرانی هستم، یکبار یکی از دوستانم این پیدیافها را معرفی کرد و بعد از خواندنش دیگر نتوانستم دل بکنم، یک ویژگی این کتابها سانسور نشدنشان است، یعنی نویسنده راحت هر آنچه میخواهد را مینویسد، خیلی برایم جذاب است، داستانش عاشقانه است، از همانها که همیشه آدم در رویایش دارد و دوست دارد در زندگی برایش اتفاق بیفتد. یکی از مخاطبهای پروپا قرص این داستانها هستم، آنقدر دوست دارم که همیشه روی گوشیام، چند مدل از این کتابها را دارم.»
حرفش را قطع میکنم و میپرسم: «غیر از این بیسانسور نوشتن که میگویی، چه دلایل دیگری برای دوست داشتن این مدل کتابها دارید؟» او میگوید: «به نظر من ۹۰ درصد این کتابها تخیلی است و همین تخیل خوب است، چون میتوانی خودت را جای این شخصیتها بگذاری و آنوقت رویاهایی که داری با همین کتابها به حقیقت میرسد. همین باعثشده این کتابها را از دست ندهم. با دوستانم جلسات دورخوانی هم گذاشتهایم و این کتابها را میخوانیم، هنوز هم جذابیتش را برایم از دست نداده است. رمانهای این مدلی اصلا نیاز به فکر ندارد، همین باعث میشود که راحتخوان باشد و فکر انسان درگیر فهمیدن یا نفهمیدنش نمیشود.»
او صحبتهایش را با علاقه به کتابهای روانشناسی ادامه میدهد و میگوید: «کتاب خودت باش دختر را هم خیلی دوست داشتم، نمیدانید چقدر جذاب است، انگار همین الان این اراده را به من میدهد که هر کاری میخواهم انجام بدهم، خیلی برایم جذابیت دارد، آنقدر این جذابیت زیاد است که کتابهای دیگری را که مثل این هستند همیشه میخوانم.»
همپای نسل جدید باشیم
اولین سال معلمیام برای نوجوانها، به جز کلاس ادبیات و نگارش، کلاسی به نام کتابخوانی نیز داشتیم. فاصله سنی من با بزرگترین شاگردانم چهار و با کوچکترهایشان هفت سال بود. این بود که فکر میکردم من هم بهتازگی سن و سال آنها را تجربه کردهام و حتما کتابهایی که آنها میخوانند، خواندهام و به راحتی میتوانیم درباره کتابهای مشترکمان صحبت کنیم. روز اول که از بچهها خواستم چند تا از کتابهای محبوبشان را معرفی کنند، میدیدم که اسم ۷۰ درصد کتابهایی که نام میبرند به گوشم هم آشنا نیست. بچهها عاشق کتابهای نشر پرتقال و هوپا و باژ بودند و من از این دو انتشارات کتابی که نخوانده بودم هیچ، در مقابلشان گارد هم داشتم. اسم انتشارات افق و قدیانی فقط برای بعضیهایشان آشنا بود و آن هم معمولا محدود به کتابهای معروفی مانند آنشرلی میشد. من از فریبا کلهر، جعفر ابراهیم و فرهاد حسنزاده، رولد دال و سی. اس. لوئیس میگفتم و بچهها یک عالم اسم ناآشنای خارجی روبهرویم قطار میکردند. دلم میسوخت که بچهها کتابهای محبوب مرا نخواندهاند و اصلا نویسندههای محبوب من را نمیشناسند. لابد برای آنها هم دردناک بود که معلم کتابخوانیشان با نشر موردعلاقهشان غریبه است. قضیه آنجا برایم عجیبتر میشد که ما حداکثر هفت سال تفاوت داشتیم! یعنی در آن هفت سال چه اتفاقی افتاده بود؟
از آن جلسه تا جلسه بعدی جستوجوی بسیاری کردم. متوجه شدم ناشران محبوب بچهها تازهکارند. اما در همین فعالیت چند ساله خودشان، بهصورت تصاعدی رشد کردهاند. معمولا کتابهای تالیفی نداشتند یا نسبت کتابهای ترجمهشان با تالیفیها قابلمقایسه نبود. کتابها سروشکل بسیار جذابی داشتند و روی جلدهایشان نام جایزههای مختلفی که گرفته بودند، حک شده بود؛ جایزههایی که اسمشان برایم آشنا نبود. اینکه کتابها در لیست پرفروشهای نیویورکتایمز هستند هم نکتهای بود که روی آن تاکید شده بود. من به این همه تاکید روی جایزههای عجیبوغریب احساس خوبی نداشتم. به هرجهت، سپرم را کنار گذاشتم و چندتایی کتاب از این نشرها خواندم. بعضیهایشان خیلی خوب و بعضیها متوسط و بعضیها فاجعه بودند. اما نقطه اشتراک همهشان این بود که سرت را گرم میکردند. بعد از آن با دل و جرات و اعتمادبهنفس بیشتری از کتابها حرف میزدم. کتابهایی را که دوست داشتند، شناسایی میکردم و کتابهای محبوب خودم را -که شبیه علایق آنها بودند- بیشتر معرفی میکردم. کمکم آنها هم به پیشنهادهای من اعتماد کردند و حرفهای مشترکمان از کتابها بیشتر شد.
اگر بخواهم با تجربه این چند سال معلمی، نوجوانهایم را از نظر کتابخوانی به چند دسته تقسیم کنم، میتوانم چنین بنویسم:
یک؛ آنهایی که اصلا کاری با کتاب نداشتند. اگر هم با تشویق همکلاسیهایشان کتابی دست میگرفتند یا به زحمت تمامش میکردند یا به بهانه سر رفتن حوصله، نیمهکاره رهایش میکردند.
دو؛ بچههایی که خوراکشان رمانهای بزرگسال بود، مخصوصا رمانهای عاشقانه و اینترنتی. تنها چیزی که به سوی کتاب میکشیدشان، عطر و بوی عشق بود. سوالی که مدام از من میپرسیدند این بود که: «خانم! رمان عاشقانه خوب چی خوندید؟» و من نگاهم به سقف کلاس خیره میشد و میگفتم: «اگر عاشقانه خوبی پیدا کردم، معرفی میکنم.» احساس نیاز و کنجکاوی در مساله «عشق و دوست داشتن» در این سن طبیعی بود، اما متاسفانه کتابهایی با این موضوع که متناسب سن نوجوانها باشد، کمیاب بود. نیاز به «عاشقانه» نیازی بود که معمولا نادیده گرفته میشد و همین نادیده گرفتن موجب سرککشیدن نوجوانها در کتابهای نامناسب بود. سه؛ کتاببازها. یکی از شاگردهایم میگفت: «من سال پیش از نمایشگاه کتاب دو میلیون تومان کتاب پرتقال خریدهام.» یا میگفت: «در کتابخانهام هفت ردیف پرتقال دارم.» کتاببازها بیشتر کمیت کتابها برایشان مهم بود، بیشتر داشتن، گرانتر خریدن. جای شکرش باقی بود که نمیگفتند چند کیلو [کتاب]پرتقال دارند. البته زیاد هم کتاب میخواندند، اما مطالعهشان معمولا به یک نشر خاص منحصر بود.
چهار؛ سوره مهریها؛ این شاگردهایم معمولا طرفدارهای پروپاقرص کتابهای دفاع مقدس بودند. با کتابهای ترجمه میانهای نداشتند و خودشان را در دایره امن ناشران مذهبی نگه میداشتند. مساله نگرانکننده این بود که به خودشان اجازه چشیدن تجربههای جدید را نمیدادند و گاهی تکفیرش هم میکردند. پنج؛ طرفداران کتابهای روانشناسی. از «خودت باش دختر» تا «هنر ظریف بیخیالی.» بچههایی که دوست داشتند روانشناس بشوند و فکر میکردند روانشناسی همین چیزهاست. تعدادشان زیاد نبود؛ و گروه ششم؛ گروهی بودند که در سبد مطالعهشان همهطور کتابی پیدا میشد. ایرانی و خارجی فرقی نداشت. هر کتابی که از دیگران تعریفش را میشنیدند، میخواندند و نسبت به تجربههای تازه گشودهتر بودند.
نتیجه چند سال معلم بودنم نشانم میدهد که بچههای گروه ششم زیاد نیستند. سن نوجوانی معمولا سن محکم چسبیدن است؛ محکم چسبیدن به یک نشر، یک نویسنده، یک ژانر. این محکم چسبیدنها تا حد زیادی طبیعی است و ناشرها هم که از این موضوع آگاهند با برندسازی و ذائقهسازی، چسب چوب زیرپای مخاطبان نوجوانشان میریزند تا بیشتر به آنها وفادار بمانند. اما این چیزی است که مادرها و پدرها را حسابی نگران میکند. مادرهای نگران زیادی بودند که از من میپرسیدند: «فقط کتاب فانتزی میخواند؟ چهکارش کنیم؟» یا میگفتند: «نوجوانمان هر کتابی از فلان نشر منتشر میشود، میخواهد.» یا اینکه: «فقط رمان میخواند. مگر این رمانها چیزی هم یاد آدم میدهند؟» پاسخ من این است که نباید لذت کتاب خواندن را از بچهها بگیریم. اصراری نداشته باشیم که از همین ابتدای مطالعاتشان بروند سراغ کتابهای تاریخی و فلسفی و حکمتآموز. به داستانها اعتماد کنیم. اما این به معنای رها کردن نیست. ما باید مداخله تدریجیمان را آغاز کنیم. مداخلهای که از آن حرف میزنم ممنوع کردن کتابها نیست. بهترین نوع مداخله «گفتگو کردن دوستانه و منطقی» است. چند تا از کتابهای محبوبش را امانت بگیریم و بخوانیم. از خواندن کتابهای نوجوان خجالت نکشیم و نترسیم. به خودمان اجازه بدهیم از سکوی نه و سهچهارم بگذرد و وارد هاگوارتز شود. شاید آنجا بتوانید علت علاقهمندی نوجوانتان را به کتاب هریپاتر بفهمید. شاید خودتان هم بدتان نیاید. بعد که وارد دنیایش شدید میتوانید درمورد کتابها با هم حرف بزنید. نوجوانها دیوانه آن هستند که حرفهایشان درباره یک کتاب را به دیگری بگویند. حرفهایش را بشنوید، نظرات خودتان را بگویید و سوالاتتان را بپرسید. اکثر انتشاراتیها کتابهایی در ژانرها مختلف چاپ میکنند. اگر نوجوانتان عاشق نشر فانتزی است، میتوانید یک کتاب خوب از همان انتشارات در ژانر رئال برایش بخرید. امکان تجربه ژانرها و قالبهای مختلف را برایش فراهم کنید، اما توقع نداشته باشید از دو روز بعد «تذکرهالاولیا» یا «تاریخ تمدن» یا حتی «بینوایان» دست بگیرد. با همزبانی و همراهی به نتایج خوبی میرسید. بیشتر میفهمید علت علاقه نوجوانتان به یک نشر یا ژانر چیست. میبینید بعضی از کتابها و ناشرانی که کتابهای خوب دارند واقعا در زمینه طراحی جلد، معرفی و برندسازی نتوانستهاند همپای نسل جدید پیش بروند. طرحجلدهایشان ۵۰ سالی است که ثابت است. اینها یعنی بیتوجهی به تغییر کردن نسل جدید و قبول بازنشستگی و کنارهگیری. آن هم برای نسلی که یک فاصله پنج ساله با آنها، به اندازه گذشتن ۵۰ سال تفاوت ایجاد میکند.
هویتی که در کتابها به دنبالش میگردند
فاطمه محمدی جامعهشناس است و سالها روی کتابها و مخاطبان این آثار تحقیق کرده. وقتی از او درمورد کتابهایی که موردپسند قشر نوجوان است، میپرسم، میگوید: «ابتدا باید تعریفی از دوران نوجوانی داشته باشیم. این دوران همزمان با دوران بلوغ است. دوران بلوغ یکی از بحرانیترین دورههای زندگی هر فرد است. دوره نوجوانی و بلوغ به سنین بین ۱۲ تا ۱۸ سالگی اطلاق میشود. گاهی گذشتن از مرز کودکی و رسیدن به قلمرو بلوغ، با نابسامانیهای زیادی همراه است. کودک و بزرگسال هرکدام یک نوبت بار کودکی و بزرگسالی را بر دوش میکشند، ولی نوجوان مجبور است یکجا بار هر دو را بر دوش بکشد، زیرا متعلق به هر دو دوره است. در این دوره، نوجوان نه دیگر کودک به حساب میآید و نه هنوز بهدرستی بالغ شده است. وی در مرز بین این دو مرحله یعنی کودکی و بزرگسالی قرار دارد و با انتظارات خاص هر دو دوره روبهرو است. اگر کاری کودکانه کند، او را ملامت میکنند که بزرگ شده و این کار در شأن او نیست. از سوی دیگر در زمره بزرگسالان محسوب نمیشود.»
او به کتابهای موردعلاقه این قشر اشاره میکند و میگوید: «در اواسط دهه ۷۰، کمکم مخاطبان کتابهای عامهپسند عاشقانه، نوجوانانی شدند که با خواندن این کتابها رویاهایشان را دنبال میکردند. اولا باید بدانیم بیشتر کسانی که این کتابها را میخوانند، خانمها هستند؛ یعنی ۹۰ درصد استقبالکنندگان این کتابها را زنان تشکیل میدهند و آن هم بهخاطر نوع نگاه و نگرش خانمهاست که لطیفتر نگاه میکنند و عشق همیشه برایشان در زندگی اولویت است. مورد دیگری که نوجوانان دنبال خواندن این کتابها هستند این است که بچهها نگاه فانتزی به زندگی دارند و کافی است یکی از این کتابها را بخوانند، مخصوصا کتابهایی که نثر سادهتری دارند و شکل اتفاقات در آنها بسیار ساده است. برای همین همیشه قشر نوجوان مخصوصا دخترها که تفکرات رویایی دارند و فکر میکنند میتوانند زندگیشان را مانند همان شخصیت اصلی داستان بچینند، بیشتر دنبال همین هستند. البته بگویم این اتفاق باعث میشود همیشه دنبال خواندن این کتابها باشند و بخواهند با خواندنشان آن را برای خود تداعی کنند. البته همه این کتابها شبیه هم هستند. یک تم عاشقانه که در آخر، عاشق و معشوق با همه مشکلات به هم میرسند و زندگی شیرین میشود. برای همین برای نوجوانان جذاب است.»
محمدی در ادامه صحبتهایش به موضوع هویت در دوره نوجوانی اشاره میکند و میگوید: «هویت انسان در نوجوانی شکل میگیرد. در این دوره، نوجوان سوالاتی از خود میپرسد مثل اینکه من کیستم؟ به کجا میروم و چه هدفی دارم؟ نحوه جوابگویی به این سوالات، در رشد هویت نوجوان تاثیر میگذارد. اگر او بتواند به این سوالات پاسخ مناسب بدهد، احساس آرامش میکند، وگرنه دچار اضطراب میشود. در دوره نوجوانی، هویتیابی مسالهای حاد میشود. بهطوریکه نوجوان روزبهروز برای دستیابی به هویت مشخص، تغییر جهت میدهد. در دوران نوجوانی، انسان با مجموعهای از تغییرات شناختی–روانی و احساسی روبهرو است. نوجوان به این موضوع اهمیت میدهد که در نزد دیگران چگونه جلوه میکند. در همین کتابهایی که مورد علاقه این قشر است اگر توجه کنید، آنها بیشتر در این کتابها بهدنبال هویت خود هستند. پسرها بهدنبال هیجان و دخترها هم بیشتر بهدنبال عشق و دوستداشتن.»
این جامعهشناس در ادامه میگوید: «در دوره نوجوانی، سادهاندیشی دوران طفولیت از بین میرود و نوجوان به سنجش و ارزیابی مسائل میپردازد تا در نظام ذهنی خود، دوباره آنها را بسازد. ازاینرو شاید درمورد برخی امور متعارف شک کند و حتی از افکار و عقاید والدین خود انتقاد داشته باشد. نوجوان در پی کسب استقلال فکری است. ممکن است درمورد اعتقادات خود نیز دچار شک و تردید شود. نه اینکه آنها را نفی کند، بلکه میخواهد آنها را دوباره بازسازی کند و زیربنایی استدلالی برای آنها بیابد. ازاینرو والدین و مربیان نباید از شک و تردیدهای نوجوان، دچار نگرانی و اضطراب شوند، بلکه باید او را برای رسیدن به یقین یاری کنند؛ بنابراین شک، توقفگاه خوبی نیست، اما معبر و راهی مناسب برای رسیدن به حقیقت است. کتابهای علمی و تخیلی باعث میشود شکهای آنها از بین برود و خود را پیدا کنند، چون شک آنها ممکن است باعث اذیتشان شود و همین کتابها میتواند این شکها را از بین ببرد. چون بهدنبال خود در این کتابها میگردند.»
دورخوانی انگلیسی کتابهای اورجینال
حضور در یک کتابفروشی و ارتباط با بچهها میتواند کمککننده باشد تا بهتر بتوانی در مورد علاقهمندی این رده سنی صحبت کنید. رشته دانشگاهی محمد ایمانی کتابداری است و علاقهمندی به حوزه کتابهای کودک و نوجوان، باعث شده تا حدود دو سال در یک کتابفروشی کار کند. او با نوجوانان ارتباط زیادی دارد و در مورد علاقه آنها به کتاب میگوید: «بچههایی که برای خرید کتاب میآیند عموما علاقهمندیهایشان در حوزه کتابهای علمی و تخیلی، داستان و رمان است. آنقدر دوست دارند که هر بار کتاب جدیدی در این حوزهها داریم، سریع به فروش میرسد.»
او به صحبتهایی که با این بچهها داشته اشاره میکند و میگوید: «با پسرها زیاد صحبت میکنم و واقعا هم در علاقهشان جدی هستند، آنقدر این کتابها را دوست دارند که باورش برایم سخت است. کتابهای خارجی را رصد میکنند و به دنبالش میآیند. یک نکته مهم در مورد آنها خواندن کتاب به زبان انگلیسی است. گروه کتابخوانی را میشناسم که به زبان انگلیسی کتاب میخوانند و خیلی هم گروه جذابی هستند و همه هم نوجوانند. آنقدر دورخوانیهایشان قشنگ است که چند باری در جلساتشان شرکت کردهام.»
با خنده میگوید: «زبان انگلیسیام هم قوی شده و خیلی کمکم میکند.» ایمانی به علاقهمندی خانمها به کتابهای رمان و داستان اشاره میکند و میگوید: «خانمها بیشتر کتابهای عاشقانه دوست دارند و این به خاطر نوع احساساتشان است و بیشتر هم کتابهای به قول معروف عامهپسند را میخوانند و یک دلیل مهمش این است که وجوه شباهت میان قهرمانان داستان و خواننده داستان، خواننده را به رمان نزدیک میکند و این نزدیکی همان اصلی است که از آن بهعنوان «همذات پنداری» یاد میکنیم. مخاطب اگر با ماجرای داستان یا آدمهای آن احساس نزدیکی و همدلی و همراهی نکند، قصه را ناتمام رها میکند. مثلا مشتریای داریم که میآید و تقریبا ۴ ساعت وقت میگذارد و کتابها را بررسی میکند و با خواندن ۵۰ صفحه از کتاب اگر ارتباط برقرار کرد آن را انتخاب میکند.»
انتهای پیام/