به گزارش «سدید»؛ برای تبیین رابطه بین «دانشگاه»، «دین» و «فرهنگ» ابتدا باید این سه واژه تئوریک را تعریف کنیم. گاهی این سه واژه را بهعنوان یک «واقعیت تاریخی» بررسی میکنیم گاهی از این هم فراتر رفته و از «حقیقتِ» فرهنگ، دین و دانشگاه حرف میزنیم. وقتی «حقیقتِ» امور را مورد تأمل قرار میدهیم بر حق و باطل بودن مفاهیم متمرکز میشویم و از فرهنگ باطل و فرهنگ حق، دانشگاه حق و دانشگاه باطل، دین حق و دین باطل پرسش میکنیم، اما وقتی در مقام «واقعیت» حرف میزنیم، این مفاهیم را صرفنظر از اینکه حق یا باطل هستند به تأمل میگذاریم.
رابطه بین دانشگاه با دین و فرهنگ
به منظور تبیین رابطه بین دانشگاه با دین و فرهنگ رویکردهای مختلفی را میتوان به خدمت گرفت. برخی رویکردها، بویژه رویکردهای جامعهشناختی، این سه مفهوم را بهعنوان حقیقتی مستقل از واقعیت تاب نمیآورند و اساساً آنها را برساختی میدانند که فراسویی ندارند. برخی درباره دین چنین اعتقادی دارند و دین را از سنخ ایدئولوژی میدانند. این در حالی است که دین یک حقیقت و یک شیوه برای زیست و زندگی است.
از فرهنگ هم تعاریف بسیار متعددی وجود دارد، فرهنگ برآمده از یک هویت جمعی و بینالاذهانی است به گونهای که فضای زیست و حیات انسانها با آن درآمیخته و به آن شکل میدهد، به تعبیری از سنخ معرفت، احساس و گرایش است. وقتی این معرفت، احساس و گرایش یک «هویت فردی» پیدا میکند، شاید بیشتر از فرهنگ در حوزه اخلاق موضوعیت پیدا کند، اما مادامی که به یک «هویت جمعی» بدل و به یک واقعیت مشترک بین انسانها تبدل شود، دیگر به حوزه فرهنگ و شیوه زیست، فکر و اندیشه وارد شده است.
دین هم به معنای «عادت استقرار یافته» است. به تعبیری، شیوهای که انسانها براساس آن باهم تعامل و زندگی میکنند، دین آنها است. بنابراین، حوزه دین دقیقاً حوزه زندگی و زیست است و آن چیزی که اصطلاحاً «حق» گفته میشود، متناسب و همبسته با یک شیوه از زندگی است که با یک نوع هستیشناسی دینی و الهی همراه است. وقتی «دین» شیوه زندگی شد، خود نوعی «فرهنگ» میشود.
علم هم همچون فرهنگ، سطوح مختلفی دارد
اما دانش چیست؟ اگر از دانش در مقام ذات خود سخن نگوییم و بخواهیم از آن بهعنوان یک «واقعیت تاریخی» حرف بزنیم، در این صورت «دانشگاه» بهعنوان دانش تعینیافته در زمان و مکان، خود، یک پدیده فرهنگی است؛ یعنی در یک فرهنگ و در یک جامعه بشری شکل میگیرد و بهعنوان یک نهاد تحققیافته رسمیت پیدا میکند. دانشگاه با مکان و زمان نسبت پیدا میکند و تعینی از دانش را مد نظر دارد و راجع به مطلق دانش سخن میگوید.
فرهنگ لایهها و سطوح مختلفی دارد. عمیقترین لایه آن که از قضا هویتش هم در پیرامون آن رقم میخورد، «شناخت و تفسیر از عالم و آدم» است. ممکن است کسی تفسیر غلطی از عالم و آدم داشته باشد اما با این حال، براساس تفسیری که دارد ولو غلط، میتوان تبیین کرد که این فرد به چه چیزی دل داده و سمت و سوی زیست او به سمت چه غرایضی است؟
علم هم همچون فرهنگ، سطوح مختلفی دارد البته وقتی واقعیت پیدا میکند، خود بخشی از فرهنگ به معنای عام میشود. فرهنگ وقتی که بهصورت جریانی منسجم در جامعه حضور داشته باشد بالطبع، دانشهایی که لایههای پایینترهستند یا دانشگاه، با فرهنگ تناسب پیدا خواهند کرد.
سلوک «نظام دانایی»
وقتی فرهنگ در سطح کلان، دانشگاه را حمایت میکند، بیان تئوریک و نظری ارزشها و آرمانهایی را که با آنها زیست میکند به نوعی در نهاد دانشگاه، بازنمایی میکند. اگر تفسیر و هستیشناسی دانشگاه از جهان و عالم با آن تفسیری که فرهنگ عمومی با آن زیست میکند، تطابق نداشته باشد، دوام و بقای آن دانشگاه و حتی فراتر از اینها، تکوین آن دانشگاه ممکن نیست، اگر هم دوام آن دانشگاه ممکن شود در این فضا، به چالش کشیده میشود. اگر دانشگاه از یک اتوریته یا قدرتی بیرون از فرهنگ کمک بگیرد و بتواند یک «نظام دانایی» ایجاد کند، قطعاً بهعنوان یک کانون بحران و چالش در درون فرهنگ ظاهر شده و به صور مختلف به محل کشمکش بدل میشود که نهایتاً یا به استحاله فرهنگ یا به استحاله دانشگاه منجر خواهد شد. در این وضعیت، یکی از این دو یا هر دو (فرهنگ و دانشگاه) باید در تعاملاتشان تغییراتی را بپذیرند والا بدون تغییر و تحول، همزیستی بین این دو ممکن نخواهد بود.
دانشگاه در چه شرایطی استحاله میشود؟
وقتی از دانش بهعنوان یک «واقعیت تاریخی» سخن میگوییم که در درون فرهنگ بهوجود آمده باشد و تعاملات بین بخشهای مختلف فرهنگ با بخشهای مختلف دانشگاه بهصورت طبیعی رخ داده باشد. اگر دانشگاه درونزا باشد و در چهارچوب فرهنگ خودش قرار بگیرد مسیر تولد و رشد دانشگاه در چهارچوب عوامل درونی این فرهنگ قابل تحلیل است. اگر این فرهنگ یک فرهنگی دینی و معنوی باشد و از یک هستیشناسی معنوی نسبت به عالم و آدم برخوردار باشد، قاعدتاً دانشگاه هم با این فرهنگ تناسب دارد، اما اگر یک فرهنگ کاملاً دنیایی و این جهانی باشد قاعدتاً آن سطوحی از دانشگاه هم که میخواهد از امر معنوی و تعالی سخن بگوید، در این فرهنگ طرد شده و حمایت نمیشود. اگر فرهنگی بتدریج به سوی دنیوی و این جهانی شدن، پیش برود که از قضا، این شیوه از نگرش و زیست، با عقبه علمی و معرفتیاش سازگار نباشد باید تعریفاش از دانشگاه و علم را دگرگون کند.
مسأله وقتی جدیتر میشود که ما مواجهات بینافرهنگی داریم، این مواجههها آثار و پیامدهایی مربوط به خود دارد که برخی از اینها ممکن است بسیار مفید و برخی بسیار تحولآفرین باشند. باید ساز و کارهای مربوط به آنها و تأثیراتی را که میگذارند نیز در جای خود مستقل بررسی کرد. بنابراین، آنچه در نسبت میان «دانشگاه» با «دین» و «فرهنگ» بیش از هر چیزی ضروری است، پیوند و تعامل میان آنها است؛ چرا که در غیر اینصورت در جامعه ناهماهنگیهای فزایندهای ایجاد میشود.
٭مکتوب حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین دکتر حمید پارسانیا با عنوان نسبت «دانشگاه با دین و فرهنگ» است که بهصورت مجازی در اولین همایش «فرهنگ و دانشگاه در ایران» به همت مؤسسه مطالعات اجتماعی و فرهنگی ارائه شد.
/انتهای پیام/
منبع: روزنامه ایران