گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ ما در میز فرهنگی پروندهای درباره «ضرورت بازسازی ساختار نهادهای فرهنگی و هنری» بازکردهایم که پیرامون آن با صاحبنظران حوزه فرهنگ و هنر به گپوگفت نشستهایم. ناگفته نماند که قرار است در این پرونده به سراغ تکتک نهادهای فرهنگی برویم تا بهصورت جزئیتر مسئله ساختارهای فرهنگی را موردبررسی قرار دهیم. صداوسیما، بخش فرهنگی سپاه پاسداران، سازمان تبلیغات، حوزه علمیه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و باقی نهادهای فرهنگی؛ البته وزارت ارشاد که نهادهای زیرمجموعه آن بهصورت محصول محور (سینما، هنرهای نمایشی، موسیقی، هنرهای تجسمی و...) اداره میشود موضوع اصلی و اساسی پرونده است و در حال حاضر به سراغ حوزه «تئاتر» و «گروههای هنرهای نمایشی»، رفتهایم و مشکلات و سیاستگذاریهای درست و یا نادرست این چندساله را مرود کنکاش قرار دادهایم از همین رو پای صحبتهای امیر دژاکام نشستهایم.
دژاکام در رزومه کاری خود نویسندگی و کارگردانی آثار مختلفی را بر عهده داشته است. اگر بخواهیم تعداد نمایشهایی که دژاکام در تئاتر شهر و یا تالار وحدت به صحنه برده است را شمارش کنیم، به نمره قابل قبولی خواهیم رسید. تئاتر و نمایش بهانه این گپ و گفت با امیر دژاکام شده است که مشروح آن از منظر شما میگذرد:
تئاتر پس از انقلاب، فرازوفرودهای زیادی را پشت سرگذاشته است. گاهی اوقات کار آن به گره خورده است؛ تحلیل شما از گرههای کور تئاتر در این چهل و اندی سال چیست و مهمترین معضل این هنر نمایشی را چه میدانید؟
دژاکام: نخست باید ببینیم که تئاتر در چه جایگاهی قرار گرفته و بعد واژگانی را که نسبت به تئاتر به کار میبریم با هم مشترک کنیم. کمی به لغت «فرهنگ» توجه کنیم؛ چند تعریف برای آن بیان شده مثل مجموعه قوانین نوشته و نانوشته و البته تعاریف بسیار زیادی از فرهنگ شده است. کدام قوانین نوشته و نانوشته و منبع اینها کجاست؟ واقعیت این است که فرهنگ به دو بخش دانش و ارزش تقسیم میشود و ۵ رکن دین، علم، فلسفه، عرفان و هنر را دربر میگیرد.
تئاتر ما باید کاری بکند که جامعه به دانش و ارزش نزدیک شوند و اگر بتواند این کار را به درستی انجام دهد، یقینا در قلب و روح مردم حکومت خواهد کرد و برای این کار ما به هنرمندانی نیاز داریم که در ابتدای امر با دانش و ارزش آشنا باشند
وقتی میگوییم فرهنگ جامعه ایرانی یعنی نظرگاه ارزشی و دانشی جامعه ایرانی نسبت به این ۵ رکنی که ذکر شد که در زمان و مکان جاری است و چرا این جاری است؟ چون دریافت بشر از دین، هنر، عرفان و سایر موارد دستخوش تغییر میشود. چون خود انسان رشد میکند و گستردهتر میشود. البته منظور من قطعیات و مسلمات دین مانند حلال و حرام نیست؛ اجتهاد یعنی درک و فهم فقیه از فقه و، چون این فهمها تغییر میکند، فرهنگ هم تغییر میکند؛ البته آن هم یک ثابتهایی در زمینه ارزشها دارد. به عنوان مثال یکی از ثابتهای همیشگی فرهنگ در کشور ما در زمینه ارزشها، توحید است. عدل است، اعتقاد به حیات جاودانگی بعد از این دنیاست. حالا این ثابتها دستخوش تغییر و تحول میشوند و به معنای واقعی، فرهنگ در درون ما انسانها تبلور پیدا میکند و این فرهنگ متبلور شده بر اساس نزدیکی و دوری ما به ارزش و دانش، تغییر میکند.
یک زمانی جامعه به ارزشها و دانش معتقد نیست و آن وقت است که دچار مصیبتهای بزرگی میشود و یک زمانی جامعه به ارزشها و دانش نزدیک است که خیرش را میبیند. این ۵ رکن که در درون ما تحقق پیدا میکنند، اگر ما به معنای آنها توجه داشته باشیم، این سوال مطرح میشود که تحقق آنها در درون ما چگونه است؟ یک فرهنگ را جامعه چگونه میپذیرد؟ قلب و مغز آدمی قانع میشود و در واقع پذیرفتن یک گذاره یا با قانع شدن قلب همراه است که من به آن ایمان میگویم که آن هم برخاسته از اندیشه است و یا پذیرفتن توسط مغز و قدرت ادراک و عقل؛ حالا با این نگاه به سراغ تئاتر میرویم که زیرشاخه هنر قرار دارد.
حالا تئاتر ما باید کاری بکند که جامعه به دانش و ارزش نزدیک شوند و اگر بتواند این کار را به درستی انجام دهد، یقینا در قلب و روح مردم حکومت خواهد کرد و برای این کار ما به هنرمندانی نیاز داریم که در ابتدای امر با دانش و ارزش آشنا باشند و این طور نیست که هرکسی به این کار صرفا علاقهمند بود، بتواند کارگردانی تئاتر بکند؛ البته که مانعی هم وجود ندارد. اما واقعیت این است که کارگردانی در آکادمیهای جهان دارای یک تعریف است؛ کسی که اساطیر میشناسد، روانشناسی و جامعه شناسی میداند... در حال حاضر کارگردانی در کشور ما یعنی اینکه طرف جای دوربین و خط فرضی و لنزها را بشناسد. با حفظ احترام، ولی اکثر کارگردانهای ما اول خدماتی بودند، بعد دستیار سوم شدند و خیابان را بستند، بعد دستیار دوم شدند و بازیگر را سر صحنه صدا زدند، بعد دستیار اول شده و دکوپاژ و جای دوربین و کار کردن با لنزها را یاد گرفته و حالا به عنوان کارگردان، فیلم میسازند. خب طبیعی است که این آدم فقط سخت افزار میشناسد و هیچ وقت فرصت نکرده تا درباره اساطیر، روانشناسی، فلسفه و روشهای آن، تفسیر، ادبیات ایران و جهان مطالعه کند. البته که تحت هر شرایطی بخش زیادی از آثار هنرمند موکول به خودش است. چه حمایت بشود و یا نشود و یا موانع بسیاری در سر راه او باشد و یا اصلا در آزادی کامل باشد؛ ما در طول تاریخ نمونههای فراوانی از هنرمندانی داریم که در بند و گرفتاری بوده و مشکلات بزرگی داشتند، اما آثار بی نظیری خلق کردند.
دانش علمی و ارزشی بسیاری از کارگردانهای تئاتر ما متاسفانه به دانش تجاری، سرمایه داری و بیزینس تبدیل شده است
به عقیده من دانش علمی و ارزشی بسیاری از کارگردانهای تئاتر ما متاسفانه به دانش تجاری، سرمایه داری و بیزینس تبدیل شده است. چه اتفاقی افتاده که کمتر اثری را میتوان معرفی کرد که قابل تامل و تفکر باشد؟ به دلیل اینکه دانش و ارزش فاقد اعتبار شده است و در ادامه یعنی فرهنگ جامعه فاقد اعتبار شده است. درباره فرهنگ صحبت کردیم که ۵ شاخه دارد و یکی از آنها علم است که علم اقتصاد زیرشاخه همین علم جای میگیرد و این علم اقتصاد در این آدم به شکل اقتصاد مدرن تبلور پیدا میکند که اخلاق در آن جایی ندارد و در هر شرایط و موقعیتی نفع من بر سایر امور ارجحیت دارد. پس درنتیجه بزرگترین آفت، ورود اقتصاد مدرن به تئاتر است.
در این میان بسیاری از رسانهها هم پرچم فروش این تئاترها را مدام در چشم کارگردانهایی میکنند که به اصولی معتقد بودند و باور داشتند که اثرشان باید به دانش و ارزشها احترام بگذارد و اینجاست که آنها تنها میمانند.
به مقوله هنر بپردازیم؛ هنر به نیاز زیبایی انسان پاسخ میدهد. نیاز به اینکه میخواهد هارمونی و نظم ببیند، نیاز به اینکه میخواهد مفاهیم ارزشمند را در وجودش داشته باشد؛ یک سخنور به زیبایی درباره سعدی و مولانا و لیلی و مجنون برای شما سخن میگوید. پس چرا شما به دیدن تئاتر این کارها میروید؟ چون دیدن آن اثر در روح و روان من یک تاثیر ماندگاری میگذارد و نیاز من را به زیبایی برآورده میکند. در واقع به روح من غذا میدهد. اما متاسفانه سال هاست که خبری از این آثار ماندگار نیست؛ معمولا بازیها، نمایشنامه ها، کارگردانیها همه قابل قبول اند، اما شما دیگر اثری مثل «شب روی سنگفرش خیس خیابان» استاد رادی محال است که پیدا کنید. با وجود آثار زیبایی که در این سالها دیدیم، اما چند وقتی است که اثر ماندگار در تئاتر کمتر یافت میشود.
در اولویت بندی خود برای گرههای تئاتر، عدم آموزش را یکی از چالشهای اصلی این هنر عنوان کردید که به جای تربیت استاد منجر به تولید تکنسین شده است. قدری درباره مشکلات آموزش در دانشکدههای تئاتر صحبت کنید و اینکه چرا دانشجویان تئاتر ما نسبت به هویت ایرانی در کارهایشان قدری فاصله دارند؟ و در ادامه این مسیر آموزشگاههای خصوصی راه اندازی میشوند و آنها نیز به تربیت نیرو میپردازند؛ اما خیلیها معتقداند که این آموزشگاهها بیشتر کار تجاری میکنند تا پرورش و آموزش.
دژاکام: وقتی اولویت روابط تولید برای به کارگیری افراد از راه تجربه و مراحل دستیار سومی تا کارگردان جلو میرود، طبیعی است که در این مسیر خبری از فارغ التحصیلان دانشگاهی نیست و وقتی یکی دو جوان خارج از این زنجیره آمدند و کار کردند، دیدیم که کارهای قابل تاملی به نسبت سینمای قبلی ما خلق کردند. پس روابط تولید به ما این پیام را میدهد که آنهایی که در عرصه حرفهای قرار دارند، مورد توجه هستند. حتی توجه سازمانهای فرهنگی و اقتصادی نیز معطوف به آنهاست. آیا تا به حال سازمان سینمایی، فارابی، تلویزیون در پی فارغ التحصیلان دانشکدههای سینمایی رفتهاند؟ آیا برای ساخت آثارشان تا به حال درخواست نیاز از این دانشگاهها کردهاند؟ اصلا آثار بلند نه؛ آیا برای ساخت فیلمهای کوتاه ۳ دقیقهای فارابی همچنین کاری کرده است؟
پس روابط تولید به سراغ کسانی میرود که مستقیم در دل کار قرار دارند. تلویزیون به کسی کار میدهد که سالها دستیار اول یک کارگردان بوده، تجربه اندوزی کرده، سختی کشیده و حالا به او به عنوان کارگردان اصلی اعتماد میکند و همین البته قابل ارزش است؛ اما همه دانش و ارزش نیست. درحالی که میشود از روی فیلمهای کوتاه استعدادهای نابی پیدا کرد.
روابط تولید به سراغ کسانی میرود که مستقیم در دل کار قرار دارند. تلویزیون به کسی کار میدهد که سالها دستیار اول یک کارگردان بوده، تجربه اندوزی کرده، سختی کشیده و حالا به او به عنوان کارگردان اصلی اعتماد میکند و همین البته قابل ارزش است؛ اما همه دانش و ارزش نیست. درحالی که میشود از روی فیلمهای کوتاه استعدادهای نابی پیدا کرد
من ۳۰ سال در دانشگاههای مختلف تئاتر تدریس کرده ام؛ الان یک جوانی لیسانس و فوق لیسانس میگیرد و مثلا یک کار جزئی روی «ایپسن» انجام میدهد و دکترا میگیرد و حالا این آدم میخواهد درباره همه تئاتر کشور نظر بدهد. الان هم روابط تولید به آثار غربی بیشتر بها میدهد. اما به نویسنده ایرانی کم توجهی میکند. نویسندهای که با پول خودش کتاب چاپ میکند و برای اینکه فرهنگ ایرانی را به دنیا معرفی کند، حتی کتابهایش را به زبان انگلیسی هم ترجمه میکند. در طول این ۳۰ سال در دانشگاهها من نمایش ایرانی درس دادهام. وقتی شما لیلی و مجنون را کار میکنید و از هزار جا زخم میخورید و کل دریافتی شما نزدیک به ۱۵ میلیون تومان میشود و همزمان با شما نمایش نویسندهای خارجی کار میشود و ۷۵۰ میلیون تومان دستمزد میگیرد و این رقمها به صورت محرمانه پرداخت میشود و پس از سالها شما این موضوع را متوجه میشوید. نمیخواهم بحثمان را شخصی جلوه دهم؛ فقط برای توصیف شرایط عدم اهمیت بر آثار و نمایش نامههای ایرانی برای شما این مثال را آوردم.
فقط نمایش ایرانی است که هم در نیمه شعبان و همزمان با شادی مردم میتواند به روی صحنه برود و هم در روز عاشورا و تعطیلی ندارد. برای ترویج این راه شما باید انواع زخم زبانها را تحمل کنید، با سختیها و کمبود امکانات بسازید، چون میخواهید نمایش ایرانی کار کنید و به این دلیل است که نمایش ایرانی سال هاست مورد محجوری قرار گرفته است.
پس کارگردانهای خارج رفتهای که فقط روی یک امر جزئی تخصص داشتند، نه تاریخ فلسفه، نه تاریخ ادیان و نه حتی تاریخ هنرهای نمایشی را خوانده بودند، آنها آمدند و به شدت نمایشهای ایرانی را نفی کردند و از طرفی اکثر مسئولان و مدیران تئاتری نیز به نمایشهای فرنگی اهمیت بیشتری دادند.
نمایش ایرانی همیشه با نقد همراه است و این حتی جزء ذات و خصلت نمایشهای روحوضی و تعزیه است. اما به حیات اخروی اعتقاد دارد، موحد است، عدل را باور دارد، اخلاق مدار است، به عقاید دینی مردم احترام میگذارد؛ اما خصلت آن با نقد همراه است و اصطلاحا «سیاه زبون مردم کف خیابان» است. تن شمر لباس ژاندارمری میکردند (این نقد است دیگر) و به این دلایل است که برخی سیاستمداران این نقدها را نمیپذیرند و نمایش ایرانی مورد غضب قرار میگیرد. نمایش ایرانی آمیختهای از بازنمایی تمامی زشت و زیباییهای زندگی بشری است و عدهای نمایش این زشتیها را نپسندیدند و گفتند فقط زیبایی را نشان دهید و نمایش صرف زیباییها یعنی اثری پروپاگاندا و تبلیغاتی و تاریخ مصرف دار و در ادامه این مسیر تا دلتان بخواهد نمایشنامههای ضعیف به سرعت ترجمه شد و به روی صحنه رفت؛ البته اشتباه برداشت نشود؛ آثار ماندگار و بی نظیر خارجی مثل ایپسن، میلر، چخوف و حتی نویسندههای معاصر متنهای زیبایی دارند؛ اما هر نمایشنامه خارجی که شاهکار نیست. در این میان البته بودند اساتیدی همچون ناظرزاده، داود فتحعلی بیگی، قطب الدین صادقی که عمری درباره نمایشهای ایرانی صحبت کردند و کتاب نوشتند و البته دانشجویان زیادی هم نمایش ایرانی به صحنه بردند. اما هنوز که هنوز است در مظلومیت به سر میبرد.
برای ترویج این راه شما باید انواع زخم زبانها را تحمل کنید، با سختیها و کمبود امکانات بسازید، چون میخواهید نمایش ایرانی کار کنید و به این دلیل است که نمایش ایرانی سال هاست مورد محجوری قرار گرفته است
قبل از ورود به مبحث آموزشگاهها من دوباره به این نکته اشاره میکنم که تبلور دانش و ارزش در مغز ما فرهنگ را بوجود میآورد. اما مادیات که مهم و در زندگی ما تاثیرگذار است، وقتی همه چیز ما میشود، آن وقت است که سینما و تئاتر از نظر مخاطب و تولید کنندگانش رنگ میبازد؛ تولید کنندگانش به دنبال پول اند و مخاطبین هم برای این هنرها ارزشی قائل نمیشوند و میگویند به جای هزینه برای تئاتر، مثلا با پولم دلار میخرم و نگه میدارم تا گرانتر شود. این مادیگرایی یک تبلور ضد فرهنگی دارد. این روحیه و رویکرد وقتی در عمل تبلور پیدا میکند، تا جایی جلو میرود که مثلا براحتی در یک کانال تلگرامی پایان نامه مقطع دکترا به فروش میرسد. حالا یک درجه تقلیل میدهیم و به آموزشگاه میرسیم؛ آموزشگاهی که باید کارگردانی و بازیگری تدریس کند.
من به شخصه یک تعریف خاصی برای معلم بازیگری دارم و به عقیده من کسی که فیلمساز است، معلم کارگردانی نیست و کسی هم که بازیگر است، معلم بازیگری نیست بلکه یک معلم بازیگری و یک معلم کارگردانی میتوانند بازیگر و کارگردان تربیت کنند. ما در کشورمان چند معلم بازیگری و کارگردانی داریم؟ و چقدر میتوانیم در آموزشگاهها این تبلور را ببینیم که در حال موفق شدن هستند؟ در این میان افرادی پیدا میشوند که کارگاههای یک روزه برگزار میکنند. واقعا کسانی که میخواهند در یک روز بازیگر و یا کارگردان شوند و آنها که قصد دارند در یک روز هر دو را تدریس کنند، پیش خودشان چه فکری کردهاند؟! حتما یک منافع مالی در اولویت هر دو گروه وجود دارد؛ آن که درس میدهد به فکر کاسبی خودش است و آن که به این کلاسها میرود به فکر این است تا از طریق این استاد، به سینما راه پیدا کند. اما در مواقعی هم در همین آموزشگاهها خروجیهای خیلی خوبی داشتیم که خیلی جلوتر از دانشگاه بودند. بازیگری یک مهارتی مبتنی بر عمل و اندیشه است که به تمرین و مشق زیادی نیاز دارد و بیش از ۹۰ درصد این دانشجویان، تمرین خاصی برای این کار نمیکنند.
چرا مخاطبین تئاتر یک قشر خاص و محدودی هستند و تعداد زیادی از عموم جامعه با این هنر بیگانه اند؟
دژاکام: شما به دیدار کسانی میروید که آنها را میشناسید. مردم هم تئاتری را که بشناسند و با آن احساس نزدیکی کنند، میبینند. حالا چه طور باید بشناسند؟ وجه اشتراک شناسایی تئاتر و مردم همان روایت زندگی است که روی صحنه جریان دارد. من سالها پیش مصاحبهای داشتم که در آن گفته بودم «من نام خودم را روی صحنه فریاد میزنم»؛ یعنی در ابتدا اسم آدمهای نمایش باید ایرانی باشد، دوم غذای آنها، لباس آنها، مراوداتشان، موضوعاتشان همه باید ایرانی باشد؛ بعضی میروند یک نمایشنامه خارجی را برمی دارند و میخواهند مثلا آن را ایرانیزه کنند. همه عناصر نمایشی سر جای خودش است و فقط اسامی را عوض کرده است.
هنرمندانی که نمایشهای ایرانی کار کرده اند و درباره مردمشان کار به روی صحنه بردهاند، کم نیستند؛ وقتی من خودم را نبینم، دینم را، فرهنگم را، بازار مسگرها، وانتی ها، بازار تهران، جوان درس خوان ریاضی دان، دکتر، پزشک، مشکلات دارو را نبینم... میخواهم بگویم که همه خوبیها و بدیها و همه زیباییها و زشتیها در کنار هم زندگی را تشکیل داده است و موقعی کار شما دیده میشود و مخاطب برای اثر شما احترام قائل است که همه اینها را روی صحنه بدون سیاست زدگی ببیند.
/انتهای پیام/