تاریخچه خستگیِ کاری از منظر امیلی کی ابیل استاد بازنشسته دانشگاه کالیفرنیا؛
گاهی خستگی ناشی از کار طوری ما را از پا می‌اندازد که احساس می‌کنیم دیگر نمی‌توانیم سر پا شویم. اما منشأ این احساس ناتوانی چیست؟ جسممان خسته‌است؟ روحمان خسته‌ است؟ یا ظرفیت سیستم عصبی‌مان پر شده؟ پژوهش‌های مرتبط با خستگی مفرطِ کاری که قدمتی ۱۵۰ ساله دارند، هر کدام سمتی را نشانه گرفته‌اند. امیلی کِی ایبل در کتاب جدید خود تاریخچۀ خستگی را مرور کرده و کمک می‌کند با شناخت درست معنای خستگیِ مفرط به دنبال راه حلی برای رفع آن باشیم.

به گزارش «سدید»؛ در اوایل قرن بیستم بسیاری از بحث‌های مربوط به خستگیِ مفرط با نوراستنی شروع شد (که از واژه‌ای یونانی به معنای خستگی بیش‌ازحد عصبی گرفته شده است)، این تشخیص توسط عصب‌شناسی با نام جورج ام بِرد در سال ۱۸۶۹ بر سر زبان‌ها افتاد. برد هم مانند دیگر پزشکانِ آن زمانْ بدن را ماشینی می‌دید که توانش را از انرژیِ تولیدیِ عصب‌ها می‌گیرد. کاهش این انرژی منجر به حالتی می‌شود که او آن را نوراستنی نامید. هرچند مبتلایانْ طیفی از نشانه‌های مبهم مانند تحریک‌پذیری، کاهش وزن، اضطراب، افسردگی، بی‌خوابی و ناتوانی جنسی را گزارش می‌دادند ولی مهم‌ترینِ آن‌ها خستگی مفرط، و رایج‌ترین تجویز هم استراحت بود. ما انسان‏ها معمولاً این تصور را داریم که در دوران دگرگونی‏های اجتماعی و فناورانۀ سخت و بی‌سابقه‌ای زندگی می‌کنیم. در اواخر قرن نوزدهم پیدایش برخی موارد اضطراب‌های مشابهی ایجاد کرد: پیدایش تلفن‌، تلگراف‌، قطار و چیزی که افراد آن را تسریعِ آهنگ زندگی -‌در شهرهایی که خود به سرعت رشد می‌کردند‌- و تمایل به مشغله و کارِ زیاد می‌دانستند.

 یکی دیگر از انواع خستگی مفرط به کارِ یدی مربوط می‌شد. انسون رابینباخ مورخ نشان داد که در اوایل قرن بیستم فیزیولوژیست‌ها قوانین مکشوفِ تردمودینامیک را در مفهوم‌سازی بدنِ انسان استفاده کردند. آن‌ها بدن را مانند موتوری در نظر گرفتند که می‌تواند انرژی را به کار تبدیل کند. خستگی مفرط مبحث مهمی بود زیرا مانع آن می‌شد که انسان‌ها بتوانند به اندازه‌ی ماشین‌ها کار کنند و به همان اندازه کارآمد باشند. برخی دانشمندان می‌خواستند راهی برای از بین بردن خستگی مفرط بیایند تا بتوانند بهره‌وری را افزایش دهند. تمرکزِ رابینباخ بر اروپا بود ولی اصلاح‌گران اجتماعیِ ایالات متحدۀ آمریکا در عصر ترقی‌خواهی هم دل‏مشغول موضوع خستگی مفرطِ صنعتی بودند. بسیاری از این اصلاح‌گران برای استراحت بیشتر و ساعات کاریِ کمترِ کارگران مبارزه می‌کردند و به این ترتیب به یک مبارزۀ قدیمی پیوستند.

 

 فیلیپ اس فونیر و دیوید آر رودیگر تاریخ‏نگار نوشتند «از قدیم، طول مدت روزهای کاری، مسالۀ اصلی‌ای بود که جنبش کارگری آمریکا در پویاترین دوره‌های تشکیلات خود مطرح کردند». این امرْ «تقاضای اصلی در مبارزات طبقاتی بود که موارد زیر را در آمریکا به وجود آورد: اولین اعتصاب صنعتی، اولین شوراهای اتحادیۀ کارگری در سطح شهر، اولین حزب کارگر، اولین اعتصاب‌های عمومی،‌ اولین تشکیلاتی که کارگران ماهر و غیرماهر را متحد کرد،‌ اولین اعتصاب زنان،‌ اولین تلاش‌ها برای سازمانِ کار منطقه‌ای و ملی». اصلاح‌گرانِ ترقی‌خواه در کنار رهبران اتحادیه کار می‌کردند و در تلاش بودند تا ساعت‌های کاری را از طریق قانون‌ حمایتی و نه عمل جمعی کاهش دهند.

کتاب برجسته‌ی جوزفین کلارا گولدمارک با نام خستگی مفرط و کارآمدی۳ در سال ۱۹۱۲ منتشر شد. اما گُلدمارک -‌رئیس کمیتۀ دفاع حقوقی از قوانین کارِ اتحادیۀ ملی مصرف‌کنندگان- مطالعات خود را در مبحث خستگی مفرط از چندین سال پیش از آن و به درخواستِ همسر خواهرش لوئیس برندایس شروع کرده بود. لوئیس برندایس (که بعدها اولین دادستان یهودی در دیوان عالی ایالات متحده شد) خلاصه‌ای برای پروندۀ مولر علیه اورگان -همان ‌‌پروندۀ دیوان عالی که عدم مغایرت محدودکردن ساعات کار زنان با قانون اساسی را اثبات کرد‌- آماده می‌کرد. هرچند گُلدمارک اشاره کرد که عوامل زیادی مانند سروصدا، سرعت و یکنواختی در ایجاد خستگی مفرط نقش دارند ولی بیش‌ترین تاکیدش روی مقدار ساعات کاری در روزهای کاری بود.

 

این کتاب کاملاً متأثر از زمان خود بود. گُلدمارک در دوره‌ای می‌نوشت که علم ارج نهاده می‌شد، او توضیح می‌دهد که «از مطالعات علمی در مورد خستگی مفرط -‌یکی از به‌روزترین مطالعات در علومِ فیزیولوژی، شیمی و روانشناسی‌- استفاده کرد تا به یک مسئلۀ عملی یعنی کاهشِ روزهای کاری طولانی در صنعت کمک کند». فیزیولوژی با اختلاف زیادی مهم‌ترینشان بود. فیزیولوژیست‌ها به مطالعۀ خستگیِ مفرط صنعتی می‌پرداختند چون این کار را تا اندازه‏ای راهی برای بهبود جایگاهِ رشتۀ خود می‌دیدند.

 فردریک شیلر لی، استادِ فیزیولوژی دانشگاه کلمبیا و محقق برجستۀ خستگی مفرط، در مقدمۀ کتاب گلدمارک اظهار داشت که «قیود زیادی در زندگی وجود دارد که می‌تواند از علل بدبختی انسان‌ها باشد ولی در این بین هیچ کدام قوی‌تر از ناتوانی انسان از زیستن طبقِ قوانین فیزیولوژیکی نیست». این کتاب با خلاصه‌ای از پژوهشی آزمایشگاهی شروع شد که در مورد عضلات حیوانات بود و نشان می‌داد خستگی مفرط از سمومی به وجود می‌آید که در خون هستند. گلدمارک نوشت: «آدمِ خسته در اصل و به معنای واقعی کلمه فردی مسموم است که با ضایعات خودش مسموم شده است». استراحت کافی ضروری تلقی شد چون باعث می‌شد بدن بتواند «سموم ایجادشده در اثر کار» را از بین برده و بافت‌ها را از نو بسازد.

 

این کتاب همچنین اعتقاداتی را منعکس کرد که آن موقع دربارۀ بدن زنان وجود داشت. گلدمارک نوشت زنان «نسبت به مردان مقاومت کمتری در برابر خستگی مفرط دارند و بدنشان از فشار و استرس‌های مربوط به خستگی مفرط صنعتی بیشتر از مردان آسیب می‏بیند». عواقب این تفاوت عبارت بود از کاهش نرخ زادوولد، افزایش مرگ و میر نوزادان و «زوال نژادی» (اصطلاحی ناظر بر زوال اجتماعی و زیستیِ نژاد سفید). اهمیت زیادی که کلمه‌ی کارآمدی در عنوان کتاب دارد هم نشانگر اعتقاد گلدمارک به ارزش‌های آن موقع است. تجلیل کارآمدی نیز مانند احترام به علم از مشخصه‌های آن دوران بود. استفان بلِینی مورخ نوشت متخصص‏های فیزیولوژی اهل بریتانیا «بدن انسان را کاملاً بر حسب ویژگی‌های اقتصادی آن در نظر گرفتند. ظرفیت‌های بدنی کارگران به ظرفیت‌های تولیدی تقلیل داده شد. یک کارگر تا جایی هدفِ مداخلات علمی و پزشکی بود که نشان می‌داد جزئی مهم از دستگاه کار صنعتی است». مشاهدات بلینی در مورد ایالات متحده هم صدق می‌کند. برخلاف مدافعان اتحادیه‌های کارگری که رفاه کارگران را به خودی خود هدف می‌دانستند، اصلاح‌گران اجتماعی در پی افزایش «ظرفیت نیروی کار» و توسعۀ بهره‌وری بودند. استدلال آن‌ها این بود که چون خستگی بیش‌ازاندازه مانع کار موثر کارکنان در ساعات پایانی روز کاری می‌شود، کاهش ساعات کاری و افزایش تعداد استراحت‌ها باعث خواهد شد که کار بیشتری انجام دهند. گلدمارک برای اندازه‌گیری خستگی مفرط به جای اینکه به معاینات بالینی یا اظهارات کارکنان اتکا کند کاهش خروجی‌ را ملاک کار خود قرار داد.

 

با رواج سریعی که روش مدیریت علمیِ یک مهندس مکانیک به نام فردریک وینسلو تیلور داشت، نگرانی‌ها در مورد خستگی مفرط صنعتی کم‌رنگ‌تر شد. این روش تلاش کرد با استفاده از روش‌های خاص خود کنترل فرآیند کار را از روی کارکنان بردارد. این روش‌ها عبارتند از: تقسیم این فرآیند به اجزای سازنده‌اش، تحلیل هر شغل از طریق مطالعات زمانی و حرکتی، و اختصاص وظایف مشخص به هر فرد. تیلور به طور تلویحی خستگی مفرط بدنی را از موضوعیت خارج کرد و از این طریق در سراسر زندگی حرفه‌ای خود برای ریشه‏کنی «کار نمایشی» یا اتلاف وقت، که آن را «بزرگترین بلا» می‏نامید، تلاش کرد. هرچند گلدمارک افزایش «شگفت‌انگیزِ» تولید -‌که سیستم تیلور آن را ممکن ساخت‌- را تحسین می‌کرد ولی باز در شک بود که «آن نتایج حیرت‌آور می‌توانستند با روشی مشروع هم حاصل شوند، بدون اینکه فشار اضافی بر سرزندگی کارگران داشته باشند». او از طرفداران این سیستم جدید خواست تا در مورد « حداکثر میزان سازگاری بدنی کارگران با شدت بیش از حد معمولِ وظایف محوله» تحقیق کنند. فردریک شیلر لی پس از مرور ادبیات مدیریت علمی این‏گونه نتیجه‏گیری می‏کند که «معمولاً اقدامات احتیاطی کافی و دقیق، مانند معرفی دوره‌های استراحت، انجام نمی‌گیرد تا بتوان از وقوع خستگی مفرط جلوگیری کرد». و رابرت اف هاکسی، استاد اقتصاد در دانشگاه شیکاگو، کسانی که به مدیریت علمی مشغولند را زیر سوال برده و نوشت «بهترینشان تکنسین‌هایی هستند که دربارۀ خستگی مفرط کم‌ترین اطلاعات را دارند».

 

ولی تیلور تاثیر زیادی گذاشت. او کتاب اصول مدیریت علمی۴ را در سال ۱۹۱۱ منتشر کرد -که پرفروش‌ترین کتابِ تجاری در نیمه‌ی اول قرن بیستم بود‌- و شرکت‌های زیادی فوراً روش‌های او را اتخاذ کردند. یکی از حمایتگران قدرتمند تیلورْ ادوین گی، استاد اقتصادِ دانشگاه هاروارد، بود که مدت مدیدی می‌خواست آنجا مدرسۀ کسب‌وکار تاسیس کند. ابتدا بحث مدیران شرکتی بر سر این بود که کارهای تجاری را نمی‌توان آموزش داد ولی بعد از ملاقات با تیلور در سال ۱۹۰۷، گی متقاعد شد که «یک روش علمی وجود دارد که شالوده و زیربنای هنرِ تجارت است». سال بعد مدرسۀ کسب‌وکار در دانشگاه هارواد تاسیس شد که ۱۵ استاد و ۸۰ دانشجو داشت. اولین رئیس دانشکده هم گی بود. تیلور سلسله سخنرانی‌های سالیانه ارائه می‌داد و اصولِ کارآمدیِ مدیریتی که او نوشته بود برنامه‌ی آموزشی سال اول را شکل داد.

لی توانست در طی جنگ جهانی اول دوباره توجه‏‌‎ها را به خستگی مفرط صنعتی جلب کند. او که عضوی از کمیتۀ خستگی مفرط صنعتی در شورای دفاع ملی بود ادعا کرد برنامه‌هایِ افزایش تولید برای جنگ باید به خستگی مفرط کارگران هم توجه کنند. اما وقتی موجی از اعتصابات و شورش‌های بعد از جنگ جهانی به یک دورۀ محافظه‌کارانه منتهی شد، دانشمندان رفتاری، ‌در سِمت متخصصان مدیریتی‌، جایگزین فیزیولوژیست‌ها شدند. ای ای ساوثارد، استادِ دانشگاه هاروارد، در سخنرانی خود در انجمن روانپزشکی و عصب‌شناسی بوستون در سال ۱۹۲۰، اظهار کرد که روانپزشکان باید به عنوان «متخصصان جدید در دوران آشوب» نقشی در صنعت داشته باشند. دونالد اِی لِرد، مدیر آزمایشگاه روانشناختی کولگیت، در مقاله‌ای که در سال ۱۹۳۰ در مجلۀ ساینتیفیک امریکن منتشر شد، «سازگاری هیجانیِ ضعیفِ افراد را غیرقابل‌‏اعتمادترین و غافلگیرکننده‌‏ترین منشاء» خستگی مفرط کارگران دانست. مری تی، کارمندِ فروشِ ۳۵ ساله در میسیز، نمونۀ یک «مورد نوعی» بود چون شش سال از خستگیِ کار شکایت کرده بود و کارفرمایانش به او مرتب مرخصی با حقوق داده بودند. در نهایت، روانپزشک فروشگاه «برای خستگی مفرط مزمن او علل هیجانی» یافت. او دوستان کمی داشت، به خواهرش که تازه ازدواج کرده بود حسادت می‌کرد، با والدینش که هنوز با آن‌ها زندگی می‌کرد هم روابط خوبی نداشت. پزشک بعد از اینکه توضیح داد «او با خستگی خود دنبال دلسوزی و همدردی بوده است، برایش برنامۀ آموزش هیجانی مجدد طرح‌ریزی کرد». با این کمکِ روان‌پزشک،‌ سلامتی روانی مری بهبود پیدا کرد و «خستگی مفرط مزمنی که داشت از بین رفت».

 

اِلتون مِیو روانشناس برجسته‌تری بود که در استرالیا به دنیا آمده و استاد مدرسۀ کسب‏و‏کار هاروارد بود. او کمک کرد دانشکدۀ ارتباطات انسانی در گروه مطالعات مدیریتی راه‌اندازی شود. مِیو محقق اصلیِ آزمایشات معروفی بود که بین سال‌های ۱۹۲۴ و ۱۹۳۳ در کارخانه‌ی وسترن الکتریک در هاثورن، در حوالی شیکاگو انجام گرفت. مهم‏ترین نتیجه‌گیری او این بود که حالات روانشناختی کارگران بسیار بیشتر از شرایط استخدامشان بر بهره‌وری اثرگذار است و اینکه یک سرپرست ایده‌آل می‌تواند کارگران و مدیریت را به یک واحد متحد تبدیل کند. بررسی‌های تاریخیِ گستردۀ محققی به نام ریچارد گیلِسپی نشان می‌دهد نتایج مذکور بیشتر به مسلک محافظه‌کارانه‌ی خود مِیو و منافع سرمایه‌گذارانش برمی‌گردد تا داده‌های تجربی.

مِیو عضو آزمایشگاه خستگی مفرط هاروارد بود که در سال ۱۹۲۷ تأسیس شده و حاصل همکاری مدرسۀ کسب‌وکار و دانشکدۀ پزشکی هاروارد بود. این آزمایشگاه، با وجود نام ترقی‏خواهانه‏اش، [در عمل] فاصلۀ بسیاری با ایده‏های ترقی‏خواهانه گرفت. یک ناظر اشاره می‏کند که «ارتباط نزدیک با صنعتْ عملکرد درخورِ آزمایشگاه را کاملاً تحت تاثیر قرار داد». کارگران معدن در کوه‌های آند به خاطر شکی که به اهداف مطالعات این مرکز داشتند از همکاری با بررسی‏های محققان سرباز زدند. حال صرفاً می‌توانیم حدس بزنیم کشاورزانِ بِنوا در میسی‌سی‌پی، چطور با محققان حرف زده‌اند که آن‌ها را اینچنین توصیف کرده‌اند: «سیاه‌پوستانی که لباس‌های رنگارنگ پوشیده بودند و خوشحال و خوش‌رفتار بودند». همانطور که قبلاً دیدیم لی مطمئن بوده که استفاده از دانشِ علمی می‌تواند اهمیت خستگی مفرط صنعتی را نشان دهد ولی محققانی که در آزمایشگاه خستگی مفرط کار می‌کردند همگی به همان اندازه مطمئن بودند که می‌توانند از علم برای اثبات خلاف آن استفاده کنند. در معروف‌ترین مطالعات این آزمایشگاه، خونِ دوندگان ماراتون را تحلیل زیستی‌شیمیایی کردند و به این نتیجه رسیدند که ورزشکاران حتی در شدیدترین تمرینات هم می‌توانند حالت پایا یا تعادل خود را حفظ کنند. محققان در آخر به این نتیجه رسیدند که در بین کارگرانِ صنعتیْ خستگی مفرط به ندرت پیش می‌آید، پس مدیران می‌توانند بدون هیچ خطری این موضوع را نادیده بگیرند. کتاب مِیو در سال ۱۹۳۳ با عنوان مسائل انسانی در یک تمدن صنعتی۵، که به آزمایشات هاثورن می‏پردازد، با بحثی پیرامون نتیجه‌گیری‌ بالا آغاز می‏گردد.

 

وقتی در سال ۱۹۴۷ آزمایشگاه خستگی مفرط بسته شد،‌ کشمکش بر سر ساعات کاریِ کمتر، کمرنگ‌تر شده بود. یک اقدام اساسی، تصویب قانون استانداردهای کار عادلانه در سال ۱۹۳۸ بود. این قانون به جای منع کار شبانه، پرداخت یک و نیم برابر برای اضافه‏کاری در نظر گرفت، که از این طریق کارزار کاهش ساعات کاری را به شکل موثری پایان داد. بعد از آن، میزان ساعات کاری آمریکایی‌ها در هفته و تعداد هفته‌های کاری در سال آرام‌آرام افزایش یافت.

 

/انتهای پیام/

منبع: ترجمان

ارسال نظر
captcha