گروه راهبرد «سدید»؛ دیوید هاروی (David Harvey)، استاد برجسته مردم شناسی و جغرافیا در مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک است، او همچنین مدیر تحقیقات مرکز فرهنگ و سیاست، و نویسنده کتابهای متعددی در زمینه توسعه شهری و تاثیر سرمایه داری در تغییر شهرها به نفع جریان اصلی است. هاروی نزدیک به ۵۰ سال است که کتاب سرمایه کارل مارکس را تدریس میکند. «عدالت اجتماعی و شهر»، «پاریس، پایتخت مدرنیته و شهرهای شورشی»، «از حق به شهر تا انقلاب شهری» کتابها و موضوعاتی است که برای فهم بهتر دغدغههای هاروی میتوان به آنها رجوع کرد. او در این یادداشت سعی کرده است با توصیف بلایی که سرمایه داری بر سر شهرهای سنتی میآورند نظام توسعه شهری و شهرسازیهای مدرن و مبتنی بر ایدههای سرمایه داری و نئولیبرالیزم را مورد نقادی قرار دهد.
ما در عصری زندگی میکنیم که آرمانهای حقوق بشر از نظر سیاسی و اخلاقی در کانون توجه قرار گرفتهاند. در واقع در دوران ما انرژی زیادی صرف ترویج اهمیت این آرمان برای ساختن دنیایی بهتر میشود. اما در بیشتر موارد، مفاهیم رایجی که تحت این عنوان ترویج میشوند اساساً منطق بازار لیبرال و نئولیبرال، یا شیوههای مسلط قانونی و کنشهای دولتی را به چالش نمیکشند. به هر حال، ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن حقوق مالکیت خصوصی و نرخ سود بر سایر مفاهیم حقوق برتری دارد. من در اینجا میخواهم نوع دیگری از حقوق بشر، یعنی حق به شهر را مورد بررسی بیشتر قرار دهم.
برای شروع بحث خوب است به این سوال بپردازیم که آیا سرعت و مقیاس حیرت انگیز شهرنشینی در صد سال گذشته به رفاه بیشتر انسان کمک کرده است؟ رابرت پارک، جامعه شناس شهری، شهر را اینگونه تعریف کرده است:
شهر، موفقیت آمیزترین تلاش انسان برای بازسازی دنیایی که در آن زندگی میکند است. درست است که شهر دنیایی است که انسان آفریده، اما دنیایی است که از این پس محکوم به زندگی در آن است. پس در حقیقت انسان با خلق شهر، خود و فرهنگ خویش را نیز بازآفرینی کرده است، زیرا بعد از شهر نشینی انسان وظایفی متفاوت با دوران ماقبل شهرنشینی خواهد داشت.
در اصل میتوانیم بگوییم این سوال که ما به دنبال چه نوع شهری هستیم و یا چه شهری ایده آل ما به حساب میآید کاملا به این مسئله ربط دارد که ما خواستار چه نوع پیوندهای اجتماعی، رابطه با طبیعت، سبک زنگی، فناوری و ارزشهای زیبا شناختی هستیم. در حقیقت مفهوم حق به شهر بسیار فراتر از این است که تصور کنیم تنها به مسئله آزادیهای فردی برای دسترسی به منابع شهری میپردازد. حق به شهر در واقع حقی است که باعث میشود در کنار تغییر شهرها خودمان نیز تغییر کنیم. علاوه بر این نمیتوان این حق را یک حق فردی دانست بلکه این حق یک حق مشترک و جمعی میباشد، زیرا دست یابی به این حق و ایجاد دگرگونی برای رسیدن به آن کاملا در ارتباط با کنش و واکنش اراده جمع و اعمال قدرت جمعی برای تغییر فرآیندهای شهرنشینی است. در کل میتوانم بگویم که یکی از ارزشمندترین و در عین حال نادیده گرفته شدهترین حقوق ما حق بازسازی و ساختن شهرهایمان و به تبع آن خودمان بر اساس مدل مطلوب و ایده آل مان است. این حق تاکنون به دلایل متعددی مورد توجه نبوده است.
خوب است بدانید که شهرها از ابتدای پیدایش، چون بر مبنای تمرکز جغرافیایی و اجتماعی محصول و سرمایه مازاد به وجود آمدهاند همیشه یک پدیده طبقاتی بودهاند. زیرا مازادها از جایی و کسی استخراجشده و بهدست میآیند، اما در کنترل عدهای خاص قرار میگیرند. در حقیقت آنچه مازاد شناخته میشود اعم از سرمایه یا هر چیز دیگر توسط کسان دیگری تولیدشده و بهدست کسان دیگری مدیریت میشود. این پدیده که از ابتدای شهرنشینی و همراه با آن وجود داشته است هماکنون نیز در دنباله مسیر سرمایهداری به مسیر خود ادامه میدهد. تقریباً میتوان گفت به دلیل اینکه شهرنشینی به تجمیع و استفاده از مازادها وابسته است درواقع ارتباطی نزدیک بین توسعه سرمایهداری و شهرنشینی پدیدار میشود. البته این وضعیت عمومی در سرمایهداری ادامه دارد. اما ازآنجاییکه شهرنشینی به بسیج کردن یک محصول مازاد بستگی دارد، یک ارتباط نزدیک بین توسعه سرمایهداری و شهرنشینی پدیدار میشود.
سرمایه داران باید محصول اضافی تولید کنند تا ارزش اضافی تولید شود. این ارزش اضافی به نوبه خود باید دوباره سرمایه گذاری شود تا ارزش اضافی بیشتری تولید شود. نتیجه تداوم سرمایهگذاری مجدد، گسترش تولید مازاد با نرخ مرکب است – از این رو منحنیهای لجستیک (پول، تولید و جمعیت) بر تاریخ انباشت سرمایه، ارتباط مستقیمی به رشد شهرنشینی دارد. سیاست سرمایه داری کشف امکانهای سودآور برای تولید و جذب سرمایه مازاد است. البته در این مسیر سرمایه دار با موانعی نیز مواجه است که اجرای این سیاستها را با دردسر مواجه میکند. برای نمونه اگر نیروی کار در دورهای کمیاب شود و یا دستمزدها بالا برود برای ادامه حیات سرمایه داری یا باید نیروی کار موجود را تحت فشار قوانین سخت کاری قرار داد یا نیروی کار جدید را از طریق مهاجرت، صادرات سرمایه و یا پرولتاریه کردن جامعه تامین کرد. همچنین بحران دیگری که سرمایه داران با آن مواجه هستند این است که باید ابزارهای جدید تولید و منابع طبیعی جدید کشف کنند که همین مسئله نیز فشار زیادی بر محیط طبیعی وارد کرده و مشکلات زیست محیطی فراوانی به وجود خواهد آورد. چنین نیازی عموما ایشان را به سمت سیاستهای امپریالیسم و استعمار نوین سوق میدهد. نوآوریها، خواستهها و نیازهای جدید را تعریف میکنند، همچنین باعث میشود تا زمان گردش سرمایه کاهش یابد همین امر نیز باعث میشود تا محدوده جغرافیایی که سرمایهدار میتواند در آن منابع کار گسترده، مواد خام و ... را جستجو کند، محدود شود. اگر قدرت خرید کافی در بازار وجود نداشته باشد، باید با گسترش تجارت خارجی، ترویج محصولات جدید و سبک زندگی، ایجاد ابزارهای اعتباری جدید و تامین مالی بدهی مخارج دولتی و خصوصی، بازارهای جدیدی پیدا کرد. اگر در نهایت، نرخ سود بسیار پایین باشد، آنگاه مقررات دولتی «رقابت ویرانگر»، انحصار (ادغام و تملک) و صادرات سرمایه راههایی را برای خروج از آن فراهم میکنند. اینها همه سیاستهایی است که سرمایه داری برای مواجهه با معضلات خود عملیاتی میکند.
اگر هر یک از موانع فوق را نتوان دور زد، سرمایه داران قادر به سرمایه گذاری مجدد محصول اضافی خود نیستند. انباشت سرمایه مسدود میشود و آنها را با بحرانی مواجه میکند که در آن سرمایه آنها میتواند کاهش یابد و در برخی موارد حتی به طور فیزیکی از بین برود. در این صورت کالاهای مازاد میتوانند ارزش خود را از دست بدهند یا از بین بروند. حالا سوال اصلی این است که چگونه نیاز به دور زدن این موانع و گسترش حوزه فعالیت سودآور باعث توسعه شهرنشینی شده است؟ من در اینجا استدلال میکنم که شهرنشینی، در کنار پدیدههایی مانند هزینههای نظامی، در جذب محصول مازادی که سرمایهداران دائماً برای سود بیشتر تولید میکنند، نقش فعالی داشته است.
امپراتوری پاریس را در نظر بگیرید. سال ۱۸۴۸ یکی از اولین بحرانهای بزرگ برای سرمایه مازاد بیکار و نیروی کار مازاد در اروپا ظهور کرد. این امر بهویژه پاریس را تحت تأثیر قرار داد و انقلابی نافرجام توسط کارگران بیکار و آن دسته از آرمانخواهان بورژوائی که جمهوری را پادزهر حرص و طمع و نابرابری که مشخصه سلطنت بود، میدانستند به وجود آورد. انقلابیون با خشونت سرکوب شدند، اما این سرکوب نتوانست بحران را حل کند. نتیجه به قدرت رسیدن لویی ناپلئون بناپارت بود که در سال ۱۸۵۱ کودتا کرد و سال بعد خود را امپراتور اعلام کرد. او برای بقای سیاسی، به سرکوب گسترده جنبشهای سیاسی بدیل متوسل شد. سیاست اقتصادی او حمایت گسترده از سرمایه گذاری در امور زیرساختی چه در داخل و چه در خارج از کشور بود. این به معنای ساخت راهآهن در سراسر اروپا و شرق و همچنین حمایت از کارهای بزرگی مانند احداث کانال سوئز بود. در داخل کشور، این سیاست به تحکیم شبکه راه آهن، ساخت بنادر و تخلیه مردابها منجر شد. مهمتر از همه، این امر مستلزم پیکربندی مجدد زیرساختهای شهری پاریس بود. بناپارت در سال ۱۸۵۳ ژرژ هاسمن را به خدمت گرفت تا مسئولیت کارهای عمومی شهر را بر عهده بگیرد. هاسمن میدانست که ماموریت او کمک به حل مشکل سرمایه مازاد و بیکاری از طریق اصلاح مدل شهرنشینی بود. بازسازی پاریس مقادیر زیادی کار و سرمایه را بر اساس استانداردهای آن زمان جذب کرد و همراه با سرکوب آرمانهای نیروی کار، وسیله اولیه ثبات اجتماعی را ایجاد کرد. او برای این کار از طرحهایی که در گذشته و در دهه ۱۸۴۰ برای تغییر شکل پاریس وجود داشت کمک گرفت، اما با یک تفاوت بزرگ: او مقیاسی را که فرآیند شهری در آن تصور میشد محقق شود تغییر داد. زمانی که معمار ژاک ایگناس هیتورف نقشههای خود را برای بلوارها و میادین جدید به هاسمن نشان داد، هاسمن آنها را به سمت او پرتاب کرد و گفت: «به اندازه کافی پهن نیست... شما برای اینها ۴۰ متر عرض در نظر گرفته اید، ولی چیزی که میخواهم ۱۲۰ متر عرض است.» او برای انجام این کار، هاسمن به مؤسسات مالی و ابزارهای بدهی جدید نیاز داشت. در واقع، او با راهاندازی یک سیستم اولیه کینزی یعنی بهبود زیرساختهای شهری با تأمین مالی بدهی، به حل مشکل دفع سرمایه مازاد کمک کرد.
این سیستم برای حدود پانزده سال بسیار خوب کار کرد و نه تنها شامل دگرگونی زیرساختهای شهری، بلکه ساخت یک شیوه جدید زندگی و شخصیت شهری بود. پاریس به «شهر نور»، مرکز بزرگ مصرف، گردشگری و لذت تبدیل شد. کافهها، فروشگاههای بزرگ، صنعت مد و نمایشگاههای بزرگ همگی زندگی شهری را تغییر دادند به طوری که این شهر جدید میتوانست از طریق رشد مصرفگرایی؛ مازاد هنگفتی را جذب کند. اما پس از آن ده سال سیستم مالی و ساختارهای اعتباری سوداگرانه در سال ۱۸۶۸ سقوط کرد. هاسمن از کار برکنار شد. ناپلئون سوم ناامید به جنگ آلمان بیسمارک رفت و شکست خورد. در خلاء قدرت، کمون پاریس، به عنوان یکی از بزرگترین اپیزودهای انقلابی در تاریخ شهری سرمایه داری به وجود آمد که تا حدودی ناشی از حس نوستالژی نسبت به جهانی بود که هاسمن آن را ویران کرده بود. حالا کسانی که شهر جدید هاسمن آنها را خلع ید کرده بود در پی بازپسگیری اختیارات خود بودند و برای رسیدن به هدفشان با هم متحد شده بودند.
اکنون به دهه ۱۹۴۰ در ایالات متحده برویم. بسیج عمومی برای حل مسائل مربوط به شرایط جنگ، به طور موقت مشکل دفع مازاد سرمایه را که در دهه ۱۹۳۰ به وجود آمده بود و همچنین معضل بیکاری را تا حدودی حل کرد. اما همه نگران بودند که بعد از جنگ چه اتفاقی خواهد افتاد. در واقع از نظر سیاسی وضعیت خطرناک بود: دولت فدرال در حقیقت یک اقتصاد ملی شده را اداره میکرد. همه اینها در حالی بود که جنبشهای اجتماعی مهمی با تمایلات سوسیالیستی در دهه ۱۹۳۰ ظهور کرده بودند. در جبهه اقتصادی، این سوال مهم وجود داشت که با توجه به شرایط پیش آمده چگونه میتوان سرمایه مازاد را جذب کرد؟
در سال ۱۹۴۲ و با الهام از اقدامات هاسمن در پاریس، رابرت موزس سعی کرد ضمن تحلیل در خصوص اقدامات پاریسیها و رفع کاستیهای سیاستهای آنها مقیاسهای شهری آمریکا و در قدم اول نیویورک را تغییر دهد. او تلاش کرد با اجرای سیاستهای شهرسازی و ساخت بزرگراهها و اجرا و اصلاح تغییرات زیرساختی در خصوص نیویورک و حومههای آن و مهندسی مجدد شهر و همه مناطق پیرامون آن، مشکل جذب مازاد سرمایه را به نوعی حل کند. او هم مانند همکار خود در پاریس برای عملیاتی کردن ایدههای خود از کمک موسسات مالی جدیدی که تاسیس شده بود استفاده کرد تا بتواند برای توسعه شهری تامین مالی لازم را در اختیار داشته باشد. این اقدام اولیه او وقتی به دیگر کلان شهرهای ایالات متحده هم سرایت کرد تاثیر زیادی در تثبیت سرمایه داری جهانی پس از سال ۱۹۵۴ داشت. در این دوران دقیقا مانند آنچه در پاریس رخ داده بود در ایالات متحده نیز رخ نشان داد. بازسازی و توسعه شهر تنها مربوط به اصلاح زیرساختها نبود و تنها در حوزه معماری شهری باقی نماند بلکه این امر مستلزم دگرگونیهای بنیادین در سبک زندگی و به تبع آن تغییر در الگوی مصرف جامعه شهری شد. همچنین با تغییر در الگوی اقتصادی خانوارها کم کم ارزشهای خاصی غیر از آنچه در گذشته حاکم بود ظهور کرد. درست است که پروژه توسعه شهر توانست با موفقیت مشکل جذب مازاد را حل کند و ثبات اجتماعی را به ارمغان بیاورد، اما این دست آورد مانند نمونه پاریسی خود به قیمت تخریب شهرها و بروز ناآرامیها و اعتراضات مردمی تمام شد.
در پایان دهه ۱۹۶۰ به مرور نوع دیگری از بحران در ایالات متحده ظهور کرد در این دهه موزس مانند هاسمن از اعتبار افتاد و همه مسیری که طی کرده بود و سیاستهایی که عملیاتی کرده بود مورد انتقادهای تند و تیز قرار گرفت. سنت گرایانی که مخالف اصلاحات او بودند اقداماتی بر خلاف سنت شهرسازی او ترتیب دادند حتی فمینیستها نیز برای نشان دادن اعتراض خود حومههای شهرها را محل تجمعات اعتراضی خود انتخاب میکردند. اما این اعتراضات تاثیر زیادی نداشت، زیرا مناطق جدید یا همان حومههای شهرهای بزرگ ساخته شده بودند و سبک زندگیها در طول این سالها مناسب با توسعه زیرساختهای شهری تغییر کرده بود. این تغییرات پیامدهای اجتماعی زیادی در پی داشت. اگر هاسمانیزاسیون نقش مهمی در تولد کمون پاریس داشت میتوانیم بگوییم ویژگیهای اجتماعی به وجود آمده در ایالات متحده پس از اجرای سیاستهای جدید شهری هم نقش مهمی در وقایع دراماتیک سال ۱۹۶۳ آمریکا داشت. در این سال دانش جویان سفید پوست معترض که بیشتر از طبقه متوسط بودند با گروههایی از مردم به حاشیه رانده شده که خواستار احقاق حقوق مدنی خود بودند متحد شده و علیه سیاستهای دولت مرکزی شورش کردند آنها دنبال این بودند تا جهان دیگری – تجربه شهری متفاوت- بسازند.
همراه با شورش ۶۸، یک بحران مالی در موسسات اعتباری رخ داد که از طریق تامین مالی بدهی، رونق املاک را در دهههای قبل تقویت میکردند. بحران در پایان دهه ۱۹۶۰ شتاب گرفت تا اینکه کل سیستم سرمایه داری سقوط کرد، با ترکیدن حباب جهانی بازار دارایی در سال ۱۹۷۳ این بحران شروع شد سپس ورشکستگی مالی نیویورک در سال ۱۹۷۵ سرعت آن را بیشتر کرد. شاید بتوان گفت تلاشهایی برای پاسخ به بحران پیش آمده منجر به ظهور سیاستهای نئولیبرالی برای حل تعارضات گسترش یافته در نظام سرمایه داری بود.
حالا به دوران خودمان بازمی گردیم، سرمایه داری در اکثر نقاط کره زمین از شرق و جنوب شرقی آسیا (۱۹۹۷-۹۸) تا روسیه (۱۹۹۸) و حتی آرژانتین (۲۰۰۱) دچار بحران بوده است، اما با این حال همچنان به مسیر خود ادامه میدهد. طبیعی بود که با چنین اوضاعی شاهد سقوط سرمایه داری جهانی میبودیم، اما این چنین نشد. بیایید ببینیم نقش شهرنشینی در تثبیت این وضعیت چه بوده است.
در ایالات متحده به صورت ضمنی و به عنوان یک قانون و اصل نانوشته اقتصادی، بخش مسکن به عنوان یک تثبیت کننده مهم اقتصاد این کشور شناخته میشود. بازار املاک در واقع پس از سالهای ۱۹۹۰ به طور مستقیم مقدار زیادی از سرمایه مازاد را جذب کرد و آن را در ساخت خانهها و فضاهای اداری در مرکز و حومه بکار برد. در واقع بازار داخلی ایالات متحده به واسطه سرمایه گذاری در بخش مسکن دارای ثبات بود و میتوان گفت این ثبات کمک زیادی کرد تا آمریکا بتواند در دل بحرانهای بین المللی آن سالها اقتصاد جهانی را از تکانههای شدید نجات دهد. با همه اینها نباید فراموش کرد که آمریکا با کسری تجاری قابل ملاحظهای مواجه بوده و روزانه حدود ۲ میلیارد دلار وام و اعتبار تزریق نظام مالی خود میکرد تا بتواند پاسخگوی نیازهای مصرف گرایانه داخلی و هزینههای جنگهای افغانستان و عراق باشد. در کنار ایالات متحده که از طریق بازار مسکن به دنبال جذب و تثبیت مازاد سرمایه بوده است دیگر کشورها مانند چین و اسپانیا و بسیاری دیگر از کشورهای اروپایی وارد حوزه املاک شدند در حقیقت با گسترش و توسعه بازارهای جهانی و شرکتهای چند ملیتی در واقع یک مشارکت جهانی برای ساخت و ساز در بخش مسکن شکل گرفت. این چرخه جهانی با وامها و اعتباراتی که از موسسات مالی دریافت میکردند در واقع همان مدل توسعه شهری هاسمن را اینبار در سطح بینالمللی اجرایی و عملیاتی کردند. پس دور از انتظار نبود که با افزایش نرخ بهره وامها و عدم توان خانوارها برای بازپرداخت وامها کم کم اوضاع دگرگون شود و همان ماجراهای گذشته اینبار در سطحی کلانتر شکل بگیرد.
جالب است بدانید که اینبار هم دقیقا مانند مراحل قبل، توسعه املاک و ساخت و ساز انبوه و گسترش رادیکال فضاهای شهری تاثیرات زیادی روی سبک زندگی مردم گذاشت. در شرایط جدید سبک زندگی و کیفیت زندگی دقیقا مانند خود شهر به یک کالا تبدیل شده است. در فضای جدید تمایلات پست مدرنی نیز برای رام کردن مردم برای پذیرش جایگاه بازار به عنوان تعیین کننده اصلی و محوری ارزش همه چیز در شهر، تجربه شهری را در هالهای از آزادی انتخاب قرار داده است. این یعنی در شکل جدید شما اگر پول داشته باشید انتخابهای زیادی خواهید داشت. مراکز خرید متعدد فست فودهای متنوع و بازارهای جذاب صنایع دستی همه و همه پذیرای شما هستند، اما به شرطی که پول زیادی داشته باشید. همانطور که شارون زوکین جامعه شناس شهری گفته است اکنون ما در موقعیت «رسیدن به آرامش با کاپوچینو» هستیم. آرامشی نامنسجم و مصنوعی. اکنون جنبش «شهرسازی جدید» در حال فروش سبک زندگی اجتماعی و بوتیکی برای تحقق رویاهای شهری است. این دنیایی است که در آن اخلاق نئولیبرالی، فردگرایی شدید مالکانه، و همزاد آن کناره گیری سیاسی از اشکال کنش جمعی، الگویی برای جامعه پذیری انسان میشود. دفاع از ارزش دارایی به چنان منافع سیاسی مهمی تبدیل میشود که، همانطور که مایک دیویس اشاره میکند، انجمنهای صاحب خانهها در ایالت کالیفرنیا به سنگرهای ارتجاع سیاسی تبدیل میشوند.
امروزه و به واسطه سیاستهای فریبنده نئولیبرال که تثبیت کننده سیاستهای سرمایه داری به شکلی دیگر میباشد بسیاری از شهرهای ما مستعد درگیری و نزاعهای خونین میباشد. در حقیقت نخبگانی ثروتمند اختیار شهرها را به دست گرفتهاند و با خصوصی سازی افسارگسیخته شهری همه فضاهای عمومی را به عنوان کالای خصوصی در معرض فروش قرار دادهاند. اوضاع به گونهای است که در کلان شهرها شاهد دو نوع زندگی در کنار یکدیگر هستیم. در برخی محلات زندگی مرفهان کاملا در سایه آرامش در حال جریان است. بهترین مدارس خصوصی، پارکهای مجهز، امکانات رفاهی، امنیت پلیسی و گشت زنیهای شبانه روزی نیروی انتظامی این محلات را به نمونههایی زمینی از بهشت تبدیل کرده است. دقیقا در کنار همین مناطق سیاستهای شهرسازی و فروش شهر باعث شده تا شاهد محلاتی فاقد هرگونه امکانات رفاهی باشیم. حتی بسیاری از این مناطق برق هم ندارند و از دکلهای برق شهری برق دزدی میکنند. مردم در این محلهها در خانههای اشتراکی زندگی میکنند، چون توان پرداخت اقساط زمینهای شهری برای ساخت مسکن را ندارند و شهری که همه چیزش فروشی شده است دیگر جایی برای زیست انسانهایی که درآمدهای چند ده هزار دلاری ندارند نیست. در چنین شرایطی حفظ هویت شهری و اخلاق شهروندی و دفاع از حقوق مردم شهر بسیار سختتر شده است. گرچه هنوز هم جنبشهایی برای احقاق این حق از دل همین شهرهای تغییر داده شده ظهور میکنند که همین امر پدیدهای امیدوار کننده برای آینده زیست شهری میباشد.
اما مجریان سیاستهای شهر جدید نیز بی کار نمینشینند تا جنبشها به راحتی کار خود را انجام دهند. جذب مازاد سرمایه از طریق دگرگونی و توسعه شهری جنبه تاریک تری نیز دارد. این امر مستلزم توسعه و بازسازی شهری از طریق «تخریب» است، جالب است که این تخریب تقریباً همیشه جنبه طبقاتی دارد، زیرا این افراد فقیر، محروم و به حاشیه رانده شده از قدرت سیاسی هستند که در درجه اول از این روند آسیب میبینند. برای ساختن دنیای شهری جدید بر روی خرابههای شهر قدیمی، خشونت لازم است. هاسمن با استفاده از قدرت سلب مالکیت و به نام بهبود و نوسازی مدنی، محلههای فقیر نشین قدیمی پاریس را تخریب کرد. او عمداً شهروندان بسیاری از طبقه کارگر و سایر عناصر سرکش را از مرکز شهر دور کرد، در واقع همه عناصری که احتمال شورش آنها را میداد به حاشیه شهر راند. در حقیقت حضور این افراد در مرکز شهرها تهدیدی برای نظم عمومی و قدرت سیاسی بود. سیاستهای شهری او به گونهای طراحی و اجرا شد که سطوح کافی از نظارت و کنترل نظامی را به وجود میآورد تا دولت مطمئن باشد که جنبشهای انقلابی به راحتی قابل کنترل و سرکوب هستند. فرآیند جابهجایی و آنچه من «انباشت از طریق سلب مالکیت» مینامم در هسته شهرنشینی سرمایهداری قرار دارد. این تصویر آینهای از جذب سرمایه از طریق توسعه مجدد شهری است و باعث درگیریهای متعدد بر سر تصرف زمینهای ارزشمند تحت تملک جمعیتهای کم درآمدی میشود که ممکن است سالها در آنجا زندگی کرده باشند. این سیاستها که در اکثر نقاط جهان بی رحمانه به جان شهرها و شهروندان آن افتادهاند گرچه در ظاهر تضمین کننده ادامه حیات ظاهری سرمایه داری هستند، اما سیاره ما را به سیاره زاغهها تبدیل کردهاند. چنین سیاستهایی فضای شهرها و حاشیه آنها را مستعد شورشهایی میکند که امروزه شاهد تولد بسیاری از آنها از هند تا شیلی هستیم. اما نکته مهم اینجاست که این شورش علیه شهر به دنبال چه اهدافی باید باشد؟ این جنبشها چه چیزی باید بخواهند تا به صورت شورشهای کور شناخته نشده و به راحتی سرکوب نشوند؟ شاید بتوان گفت پاسخ به این سوال بسیار ساده و شفاف است جنبشها باید خواهان کنترل دموکراتیک بر تولید و استفاده از مازاد سرمایه در شهرها باشند. از آنجایی که فرآیند توسعه شهری کانال اصلی استفاده از مازاد سرمایهها است، ایجاد مدیریت دموکراتیک بر روند ورود آن به شهر، بخش مهمی از حق شهر را تشکیل میدهد.
در دوران ما سیاستهای نئولیبرالها در واقع تحت کنترل درآوردن همین راههای ورود مازاد به شهر بوده است. این سیاستها سعی داشتهاند با تصرف بیشتر فضاهای عمومی و با خصوصی کردن شهرها کنترل شهر و فضاهای شهر را به دست خود بگیرند. نئولیبرالیسم همچنین سیستمهای جدیدی از حکمرانی ایجاد کرده است که منافع دولت و شرکتها را یکپارچه میکند، و از طریق اعمال قدرت پول، تضمین میکند که پرداخت مازاد از طریق دستگاه دولتی به نفع سرمایه شرکتها و طبقات بالا در شکلدهی فرآیند شهری به جریان بیافتد.
از این رو ما شاهد این واقعیت هستیم که بخش خصوصی یا شبه خصوصی و منافع اینها حق به شهر را در اختیار خود میگیرند. در واقع شهرها به جولان گاه سرمایه داران و ثروتمندان تبدیل میشوند مانند بلایی که بر سر نیویورک آمده است.
با همه این توصیفات و بلاهایی که بر سرشهرها آمده است. امروز ما شاهد افزایش بحران و تشدید تعارضات طبقاتی در دل شهرها و حومههای آن هستیم. این تعارضات قطعا منجر به آغاز درگیری بین بهرهمندان از شهر و محروم شدگان از شهر خواهد شد و نوید ظهور جنبشهایی برای احقاق حق به شهر را میدهد. همه تلاش ما باید این باشد که این مبارزات را در سراسر جهان با یکدیگر متصل و مرتبط کنیم. برای این کار باید تلاش کنیم تا حق به شهر به عنوان یک شعار همیشگی و یک آرمان سیاسی پذیرفته شود. حق به شهر یعنی اینکه چه کسانی باید بر روند تولید و استفاده و بهره بردن از سرمایه مازاد در شهر نظارت کند. این نظارت میتواند جلوی سیاستهای جسورانه سرمایه داری که تنها به نفع قدرت و سرمایه داران است و هدف اصلیش تبدیل شهرها به جولان گاه پول و سرمایه و ابزاری برای کسب سودهای کلان است بگیرد. با هدف گذاری برای احقاق حق به شهر میتوان چهره شهرها را مانند سابق به چهرهای مردمی و عمومی تبدیل کرد که در آن سود و سرمایه حرف اول را نمیزند.
/انتهای پیام/