گروه راهبرد «سدید»؛ در فلسفه سیاسی معاصر، پیشنهاد شده است که برای کسب ثروت باید محدودیتهای بالایی در نظر گرفته شود. ماتیوس کرام و اینگرید رابینز نظریه پرداز و فیلسوف سیاسی در این مقاله، نظریات نویسندگان معروف در تاریخ فلسفه اقتصادی و سیاسی درباره ایدههایی که میتوان آنها را نمونههای اولیه محدودیتگرایی تلقی کرد، بیان کرده اند. در حالی که در شرایط کنونی، این دیدگاه که باید حد بالایی برای ثروت وجود داشته باشد ممکن است بسیار رادیکال به نظر برسد، در این یادداشت نشان داده شده است که در طول تاریخ، بسیاری از فیلسوفان بزرگ، استدلالهای ذاتی برای محدودیت گرایی ثروت، مطرح کرده اند. این مقاله در نشریه تخصصی European journalog Philosophy منتشر شده است.
در سالهای اخیر با توسعه بحثهای عدالت خواهانه و افزایش نابرابریهای جهانی، بسیاری از نویسندگان و فعالان سیاسی و اجتماعی معتقدند زمان آن فرارسیده است که محدودیتهای شدیدی علیه انباشت ثروت اعمال شود و قوانینی برای کنترل میزان ثروتی که یک فرد میتواند پس انداز کند به تصویب برسد. به عنوان مثال در ماه مارس ۲۰۱۸ اینگ که یک سیاستمدار آمریکایی است در توییتی اعتراض خود را به ولنگاری مالی و نبود محدودیت برای ثروتمندان علنی کرد او در حساب توییتری خودش نوشت: بالاخره تا چه میزان کسب ثروت و انباشت آن توسط یک نفر مشروع است؟ یک میلیارد دلار، ۱۰ میلیارد دلار ۱۰۰ میلیارد دلار یک تیریلون دلار و یا بیشتر؟ سیاست مداران باید موضع خودشان را در این قضیه شفاف اعلام کنند.
نویسندگان بزرگی مانند جورج مونیبوت هم در ۲۰۱۹ اعتراض خود را به این قضیه در یادداشتی اعلام کرده بود و خواستار تعیین حد یقفی برای ثروت شده بود و پیشنهاد داده بود تا از ثروت مازادی که در دست ثروتمندان است برای حل مشکلات اقلیمی و آب و هوایی جهان استفاده شود.
در همان زمان فیلسوفانی مانند رابینز نیز اعتقاد خود مبنی بر اینکه باید حدی برای میزان ثروت تعیین کنیم و اجازه ندهیم که هیچ کس ثروت فوق العادهای در اختیارش باشد، زیرا پدیده ابرثروتمندان به زیان فرد و جامعه است را در قالب یادداشتها و مقالات مفصلی شرح دادند. رابینز ایده خودش را محدودیت گرایی نامید و معتقد بود تعیین خط ثروت برای داراییهای مادی مردم امری پسندیده و به نفع عموم است.
میخواهیم بدانیم آیا ایده تعیین خط ثروت و محدودیت گرایی دارای سابقه تاریخی قابل اعتنایی است یا ایدهای است که در همین سالهای اخیر تولید شده است.
با نگاهی به تاریخ اندیشه اقتصادی-سیاسی مشاهده میکنیم که ادعاها و استدلالهای زیادی شبیه به ایده محدودیت گرایی وجود دارد. این استدلالها تقریبا نوعی از محدودیت در کسب و انباشت ثروت را پیشنهاد میدهند و از آن دفاع میکنند. با مطالعه این آثار به این نتیجه میرسیم که ایدههای اولیه عموما در چهار حوزه روانشناسی اخلاقی (ادعای سیری ناپذیری) استدلال اخلاقی، اخلاق فضیلت و اخلاق سیاسی مطرح شده است.
در این مقاله از روی ضرورت مجبور شدیم تا تنها به بررسی نظرات تعداد محدودی از فیلسوفان شاخص در فلسفه غرب بسنده کنیم. این گزینش ما از بین افراد مشهور در تاریخ فلسفه غرب هرگز به این معنی نیست که ایده محدودیت گرایی منحصر در تفکر غربی است، زیرا بسیاری از فیلسوفان و بزرگان در فرهنگهای دیگر نیز معتقدند انباشت ثروت پدیدهای اشتباه است. برای نمونه سوفی دی گروشی که یکی از فیلسوفان مطرح میباشد معتقد است ثروت زیاد میتواند منجر به رفتار ناعادلانه صاحبان ثروت شود و به مرور چنین پدیدهای نظم سیاسی و حقوقی جامعه را دچار بحران کرده و آن را به خطر میاندازد. همچنین بزرگانی در تاریخ اندیشه اسلامی نیز بوده اند که به شدت با انباشت ثروت در دست عدهای خاص مخالف بوده اند. برای مثال ابوحامد غزالی فیلسوف بزرگ مسلمان معتقد بوده است برای جلوگیری از فقر و همچنین اسراف باید مردم به صورت داوطلبانه در اموال یکدیگر شریک شوند (یعنی ثروت به صورت داوطلبانه در جامعه در گردش باشد نه اینکه در دست عدهای خاص بوده و تبدیل به گنج شود). یا جینیسم در هند که نه فقط یک فلسفه بلکه یک فرهنگ و شیوه زندگی است معتقد است تنها در صورتی کسب ثروت زیاد جایز است که مازاد آن به طور داوطلبانه به دیگران بخشیده شود. در واقع یکی از اصول اساسی جینیسم متعهد بودن به بخشش داوطلبانه و عدم مالکیت بر مازارد ثروت است.
بحث محدودیت قائل شدن برای ثروت یکی از ریشه ایترین بحثها در تاریخ اندیشه سیاسی-اقتصادی بوده است
در مطالعات معاصر پیرامون موضوع محدودیت گرایی عموما استدلالهای غیر ذاتی پیرامون مذموم بودن ثروت زیاد و یا خوب بودن تعیین حد برای ثروت، طرفداران بیشتری دارد. استدلالهای غیر ذاتی یعنی استدلالهایی که در آنها اصل ثروت زیاد بد دانسته نمیشود و از نظر اخلاقی اشتباه نیست، اما میتواند باعث آزار دیگران و یا ایجاد محدودیت برای زندگی دیگران شود. در مقابل استدلال غیر ذاتی، شاهد استدلال ذاتی هستیم که اصل در آن این است که اساسا ثروت زیاد از نظر اخلاقی بد است و قابل پذیرفتن نیست. گرچه افرادی مانند رابینز بیشتر گرایش به استدلالهای غیر ذاتی دارند، اما ما در بررسیهای تاریخی با هر دو نوع استدلال مواجه میشویم. دقیقا به همین دلیل است که میتوانیم نتیجه بگیریم که بحث محدودیت قائل شدن برای ثروت یکی از ریشه ایترین بحثها در تاریخ اندیشه سیاسی-اقتصادی بوده است.
نکته مهمی که باید به عنوان تمایز بین نظریات قدما با آنچه در دوران معاصر مشاهده میکنیم بگویم این است که در گذشته و در مباحث بزرگانی مانند ارسوط و افلاطون شاهد تمایزی بین دکترین سیاسی و اخلاقی نیستیم. یعنی محدودیت گرایی به عنوان دکترین سیاسی یا دکترین اخلاقی از هم تفکیک نشده است. وقتی میگوییم یک ایده به عنوان یک دکترین سیاسی مطرح شده است منظورمان این است که دولتها حق دارند برای پیاده سازی آن از قدرت و زور و خشونت استفاده کنند و بکار بردن زور در چنین مواردی مشروع میباشد، اما وقتی میگوییم یک ایده به عنوان دکترین اخلاقی مطرح است یعنی مردم به صورت داوطلبانه به آن تن میدهند و خشونتی در کار نیست.
در ادبیات معاصر تفکیک بین این دو به خوبی بیان شده است، اما در بین اندیشمندان گذشته چنین تفکیکی وجود ندارد.
یکی دیگر از تمایزاتی که بین نظریات گذشتگان با آنچه امروز در خصوص این موضوع مطرح میشود وجود دارد این است که محدود کردن به چه نحوی میباشد؟ آیا این محدودیت در حوزه کنشها میباشد یا در حوزه سیاست و یا نهادی خاص مسئولیت آن را باید بر عهده بگیرد. حتی میتوان گفت برخی توزیع را به نوعی موثر در ایجاد محدودیت ثروت دانسته اند و ایجاد محدودیت را از آنجا شروع میکنند. این ساحتهای محدودیت گرایی هنوز در دوران معاصر مورد بررسی ویژه قرار نگرفته است. اگر بخواهیم اندکی پیرامون این ساحتها توضیح دهیم باید بگویم که وقتی حرف از کنش محدود کننده میزنیم یعنی یک نفر که ثروت زیادی دارد خودش به این نتیجه رسیده است که داشتن پول زیاد اشتباه است و از روی میل و رغبت تصمیم میگیرد تا مازاد ثروتش را به دیگران ببخشد. در چنین موقعیتی ما با یک کنش یا عمل فردی مواجه هستیم. اما اگر یک موسسه و یا خط مشی و سیاستهای اعلامی یک نهاد برای ثروت محدودیت تعیین کنند میگوییم با یک سیاست یا نهاد محدود کننده ثروت روبرو هستیم که قاعدتا تاثیرگذاری و قدرت آن در ایجاد محدودیت بسیار بیشتر از کنش فردی است. گاهی نیز اساسا با موقعیتی مواجه هستیم که به دلیل توزیع محدود اصلا در جامعه شاهد ثروتمند شدن کسی نیستیم به این شرایط توزیع محدود کننده میگوییم. این شرایط عموما یا در دوران جنگهای بزرگ رخ میدهد که ثروتها از بین میرود ویا در زمانی که فرهنگهای مسلط توانایی اقناعی بالایی داشته باشند تا مردم را وادار کنند مازاد ثروتشان را ببخشند، ظهور میکند.
سیری ناپذیری
اولین ایدههایی که در بررسیهای خود در تاریخ فلسفه یافتیم مربوط به بحث سیری ناپذیر بودن فطرت انسان بود. این ایده ادعا میکند که طبیعت انسان اشتهایی سیری ناپذیر دارد و دقیقا همین میل سیری ناپذیر، انسان را مجبور میکند تا برای ادامه حیات اجتماعی و زندگی فردی محدودیتهایی را برای خودش قائل شود و الا زندگی خود و جامعه اش را نابود خواهد کرد. اما در همین خصوص یک تفسیر ساختاری از ایده سیری ناپذیر بودن انسان نیز وجود دارد که بر یک فرض انسانشناختی متفاوت تکیه دارد. بر اساس این تفسیر ادعای سیری ناپذیری، میل انسان توسط سیستم اقتصادی رایج تعیین میشود. از این رو، سیری ناپذیری اساساً ریشه در طبیعت انسان ندارد، بلکه میتوان آن را در ساختارهای اقتصادی جستجو کرد. نه ادعای روانشناختی و نه ساختاری در مورد سیری ناپذیری به خودی خود دلیلی به نفع محدودیت گرایی نیست. آنها صرفاً توضیحی برای رفتار و میل انسانها برای انباشت ثروت زیاد، ارائه میدهند. اما هنگامی که شاهد پیشنهاد برای مقابله با این میل هستیم میبینیم که این مقابله به طور مشخص همان کنش یا سیاست محدود کننده ثروت را پیشنهاد میدهد. بحث روانشناختی سیری ناپذیر بودن انسان به صراحت توسط افلاطون در کتاب جمهوری بیان شده است: «روح اولی همان است که میگوییم انسان با آن یاد میگیرد و دومی قسمتی است که با آن عصبانی میشود. در مورد سوم، ما هیچ نام خاصی برای آن نداشتیم، ...، بنابراین ما آن را از بزرگترین و قویترین چیز در انسان نامگذاری کردیم. از این رو ما آن را بخش اشتها نامیدیم، این نام گذاری به دلیل شدت اشتهای آن به غذا، نوشیدنی، رابطه جنسی و تمام چیزهای مرتبط با آنهاست، اما آن را بخش پول دوستی نیز میتوانیم بنامیم، زیرا این اشتها با پول و وسایل گران قیمت میتواند ارضا شود.»
ارسطو نیز در بحث حرص و آز پول را عامل اصلی در ماجرای طمع میداند، چون اساسا سکه و پول به راحتی فاسد نمیشود و انباشت آن هم راحتتر از دیگر داراییها میباشد. از همین رو ارسطو نگاهی منفی به پول و ثروت اندوزی دارد. البته برخی مفسران آثار ارسطو منشا طمع در انسان را پول نمیدانند بلکه آن را ناشی از دلبستگی و وابستگی افراطی انسان به بدن میدانند. جالب است که افلاطون و ارسطو هر دو بر اساس ایده سیری ناپذیری انسان و لزوم مهار این ویژگی روانشناختی پیشنهادهایی ارائه داده اند که هم از نوع محدودیت گرایی ذاتی به حساب میآید و هم در زمره محدودیت گرایی غیرذاتی قرار میگیرد. به عقیده افلاطون قوه عقل و خرد باید بر همه سرزمین وجود انسان حکومت کند و تنها با تسلط خرد بر انسان و جامعه و حکومت خردمندان است که میتوان ثروت اندوزی طمع ورزانه را کنترل کرد. در حوزه سیاست و اجتماع نیز او حکومت فیسلوف شاه را برترین مدل حکومتی میداند که میتواند با کنترل جریان ثروت در جامعه جلوی به وجود آمدن شکافهای طبقاتی و نابرابریهای بزرگ بین فقرا و ثروتمندان را بگیرد. ارسطو نیز در اخلاق نیکوماخوس علیه اشتهای سیری ناپذیر انسان و طمع صحبت کرده و بهترین راه درمان آن را این میداند که ساحتهای مختلف انسان باید تحت حکومت عقل اداره شوند. ارسطو نیز مانند افلاطون انباشت ثروت و طمع در کسب ثروت را برای آینده جامعه و پولیس مضر و خطرناک میداند. او این انباشت ثروت را عاملی برای بروز آشفتگیهای مدنی و اعتراض فقرا علیه الیگارشی مرفهان میداند. به طور خلاصه، میتوان گفت که استدلالهای افلاطون و ارسطو در این خصوص بیشتر به فعالیتهای انسانهایی مربوط میشود که تسلیم اشتهای سیری ناپذیر خود میشوند. آنها معتقدند آزاد گذاشتن چنین میلی باعث میشود تا افراد به جای اینکه به دنبال ساختن یک زندگی فضیلت مندانه و عاقلانه باشند اکثر توان و تلاش و زمان خود را وقف جمع آوری ثروت کنند و از مسیر اصلی زندگی منحرف شوند. از جنبه
اجتماعی نیز البته این دو فیلسوف بزرگ انباشت ثروت به دست افراد را عامل مهمی در ایجاد نابرابری در جامعه و به تبع آن بهم خوردن نظم و آرامش در جامعه میدانند.
فیلسوفان و اقتصاددانان بعد از این دو و معاصران نیز از ادعای سیری ناپذیری در تأملات خود در مورد محدودیت گرایی استفاده کرده اند. آدام اسمیت بین میل به نیازها و میل به راحتی تمایز قائل میشود، کارل مارکس تفسیری ساختاری از سیری ناپذیری ارائه میدهد و جان مینارد کینز بین نیازهای مطلق و نسبی تمایز قائل میشود تا یک دید اتوپیایی از جامعه ما ترسیم کند. در ادامه پیرامون ادعای سیری ناپذیری از نظر ایشان بحث خواهیم کرد، و بررسی میکنیم که آنها کدام یک از استدلالهای ذاتی یا غیر ذاتی را برای محدودیت گرایی ارائه میکنند.
ارسطو نیز مانند افلاطون انباشت ثروت و طمع در کسب ثروت را برای آینده جامعه و پولیس مضر و خطرناک میداند. او این انباشت ثروت را عاملی برای بروز آشفتگیهای مدنی و اعتراض فقرا علیه الیگارشی مرفهان میداند
آدام اسمیت تمایز بین دو نوع میل را در گزارش خود از فیزیولوژی و روانشناسی انسان ارائه میدهد: «میل به غذا در هر انسانی به واسطه ظرفیت مشخص معده انسان محدود میشود. اما به نظر میرسد که میل به امکانات و زیور آلات، ساختمان، لباس، وسایل و اثاثیه منزل، هیچ حد و مرز خاصی ندارد.» (اسمیت، ۱۹۷۶). میل به غذا را میتوان ارضا کرد، زیرا بدن انسان محدودیتی برای مقدار غذای قابل مصرف دارد. اما برخی امیال فراتر از بدن هستند و شامل احترام و تحسین شدن توسط کل جامعهای است که فرد در آن زندگی میکند. بر این اساس، اسمیت مینویسد که "لذت اصلی داشتن ثروت در رژه ثروت است" (اسمیت، ۱۹۷۶). این فیلسوف اسکاتلندی از افلاطون و ارسطو پیروی میکند و با اظهار تاسف میگوید که تمایل انسان به تحسین شدن اغلب به سمت ثروت است تا خرد و فضیلت. اسمیت پیشنهاد میکند که کسب ثروت باید به حدی تعدیل شود که مردان به طور منطقی انتظار کسب آن را داشته باشند تا فضایل نیز فرصت شکوفایی داشته باشند. از این رو، ایده اسمیت را میتوان به عنوان ارائه یک راه حل ذاتی برای محدود کردن رفتار اکتسابی تفسیر کرد. او همچنین یک استدلال غیر ذاتی را به بحث خود اضافه میکند که در آن دیدگاه افلاطون و ارسطو را اتخاذ میکند. او مانند افلاطون و ارسطو نابرابری بیش از حد بین غنی و فقیر را منجر به بروز ناآرامیهای مدنی میداند.
در آثار کارل مارکس، ادعای سیری ناپذیری به عنوان اثری از ساختارهای اجتماعی ذاتی در نظام سرمایه داری تفسیر میشود. مارکس تمایل به تلاش برای انباشت ثروت را به عنوان یک هدف اصیل متکی به خود توصیف میکند، اما توضیح میدهد که این تمایل نتیجه شیوه تولید سرمایه داری است:
سرمایه دار فقط به عنوان مظهر سرمایه قابل احترام است. به این ترتیب، او با بخیل در انگیزه شریک است. اما آنچه در بخیل به عنوان شیدایی یک فرد ظاهر میشود، در سرمایه دار اثر یک مکانیسم اجتماعی است که در آن او صرفا یک دندانه از چرخ دنده است. (مارکس، ۱۹۹۰، ص ۷۳۹). بنابراین، سیری ناپذیری اساساً ریشه در فیزیولوژی یا روانشناسی انسان ندارد، بلکه یک ویژگی ساختاری سرمایه داری است که مستلزم افزایش مداوم سرمایه و رقابت بی وقفه است. نسخه او از ادعای سیری ناپذیری مبتنی بر یک استدلال سیاسی غیر ذاتی برای محدودیت گرایی است: سیری ناپذیری ساختاری ذاتی شیوه تولید سرمایه داری است، و برای ایجاد یک جامعه عادلانه باید بر این شیوه تولید غلبه کرد. در نتیجه مارکس طرح کلی مرحله اول کمونیسم را ارائه میدهد که در آن به هر کارگر با توجه به سهمش پاداش داده میشود. در مرحله دوم کمونیسم، مفهوم مالکیت خصوصی لغو میشود تا دیگر دغدغهای به نام محدودیت گرایی به کل برطرف شود.
سومین نویسنده تأثیرگذار که ادعای سیری ناپذیری را مطرح کرده است، جان مینارد کینز است. او در «امکانات اقتصادی برای نوههای ما» بین دو دسته نیاز تمایز قائل میشود: نیازهای مطلق و نسبی. نیازهای مطلق مستقل از وضعیت همنوعان ما هستند، در حالی که نیازهای نسبی به همنوعان ما وابسته هستند و ارضای آنها باعث میشود نسبت به آنها احساس برتری کنیم. به عقیده کینز، نیازهای دسته اول که عمدتاً به رفع نیازهای جسمانی و مادی ما مربوط میشود، قابل ارضا هستند. اما دسته دوم نیازها «ممکن است واقعاً سیری ناپذیر باشند». هنگام بازخوانی استدلالهای اولیه-محدودیتی اسمیت، مارکس و کینز چه چیزی را مشاهده میکنیم؟ اسمیت و کینز هر دو بین دو نوع خواسته یا نیاز تمایز قائل میشوند و استدلال میکنند که تنها نوع دوم دلالت بر سیری ناپذیری دارد. هر دو یک استدلال درونی برای محدودیت رفتار اکتسابی (اسمیت) یا رقابتی (کینز) به عنوان پیش شرط زندگی با فضیلت (اسمیت) یا خردمندانه (کینز) ارائه میدهند. اسمیت بیشتر از ادعای محدود کننده خود با به کارگیری این استدلال غیر ذاتی حمایت میکند که رفتار اکتسابی مهار نشده منجر به نابرابری و ناآرامی مدنی میشود. مارکس در مقابل، تفسیری ساختاری از ادعای سیری ناپذیری ارائه میکند که بخشی از استدلال سیاسی کلیتر او به نفع محدودیتگرایی را تشکیل میدهد: جامعه عادلانه جامعهای است که در آن شیوه تولید سرمایهداری کنار گذاشته شده باشد.
مغالطه وسیله و هدف
علاوه بر سیری ناپذیری در طول تاریخ فلسفه استدلالهای دیگری نیز وجود دارد که در واقع همان ایده محدودیت گرایی را پشتیبانی میکنند. یکی از این استدلالها بحث پیرامون مغالطهای خاص میباشد که در حوزه استدلال اخلاقی قرار میگیرد. بر اساس این مغلطه انسانها ثروت برای ثروت را خوب میدانند و انباشت ثروت را به عنوان یک هدف اصلی در زندگی خود میشناسند و برای رسیدن به آن هرکاری میکنند. همین تصور اشتباه باعث میشود که انسانها در برداشت و فهم خوبی دچار اشتباه شوند. در واقع انسانها متوجه نیستند که ثروت نهایتا تنها به عنوان یک ابزار میتواند عمل کند نه اینکه خودش تبدیل به هدف شود. توجه به این مغالطه متفکران را وادار کرده است تا برای اینکه مردم را از افتادن در این چاه نجات دهند از ایده محدودیت گرایی ثروت برای اصلاح تصور مردم در خصوص ثروت استفاده کنند. ارسطو در اخلاق نیکوماخوس به صراحت بیان میکند که ثروت غایت نهایی و نهایت آن چیزی نیست که مردم باید به دنبال آن باشند بلکه تنها وسیلهای برای رسیدن به فضیلتها باید باشد. او معتقد است از لحاظ فردی سعادت انسان به این بستگی دارد که بداند کسب ثروت در زندگی فقط به عنوان یک وسیله و ابزار دارای اهمیت است. البته ارسطو کسب ثروت لازم برای مدیریت خانواده و تهیه کالاهای مورد نیاز زندگی را نیکو میداند و این موارد را بخشی از کارویژه ثروت میداند. اما در همین مورد هم اشاره میکند که اگر یک خانواده و مدیر خانواده همه زندگی را معطوف به کسب ثروت کند و انباشت ثروت را هدف همه فعالیتهای خانواده بداند قطعا دچار خطا شده و خانواده را از رسیدن به فضیلتهای اصیل منع کرده است. کینز نیز در کتاب خودش از ارسطو پیروی میکند و کسب ثروت برای اینکه عشق به این کار داریم و ثروت برای ثروت را ایده مضری برای فرد و جامعه میداند در حالیکه کسب ثروت برای گذران زندگی و حرکت در مسیر رسیدن به اهداف را امری لازم و صحیح میداند. البته باید توجه داشته باشیم که در جامعهای اتوپیایی که کینز به تصویر میکشد، چون به دلیل فراوانی اساسا نیازی به بخشش و وقف مازاد ثروت وجود ندارد کسب ثروت برای خود ثروت و هدف دانستن انباشت ثروت امری منفور دانسته میشود.
مارکس و انگلس هم در مانیفست کمونیسم ایده خود را برای برخورد با مغلطه ابزار و هدف ارائه داده اند. نکته مهم این است که همانطور که قابل پیش بینی بود این دو سطح منازعه را از فرد و خانواده به سطح اجتماع برده و یک طبقه اجتماعی خاص یعنی طبقه کارگر را موضوع اصلی این مغالطه میدانند. مارکس معتقد است این مغالطه یک سوتفاهم ساده نیست بلکه ریشه در ساختارهای جامعه بورژوازی و شیوه تولید سرمایه داری دارد. به نظر مارکس در یک جامعه بورژوازی کار برای کار معنا دارد و زندگی کارگر قرار نیست هیج بهرهای از کار ببرد، اما در جامعه کمونیستی کار تنها وسیلهای برای توسعه و غنی سازی و ارتقای کل زندگی کارگر است. در واقع در حالی که جامعه بورژوایی کارگر را وسیلهای برای انباشت سرمایه میداند، در جامعه کمونیستی (مرحله اول) رابطه وسیله و هدف معکوس میشود و انباشت سرمایه به وسیلهای برای حمایت از زندگی کارگر تبدیل میشود.
به طور خلاصه، میتوان گفت که افلاطون، ارسطو و کینز ایدههایی برای نقد مغالطه وسیله و هدف در چارچوب محدودیتگرایی ذاتی نقد مطرح میکنند. اما این نقد در آثار مارکس و انگلس ابعادی ساختاری به خود میگیرد. در اینجا، این سرمایه دار به عنوان بخشی از شیوه تولید سرمایه داری است که وسیله و هدف را با هم اشتباه میگیرد، و استدلال آنها یک جنبه ذاتی را مطرح میکند: معکوس کردن رابطه بین وسایل و اهداف، کیفیت زندگی کارگر را افزایش میدهد.
یکی دیگر از نسخههایی که در تاریخ فلسفه توسط فیلسوفان مطرح شده است و میتوانیم آن را به نوعی موید بحث محدودیت گرایی بدانیم موضوع اعتدال است. افلاطون و ارسطو به شدت از ایده معتدل بودن ارکان روح و بدن وزندگی انسان دفاع میکنند و هر چیزی که این اعتدلال را به هم بزند را مضر و مذموم میدانند. در خصوص ثروت نیز آنها تسلط میل و اشتهای به کسب ثروت و انباشت ثروت را مخل اعتدال میدانند مگر اینکه به تعبیر ارسطو از این ثروت بهرهای به دیگران برسد. مارکس در اینجا با نگاهی کلان و متفاوت با موضوع مواجه میشود. به تعبیر مارکس این بخشش ثروت در نظام سرمایه داری منجر به اعتدال نمیشود بلکه تنها به بازسازی نظام سرمایه داری و افزایش بهره وری سرمایه میپردازد. مارکس معتقد است نظام سرمایه داری هیچ وقت تن به محدودیت گرایی نمیدهد و تنها به فکر ارتقای سرمایه و افزایش ثروت درونی خود است. از این رو ایده اعتدال را فریبی بزرگ در نظام سرمایه داری تلقی میکند. پس میتوانیم بگوییم که ایده اعتدال نیز یکی دیگر از مباحثی است که به عنوان پشتیبان بحث محدودیت گرایی قابلیت مطرح شدن را دارد.
آخرین ایدهای که از نظریه محدودیت گرایی پشتیبانی میکند و ما آن را در بین نظریات متفکران شناسایی کردیم. ایده کفایت است. این ایده وجود فقر و ثروت زیاد را در جامعه برای فرد و اجتماع مضر میداند. بر اساس این دیدگاه همه مردم باید از ضروریات زندگی بهرهمند باشند و هیچ فرد و خانوادهای نباید زیر خط فقر یا بالای خط ثروت قرار داشته باشند. دقیقا همین اندیشه کفایت است که سریعا ذهنها را به سمت نظریه محدودیت گرایی معاصر سوق میدهد. این دیدگاه ثروت مازاد از کفایت را مضر میداند و سفارش میکند که باید ثروت مازاد در راههای مفید برای دیگران استفاده شود نه اینکه در اختیار فرد باقی بماند. ارسطو و افلاطون به صراحت اندیشه کفایت را مطرح میکنند و یکی از مدافعان این مسئله هستند. افلاطون حتی میزان مشخصی از زمین و خانه را نیز به عنوان حداقل و حداکثر میزان مشروع دارایی مشخص کرده است. ارسطو نیز در آثار خود ثروت مازاد نیاز را مضر دانسته و پیشنهاد میدهد که این مازاد باید در اختیار دیگرانی که بهرهمند نیستند قرار بگیرد. در اینجا آکویناس هم در قالب بحث انفاق طرفداری خود از موضوع کفایت و به تبع آن محدودیت ثروت را بیان میکند. البته آکویناس سعی کرده است تا رهنمودهای خود را به عنوان تذکرات اخلاقی بیان کند. اما به هر حال نظریه او نیز به نوعی موئد محدودیت گرایی میباشد، زیرا به صراحت دستور میدهد که افراد ثروتمند پس از تامین نیازهای مهم و ضروری زندگی شان باید مازاد ثروت خود را به نیازمندان و فقرا ببخشند و انفاق کنند در غیر این صورت عملی غیر اخلاقی وناپسند مرتکب شده اند. استورات میل و جان لاک نیز در بحثهای خود به این موضوع حساسیت ویژهای داشته اند و نظرات مهمی در این زمینه ارائه داده اند. میل و لاک نیز مانند دیگران که نام بردیم به شدت با انباشت مازاد ثروت مخالف هستند. آنها ضمن تعیین حدودی برای خط فقر بیان میکنند که برای رشد جامعه و فرد لاجرم باید خطی هم برای ثروت قائل شویم تا مازاد ثروت به نوعی به جامعه بازگردانده شود.
ایده کفایت همانطور که مشاهده کردید شاید یکی از مهمترین ایدههای پشتیبان نظریه محدودیت گرایی معاصر باشد.
هدف ما در این یادداشت این بود تا نشان دهیم که نظریه محدودیت گرایی دارای پیشینهای به قدمت تاریخ فلسفی بشر از زمان ارسطو و افلاطون تا دنیای معاصر است. این پیشنیه به ما کمک میکند تا اهمیت موضوع نقش فقر و ثروت نا محدود در جامعه را درک کرده و به عنوان یکی از مهمترین دغدغههای این روزهای جوامع نسبت به رفع آنها حساسیت ویژه داشته باشیم.
محدودیت گرایی آنطور که مخالفانش مطرح میکنند نظریه خام و بی پشتوانه نظری نیست بلکه نمونههای متعددی از ایدههای موئد آن در آثار اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی و اقتصادی مطرح شده است.
/انتهای پیام/