معنای حضور دین در زندگی روزمره پس از انقلاب اسلامی؛
ایده متمایزی که انقلاب دینی اسلامی، در خصوص زندگی روزمره عرضه کرد و مورد اقبال عموم مردم قرار گرفت، «حیات طیبه» بود. این مفهوم حقیقی که ریشه قرآنی داشت، در ساحت واقعیت اجتماعی، ترجمه‌ای نیکو یافت. فهمی عمومی ایجاد شد از این قرار که راه آبادانی دنیا از مسیر آخرت می‌گذرد.1 این فهم البته صرفا پایه فایده‌مدارانه نداشت، کلید زندگی خوب، آرام، موفق، پاک و متعالی، باور عملی اعتقاد به همراهی دین و دنیا با یکدیگر بود. هدفداری و معناداری زندگی در اموراتی متعالی‌تر از ارتزاق و امرار معاش به دنبال می‌شد. کنشگر هم خود را می‌دید و هم خدا را و به این رسیده بود که اساسا خود را بدون خدا نمی‌توان تصور کرد.

به گزارش «سدید»؛ گاهی سوال سخت است و جواب آسان و گاهی سوال ساده و جواب سخت است. پرسش از نحوه حضور دین در زندگی روزمره یکی از همین سوالات سخت با جوابی آسان است. سختی سوال به شرایطی مربوط می‌شود که امکان پرسش را سلب کرده است. برخی امور که به صورت روزمره با آن مواجهیم، از فرط بداهت، تبدیل به مسلمات، محکمات و عرفیاتی می‌شود که اساسا فکر کردن در مورد بود یا نبودشان بی‌محل و ناممکن است. از این نظر شاید فراهم شدن امکان پرسش از عادات روزمره، نخستین گام برای رسیدن به سوالات مربوطه باشد. این حدیث از معصوم (ع) که فرمود: «حسن السوال نصف العلم» نشان از اهمیت و تقدم پرسش بر جواب دارد. با خوب سوال کردن، برخورد صحیح با سوال داشتن و زیبا سوال کردن، می‌توان در مسیر پاسخ درست قرار گرفت.  

 

اگر کسی از ما بخواهد که زندگی روزمره خود را توصیف کنیم، ممکن است به شدت تحت فشار باشیم تا درباره آن چیزی برای گفتن پیدا کنیم و ممکن است فکر کنیم هیچ چیز جالبی برای گفتن نداریم؛ چرا که کارهای روزانه، روزمرگی را نشان می‌دهد. نکته اینجاست که وقتی شخصی فراخوانده می‌شود تا زندگی روزمره خود را تعریف کند و آن را نشان دهد، نه تنها هدف، انجام کارهایی است که احتمالا برای آنها مبهم است، بلکه به صورت عبارت درآوردن امورات روزمره زندگی فرد نیز دشوار است. همان‌طور که آنتونی گیدنز شرح می‌دهد زندگی ما حالت روزمرگی‌ دارد که برای اکثر کارهایی که انجام می‌دهیم، نمی‌توانیم هیچ دلیلی بیاوریم. آن‌گونه که باید لباس می‌پوشیم، آن‌گونه که باید راه برویم، اینها بخشی از فعالیت‌های اجتماعی روزمره ما هستند که واقعا توضیح داده نمی‌شوند. بیان علت تمام این مسائل دشوار است مگر اینکه آنها وجود داشته باشند و ما آنها را انجام دهیم.

 

اگر زندگی روزمره پیش‌پا افتاده و بسیار عادی است، از چه جنبه‌ای می‌توان آن را به پرسش کشید یا از کسی خواست در مورد آن صحبت کند؟ مسلم است که به پرسش کشیدن زندگی روزمره نمی‌تواند یک کنش صرفا گفتاری باشد، بلکه بیشتر به یک صحنه بازجویی ارادی می‌ماند. در این صورت است که می‌توان امیدوار بود، همین امور بی‌اهمیت را به استیضاح کشاند. وانگهی این کنجکاوی معطوف به یافتن چیزی نو در زندگی روزمره هم نیست که اگر این‌گونه بود، اساسا پرسش از زندگی روزمره، بی‌معنا می‌شد. یافتن رخدادهای تکین و جذاب نمی‌تواند، پاسخی باشد که از بازجویی زندگی روزمره می‌طلبیم. زندگی روزمره جزء آن دسته از اموری است که «جاری، ساری و عادی بودن»، خصلت ویژه آن است.

یکی از مهم‌ترین نحوه‌های به پرسش کشیدن زندگی روزمره در آثار روزمره‌پژوهان غربی، تکنیک «آشنایی‌زدایی از امور آشنا» است. جرج پیرس، نویسنده فرانسوی در این زمینه، مثال خوبی ارائه می‌دهد. او در گوشه یک کافه در مرکز پاریس نشسته بود و از خودش می‌خواهد تا اعمال راننده‌ای که ماشین را صرفا برای خرید چند گرم ژله میوه‌ای پارک می‌کند، توصیف کند. پیرس حرکت بی‌معنا و بی‌ربط راننده را بدین صورت توصیف می‌کند: «خاموش کردن موتور/ بیرون کشیدن کلید و روشن کردن دزدگیر ماشین/ بیرون کشیدن خود از پشت فرمان/ بالا بردن پنجره سمت چپ/ قفل کردن آن/ چک کردن درهای پشتی/ بیرون کشیدن دستگیره‌های بیرونی برای چک کردن/ محکم بستن درها/ بررسی کردن درها برای اطمینان از بسته شدن آن/ چرخ زدن دور ماشین و بررسی قفل بودن در باک/ نگاهی کلی به ماشین قبل از دور شدن و حصول اطمینان از اینکه ماشین هنوز آنجاست و کسی به آن نزدیک نشده و آن را ندزدیده است.»

 

 پیرس با این گزارش می‌خواهد با دقت به «امور معمولی» تمرکز کند، تا توجه به آنها را به عنوان مساله‌ای عجیب و غریب و غیرمعمولی جلوه دهد. توصیف جزئیات رفتار روزمره، مقدمه این آشنایی‌زدایی است. به بیان دیگر بازنمایی یک امر عادی به نحوی غیرعادی، راه به پرسش کشیدن زندگی روزمره است. پیرس با این کار در پی اعتلای تفسیر زندگی روزمره از یک امر پیش‌پا افتاده به یک امر پراهمیت است. اهمیت تفسیر زندگی روزمره، به جهت تولید ارزشی است که می‌تواند ملال و تکرار را از حوزه مصرفی مصرف‌کنندگان زدوده و داده‌های اطلاعاتی لازم برای تنظیم نظام تولیدی را فراهم سازد. از این نظر بهترین راه فهم علایق مصرف‌کنندگان، بررسی عادات روزمره آنان است.

 

در مقابل این نحوه پرسشگری از زندگی روزمره، که دغدغه آشنایی‌زدایی از امور آشنا را به منظور تولید ارزش مصرفی دنبال می‌کند، علی صفایی‌حائری یکی از کسانی است که به نحو دیگری، این جریان ساری، جاری، تکراری و عادت‌واره زندگی روزمره را به پرسش طلبیده: «اگر برای هر کار خود یک سوال داشته باشیم؛ مثلا صبح که از خواب بر می‌خیزیم، علت برخاستن را از خود بپرسیم و بگوییم بیدار شده‌ام که چه؟ برای چی؟ جواب می‌شنویم برای اینکه صبحانه بخورم. باز سوال کنیم که چه بشود؟ جواب می‌شنویم برای اینکه نیرویی در من به وجود بیاید. همین طور که چه؟ تا سر کار بروم و پولی به دست آورم. که چه؟ تا با آن صبحانه فردا را مهیا کنم!» علی صفایی با پرسشگری از قصد بالفعل هر فرد در انجام کارهای روزمره، به یک آگاهی بالفعل ارادی در فرد می‌رسد. با این پرسش‌ها«درخواهیم یافت که زندگی‌مان یکنواخت شده، زندگی‌مان شده به دور خود چرخیدن، حرکت در یک مدار بسته، تکرار مکررات و مرگ تدریجی!... فکر نمی‌کنیم رنج بشر امروز و افسردگی قرن و این احساس خستگی و روزمرگی از کجاست؟ که حتی خود شخص نمی‌فهمد چرا حالش این‌گونه است.» پس از درک این آگاهی است که برای افراد معلوم می‌شود: «نمی‌دانند چه می‌خواهند. افسرده حال و خسته از خواب بلند می‌شوند؛ با بی‌حالی و بی‌انگیزگی دست‌ورویی می‌شویند، با همین حال صبحانه‌ای می‌خورند، می‌بینند راضی نیستند، چیزی کم دارند اما نمی‌دانند چه کم دارند. از سر ناچاری سراغ کامپیوتری یا دوستی می‌روند؛ گپی می‌زنند اما باز ناراضی و خسته هستند، وجودشان ارضا نمی‌شود. احساس می‌کند غمی دارند، چیزی کم دارند. پارکی می‌روند، خیابانی می‌روند، سیگاری می‌کشند و ... اما بالاخره گم شده خود را نمی‌یابند و فقط به دور خود چرخیده، خسته به خانه خود بازمی‌گردند و باز فردا همین یکنواختی و تکرار شبگردی‌های خسته و مایوس... .» حائری وضعیت این افراد را گرفتار در سرگردانی، روزمرگی، تکرار مکررات و مرگ تدریجی توصیف می‌کند و نتیجه می‌گیرد: «این است که تحمل یک لحظه خلوت و سکوت را ندارند و خود را در شلوغی‌ها گم می‌کنند تا خود را فراموش کنند؛ چون چنین شخصی حتی نمی‌تواند یک لحظه خودش را تحمل کند؛ وجود خودش بار سنگینی است که نمی‌تواند آن را با خود حمل کند.» این امر، فرد را ناتوان و ناامید از خود می‌کند.

 

کی‌یرکگور فیلسوف اگزیستانسیالیست دانمارکی، این ناتوانی وجودی را در کتاب «بیماری منتهی به مرگ»، چنین توضیح داده است: «اگر به انسان ناامیدی بگویید «خودت را داری از بین می‌بری» او پاسخ خواهد داد «آه، عذاب من دقیقا همین است که نمی‌توانم این کار را بکنم.» به باور کی‌یرکگور بزرگ‌ترین رنج انسان ناامید این خواهد بود که نمی‌تواند خودش را از دست خودی که دارد خلاص کند. مرگ پایان این بیماری نیست، چون این بیماری و عذابش دقیقا همین ناتوانی از مردن است. (مصطفی مهرآیین، رخداد تازه)

پس معلوم شد، پرسش از قصد بالفعل هر فرد در هنگام انجام امورات و عادات رومزه، وی را متوجه یک تسلسل و دور تکراری می‌کند. این آگاهی، به پرسش از معناداری زندگی می‌انجامد. معنای این زندگی روزمره و تکراری چیست؟ چرا باید هر روز، یک روال تکراری و روزمره را از سر گذرانید؟ این لحظه همان آستانه یا هنگامه پرسش است. پرسش سختی که در پی رسیدن به آن بودیم، از یک نحوه مواجهه وجودی فرد با خود در انجام امور زندگی روزمره حاصل می‌شود. سوال خوبی که در قول معصوم(ع)، به نصف‌العلم تعبیر شده، همین نحوه پرسشگری است. درواقع بازجویی از زندگی روزمره، به معنای پرسش از خود در هنگام گذراندن امور عادی است. نقطه تمایز در همین جا خود را نشان می‌دهد، پرسش از زندگی روزمره باید به «اهمیت آگاهی از خود» بینجامد؛ یعنی تقدم آگاهی کنشگر بر آگاهی مفسر. در آشنایی‌زدایی از امور آشنا، مفسر است که به مشاهده زندگی روزمره افراد می‌نشیند تا به آگاهی لازم برای زدودن ملال و تکرار از زندگی روزمره جامعه مخاطبش برسد. مسلم است این آگاهی، به خودآگاهی نمی‌انجامد، میل به تداوم وضعیت موجود و حفظ شرایط حال دارد. نگاهش به کنشگر در حد یک مصرف‌کننده است. چه به منظور تولید کالایی جدید، چه تولید «آگاهی نو.» در مقابل پرسش از قصد بالفعل، به خودآگاهی کنشگر می‌انجامد. خودآگاهی کنشگر یک نیمه پاسخ درست و نقطه شروع تکمیل نیمه دیگر این پاسخ مهم است. نیمه دیگر این پاسخ باید چیزی باشد که «هم متضمن خودآگاهی کنشگر باشد، هم راه زدودن این تکرار و ملال حاصل از آن را به وی نشان دهد و هم راه فراروی فرد از این عادت‌واره و روزمرگی‌ها را معلوم سازد. هر پاسخی که یکی از این سه شرط را دارا نباشد، پاسخ قطعی و کاملی نیست.» یک پاسخ عاجل و میان‌مایه است. از این نظر پاسخ‌هایی که در قالب ایده‌های رهایی‌بخش مکاتب چپ نو یا ایده‌های اگزیستانسیالیستی و پدیدارشناسانه و داده می‌شود، قابل‌نقد است. در مقابل می‌توان این پاسخ اطمینان‌بخش را در مکتبی جست‌وجو کرد که هر سه شرط گفته شده را تضمین می‌کند. مکتبی که هم روش زندگی کردن، هم روش رشد کردن و هم شکل عالی و ایده‌آل رشد انسان را نشان دهد. دینی که این سه شرط در آن باشد، همان نیمه دیگر پاسخ درست است. 

  

بر این اساس، ایده متمایزی که انقلاب دینی اسلامی، در خصوص زندگی روزمره عرضه کرد و مورد اقبال عموم مردم قرار گرفت، «حیات طیبه» بود. این مفهوم حقیقی که ریشه قرآنی داشت، در ساحت واقعیت اجتماعی، ترجمه‌ای نیکو یافت. فهمی عمومی ایجاد شد از این قرار که راه آبادانی دنیا از مسیر آخرت می‌گذرد. این فهم البته صرفا پایه فایده‌مدارانه نداشت، کلید زندگی خوب، آرام، موفق، پاک و متعالی، باور عملی اعتقاد به همراهی دین و دنیا با یکدیگر بود. هدفداری و معناداری زندگی در اموراتی متعالی‌تر از ارتزاق و امرار معاش به دنبال می‌شد. کنشگر هم خود را می‌دید و هم خدا را و به این رسیده بود که اساسا خود را بدون خدا نمی‌توان تصور کرد. به طور عمومی این ایده متمایز، فارغ از تصدیق ایمانی مردمی، ریشه در تجربه زیسته آنان در عصر ماقبل انقلاب اسلامی داشت. ریشه در به پرسش کشیدن زندگی رومزه در محیطی غیردینی داشت.

این یادداشت، در حکم درآمدی بر نحوه حضور دین در زندگی روزمره مردم بعد از انقلاب اسلامی است، ورودی که با طرح یک پرسش اساسی شروع شد و می‌خواهد در ادامه کیفیت این حضور را در عهد انقلاب اسلامی تحلیل و روایت کند.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha