گروه راهبرد «سدید»؛ پرفسور «هنری جیروکس» محقق و پژوهشگر آمریکایی و از بنیانگذاران نظریه «تعلیموتربیت انتقادی» در این کشور است. وی بیش از ۵۰ کتاب و ۳۰۰ مقاله علمی در آمریکا منتشرکرده است. انتشارات چندملیتی «روتلج»، جیروکس را یکی از ۵۰ متفکر برتر جهان در حوزه مطالعات فرهنگی معرفی کرده است. وی در تازهترین مقالۀ خود که وبسایت «تروث آوت» آن را منتشرکرده میگوید که فاشیسم نئولیبرال در تمامی تاروپود جامعه آمریکا ریشه دوانده است و محصول این نوع از فاشیسم که زبان و رسانه را به خدمت گرفته افزایش خشونتهای مسلحانه در جامعه آمریکا است. به گفتۀ وی ترامپ و پیروانش و جناح دست راستی حزب جمهوریخواه نماینده اصلی این نوع از فاشیسم نئولیبرال در آمریکا هستند که جامعۀ این کشور را بهسمت جنگ داخلی سوق میدهند. «جیروکس» در این مقاله استدلال میکند که برای مقابله با سلطه فاشیسم نئولیبرال، آمریکا نیازمند یک تفکر انتقادی جدید است؛ آنچه در ادامه از منظر شما میگذرد بخشی ترجمهشده از این مقاله است:
این یک وضعیت جنگی است
خشونت در آمریکا افزایش تقریباً غیرقابلتصوری پیداکرده است. در سال گذشته، زبان خشن و تصاویر خشونتآمیز به ویژگی تعیینکننده جامعه آمریکا تبدیل شد. اعمال خشونتآمیز حتی در محافظتشدهترین فضاها نیز فوران میکند و تقریباً تمام جنبههای زندگی آمریکایی را در برمیگیرد. وحشت ناشی از کرونا و رفتار نادرست با قربانیان آن، خشونت یک سیستم بهداشتی را نشان داد که ناشی از سود و نابرابریهای خیرهکننده در ثروت و امتیاز در جامعه آمریکا است. خشونت با اسلحه و تیراندازیهای دستهجمعی در جامعه آمریکا بهقدری عادی شده است که اکثر آنها دیگر توجه افکارعمومی را به خود جلب نمیکند حتی اگر علت اصلی مرگ در میان کودکان، خشونت با اسلحه باشد. خشونت نژادپرستانه پلیس باوجود اعتراضات گسترده پس از قتل «جورج فلوید» [۱] همچنان ادامه دارد. خشونت راست افراطی هم در حال افزایش است بهگونهای که آن را به اصلیترین تهدید داخلی برای آمریکاییها تبدیل کرده است.
خشونت با اسلحه و تیراندازیهای دسته جمعی در جامعه آمریکا به قدری عادی شده است که اکثر آنها دیگر توجه افکار عمومی را به خود جلب نمیکنند
هر جنبهای از جامعه آمریکا بهطور فزایندهای در حال نظامی شدن است و این وضعیت «فرهنگ جنگی» را تولید میکند که در آن خشونت به گفتمان تعیینکننده سیاست تبدیل میشود. خشونت سیاسی که زمانی در حاشیه جامعه بود اکنون در مرکز قدرت و زندگی سیاسی قرار دارد «دیوید فرنچ» [۲]، دراینباره در مجله آتلانتیک مینویسد سال گذشته، بهویژه پس از حمله ۶ ژانویه به ساختمان کنگره، «تهدید به مرگ» در سراسر کشور افزایشیافته است. همانطور که تروریستها نیز متوجه شدهاند که تهدید به مرگ کارساز است؛ لذا آنها بیشتر از این حربه استفاده میکنند. چنین تهدیدهایی علیه مقامات انتخاباتی، کارکنان بهداشت عمومی، معلمان، کتابداران و حتی جمهوریخواهانی که به بسته زیرساختی «جو بایدن»، رئیسجمهور آمریکا رای دادند یا از استیضاح دونالد ترامپ مانند «لیز چنی» [۳] و «آدام کینزینگر» [۴]، حمایت کردند، انجام میشود. تهدید به مرگ علیه پلیس کنگره و قانونگذاران به بالاترین میزان در دهههای اخیر رسیده است. به نظر میرسد که برای جناح راست جمهوریخواهان، هرکسی که از اخلاق ضد دمکراتیک ترامپ و کمیته ملی جمهوریخواهان سرپیچی کند، دشمن است. تهدید به خشونت به یکی از ویژگیهای تعیینکننده حکومت، سیاست، ارتباطات و زندگی روزمره در آمریکا تبدیلشده است.
تهدید به مرگ علیه پلیس و قانونگذاران به بالاترین میزان در دهههای اخیر
اوضاع در حال بدتر شدن است. پس از حمله «افبیآی» به خانه ترامپ در «مارالاگو» [۵] در شهرک «پالم بیچ» [۶] فلوریدا، تهدید به خشونت علیه قضات، سیاستمداران، کارشناسان رسانهای و تقریباً هرکسی که ممکن است در آغاز یا توجیه ضرورت این حمله نقش داشته باشد، بهشدت افزایشیافته است. «بن کالینز» [۷] و «رایان جی. ریلی» [۸]، خبرنگاران «آن بی سی» اظهار داشتند که تهدیدات ناشی از منابع ناشناس که در تالارهای اینترنتی طرفدار ترامپ تحریک به جنگ داخلی میکنند بیشتر شده است. «کنی استنسیل» [۹] نیز در پایگاه آمریکایی «کامان دریمز» [۱۰] گزارش داد که این فقط کاربران ناشناس نیستند که تهدید میکنند که دشمنان سیاسی خود را از بین خواهند برد برای مثال، «استیون کرودر» [۱۱] مفسر سیاسی محافظهکار آمریکایی-کانادایی و مجری رسانهای توئیت کرد: «فردا جنگ است» و کمتر از ۱۲ ساعت بعد نوشت «امروز جنگ است.»
علاوه بر این، تعدادی از سیاستمداران جمهوریخواه و کسانی که در انتخابات شرکت کردهاند نیز به لفظیهای تهدیدآمیز پرداختهاند؛ بهعنوانمثال «کاری لیک» [۱۲] از جناح راست حزب جمهوریخواه و نامزد این حزب برای فرمانداری «آریزونا»، پس از جستجوی اف بی آی در اقامتگاه ترامپ اظهار داشت: «دولت ما تا هسته پوسیده است. این ظالمان برای ساکت کردن میهنپرستانی که سخت برای نجات آمریکا تلاش میکنند، دست به هر کاری میزنند» وی افزود: «اگر آن را بپذیریم، آمریکا مرده است». «آلن فوئر» [۱۳] گزارشگر «نیویورکتایمز» خاطرنشان کرد که تعدادی از شخصیتهای جمهوریخواه به جستوجو در اقامتگاه ترامپ واکنش نشان دادند و نهتنها خواستار انحلال اف بی آی شدند؛ بلکه با این ادعا که چنین اقداماتی «جنگ» را به راه انداخته است واکنش نشان دادند. تعدادی از سیاستمداران جمهوریخواه، مانند «مارجوری تیلور گرین» [۱۴] (جای تعجب نیست)، در رسانههای اجتماعی به «جنگ داخلی» اشاره کردند. این افزایش تهدیدها به توسل ضمنی به جنگ داخلی و خشونت توسط «جو کنت» [۱۵]، نامزد کنگره موردحمایت ترامپ در ناحیه سوم واشنگتن نیز تکرار شد. وی در پادکستی که توسط «استیو بنن» [۱۶] اجرا میشد، گفت: «ما در جنگ هستیم» تهدید به خشونت تقریباً به یک پاسخ استاندارد و عادی جمهوریخواهان نسبت به هر موضوعی تبدیلشده است. تهدید به خشونت ازجمله علیه کسانی که برای حقوق باروری مبارزه میکنند، مخالفان محدودیت سلاح، و مربیان و کتابدارانی که مخالف ممنوعیت کتاب هستند؛ اعمال میشود. سناتور «لیندسی گراهام» [۱۷] در «فاکسنیوز» گفت: «اگر دونالد ترامپ بهدلیل سوء استفاده از اطلاعات طبقهبندی شده تحت پیگرد قانونی قرار گیرد ... شورشهایی در خیابانها رخ خواهد داد». سخت است که اظهارات «گراهام» را هم بهعنوان تهدید تلافیجویانه به خشونت در خدمت فرصتطلبی سیاسی و هم بهعنوان ادعای پنهانی مبنیبر اینکه ترامپ، صرفنظر از بی قانونیاش، فراتر از قانون است، تفسیر نکرد.
«لورا ایتالیانو» [۱۸]، که در «اینسایدر» مینویسد، خاطرنشان کرد که بلافاصله پس از حمله اف بی آی به اقامتگاه ترامپ در فلوریدا، اشاره به «خشونت» و «جنگ داخلی» در فضاهای آنلاین ۱۰۶ درصد افزایش یافت. او اظهار داشت که افزایش لفاظیهای خشونتآمیز، از جمله تهدید به مرگ، در وبسایتهای غیرمعمول، در کانالهای افراطی چت و حتی هشتگهای خاص در سایتهای اصلی مانند توییتر و یوتیوب پس از این واقعه زیاد شده است.
نمایش خشونت و زبان غیرانسانی آن به ویژگی اصلی شکل ارتقا یافته فاشیسم نئولیبرال در آمریکا تبدیل شده و خود را به عنوان «یک اصل سرمایه داری» نشان میدهد
در پرتو این افزایش شتاب در لفاظیهای خشونت آمیز جناح راست افراطی، تهدیدهای متعددی نیز علیه ماموران فدرال و خانوادههای آنها در چندین پلتفرم آنلاین و رسانههای اجتماعی ظاهر شده است. علاوه بر این، قاضی فدرالی که حکم بازرسی «مارآلاگو» را صادر کرده بود نیز تهدید شد. جای تعجب نیست که «مریک گارلند» [۱۹]، دادستان کل ایالات متحده، که اظهار داشت «در این مورد شخصاً حکم جستجوی خانه ترامپ توسط اف بی آی را تائید کرده است» نیز مورد تهدید به مرگهای متعددی از سوی کاربران مختلف آنلاین قرار گرفته است و برخی همراه با فراخوان برای «کشتن همه فدرالها» نوشتهاند که او «نیاز به ترور دارد».
تحلیلهای مختلفی در رسانههای جریان اصلی در آمریکا منتشر شده است که سعی دارد علل افزایش خشونت در جامعه آمریکا را توضیح دهد. این توضیحات طیفی از آنچه «دیوید فرنچ» آن را «فرهنگ سیاسی فلاکت بار ... که هیچ مخالفتی را تحمل نمیکند» تا غلبه روزافزون زبان ستیزه جویانه، غیرانسانی و آخرالزمانی توسط سیاستمداران دست راستی (از جمله شخص ترامپ)، کارشناسان محافظه کار برجسته مانند «تاکر کارلسون» [۲۰] از فاکس نیوز و کانالهای تلویزیون کابلی دست راستی مانند «نیوز مکس» [۲۱] و «اٌای ان» [۲۲] را شامل میشود. همه این منابع به شکلگیری فرهنگ دروغ، نفرت، اطلاعات غلط و برتری سفیدپوستان کمک میکنند. فراگیر شدن خشونت فراتر از رسانههای دست راستی است. خشونت به عنوان اخبار، سرگرمی و ورزش بر فرهنگ جامعه آمریکا حاکم است. همچنین با توجه به اینکه آمریکاییهای زیادی معتقدند که خشونت، تاکتیکی قابل قبول برای هدایت سیاست، فرهنگ، دولت و حتی خط مشیهای مدارس است این وضعیت در حال عادی شدن است. فراگیر بودن چنین دیدگاههایی تا حدی توسط پروفسور «رابرت پاپ» [۲۳]، دانشمند علوم سیاسی از دانشگاه شیکاگو تأیید شده است مطالعات وی در مورد خشونت سیاسی نشان میدهد که پوپولیسم خشونت آمیز در ایالات متحده در حال افزایش است. به گفته «پاپ»، «معادل ۲۱ میلیون بزرگسال آمریکایی به دو باور رادیکال اعتقاد دارند. یکی اینکه جو بایدن رئیس جمهوری غیرقانونی است، زیرا انتخابات ۲۰۲۰ را دزدیده است و دوم اینکه استفاده از زور برای بازگرداندن دونالد ترامپ به ریاست جمهوری موجه است.»
زبان حزب جمهوری خواه و حامیان آن نه تنها نشان دهنده تنفر شدید از حقیقت، دموکراسی و عدالت است، بلکه از هر کسی که به ایدئولوژی دست راستی آن اعتقاد ندارد، جسد میسازد و این کار را با زبانی تماشایی، احساسی و عاری از عقل و هر گونه احساس عدالت انجام میدهد. در این مورد زبان نه تنها به عنوان بیان خشم آخرالزمانی به سلاح تبدیل شده است، بلکه زبان، خشونت را نیز به عنوان وسیلهای به خدمت گرفته است و به پیروان خود جذابیت عضلانی یک فاشیسم تماشایی را ارائه میدهد که از طریق این ادعای نادرست که مردانگی سفیدپوست در بحران به سر میبرد و مورد حمله رنگین پوستان قرار گرفته است به آن جان میبخشد. در آمریکا خشونت دیگر پشت دیوار سکوت پنهان نیست. اکثر اعضای حزب جمهوری خواه به عنوان نشانی از گفتمان شرافتمندانه سیاسی آن را تشویق، ترغیب و به نمایش گذاشتهاند. علاوه بر این، چنین خشونتی اکنون خود را با زبانی ارائه میکند که سعی میکند عادی جلوه کرده، از تحلیل عقلانی فرار و بدیهی تلقی شود. نمایش خشونت و زبان غیرانسانی آن به ویژگی اصلی شکل ارتقا یافته فاشیسم نئولیبرال تبدیل شدهاست و خود را به عنوان «یک اصل سرمایه داری» نشان میدهد.
با این حال، علیرغم افزایش گسترده لفاظیهای خصمانه، نشانههای عمیقتر نژادی، سیاسی، طبقاتی و جنسیتی که خشونت را در جامعه آمریکا ایجاد میکند، عمدتاً در رسانههای جریان اصلی نادیده گرفته میشوند. یک پیامد این است که زبان هم تسلیم نمایش شده و هم به بخش مرکزی میکروفیزیک قدرت تبدیل شده است. چگونه میتوان درام و نمایش پیرامون تحسین فرقه گونه ترامپ را بدون توجه به قانون گریزی، فساد و نژادپرستی او توضیح داد؟ زبان خالی از هرگونه جوهره دموکراتیک، به نیروی همدستی در تسریع خشونت و برتری سفیدپوستان در آمریکا تبدیل شده است. یک نمونه را میتوان در تصاویر ستیزه جویانهای یافت که توسط افراط گرایان دست راستی پذیرفته شده است که لذت خشونت نژادپرستانه را به حداکثر میرساند و با انجام این کار به آن یک مزیت فاشیستی میبخشد. این زبانی است غوطه ور در خشونت که ناسیونالیسم سفیدپوست را به عنوان یک فرقه مهاجم و پرخاشگر دوباره به عنوان ابزار مشروع قدرت سیاسی تجلیل میکند. این جشن سیاست را قبلاً به عنوان تئاتر در آلمان نازی دیدهایم. وزیر تبلیغات رایش «جوزف گوبلز» [۲۴] در سال ۱۹۳۳ این دیدگاه را به وضوح بیان کرد و گفت: سیاست «بالاترین و جامعترین هنری است که وجود دارد، و ما که سیاست مدرن آلمان را شکل میدهیم، احساس میکنیم هنرمند هستیم... وظیفه هنر و هنرمند [بودن] شکل دادن یا از بین بردن بیمار و برای افراد سالم آزادی ایجاد کردن است»
فیلسوف «بیونگ چول هان» [۲۵] به درستی استدلال میکند که «جامعه امروز آمریکا درگیر یک روند کلی افول اجتماعی، عمومی و جمعی است». در این جامعه زبان توسط منطق نئولیبرالی شکل میگیرد که از آن به عنوان امری خصوصی، فردی و کالایی سلب مسئولیت اجتماعی میشود، حوزههای عمومی فرو میریزند و مورد حمله سیاست فاشیستی قرار میگیرند که هم مردم را اتمیزه و هم غیرسیاسی میکند. زبان جریان اصلی و راست افراطی خشونت را هرچند به دلایل سیاسی متفاوت به یک نمایش تبدیل میکند. در هر دو مورد با جداسازی خشونت از مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بزرگتر، اندیشه انتقادی و کنش سیاسی از بحثهای هنجاری حذف میشود. این ناکامی در ارائه یک تحلیل سیاسی جامع تر، از جانب افراط گرایان دست راستی عمدی و هدفمند است. تنزل خشونت به یک امر نمایشی، استفاده از آن را در میان پیروانش تشویق میکند و با انجام این کار، حساسیتهای اخلاقی آنها را نیز خنثی میکند و در عین حال هرگونه پیوند معنادار همبستگی را از بین میبرد. در چنین شرایطی، زبان با نیروهای پیش برنده ارابه مرگ سرمایهداری، وحشیگری، نابودی، تولید انبوه بدبختی بشر و نابودی خود سیاره همسو میشود. فرهنگ اکنون عمدتاً به عنوان یک مکان جنگ تعریف میشود، زیرا خشونت با اشکال فرصت طلبی سیاسی و عمل گرایی که به نظر میرسد هیچ محدودیتی ندارد، همسو شده است. در جغرافیای کنونی فرهنگ، زبان و خشونت، جای کمی برای فضای ممتاز عاملیت وجود دارد و بیشتر به مکانی برای بروز خشم و انتقام تبدیل شده است.
آمریکا در حال حاضر شبیه یک منطقه جنگی
مطالعات نشان میدهد که پوپولیسم خشونت آمیز در جامعه آمریکا در حال افزایش است
فرهنگ و سیاست در جامعه آمریکا در حال حاضر شبیه یک منطقه جنگی ترس و انکار محیطی است که برای از بین بردن شرایط واقعی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که زندگی مردم را نابود میکند، عمل میکند. بسیاری از سیاستهای فرهنگی به جای تجسم ارزشهای مشترک، مرگبار شده و به عنوان یک نیروی آموزشی در خدمت سیاست فاشیستی و برتری سفیدپوستان عمل میکند. این مظهر و تجلی از فرهنگ که با زبان خشونت و تصاویر تحقیرآمیز اشباع شده است، مردم را نسبت به مصائب دیگران بی حس میکند و از دقت، توجه و حساسیت اخلاقی که جزء ضروری یک جامعه دموکراتیک است، میکاهد. زبان خشونت باعث ترویج هویتهای لذت گرا و مصرفگرا شده تواناییهای انتقادی را تضعیف میکند و ما را نسبت به ظلم و از دست دادن عاملیت سیاسی خود بیحساس میکند. فاشیسم، جسورانه مبارزه خود را به عرصه فرهنگ، آموزش و زیبایی شناسی گسترش داده است و با این کار، انزوا، تنهایی، خشم و عصبانیت را در آمریکا تغذیه میکند. فاشیسم در عین حال، زمین حاصلخیز جدیدی را با ماشینهای اطلاعات نادرست مهر و موم شده خود برای استعمار آگاهی تودهای، و تولید اشکالی از درماندگی ایجاد میکند که هر گونه مقاومت انتقادی را تضعیف میکند. در اینجا چیزی بیشتر از کودکانه سازی خشونت و تخریب آن در زندگی مدنی وجود دارد چرا که آن را به بخشی هنجاری و عادی از زندگی روزمره تبدیل میکند.
فاشیسم تغییر نام داده در آمریکا، زبان را به عنوان سلاحی در خدمت دستگاه سیاسی که فرهنگ ترس را بسیج میکند، مسموم میکند و انسانهایی که یکبار مصرف تلقی میشوند را از طریق زبان غیرانسانی سازی تحقیر میکند و خشونت را به عنوان یک عمل جنگی مشروع میداند. در عصر کنونی پس از ترامپ، لفاظیهای فاشیستی با تهی شدن کلمات از معنای ماهوی، آخرالزمانی شده است. دروغ و نیروهای غیرعقلانی بر عقل چیره میشود، وجدان مدرن فرو میریزد و دکترینهای نفرت، برتری سفیدپوستان، انتقام و مرگ معیارهای اخلاقی غلبه پیدا میکند. در این دوره به روز شده فاشیسم و خشونت شتابزده، روابط آموزشی و شیوههای متقاعدسازی جدید و ظالمانه در قلمرو فرهنگی از طریق رسانههای اجتماعی تا پلتفرمهای آنلاین متعدد گسترش مییابد. این رژیمهای جدید تلقین و تبلیغات، اهمیت بینظیری در تولید دانش، هویت، عاملیت، ارزشها و روابط اجتماعی پیدا میکنند. در چنین شرایطی، زبان دیگر صرفاً به عنوان مخزن معنا و حقایق عمل نمیکند، بلکه این زبان سمی شده در توانایی خود برای شکل دادن به ارزشها، روابط اجتماعی و کنشها اهمیت آموزشی و ارتباطی جدیدی به خود میگیرد.
بسیاری از سیاستهای فرهنگی به جای تجسم ارزشهای مشترک، مرگبار شده و به عنوان یک نیروی آموزشی در خدمت سیاست فاشیستی و برتری سفیدپوستان عمل میکند
در این دوره جدید خشونت، درک نه تنها شرایط سیاسی، نهادی و فرهنگی موجود در تبدیل سیاست به شکلی از جنگ داخلی، بلکه شناسایی مکانها، سیاستها و رژیمهای قدرتی که از ترس، اضطراب، تنهایی و خشم سوء استفاده میکنند نیز بسیار مهم است. ترس، اضطراب و خشمی که توسط یک جامعه سرمایه داری که مترادف با فرهنگ ظلم، جنگ، تجاوز و مرگ میباشد؛ ایجاد شده است. تحت نئولیبرالیسم، سلطه درونی شده است و سیاست در فهرستهای شخصی و معنادار حوزه اجتماعی و عمومی تا حد زیادی ناپدید شده است. در این دوره تاریخی اتمیزه شدن اجتماعی و تنهایی در آمریکا مشکلات اجتماعی اکنون از طریق زبان نئولیبرالی واپسگرای فردگرایی تعریف میشوند که در آن همه مشکلات به مقولههای تحقیرآمیز مانند فقدان جاهطلبی، شکستهای شخصی، کمبودهای فردی، تنبلی و عدم انعطافپذیری تنزل مییابد.
آموزش انتقادی، اگر نگوییم خود تفکر انتقادی، چه به عنوان شکلی از آموزش و چه در قلمرو فرهنگی بزرگتر، مورد حمله برتری گرایان سفیدپوست، بنیادگرایان مذهبی و مرتجعین دست راستی ضد روشنفکری قرار دارد. کسانی که با ترامپ و سیاست فاشیستی او مخالفند، اکنون به عنوان دشمنانی تلقی میشوند که باید مورد تحقیر، حمله، هجوم، تهدید به مرگ و در برخی موارد ترور شوند. در این دوره جدید خشونت و برتری سفیدپوستان، نوعی از سیاست زدایی ایجاد شده است که افراد را از تبدیل مشکلات خصوصی به ملاحظات سیستمی باز میدارد و هرگونه مفهوم معناداری از اجتماع را به عنوان شکلی حیاتی از مقاومت جمعی حذف میکند. سیاستهایی که اکنون توسط حزب جمهوری خواه مدرن پذیرفته شده است، خشونت جمعی را بدتر کرده و تهدیدات خشونت سیاسی را تسریع کرده و در عین حال مقاومت مردم را در برابر تهدید قریب الوقوع فاشیسم کاهش داده است.
خشونت در عصر نمایش، آستانه بین مردگان و زندهها را در هم میشکند و به کسانی که بی منطقی، ضد روشنفکری و سفیدی را اشکالی از رستگاری میدانند، حق ابراز وجود را از طریق احساس اجتماعی که در دوران جنگ ایجاد شده است، میدهد. بسیاری از جمهوری خواهان اکنون با یک ایدئولوژی متحد میشوند، که در آن، همان طور که «والتر بنجامین» [۲۶] توصیف کرد، جنگ و خشونت به ابزار اصلی برای از بین بردن دموکراسی، عدالت، برابری و امید تبدیل شده است. با این حال، در اینجا در این سیاست فاشیستی در حال ظهور چیزی بیشتر از یک تهدید مرگبار برای دموکراسی در خطر است در اینجا یک «نفرت دیوانه کننده از زندگی ذهنی» همراه با تهدیدهای خشونت علیه افراد و جمعیتهایی وجود دارد که از نظر نژادی ناپاک و از نظر سیاسی خطرناک تلقی میشوند. رژه مرگ سرمایه داری نئولیبرال، مردم را با حبس کردن آنها در یک جهان بینی خصوصی سازی و کالایی که آنها را نسبت به رنج دیگران بی احساس میکند، بیگانه کرده است. آن همچنین زبان و مجموعهای از نهادهای مشروعیتبخش و دستگاههای فرهنگی ایجاد میکند که پتانسیل انقلابی غلبه بر بحران سرمایهداری را به فاجعهای تبدیل میکند که تنها راهحل آن، ضربان طبل سیاست فاشیستی است.
فاشیسم نئولیبرال، در آمریکا جسورانه مبارزه خود را به عرصه فرهنگ، آموزش و زیبایی شناسی گسترش داده است و با این کار، انزوا، تنهایی، خشم و عصبانیت را در آمریکا را تغذیه میکند
با کمک و حمایت اتاقهای پژواک محافظهکار و پلتفرمهای رسانهای متعدد که راستهای افراطی در جامعه آمریکا دارند، خشم، نفرت و ناامیدی تودهای به صحنه خشونت هدایت میشوند. خشونت بهعنوان گفتمان سیاسی مشروع اکنون با شمایلنگاری فاشیستی متشکل از طوفانهای توییتری، راهپیماییهای مشعل سفید برتر پندارها، نمایشهای نظامی (مورد علاقه ترامپ) و تکرار بیپایان اراذل دست راستی که به کنگره یورش بردند، همراه شده است. در حالی که حزب جمهوری خواه از افرادی مانند «کایل ریتنهاوس» [۲۷] به عنوان «قهرمانان» تجلیل میکند، مطبوعات جریان اصلی اقدام او را محکوم میکنند و در عین حال خشونت وحشتناک او را بی محتوا میکنند، بدون اینکه او را به میراث طولانی خشونت نژادپرستانه در ایالات متحده مرتبط کنند. بازنماییهای خشونت که هم تجلیل میشوند و هم بدون زمینه به تصویر کشیده میشوند، منطق «نمایشی فاشیستی را در حوزه سیاست» گسترش میدهند تا امکانهای تغییر اجتماعی واقعی را منحرف کنند.
نحوه عملکرد این ماشین آلات اساسی مرگ در سطوح جهانی، ملی و ایالتی برای درک اینکه چگونه باید آنها را به چالش بکشیم و در مقابل آنها مقاومت کنیم بسیار مهم است. سرمایه داری نئولیبرال، حتی در شرایطی که در حال گذراندن یک بحران بزرگ است، به یک سیاست فاشیستی تبدیل شده است که اکنون آشکارا با زبان و مجموعهای از سیاستها که ریشه در تاریخ و فرهنگ ایالات متحده دارد، پذیرفته شده و اعلام میشود. سلطه در آمریکا همیشه اقتصاد و آموزش را ادغام کرده است. ظهور فاشیسم در آمریکا و در سایر نقاط جهان این شکل از سلطه را برجسته کرده است که نشان دهنده ظهور اشکال جدیدی از جرم انگاری است. سیاست فاشیستی اکنون در تلاش است تا معلمان، روزنامهنگاران، روشنفکران منتقد و دیگرانی را که از زبان، آموزش و فناوریهای دیجیتال و رسانهای جدید برای پیشبرد مسائل آزادی، برابری و عدالت استفاده میکنند، اگر جرم انگاری نکند به شدت مجازات کند.
در چنین شرایطی، ظلم و ستم بیشتر شده و جسم و روان را استعمار میکند. اکنون اشکال مادی سلطه از طریق زبان و سایر اشکال نمادین که به طور فزایندهای با خشونت همسو میشوند، مشروعیت مییابند. این زبانی است که فرهنگ را ویران، اندیشه انتقادی را تحقیر و اشکال آموزشی و نمادین سرکوب را تولید میکند. این زبانی است که هم مخالفت و هم طیفی از معضلات اجتماعی را جرم انگاری میکند و هم دسترسی دولت مجازات کننده را افزایش میدهد. به این معنا که ماهیت جرمزای سرمایهداری نئولیبرال از طریق یک سیستم اقتصادی غارتگر عمل میکند و به طور فزایندهای زبان، باورها و تصورات اجتماعی را از طریق دستگاههای فرهنگی مانند آموزش عمومی و عالی، رسانهها و سایر نهادهای فرهنگی جامعه مسموم و تضعیف میکند. این نشان دهنده بحران نه تنها در اقتصاد و سیاست، بلکه در زمینه آموزش و کارگزاری نیز هست.
نمایش خشونت و زبان غیرانسانی آن به ویژگی اصلی شکل ارتقا یافته فاشیسم نئولیبرال تبدیل شده است و خود را به عنوان «یک اصل سرمایه داری» نشان میدهد
دستگاه فرهنگی آمریکا تحت حمایت سرمایهداری گانگستری
بار دیگر، مهم است که تاکید کنیم که فاشیسم دعوت مرگبار به خشونت را به عنوان تئاتر و نمایش به خود اختصاص میدهد، نوعی سرگرمی که در آن تودهها میتوانند احساسات شدید را ابراز کنند در حالی که توانایی خود برای تفکر انتقادی را از دست میدهند. تحت یک سیاست فاشیستی ارتقا یافته و به روز شده، تئاتر و نمایش برای آموزش مردم یا توانمندسازی آنها با ابزارهای تعیین سرنوشت استفاده نمیشود. برعکس، به سادگی به آنها فرصتی برای ابراز وجود میدهد - بخشی از چیزی که «ارنست بلوخ» [۲۸] زمانی آن را کلاهبرداری امر مُحَقق مینامید. منطق خشونت اکنون به بحران آگاهی و هویت نیز گسترش یافته است. در این مورد، خشونت به سادگی عادی نمیشود، بلکه از طریق استفاده از دستگاههای فرهنگی و شیوههای آموزشی که توسط حزب جمهوری خواه و نخبگان همراه آن استفاده میشود، تبدیل به امر عادی میشود. این نوعی سیاست فاشیستی است که باید از طریق درک جدیدی از درهم تنیدگی و ادغام سیاست، فرهنگ، قدرت، زبان و عاملیت، تحلیل و به چالش کشیده شود.
در عصر جدید خشونت و سیاست فاشیستی، فرهنگ به حوزه مرکزی برای تولید ایدهها، هویتها و ارزشهایی تبدیل شده است که منجر به کشاندن مردم به روابط اجتماعی استبدادی میشود. تحت سرمایهداری گانگستری، دستگاههای فرهنگی آموزشی قدرتمند دائماً برای بسیج خشم به نفع یک سیاست ارتجاعی که فضاهای متنوع را به مناطق جنگی تبدیل میکند، کار میکنند. اکنون اینجا مرکزیت فرهنگ بهعنوان یک نیروی آموزشی جهت ارتقای خشونت بهعنوان یک استراتژی سیاسی قابل اجرا و توانایی آن در متقاعد کردن بخشهای بزرگی از مردم واضح و آشکار است و تحت چنین شرایطی نهادهای مدنی و حوزههای عمومی که حساسیت انتقادی را پرورش میدهند دیگر برای جلوگیری از لغزش دموکراسیها به سمت استبداد حیاتی نیستند. تصورات ضعیف از دموکراسی در نئولیبرالیسم جای خود را به رد جهانی لیبرال دموکراسی داده است. تحت حاکمیت حزب جمهوری خواه مدرن، لفاظیهای ضد دمکراتیک فاشیستی به سیاست تبدیل میشود. این امر در قوانین سرکوب رأی دهندگان، ممنوعیت کتاب ها، و سیاستهای جرم انگاری کتابدارانی که از سانسور و حذف مطالب از مدارس و کتابخانههای عمومی امتناع میورزند، مشهود است.
برای کسانی که به یک دموکراسی رادیکال اعتقاد دارند، بسیار مهم است که نقش حوزههای آموزشی، ایدئولوژیکی و فرهنگی را به عنوان نیرویی برای تسلط و بهعنوان مکانهای مقاومت و رقابت بررسی کنند. قدرت صرفاً مربوط به سلطه نیست و سلطه صرفاً مربوط به اقتصاد و سایر ساختارهای نهادی نیست. علاوه بر این، مقاومت به مسائل اقتصادی یا تنها بر سرکوب محدود نمیشود. «پیر بوردیو» [۲۹] درست میگفت: «مهمترین شکلهای سلطه نه تنها اقتصادی، بلکه فکری و تربیتی نیز هستند و در کنار اعتقاد و اقناع قرار دارند» برای نظریه پردازانی مانند «بوردیو»، «آنتونیو گرامشی» [۳۰]، «استوارت هال» [۳۱]، «آنجلا دیویس» [۳۲] و «یورگن هابرماس» [۳۳]، بسیار مهم بود که بدانند ایدههای توتالیتر چگونه وفاداری ایجاد میکنند، از چه راهبردهای مشروعیتبخشی استفاده میکنند و فرهنگ و آموزش چه نقشی به عنوان اشکال مشروعیت بازی میکنند. علاوه بر این، سیاست مشروعیتسازی پرسشهای مهمی را در مورد چگونگی ادغام فرهنگ، فناوری و قدرت در دستگاههای آموزشی و فرهنگی جدید ایجاد میکند که چگونه استراتژیهای هژمونیک قدرتمندی را تولید میکند تا مردم را وادار به حمایت از رژیمهای اقتدارگرا و تسلیم عاملیت سیاسی خود به یک دیدگاه ویران شهری کنند. مرکز هر مفهوم انتقادی مقاومت، تحلیل ابزارهایی است که رژیمهای اقتدارگرا برای حفظ اقتدار خود استفاده میکنند. بعلاوه، این سؤال اساسی وجود دارد که چگونه میتوان آنها را از نظر روشهای تولید، گردش و پذیرش آنها تحلیل کرد. اگر قرار است در برابر این شکلبندیهای فرهنگی جدید هم مقاومت شود و هم در عین حال به منظور ایجاد درک انتقادی از روابط ایدئولوژیک و مادی که از سرمایهداری گانگستری و لغزش آن به سمت یک سیاست فاشیستی حمایت میکند، باید به این مسائل اهمیت داده شود.
در عصر جدید خشونت و سیاست فاشیستی در آمریکا، فرهنگ به حوزه مرکزی برای تولید ایدهها، هویتها و ارزشهایی تبدیل شده است که منجر به کشاندن مردم به روابط اجتماعی استبدادی میشود
حوزه فرهنگی تحت حمایت جمهوری خواهان و تحت کنترل شرکت ها، زندگی مدنی را تضعیف و ترس از آینده مبهم را تأیید میکند و در عین حال سلسله مراتب طبقاتی، نژادی و جنسیتی موجود را حفظ میکند. بنابراین، محور اصلی مبارزه با فاشیسم و فرهنگ موجود خشونت، نیاز به زبان جدید، فهم سیاست، و توسعه یک استراتژی احیا شده برای متحد کردن مردم در سراسر خطوط طبقاتی و نژادی است. این امر نیاز به یک سیاست فرهنگی پر جنب و جوش را نشان میدهد که یک مبارزه آموزشی قوی علیه زبان، ایدهها و مجموعهای از سیاستهای ظالمانه که بخشی از نقشه راه فاشیستی در میان قانونگذاران حزب جمهوری خواه است، به راه میاندازد. این یک سیاست بی مسئولیتی سازمان یافته از سوی حزب جمهوری خواه است که بخشی از فرهنگ فاشیستی است که نقش اساسی در پاک کردن حافظه تاریخی، تحمیل انزجار از حقیقت و احیای سیاست سفیدپوستی پیوند خورده با پاکسازی نژادی و خشونت دارد و به استفاده از دولت به عنوان عامل زور و تسخیر مشروعیت میبخشد.
هر نوع مقاومت پایدار در برابر این دوره جدید خشونت باید به این موضوع بپردازد که چگونه نقش زبان، از طریق فرهنگ تصویری و آموزش سرمایهداری نئولیبرال گانگستری، برای مشروعیت بخشیدن به سرکوب، انسانزدایی از انسانها، ساختن جهل، انتشار دروغ و اطلاعات نادرست، و انکار نیازهای حیاتی مردم واسطه شده و در عین حال آنها را به تلاشی ناامیدکننده برای صرفاً زنده ماندن سوق میدهد. در این زمینه، زبان خشونت دست راستی صرفاً ملیگرایی سفیدپوستان و ایدئولوژی برتریطلبی سفیدپوستان را مشروعیت نمیبخشد، بلکه تجربه را هدایت و آن را مصادره میکند؛ بنابراین برای چپ بیش از پیش ضروری است که که آموزش را برای سیاستی که بر سر مسائل عاملیت، میل و اشتیاق به اجتماع مبارزه میکند، محور قرار دهد.
همان طور که در جای دیگر گفته ام، آنچه که چپ باید روشن کند این است که «بحرانهای سیاسی، پزشکی و اقتصادی که بسیاری از آمریکاییها تجربه میکنند با بحران ایدهها همخوانی نداشته است یعنی با درک انتقادی از شرایطی که در وهله اول باعث ایجاد بحران شده است. وحشت عمیقی که در انتظار رها شدن در یک سیاست فاشیستی است با یک بحران جدی اعتقادی مطابقت ندارد. سیاست فاشیستی دیگر پشت فراخوان آزادی بازار، دولت کوچک و ابراز حقوق فردی پنهان نمیشود. به عنوان مثال، تنفر ترامپ از مخالفت نه تنها خود را در نگاه او به مطبوعات آزاد به عنوان «دشمن مردم» نشان میدهد، بلکه در انزجار او از هر نهادی که روایت عمدی ناسیونالیسم سفیدپوست را ترویج نمیکند، آشکار میشود. چگونه میتوان درخواست او را برای تشکیل کمیسیونی برای تأسیس آنچه که او به طرز شرم آور «آموزش میهن پرستانه» نامیده است توضیح داد، اصطلاحی که با رژیمهای دیکتاتوری و فاشیستی مرتبط است؟ با نادیده گرفتن این مسائل، هر نوع مقاومت قابل انجامی درگیر نوعی خود تخریبی میشود.
هدف آموزشی فاشیسم راست افراطی در آمریکا این است که سلطه را برای ستمدیدگان طبیعی جلوه دهد و در عین حال اهرمهای سلطه را برای نخبگان مالی و کسانی که به برتری سفیدپوستان پایبند هستند حفظ کند
زبان سیاست فاشیستی از کسانی که هنوز به وعدههای یک دموکراسی سوسیالیستی اعتقاد دارند انتظار دارد که در سکوت زندگی کنند، به دور نگاه کنند، تاریخ را به عنوان نفرین به کار ببرند، و همانطور که «جیمز بالدوین» [۳۴] زمانی گفت، «با نویسندگان تحقیر کننده خود» همکاری کنند. هدف آموزشی آن این است که سلطه را برای ستمدیدگان طبیعی جلوه دهد و در عین حال اهرمهای سلطه را برای نخبگان مالی و کسانی که به برتری سفیدپوستان پایبند هستند، تضمین کند. در برابر این فرهنگ به روز و شتاب یافته خشونت تماشایی، تئاتر ظلم و جرم انگاری معضلات اجتماعی، نیاز به توسعه دیدگاهی وجود دارد که که ارزشهای اصلی عدالت، برابری و همبستگی را با جنبش تودهای طبقه کارگر پیوند میدهد. ضد سرمایه داری است و چشم اندازی از آنچه که سوسیالیسم دموکراتیک به نظر میرسد، ارائه میدهد. چنین جنبشی باید با انجام اصلاحات فوری مانند افزایش اعتبار مالیاتی برای کودکان و بخشودگی وامهای دانشجویی آغاز شود و سپس به تغییرات درازمدت اساسی برای یک پلتفرم سوسیالیستی، مانند مراقبتهای بهداشتی همگانی، حذف فقر، توزیع مجدد ثروت و قدرت، ایجاد دستمزد معیشتی، برچیدن دولت سرطانی، آموزش با کیفیت رایگان، عدالت زیست محیطی، حمایت از اتحادیهها و تضمین حقوق اقلیتهای طبقاتی، مذهبی، قومیتی و نژادی که مدت هاست با آن مبارزه کردهاند بپردازد.
فراخوان برای پرداختن به شرایط مادی که ظلم و ستم اجتماعی و اقتصادی را ترویج میکند باید با فراخوانی برای مجموعهای از ارزشها که اشکال جدیدی از عاملیت، همبستگی، عزت و آزادی را ارائه میدهند، مطابقت داشته باشد. پیششرط ایجاد یک جنبش تودهای در دفاع از دموکراسی سوسیالیستی مستلزم پروژهای است که در آن مسائل آگاهی، عاملیت و هویت نه تنها به حقوق سیاسی و شخصی، بلکه به حقوق اقتصادی نیز مرتبط باشد. این یک سیاست جدی فرهنگی را شامل میشود که قادر به غلبه بر بحران سیاسی زدایی، حافظه تاریخی و عاملیت است که پیش شرط سرمایه داری گانگستری و نسخه تغییر نام یافته آن از سیاست فاشیستی شده است. در برابر این اخلاق نئولیبرالی ضد دموکراتیک با چرخههای بی امان خشونت، جنگ، بدبختی، ناامیدی و آفتهای احساسی، چپ باید زبانی را برجسته کند و بپذیرد که انتقادی، مملو از امکان، و قادر به توسعه یک سیاست فرهنگی است. هم آینده نگر است و هم امکان تغییر اساسی واقعی را ارائه میدهد - «برنامهای که به مردم چیزی برای مبارزه میدهد». ما نشانههایی از چنین پروژهای را در میان جنبش «زندگی سیاهپوستان مهم است»، مبارزه جوانان با خشونت اسلحه، فشارهای مداوم برای اتحادیهسازی، جنبشهای متنوعی که با نژادپرستی سیستماتیک مبارزه میکنند، نبرد برای حقوق باروری، و جنبش تودهای به رهبری جوانان برای عدالت آب و هوایی میبینیم. اما این تازه شروع کار است.
بایدن رئیس جمهور آمریکا تا حدی درست میگوید که حزب جمهوری خواه به یک حزب «نیمه فاشیستی» تبدیل شده است که «خشونت سیاسی را پذیرفته است»، اما من میترسم که او در لفاظیهای خود بیش از حد دیپلماتیک باشد. آمریکا یک مشکل فاشیستی تمام عیار دارد که اگر بخواهد راه خود را به سوی یک سیاست و آینده متفاوت بیندیشد، باید به آن رسیدگی شود. اما ایالات متحده تنها نیست. در سرتاسر جهان، مبارزه بر سر سیاست با این خطر مواجه است که کمتر به رقابتی بین احزاب سیاسی تبدیل شود و بیشتر به مبارزه بین یک فاشیسم تغییر نام یافته و خود دموکراسی تبدیل شود. ما در زمانه خطرناکی زندگی میکنیم که نیازمند چشمانداز، زبان، استراتژیها، تشکلهای اجتماعی، فداکاریها و حتی شیوههای متحدتر و قدرتمندتر مقاومت جمعی است.
[۱]. George Floyd
[۲]. David French
[۳]. Liz Cheney
[۴]. Adam Kinzinger
[۵]. Mar-a-Lago
[۶]. Palm Beach
[۷]. Ben Collins
[۸]. Ryan J. Reilly
[۹]. Kenny Stancil
[۱۰]. Common Dreams
[۱۱]. Steven Crowder
[۱۲]. Kari Lake
[۱۳]. Alan Feuer
[۱۴]. Marjorie Taylor Greene
[۱۵]. Joe Kent
[۱۶]. Steve Bannon
[۱۷]. Lindsey Graham
[۱۸]. Laura Italiano
[۱۹]. Merrick Garland
[۲۰]. Tucker Carlson
[۲۱]. Newsmax
[۲۲]. OAN
[۲۳]. Robert Pape
[۲۴]. Joseph Goebbels
[۲۵]. Byung-Chul Han
[۲۶]. Walter Benjamin
[۲۷]. Kyle Rittenhouse: کایل ریتنهاوس نوجوانی سفید پوست بود که سال ۲۰۲۰ میلادی در جریان اعتراضات ضدنژادپرستی سیاه پوستان در شهر کنوشا واقع در ایالت ویسکانسین، دو نفر را به ضرب گلوله از پای درآورد و یک نفر را مجروح کرد. او که در زمان وقوع جرم ۱۷ ساله بود، در جریان محاکمه خود گفته بود با شلیک گلوله، قصد دفاع از خود را داشته است. دادگاه اورا از اتهام قتل تبرئه کرد. وی پس از بازداشت به چهرهای ستایششده در میان راستگرایان افراطی در آمریکا بدل شد و در عرض مدت کوتاهی وثیقه دو میلیون دلاری او از طریق کمکهای مالی این افراد جمعآوری شد. دونالد ترامپ، رئیسجمهور وقت آمریکا نیز از ریتنهاوس حمایت کرده و گفته بود این نوجوان آمریکایی تحت شرایط بدی بوده، زیرا تظاهرکنندگان "با خشونت به او حمله کرده بودند
[۲۸]. Ernst Bloch
[۲۹]. Pierre Bourdieu
[۳۰]. Antonio Gramsci
[۳۱]. Stuart Hall
[۳۲]. Angela Davis
[۳۳]. Jürgen Habermas
[۳۴]. James Baldwin
ترجمه از: محمد امین آبادی
/انتهای پیام/