بررسی وضعیت ارزشیابی در نظام آموزشی کشور در گفتگو با دکتر نظری زاده، دکتر فلاح و دکتر سلطانی/ بخش دوم؛
در مسیر تعلیم‌وتربیت، اصالت با مسیر رشد متربی است. او مسیری را طی می‌کند و الزاماً مسیر حرکت از این نقطه به آن نقطه هم نیست. این حرکت مکانیکی است و تا زمانی که رویه نادرست سنجش لحظه‌ای و مقطعی مثل کنکور و تک آزمون نهایی باشد، احتمالاً مسیر رشد خود را طی نمی‌کند.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ مسئله سنجش و ارزشیابی در نظام آموزش کشور آنجا دغدغه شد که خروجی مدارس مبتنی بر سرفصل‌ها نیست. یعنی یک دانش‌آموز آنگاه که از مدرسه فارغ می‌شود، نمی‌توان گفت چه ارزش‌هایی در او رشد کرده است و باورهای او جهت درست به خود گرفته است. برای بررسی بیشتر چالش‌های پیشروی نظام آموزش در امر سنجش و ارزشیابی دانش‌آموزان و راه‌های برون‌رفت از آن، با دغدغه‌مندان این حوزه وارد گفتگو شده‌ایم. در بخش نخست این گفت‌وگو، میهمانان از لزوم بازنگری در نظام ارزشیابی کشور به‌ویژه اصلاح کنکور گفتند. در این بخش نیز نکات مهمی از تغییرات لازم در ساختار مدیریت مدارس و چابک‌سازی وزارت آموزش‌وپرورش مطرح شد. دکتر علی نظری زاده - مسئول میز ارزشیابی تعلیم‌وتربیت در شورای‌عالی انقلاب‌فرهنگی - ، دکتر امیرحسین سلطانی فلاح - دکتری فلسفه تعلیم‌وتربیت و مدرس دانشگاه و معاون ارزشیابی و تضمین کیفیت آموزشی وزارت آموزش‌وپرورش - و دکتر علی سلطانی - پژوهشگر مدعو سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی - میهمانان ما در این میزگرد بوده‌اند. بخش دوم نظرات کارشناسان محترم این میزگرد را در ادامه می‌خوانید.

 

در حال حاضر وقتی به معلم اختیار در نمره‌دهی می‍دهیم، معلم به دلیل ساختار نظام آموزشی، طرز تفکر و یا هر امر دیگری، سعی می‌کند نمره کامل به دانش‌آموز بدهد؛ این در حالی است که وقتی واقعیت را می‌سنجیم، می‌بینیم که عملاً دانشی عاید دانش‌آموز نشده است. شاید اصرار بر نمره‌دهی و امتحان نهایی از این نکته نشئت می‌گیرد که همه را به طور یکسان بسنجیم. به نظر شما چطور باید بر این مسئله غلبه کنیم؟

نظری زاده: این مسئله از همان پارادایمی نشئت می‌گیرد که در ذهن ما نهفته است که افراد، یک عدد هستند. شاید برای شما سؤال شده باشد که چرا کنکور با وجود اینکه همه می‌دانند چه آسیب وحشتناکی به بچه‌ها وارد می‌کند، اما پایدار مانده است؟ ادعای سازمان سنجش این است که کنکور، عادلانه است. این پاسخ در نگاه اول درست است که هر کس بخواهد وارد دانشگاه شود، کنکور می‌دهد و در ظاهر امر، خیلی عادلانه به نظر می‌آید؛ اما وقتی به آن نگاه تربیتی می‌کنید، این اوج بی‌عدالتی است که یک فرد را با همه توانمندی‌ها و استعدادهایش، به یک عدد تبدیل کنید. این بزرگ‌ترین خیانتی است که کنکور و سازمان سنجش می‌کند.

ما باید از این پرده ظاهری اتفاقات عبور کنیم؛ ظاهر این قضیه همان چیزی است که آقای سلطانی و شما هم فرمودید؛ چون قرار است معلم در مقطع ابتدایی که بر مبنای ارزیابی توصیفی است، باز هم امتحان بگیرد تا آن را تبدیل به یک امر توصیفی کند؛ درحالی‌که ما می‌خواستیم امتحان را از دانش‌آموز نگیرند و با امتحان، دانش‌آموز را تبدیل به عدد نکنند. علت هم وجود برخی ساختارهای ذهنی است که از گذشته شکل گرفته است. البته الان این وضعیت ظاهراً بهتر شده ولی چرخه همان چرخه سابق است. اما موضوع اصلی این است که دانش‌آموزان متفاوت هستند و هرکسی مسیر موفقیت خود را دارد و می‌تواند در آن مسیر، بهترین فرد باشد. شما باید کمک کنید تا دانش‌آموز آن مسیر را طی کند و مقایسه دانش‌آموزان با یکدیگر و تبدیل آن‌ها به اعداد، بدترین کاری است که می‌شود انجام داد.

 

دانش‌آموز باید ارتفاع قله اورست را حفظ کند، چرا؟!

 

اصالت با تربیت یا آموزش؟!

آقای سلطانی! در حال حاضر نظام سنجشی ما چگونه استمرار اثرسنجی را سنجش می‌کند؟ آیا آماری در این رابطه داریم؟

سلطانی فلاح: می‌خواهم قبل از پاسخ به سؤال شما، چند گزاره بیان کنم که پاسخ را تکمیل کند. از شهید بهشتی نقل شده که می‌فرمایند تربیت از نقطه‌ای آغاز می‌شود که دانش‌آموز، متربی را می‌طلبد و آنجایی پایان می‌یابد که مربی تشخیص می‌دهد که رشد کرده است. در این گزاره، شهید بزرگوار کدی را می‌دهد و آن کد، نفی یکسان‌پنداری فرایند تربیت است. یعنی فرایند تربیت در جایی که من نیاز می‌بینم تربیت صورت گیرد، متفاوت است؛ و ممکن است بسیار ابتدایی‌تر و پایین‌تر باشد با جایی که شما تشخیص می‌دهید و ممکن است در آن زمینه شما وضعیت مطلوبی داشته باشید. اینجا دقیقاً محل تضاد آن با نظام کنونی تعلیم‌وتربیت در قسمت ارزشیابی است.

تربیت چه کاری انجام می‌دهد؟ تربیت می‌گوید اصالت من با آموزش است و آموزش هم یکسان است و این گزاره درستی است. در راست‌ترین حالت ممکن، این یک گزاره چپ است. یعنی می‌گوید دو دوتا، چهارتا است و من هم به همین میزان می‌دانم و سیستم آموزشی من هم می‌گوید در نظام آموزشی مفهوم دو دوتا چهارتا است. در نتیجه اینجاست که سنجش بزرگ‌مقیاس کنکور، به‌سوی هاله‌ای از توجیه قانونی و آئین‌نامه‌ای صحیح می‌رود که نمی‌توان به آن اعتراض کرد.

اتفاقاً، چون مورد اشاره آقای سلطانی بود و اشاره درستی به آزمون تیمز و پرلز کرد؛ اگر ایران بخواهد خودش را با آن قانون بسنجد، درست است. اما ابزار توجیهی آن را باید پیدا کرد. تا الان برای من این قابل‌قبول نبوده که ما چطور می‌توانیم خودمان را در رنکینگ جهانی با آزمون تیمز و پرلز بسنجیم. دقیقاً افت شاخص‌ها از وقتی شروع می‌شود که یک چیزی در آموزش‌وپرورش متولد می‌شود که احتمالاً پشتوانه نظری قوی نداشته یا اگر داشته، زیرساخت آن مهیا نشده و آن موقع، زمانی است که پایه ششم ابتدائی متولد می‌شود. از آن به بعد افت شاخص‌های ایران نسبت به دوره‌های قبل بیشتر می‌شود. البته نه اینکه دوره‌های قبل گُل و بلبل بود. این یعنی آموزش‌وپرورش ما فضای تعلیم‌وتربیت خودش را از بردن دانش‌آموزان به اجتماع کوچکی به نام مدرسه خالی می‌کند. یعنی دانش‌آموز را از حالت کنشگری به دوره انتزاعی و نه تئوریک می‌برد. انتزاعی یعنی اصالت با آموزش نیمه مجسم است؛ مثلاً وقتی به دانش‌آموزان می‌خواهم دایره یاد بدهم، آن‌ها را بیرون نمی‌برم و به دستشان گچ نمی‌دهم که بکشند، بلکه خودم در کلاس آن را ترسیم می‌کنم. این فرایند خطرناکی است.

 

برداشت هویت ملی از قله دماوند!

مثال جدی‌تری می‌زنم؛ به دانش‌آموز مقطع ابتدائی در پایه پنجم می‌گویند ارتفاع قله دماوند چقدر است؟ پاسخ داده می‌شود که حدود ۵۶۰۰ متر است. نوع سؤال آن هم در آزمون این است که به‌صورت جای خالی بیان می‌شود «ارتفاع قله دماوند... است». خب اینجا چه چیزی به دانش‌آموز منتقل می‌کنید؟ اصالت دماوند را به ارتفاع آن منتقل می‌کنید. اما واقعاً اصالت دماوند به ارتفاع آن است؟ هویت ملی ما در چنین موقعیت‌هایی معنا پیدا می‌کند. شما هویت ملی را کجا برده‌اید؟ چون اصالت را در عدد می‌بینید، می‌خواهید بگویید که یک قله دماوندی وجود دارد که ارتفاع آن این عدد است. تفاوت آموزش و تربیت این است. درحالی‌که شما می‌توانید از آن دماوند پلی بزنید و دانش‌آموز را به‌سوی هویت ملی ببرید که اگر روزی خواستند دماوند را از لحاظ زیست‌محیطی مورد خدشه قرار دهند، یک جمعی با این مسئله مقابله کنند. یا مثلاً گفته می‌شود که مساحت خاک کشور ما چه میزان است، اما این را نمی‌گوییم که مساحت این خاک از چه زمانی این عدد بوده است؛ حال آنکه شما می‌توانید از اینجا بحث رشادت‌ها، دلاوری‌ها و حماسه‌سازی‌ها را به میان آورید. اما چون آموزش‌وپرورش به فکر آموزش است، مبنا را بر انتقال اطلاعات گذاشته و خروجی‌اش این می‌شود که به روزی می‌رسیم که منِ نوعی که با شما صحبت می‌کنم، ممکن است تلنباری از دانش داشته باشم، اما در فهم مسئله دچار مشکل باشم و درک نمی‌کنم دماوند احتمالاً محل رویش چه مدلی از گیاهان است و در طولانی‌مدت چه تأثیری بر محیط‌زیست خواهد داشت؟ و یا آلودگی آب‌ها و عقب‌رفت دریا و... اصلاً چیست؟

نهایتاً بعد از چند دهه شما به جایی می‌رسید که همه می‌دانند که نقشه ایران شبیه گربه است، اما آگاه نیستند که مساحت ایران از چه زمانی شبیه گربه بوده و همچنان باقی مانده است؛ بلکه همه فکر می‌کنند اوج میهن‌پرستی جایی است که ایران پادشاهانی بنام فلان و بهمان داشته باشد. اما هیچ‌کس نمی‌داند پادشاهان ۲۰۰ سال گذشته حتی در ایران دفن نشدند و تنها رهبری که در ایران دفن شده، حضرت امام خمینی (ره) است. یک مثال تربیتی در اینجا این می‌شود که فرزند، پدر و مادرش را صدا می‌زند که با او بازی کنند، اما پدر و مادر وقت ندارند. همین که شما وقت ندارید، یعنی بعد از ده سال که فرزندتان وارد بزهکاری شد، آن وقت شما به فرزندتان می‌گویید بیا با هم صحبت کنیم! دیگر او قبول نمی‌کند و آن وقت خیلی دیر است.

البته وضعیت موجود راه برون‌رفت هم دارد؛ اینکه شما از ابتدای کار، تمرکز خود را از این حالت ادبی خارج کنید و به‌سوی شایستگی و صلاحیت بروید. امروزه ادبیات بین‌المللی، این را با مقوله کیفیت می‌شناسد که از ابزارهای خاصی مثل تست و متر و.. برخوردار است و سنجش‌پذیر است. وقتی شما این‌ها را مورد اصالت قرار می‌دهید، دیگر مناسک محوری از مدرسه خارج می‌شود. فرض کنید من در نظر دارم که در مدرسه نشان دهم که درس دینی را خوب می‌فهمم؛ پس باید یا امتحان را ۲۰ بگیرم یا از حفظ، کلی مطلب برای شما بگویم و نهایتاً اگر مدرسه حرفه‌ای باشد، در نماز شرکت کنم. در چنین وضعیتی، شما سطح مناسک را خیلی نازل کردید. الان اصالت امور پرورشی در مدارس با مناسک پرورشی است نه فعالیت‌های تربیتی مانند گذشت‌کردن و تعاون که در معیارهایی اسلامی هستند. مواردی از این دست کاملاً کنار گذاشته شده‌اند و فردی نمره ۲۰ می‌گیرد که خوب پارچه و بنرها را نصب کند! البته ما همه این‌کاره بودیم و از بچگی در این فضا بزرگ شدیم؛ اما نمره دادن به یک مناسک پرورشی بسیار متفاوت با ارزش‌گذاری‌کردن برای یک نظام رفتاری - تربیتی است.

مرحوم صفایی اینجا خوب تعریف می‌کند که اگر بخواهم تعیین کنم معلم و غیرمعلم کیست، می‌گویم معلم فردی است که بین فعالیت فرهنگی و مناسک پرورشی می‌تواند تفاوت قائل شود. حتی اگر در اجتماع هم فردی را ببیند - با اینکه کارمند آموزش‌وپرورش هم نباشد - باید بتواند تشخیص دهد کار این فرد مثلاً پلیس، تربیتی است یا خیر؟ به نظرم این شخص معلم است و پتانسیل معلم شدن را در حد بالایی دارد. اینجاست که سیر تحولات تاریخی نظام تعلیم‌وتربیت غربی، تفاوتی با نظام اسلامی دارد و آن هم در حرکت متربی است. یعنی حرکت غرب یک حرکت مکانیکی است؛ نسخه پیشرفته آن نه حرکت جوهری صدرایی است و نه داینامیک انیشتینی!

اما آنجا که تقابل با نظام معیار اسلامی پیدا می‌کند، بنا بر حرکت جوهری ملاصدرا که معتقد است انسان به ذات خودش پویا است و این نظام تعلیم‌وتربیت در هر متر و مقیاسی که انسان را از پویایی‌اش بیندازد، احتمالاً مسیر را به‌خوبی نمی‌رود. پویایی این است که آموزش‌وپرورش افقی دارد و افقش با راهکارش هماهنگ نیست. به طوری که معلم خود را «تیچر» می‌کند؛ یعنی آموزش‌دهنده و در همان حد هم او را متوقف می‌کند و او را تبدیل به کارگر آموزشی می‌کند که اصطلاح خوشایندی هم نیست.

 

اصالت با مسیر رشد متربی است

بنابراین در مسیر تعلیم‌وتربیت، اصالت با مسیر رشد متربی است. او مسیری را طی می‌کند و الزاماً مسیر حرکت از این نقطه به آن نقطه هم نیست. این حرکت مکانیکی است و تا زمانی که رویه نادرست سنجش لحظه‌ای و مقطعی مثل کنکور و تک آزمون نهایی باشد، احتمالاً مسیر رشد خود را طی نمی‌کند. فرمایش شما دقیقاً اینجاست که ما همیشه نقطه را اندازه‌گیری می‌کردیم و در آزمون نهایی ببینیم که وضعیت دانش‌آموزان چطور است و وقتی در نظر داریم فقط حوزه دانش را اندازه بگیریم - آن هم نه ساحت علمی و فناوری، بلکه صرفاً نقطه آموزشی - اشکال دقیقاً آنجا وارد می‌شود که بچه روستایی و ساکن مرز، فرقی با من که ساکن خیابان فرشته هستم نمی‌کند! شما می‌گویید که بین این دو تفاوت وجود دارد اما من چه کار کنم؟ در حالی که آموزش برای آن دو یکسان است. البته در فلسفه که نمی‌توانم دخالت کنم و اینکه بگویم افلاطون برای روستا چنین بوده و آن را تغییر دهم. همین که شما از مدرسه عبور می‌کنید و آن‌طرف‌تر می‌روید، مسیر انحطاط اجتماعی فراهم است. ریشه این را هم باید در مدرسه پیدا کرد. فرمایش آقای سلطانی دقیق است؛ یعنی از آن طرف ماجرا به این موضوع نگاه کنیم. فقط به مورد تأثیر مدرسه و خروجی آن توجه نکنیم، بلکه یک بار دیگر بیاییم از منظر دیگری هم نگاه کنیم و ببینیم نظام سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چه تأثیری دارد و چه جهتی را تعریف می‌کند.

 

آقای سلطانی؛ ما تا اینجای بحث به این رسیدیم که آدم‌ها را نباید تبدیل به نمره و عدد کنیم. آیا مدلی در جهان داریم که بخواهیم از آن الگوبرداری کنیم یا خیر؟ اصلاً چگونه این مسئله عدالت آموزشی را با توجه به تکثر فرهنگی و اجتماعی و نابرابری زیر ساختی جدی که وجود دارد، تنظیم کنیم؟

سلطانی: من در مورد تجربیات جهانی تخصصی ندارم، اما همان‌طور که علیه جنبش استانداردسازی، نقدها و حرف‌های جدی وجود دارد، اینجا هم می‌توان مواردی شامل رویکردهای مختلفی همچون الگوی ارزیابی ۳۶۰ درجه که دکتر نظری زاده به آن اشاره کردند و مثال‌هایی همچون مصاحبه و مردم‌نگاری را مطرح کرد که کمتر حالت آزمون کاغذی دارند.

 

تفاوت مکتب‌خانه با مدرسه مدرن

این که در کشورهای مختلف، آزمون‌های موجود عددی بیشترین بازخورد و اقبال را دارد، شاید به این دلیل باشد که ما در تعریف مدرسه، مشکل داریم که مدرسه، نهاد علم به معنای ساینس است. تعریف ساینس هم عددی و ملموس است. مثلاً مکتب‌خانه نهاد علم نبوده بلکه نهاد تربیت بوده و از جهت نهادی تفاوت داشته است. ممکن است اتفاقی در بستری رخ دهد و در بستر دیگری رخ ندهد. مثل مشارکت خانواده که شما فرمودید یا مکتب‌خانه که محل تربیت بوده و در بافت سنتی خودش بررسی می‌شود. یک‌سری خانواده‌هایی هستند که شامل ایل، عشیره و قبیله‌اند و همدیگر را می‌شناسند و ملای آن روستا یا بزرگ آن عشیره نیز رئیس مکتب‌خانه شده و با همه بچه‌ها خویشاوند است. مثل مدارس الان نیست که منِ معلم به غیر از ابلاغ اداری نسبتی با دانش‌آموز ندارم. دانش‌آموز من را نمی‌شناسد و من هم او را نمی‌شناسم. بلکه یک رابطه دموکراتیک داریم و رابطه‌مان اصلاً انسانی نیست. منِ معلم در مکتب‌خانه، با بچه‌ها فامیل هستم و احتمالاً هم به آن‌ها و هم به خانواده‌ها توجه می‌کنم و خانواده‌ها هم بهتر می‌توانند بر بچه‌ها نظارت داشته باشند. دکتر شریعتی جزوه کوچکی به نام فلسفه تربیتی دارد که توضیح خوبی درباره مشارکت خانواده در نهاد تربیت ارائه کرده است. مشارکت خانواده در نهاد تربیت وجود دارد؛ اما بستر مشارکت خانواده در نهادهای فعلی نیست یا به تعبیری کمتر و سخت‌تر است.

وقتی به صحبت‌های اندیشمندان غربی نگاه می‌کنیم، کانت در مقاله روشنگری رسماً اعلام کرده که روشنگری، خروج انسان‌ها از این نابالغی است که خودشان به خودشان تحمیل کردند و یا نهادهای سنتی مثل کلیسا و یا خانواده‌ها به ما تحمیل کردند. او می‌گوید آموزش برای رسیدن به روشنگری، باید از این وضعیت خارج شود. یا فیشر در اوایل قرن ۱۹ در آلمان اعلام کرد که تربیت نباید در خانواده باشد و نمی‌تواند درون خانواده محقق شود. بستر حضور خانواده به‌عنوان فردی که ولایت و قیمومیت نسبت به فرزند دارد، در مدل آموزشی نیست؛ بنابراین مشارکت سخت‌تر می‌شود. کمااینکه والدین مشارکت دارند و نمی‌توان آنها را از دانش‌آموز جدا کرد. به‌عنوان‌مثال، والدین از گذشته به تدریس دانش‌آموز کمک می‌کردند، املاء می‌گفتند و یا مشق‌های آن‌ها را می‌نوشتند و بالاخره نقش داشتند.

نظام آموزشی فعلی آموزش‌وپرورش، با مخالفت‌ها و موافقت‌هایی بین والدین و دانش‌آموز مواجه بوده است؛ اما از نظر ساختاری، بستر مشارکت جدی والدین در تربیت فراهم نبوده و برای همین، این اتفاق سخت شده و تغییر و حرکت به آن سمت نگاه نهادی را می‌طلبد. امروز به‌راحتی نمی‌توان گفت من معلم هستم و از والدین مشارکت می‌گیرم. این مسئله قطعاً جواب می‌دهد؛ اما به تعبیر اداری که آقای نظری زاده هم فرمودند، نگاه بروکراتیک مانع رخ‌دادن این اتفاق می‌شود.

 

کدام انسان؟ کدام مدرسه؟

ما معتقدیم که باید مسئله تربیت در سیستم آموزش‌وپرورش برای ما برجسته‌تر شود و بر آن متمرکز شویم. یکسری از درس‌ها و پارامترها هم داریم برای فردی که می‌خواهد پزشک شود. مثلاً به او بگوییم شاخص‌های دین‌داری، ملی‌گرایی، حس مسئولیت‌پذیری و نقش‌پذیری را هم داشته باش. اما آیا می‌توانیم بین این‌ها نسبتی برقرار کنیم یا نه؟ آیا باید نهاد تربیتی‌مان را تقویت کنیم یا در کنار آن، آموزش علمی داشته باشیم؟

سلطانی: تزاحم‌های مدل فعلی هم در مدرسه و هم در جامعه واضح است؛ یعنی هم آموزشی است هم سیاسی و اجتماعی! از طرفی آبان ۹۸ را داریم که اغتشاشاتی در جامعه رخ می‌دهد با محوریت مطالبات اقتصادی و از طرفی پاییز ۱۴۰۱ که بخشی از ملت یک چیزی را مطالبه می‌کنند. تشییع شهید سلیمانی را هم در دی ۹۸ می‌بینیم که ملت طلب دیگری دارند. دوگانگی‌ها و قرائت‌های مختلفی از پیشرفت در اسلام در جامعه وجود دارد و به تبع آنها، این نزاع در آموزش‌وپرورش هم ادامه می‌باید؛ یعنی دعوای آن را در فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی کلان کشور حل نکردیم و دعوای دولت آقای روحانی با دولت آقای رئیسی هم وجود داشته و بعضاً ادامه دارد و سرریز آن در آموزش‌وپرورش می‌رود.

چند قرائت از انسان وجود دارد؛ انسانی که در حوزه زیست‌شناسی با انسانی که در حوزه دینی یا علمی تعریف کرده‌ایم، متفاوت است. اما چطور می‌شود بین این‌ها را آشتی داد یا این آشتی چطور باید برد - برد باشد؟ گویا خیلی نمی‌توان در این موضع به دنبال یک اتفاق برد - برد باشیم. اینجا تزاحم‌های جدی وجود دارد که باید حل شود و الان این اتفاق در دانش‌آموز قابل‌مشاهده است که نوعی دوگانگی و گیجی وجود دارد و البته این وضعیت آموزشی به دلیل سرریز وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ما است.

 

دانش‌آموز باید ارتفاع قله اورست را حفظ کند، چرا؟!

نکاتی که تا اینجای بحث مطرح شد؛ اعم از کیفی‌سازی آموزش، قراردادن شاخص‌ها مبتنی بر ارزیابی و درگیرکردن خانواده‌ها، به لحاظ اجرایی تا چه میزان قابل‌تحقق است و چگونه می‌توانیم این موضوع را در سیستم اجرا کنیم؟ الان به لحاظ نظری بحث‌هایی می‌کنیم، اما از نظر اجرایی چه اتفاقی برای ما می‌افتد؟

سلطانی فلاح: تصوری از گذشته وجود داشت که می‌گفتند اگر ماشینت خراب شود، باید به تعمیرگاه مراجعه کنی، اگر دندانت خراب شود باید به دندانپزشکی مراجعه کنی و اگر فرزندت می‌خواهد باسواد شود، باید او را به مدرسه بفرستی. این تصور، آموزش‌وپرورش را وارونه نشان می‌داد. در صورتی که آشکار است که وظیفه تربیت برعهده خانواده است و از نظر نظام معیار اسلامی، خانواده نقشِ ولی به معنای مفهومی آن را دارد. ما معتقدیم کمال تعلیم‌وتربیت در حکمرانی تربیتی جایی اتفاق می‌افتد که مقوله ولایت جاری و ساری می‌شود. اما به طور کلی، مسیر اشتباه بود. این دیدگاه، دیدگاه تمدن غرب است و حوزه افراط در تخصص‌گرایی است که به‌ویژه در دوره پست‌مدرن نیز افزایش یافت. اما آنچه که باید در کارکرد اجتماعی انجام شود، چیست؟

در حال حاضر بعضی از موضوعات در آموزش‌وپرورش وجود دارد؛ اما به‌صورت کامل نیست یا حداقل به‌صورت قابل دفاعی نیست. مثلاً آموزش‌وپرورش اعلام می‌کند که در سند تحول، شش‌گانه‌ای در ساحت‌های تربیتی داریم که معتقدیم تربیت وقتی کامل می‌شود که این شش‌گانه در مرحله اعتلای خودش باشد. ما فعلاً در مقام نقد آن نیستم که بخواهیم این‌چنین و به‌صورت فلسفی نگاه کنیم؛ اما آموزش‌وپرورش به دنبال این است که حداقل مانیتور این شش ساحت را در کارنامه پایانی خود داشته باشد. یعنی یک آزمون ادبیات و الهیات و... می‌گیرد و نمره ۲۰ می‌دهد و دانش‌آموز خارج می‌شود. یعنی کمترین میزان تأثیر تربیت از خانواده و بیشتر از اهداف تربیتی و مابقی را از آموزش می‌گیرد. به نظر می‌رسد وضعیت موجود نمی‌تواند برون‌دادی بهتر از کسی داشته باشد که در حوزه علمی خوانش زیادی از متون علمی داشته باشد و به سطحی از هوشمندی هم رسیده است که مدارس سمپاد هم از آن به وجود می‌آید. اما به نظرم کارکرد اجتماعی آن موفقیت‌آمیز نبوده است. اگر ۲۰ سال گذشته را با الان از نظر برون‌داد اجتماعی مقایسه کنیم، می‌بینیم که دانش‌آموز پنجم ابتدائی، نان می‌خریده و کار هم می‌کرده است اما الان می‌توانیم دانش‌آموز پنجم و ششم ابتدائی را پیدا کنیم که طریقه استفاده از عابربانک را هم نمی‌داند؛ بنابراین آموزش‌وپرورش از نظر کارکرد و کاربست آموزشی، خوب عمل نکرده است.

 

طرح‌های خوبی در جریان است

طرح‌های موجود آموزش‌وپرورش کدهای خوبی می‌دهند. این‌طور هم نیست که آموزش‌وپرورش نتواند فضا را برگرداند. اما راه برون‌رفت از این وضعیت چیست؟ ایده‌ای در آموزش‌وپرورش دنبال می‌شود که بتواند جریان صرف دانشی را دچار یک چرخش تحولی و به جریان رشدی بدل کند. جریان رشدی اعم از ساحت‌های دیگر تربیتی است. اینکه دانش‌آموز در حوزه علمی با متون علمی و ادبی آشنا می‌شود و در حوزه اقتصادی با کارآفرینی هم آشنا می‌شود. در حوزه زیستی با مسائل سلامت جسمی، سلامت روانی و... آشنا می‌شود و... ایده‌ای که آموزش‌وپرورش در این حوزه‌ها دارد، طرح‌هایی را در خود گنجانده است. الان آموزش‌وپرورش طرحی دارد که توده‌های بدنی دانش‌آموز را اندازه‌گیری می‌کنند که بفهمد دانش‌آموز چاق یا لاغر است؟ میزان چربی بدنش چه میزان است؟ افرادی دیگر قد و وزن دانش‌آموز را حساب می‌کنند تا خروجی بدهند. در حوزه اعتقادی در آموزش‌وپرورش سامانه‌هایی دارند که فعالیت‌های دانش‌آموزان را در این حوزه ثبت می‌کنند. اما چون آموزش‌وپرورش نمی‌داند کجا قرار دارد و نقطه رسیدن به آن چیزی هم که می‌خواهد شفاف نیست، در دیالکتیک این دو گم می‌شود. آن کسی که در این مسیر حرکت می‌کند دیالکتیک درستی ندارد. به دلیل اینکه من امروز نقطه را در ساحت آموزشی - تربیتی قرار می‌دهم و فرد دیگری روی کار می‌آید و بر روی مهارت قرار می‌دهد. دیگری به طور کلی فلسفه من را تغییر می‌دهد و مهارت‌ها را عوض می‌کند و چیز دیگری روی میز می‌گذارد.

 

هر مقطعی برنامه مجزایی می‌طلبد

خروجی که آموزش‌وپرورش در امتحانات نهایی می‌گیرد، نباید آن چیزی باشد که از امتحان نهایی در می‌آید. آموزش‌وپرورش آزمونی دارد که هرساله با عنوان «پایش سنجش‌ها و نگرش‌ها» برگزار می‌کند که این آزمون مهم است و موضوعیت دارد و به نظام تربیتی جهت می‌دهد. اگر در پایش ارزش‌ها و نگرش‌ها کسی نتواند موقعیت ملی را تشخیص دهد، این مهم است؛ ولی اگر یک مسئله انتگرال را حل نکند، اهمیتی ندارد؛ بنابراین به نظرم این نقطه که ارزشیابی آموزش‌وپرورش را گذاشتیم، نادرست است. باید برنامه‌ریزی دیگری داشته باشیم؛ مثلاً وقتی پایان دوره دوازدهم را که ارزشیابی می‌کنید، فهمیدید اشکال کجاست، برای چه چیزی و چه کسی می‌خواهید رفع اشکال کنید؟ آن دانش‌آموز که از سیستم مدرسه بیرون آمده و راهی دانشگاه شده است! بنابراین آموزش‌وپرورش فعلاً در طراحی دوره ابتدائی یک ارزشیابی، پایه دوم نوعی ارزشیابی دیگر، دوره دوم تحصیلی نیز ارزشیابیِ دیگر و دوره متوسطه دوم هم که خروجی‌اش به دانشگاه می‌رسد، نهایتاً برای همه این‌ها یک خروجی به نام کارنامه صادر کند. مثلاً بگوید دانش‌آموزی که در دوره اول ابتدائی تحویل گرفتم و در سلامت جسمی به سر می‌برده، وقتی الان که پایه دوازدهم را به پایان رسانده، چه ویژگی‌هایی به لحاظ جسمی دارد و یا در حوزه‌های دیگر مثل حوزه اعتقادی و عبادی و آموزشی و... وضعیتش چنین و چنان است.

آموزش‌وپرورش چنین برنامه‌هایی دارد، اما اینکه چطور آنها را ایجاد کند و از آنها نهایتاً خروجی بگیرد، املای نانوشته است و باید ببینیم آیا می‌تواند موفق باشد یا خیر. اسامی مختلفی هم برای آن قرار داده‌اند. در کنار آن هم سازمان پژوهش هم یک طرحی تحویل گرفته به‌عنوان نظام‌واره شایستگی که در حال واردکردن آن در میدان است تا آن را قابل‌دسترس‌تر در ساحت‌های مختلف آموزش‌وپرورش کند. چنین طرح‌هایی وجود دارد، اما اینکه آیا می‌تواند موفقیت‌آمیز باشد یا خیر، نیاز به تحلیل جداگانه‌ای دارد.

 

لزوم حذف طرح‌های غلط در وزارتخانه

به نظر شما این طرح‌ها تا چه میزان قابل‌تحقق است؟

سلطانی فلاح: من خودم قائل هستم که آموزش‌وپرورش برای تحول وضعیت کنونی‌اش نیاز به تولید اطلاعات جدید ندارد. از قضا نیاز به حذف اطلاعات دارد. شما می‌بینید ۱۰۰ المان ایده محوری برای دانش‌آموز دارد که از این تعداد حدود کمتر از ۸-۷ ایده به دانش‌آموز مرتبط است؛ بنابراین آموزش‌وپرورش در این نقطه باید شجاعت حذف‌کردن داشته باشد نه اینکه اطلاعات جدیدی اضافه کند. اطلاعات جدید منوط بر این است که اضافات را حذف کند و تا عوامل مزاحم حذف شوند، امکان اعتلای ایده برتر وجود ندارد و این‌ها را خفه می‌کند و در ساختار بروکراتیک قفل می‌کند. به نظر من مسیر برون‌رفت آموزش‌وپرورش این است. اگر بخواهم بی‌پرده بیان کنم، یکی از طرح‌هایی که بعد از ۹ سال در آموزش‌وپرورش خروجی نداشته، طرح شهاب در ستاد دانش‌آموزی است که آموزش‌وپرورش باید این شجاعت را داشته باشد که این طرح را بردارد و حداقل بگوید طرح من نارسا است. ۹ سال یعنی آموزش‌وپرورش نتوانسته در یک دهه دانش‌آموز را تبیین کند. از این دست طرح‌ها در آموزش‌وپرورش وجود دارد و تا مادامی که برای معلم و مدیر که کار تربیتی و آموزشی انجام دهند، مدرسه چابک نشود، وضعیت به همین منوال خواهد بود. البته امکان افتادن بر روی ریل وجود دارد، اما الزاماتی دارد که اگر آن انجام نشود، نمی‌شود این ایده بهتر خودش را نشان دهد.

آموزش‌وپرورش باید در نقطه‌ای بایستد که غبار را از این شیشه دودی بردارد وگرنه شیشه دودی، دودی باقی خواهد ماند و شما اگر خیلی هم به خودت برسی باز هم چهره شما را نشان نمی‌دهد و فقط دود و غبار نشان می‌دهد. باید آن را رفع کنی تا چهره خودت را بهتر ببینی. خروجی امتحان نهایی تقریباً همین کار را کرد. این فاجعه نبود، بلکه حقیقت آموزش‌وپرورش بود. چه کسی باور می‌کند که در دوران کرونا آموزش‌وپرورش افت نداشته است؟ مگر امکان دارد کل نظام آموزش‌وپرورش غرب به‌سوی سراشیبی برود، اما ما تغییر نکنیم. به نظرم این مسئله درست نیست. اتفاقاً آموزش‌وپرورش این مسیر امتحان نهایی‌اش را اصلاح و شفاف‌تر کرد و به نظرم الان زمان تصمیم‌گیری است که شما نقطه بحرانی را بشناسید و به دنبال اتخاذ هر چه سریع‌تر تصمیمات بروید.

سلطانی: حرکت‌هایی که باید انجام داد، یکی بحث شفافیت است که آقای سلطانی اشاره کردند و بخش دیگر، ارزیابی کل آموزش‌وپرورش است. اگر ارزیابی دانش‌آموز، ارزیابی اقتصادی و ارزیابی از آموزش‌وپرورش، معلمان، مدیران و مدارس به نحو صحیحی شکل بگیرد و لزوماً ارزیابی‌ها منتشر شود و با واقعیت‌ها به نحو صحیح آشنا شویم، در این صورت می‌تواند به ما دید بدهد. اما رقابت نباشد، چون رقابت جواب معکوس می‌دهد. ما الان با وضعیتی مواجهیم که نمره امتحان نهایی به این شیوه است؛ یعنی آموزش‌ها و کتاب‌درسی باید سنجیده شوند. بسیاری از این سنجش‌های واقعی که باید صورت بگیرد، نیمه‌کاره است. یعنی بازرسی‌ها و بازدیدها عمدتاً شکل نمایشی دارد. ارزیابی، سنجش و اندازه‌گیری که تغییراتی هم دارند، باید کل آموزش‌وپرورش را در بر بگیرد و آسیب هم نداشته باشد و منتشر شود و در اختیار دغدغه‌مندان قرار بگیرد تا پیرامون این مسئله به‌خصوص در جاهای مهم، تصمیم جدی گرفته شود. مثلاً ما مجبور شدیم امتحان نهایی را در دوره دهم و یازدهم قرار دهیم. چه کار می‌شود انجام داد که این موقعیت فعلی که هنوز قالب خاصی هم پیدا نکرده است، به نحو درستی صورت بگیرد. به طور کلی تغییر کنکور که سابقه ۵۰ تا ۶۰ساله دارد، هزینه‌بر است و امتحان نهایی دهم و یازدهم امسال برای اولین‌بار در حال اجراست.

 

دانش‌آموز باید ارتفاع قله اورست را حفظ کند، چرا؟!

راهکارهای چرخش تحولی

نظری زاده: به‌عنوان جمع‌بندی باید بگویم این که چه کاری باید انجام دهیم تقریباً در اسناد بالادستی آمده است. یعنی لازم نیست قدم خیلی پیچیده‌ای برداریم. در همان ۱۳ بند سیاست‌های کلی مقام معظم رهبری، اطلاقی بر سند تحول آموزش‌وپرورش، به‌خصوص در مبانی سند تحول به نام «چرخش‌های تحولی» یک‌سری راهکارها بیان شده است؛ لذا مسئله مهم اجراست که اگر بخواهم موردی بیان کنم این موارد است؛

۱- باید به مدیر مدرسه اختیار دهیم. واحد تربیت ما مدرسه نیست؛ بلکه وزارتخانه است. برای همین هر چه در بالا دست‌وپا می‌زند به کف چیزی نمی‌رسد.

۲- به معلم اختیار عمل بدهیم. به‌طورکلی ستاد آموزش‌وپرورش تا جایی که می‌شود، کوچک شود. یعنی ۱۰۰ هزار نفر باید چابک شوند به ۱۰۰ نفر، اما به شرطی که سازمان پلتفرمی شود. هر کسی هم که ادعا دارد کاربلد است، مدیریت یک مدرسه را عهده‌دار شود و حداقل در ۳۰۰ تا ۵۰۰ دانش‌آموز اثرگذار باشد. هرکس مدعی است، شروع کند؛ بنابراین ظاهر این موضوع ساده است، اما جسارت مدیریتی می‌طلبد. چون وقتی ما در طبقه بالا می‌نشینیم، به همراه ۲۰۰ نفری که در این طبقه نشسته‌ایم، شروع به نوشتن دستورالعمل برای مدرسه می‌کنیم. یعنی فکر می‌کنیم باید از بالا، پایین را درست کنیم. گام اول این است که این طبقه حذف شود و به عبارتی کل مجموعه وزارتخانه به یک مجموعه نهایتاً ۱۰۰ نفره کاهش یابد. بسیاری از موازی‌کاری‌ها و مسائلی که اتفاق می‌افتد ناشی از روش مدیریتی است که این قدم بسیار مهمی است. شما به من می‌گویید می‌توانید تمام وسایل روی میز را در دست خود نگه دارید و من تلاش می‌کنم تا برخی را نگاه دارم و چند تا از دستم می‌افتد و من اعلام می‌کنم صبر کنید با خودم کمک بیاورم. وقتی میز وجود دارد، مشکلی نیست. وزارت آموزش‌وپرورش باید نقش نظارتی ایفا کند. این موضوع سنجش و ارزشیابی که شما به سراغ آن رفته‌اید، لنگرگاه و به عبارتی گرانیگاه تحول آموزش‌وپرورش است. چون وقتی می‌گویید به مدیر اختیار دادم، خودش باید تصمیم بگیرد، حیاط مدرسه‌اش را فعال کند و زمین چمن مصنوعی درست کند و بچه‌های محل را به مدرسه بکشاند.

قصه نظارت همیشه یک موضوع دارد؛ این که بر مدیر نظارت صورت گیرد. وقتی می‌گوییم نظارت کن، مدیر می‌گوید وقت نمی‌کنم. وزیر باید با قدرت بیان کند که من به‌عنوان تنظیم‌گر هستم و مدیریتم را به این جهت سوق می‌دهم که اختیار عمل بدهم و در عین حال نظارت کنم. در چنین وضعیتی، مسئله کتاب‌درسی هم حل می‌شود. حتی مسئله تأمین مالی هم به این شکل حل می‌شود. شما الزامی ندارید مستقیم پول به مدرسه بدهید، اما می‌توانید بگویید به ازای هر دانش‌آموز که به این مدرسه می‌رود، این‌قدر اعتبار در سازمان برنامه‌وبودجه وجود دارد. خود این سازمان هم از این شیوه اعطای اعتبار استقبال می‌کند.

اگر شما بخواهید همه چیز را سفت بگیرید، انگار همه چیز را از دست می‌دهید. باید همه کارها را به مدیر و معلم بسپارید و شما فقط مسئله نظارت را سفت بگیرید. یکی از اساتید می‌گفت اگر من جای رئیس‌جمهور بودم به جای صنعت هسته‌ای و نانو، تمام سرمایه کشور را به سمت ارزیابی می‌بردم. این در کشور تحول ایجاد می‌کرد. ما به لحاظ علمی و اجرایی در این حوزه عقب هستیم و اگر ارزیابی خوب انجام شود، باید به کسی که بچه را تربیت می‌کند اختیار عمل داد. در این صورت مدیر هم مدیریت خود را درست انجام می‌دهد و شما هم نظارت می‌کنید و معلم هم به جای اینکه معلم درس و آموزش صرف باشد، معلم واقعی دانش‌آموز می‌شود. اما در حال حاضر ما اختیار را از معلم، مدیر و خانواده که اصلی‌ترین افراد مؤثر در امر تعلیم‌وتربیت هستند، گرفته‌ایم.

 

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha