فراز و فرود دانشگاهِ ایرانی در مصاحبه با دکتر حسین پرویز اجلالی/ بخش اول؛
دانشگاه فکر می‌سازد؛ از جمله فکر سیاسی و مأموریتش این است که محل خلاقیت و تولید اندیشه باشد. این تولید اندیشه در دوره جدید به اندیشه‌های کاربردی و تکنولوژی هم رسیده و از خودآگاهی آغاز می‌شود. از سؤال «ما که هستیم»؟ و «هویتمان چیست؟»

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ نفیسه رحمانی: دانشگاه موتور اصلی رشد هر جامعه در دنیای امروز است و بیش از عوامل سنتی - نظیر کار و سرمایه - در توسعه ملی نقش دارد. تنها در صورت درونی شدن علم، فناوری و مجموعه‌ای از دانایی‌هاست که می‌توان به جایگاه مناسبی در صحنه بین‌المللی دست یافت و قدرت رقابت را برای ورود به بازارهای جدید افزایش داد. در کشورهای در حال توسعه که نهادهای علمی زیادی خارج از دانشگاه وجود ندارد، دانشگاه مهم‌ترین محور علمی و عملاً مهم‌ترین پایگاه رشد علم است. دکتر پرویز اجلالی - جامعه‌شناس، عضو هیئت‌مدیره انجمن جامعه‌شناسی ایران و عضو هیئت‌علمی بازنشسته مؤسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه‌ریزی - در این گفتگو به بررسی وضعیت دانشگاه در ایران می‌پردازد. با هم این گفت‌وگو را می‌خوانیم.

 

چیستی و چگونگی دانشگاه

دانشگاه یکی از مهم‌ترین نهادی اجتماعی و فرهنگی در هر جامعه است و اهمیت این نهاد بر کسی پوشیده نیست. اما در جامعه امروز ما، دانشگاه با فراز و فرودهای زیادی مواجه شده که ادامه مسیر اصلاح و الگوسازی را در عرصه‌های مختلف برای اهالی آن دشوار کرده است. ارزیابی شما از وضعیت امروز دانشگاه ایرانی چیست؟

پرویز اجلالی: من اصرار دارم که اول به تعریف دانشگاه بپردازیم چون این موضوع مهمی است. دانشگاه یک پدیده جدید نیست که بشود برای تأسیس یا حیات آن زمانی تعیین کرد. به طور مثال از زمان تأسیس دارالفنون یا از سال ۱۳۱۳ که دانشگاه تهران توسط رضاشاه پایه‌گذاری شده، دانشگاه همواره وجود داشته است. 

لازمه مستقل‌بودن دانشگاه هم قبل از هر چیز، وجود آزادی است

ماهیت دانشگاه در نگاه من، اجتماع گروهی از افراد خلاق و اندیشمند است که خواهان یادگیری هستند. این یک تعامل اجتماعی است. وبر می‌گوید یک نهاد از مجموعه تعاملات اجتماعی با یک هدف معین تشکیل می‌شود؛ بنابراین تعاملات اجتماعی در جهت یادگیری و تولید دانش، همان دانشگاه نام دارد.

نام "دانشگاه" را ما در زبان فارسی گذاشتیم؛ در دوره اسلامی به دانشگاه در زبان عربی می‌گفتند"جامعه" و در اروپا هم (Univercity). تمام نام‌ها هم صرفاً یک لغت هستند و ما نمی‌دانیم که این اسامی از اروپا به جهان اسلام آمده یا از جهان اسلام به اروپا رفته است. فقط می‌دانیم که هر دو در کنار هم بوده‌اند؛ در آنجا کلیسا و در اینجا مسجد بوده است و این نهاد علم و دانش در گذشته قرابت یا همراهی متصلی با یکدیگر داشته‌اند. کلیسا درگذشته همیشه در کنار مسجد جامع بود. در این ادوار همواره، علمای دینی همان اندیشمندان یا اساتیدی بودند که در زمینه‌های علمی هم محل رجوع بوده‌اند.

 

دانشگاه باید آزاد باشد

تاریخ حیات دانشگاه همیشه افت‌وخیزهایی داشته است. به نظر من، این نهاد همیشه نبوده و وقتی متولد می‌شود که یک شرایطی وجود داشته باشد. مهم‌ترین شرط هم این است که یک نهاد با کارکرد مستقل باشد و در خدمت نهادهای دیگر نباشد. البته به نهادهای دیگر خدمات می‌دهد؛ ولی عنصر مستقل و متکی‌به‌خود است. لازمه مستقل‌بودن دانشگاه هم قبل از هر چیز، وجود آزادی است؛ بنابراین آن مواقعی در طول تاریخ که شرایط مساعد برای اندیشیدن و گفتگو وجود داشته - چه در علوم‌انسانی و چه در علوم دیگر - دانشگاه متولد شده است.

مثلاً در قرن سوم و بعد از آن، زمانی که فتوحات اسلامی رخ داد، ما مدتی کاملاً تحت سلطه اعراب بودیم. از قرن دوم و سوم حالتی پیدا می‌شود در ایران و برخی کشورهای دیگر اسلامی که می‌توان آن را رنسانس نامید؛ یک رنسانس ایرانی که برخلاف اروپا، قرون‌وسطی ما در قرن هفتم با حمله مغول آغاز می‌شود. در آن زمان هم یک دوره طلایی به نام دوره سامانی و آل بویه وجود دارد که حاصلش ابوعلی سینا، زکریای رازی، ابوزید بلخی، ابوالحسن عامری و خوارزمی در زمینه علم است. ما در زمینه علم، فلسفه و اندیشه اشخاص برجسته زیادی داریم.

دوران سامانی، دوران آرامش فارغ از جنگ همراه با رفاه و رونق است. پادشاهان سامانی عدالت‌پیشه بودند و در آن زمان اندیشه و تفکر آزاد بود. پس در این دوران شاهد رشد و نمو فضای علمی به معنای دانشگاهی و اشخاص مرتبط با آن هستیم. اجازه بدهید که در این زمینه یک مثال برای شما بزنم؛ زکریای رازی باورهای مذهبی و دینی خاصی در بعضی از موضوعات داشت. او این باورها را بارهاوبارها ابراز می‌کرد و این در تاریخ هم ثبت شده است؛ اما با همین رویکرد زندگی می‌کرد و از طرف جامعه میزبانش آسیبی هم ندید و فقط مورد انتقاد قرار گرفت. این تندترین حرفی است که در جامعه اسلامی زمان سامانی می‌شود زد؛ ولی زکریای رازی که در پزشکی و شیمی عالی بود، حرف‌هایی را زد و هیچ آسیبی ندید. ابوعلی سینا هم نظریاتی در فلسفه داشت که با نظر فقهای دوران خودش ناسازگار بود و بسیاری او را نمی‌پسندیدند و تکذیبش می‌کردند؛ اما زنده بود و فعالیت می‌کرد. من فکر می‌کنم اینها دوره‌هایی هستند که در آن دانشگاه پدید می‌آید و مدارس تبدیل به دانشگاه می‌شوند. به‌صورت روشن‌تر منظورم این است که دوران شنیدن حرف‌های مخالف و انتقادات، دوران رشد و شکل‌گیری دانشگاه است.

مدرسه در آن زمان، دانشگاهی بود تحت نفوذ و سیطره ایدئولوژی دولت و نظر علما و سلاطین که در حدود معینی کنترل شده و هزینه آن را هم بازاری‌ها پرداخت می‌کردند. بعد از آن دوره دانشگاه دیگر نیست، همان مدرسه است که در آن خلاقیت، نوآوری، نظرات مختلف و مباحثه کمتر است.
در قرن هفتم از لحاظ آثار ادبی، شاهد غنای قرن‌های پیشین و حضور فردوسی و رودکی نیستیم، اما هنوز هم زندگی فکری خوب و پویایی داریم. مثلاً سعدی به جامعه دمشق می‌رود. درس می‌آموزد و بازمی‌گردد. در شیراز غوغایی بود که در میان همان اوضاع، حافظ زیست می‌کرد و دعواهایی بین عرفاً وجود داشت که همین دعواها، جامعه را تا حدودی پویاتر می‌کرد. انواع بحث و جدل وجود داشت و همین مشخصه مهم این دوران به‌حساب می‌آید.

 

تاریخ تفکیک دین از دانشگاه

بعد از آنکه دوران سکوت را داریم، باز این مدرسه‌ها هستند که وارد عرصه حیات فرهنگی و علمی جامعه می‌شوند و دیگر دانشگاه‌ها نیستند. در آن دوران، علم با دین یکسان بوده و دانشمندی جز کسی که علوم دینی می‌خوانده، نداشتیم. در واقع علوم دینی و در کنارش علم ادیان از مهم‌ترین حوزه‌های دانشی محافل علم، مدرسه یا دانشگاه به‌حساب می‌آمد.

در اواخر قرن هجدهم، انقلاب فرانسه که بر ضد کلیسا و دفاع آنها از اشرافیت بود رخ می‌دهد و بعد از آن برای اولین‌بار در جهان، مدارس نظامی با دستور ناپلئون تأسیس می‌شود. این یکی از مهم‌ترین رویدادهایی است که نهاد علم را برای نخستین‌بار از همراهی همیشگی‌اش با دین جدا می‌سازد. این در واقع آغاز نوعی مدرسه‌داری یا دانشگاه‌داری جدید است. در فرانسه لائیک، مدارس مذهبی اول محدود و بعد ممنوع می‌شوند و فقط یک نوع مدرسه - آن هم مدارس نظامی - داشتند. الگوی مدارس جدید، مدارس نظامی است که بعدها تغییر می‌کند و همراه با تحولات روز جامعه، شکل دیگری به خود می‌گیرد. در ایران نیز تأسیس مدارس جدید با وزارت معارف، از زمان رضاشاه به‌صورت جدی پیگیری شد و قبل از آن وجود نداشت؛ خصوصاً مدارس دخترانه که به دستور او و پیگیری شهربانی (پلیس) راه‌اندازی شد، نوع جدیدی از مدرسه در ایران بود که تا این دوره سراغی از آن نداشتیم.

برای اولین‌بار در جهان، مدارس نظامی با دستور ناپلئون تأسیس می‌شود. این یکی از مهم‌ترین رویدادهایی است که نهاد علم را برای نخستین‌بار از همراهی همیشگی‌اش با دین جدا می‌سازد.

تأثیرگذاری مدارس نظامی بر مدارسی که در دوران پهلوی اول شکل گرفت به اندازه‌ای بود که رفتار معلم‌ها و دانش‌آموزان در این فضا، متأثر از رفتارهای نظامی بود. الگوی مدارس این‌گونه بود؛ زمانی که معلم وارد کلاس می‌شد، مبصر می‌گفت"برپا" و وقتی معلم اجازه نشستن می‌داد، مبصر می‌گفت "برجا"؛ یعنی کاملاً مدرسه نظامی بود. البته کم‌کم این الگو و شیوه رفتاری از بین رفت. هرچند هنوز هم در خاطرات ایام دانش‌آموزی بسیاری از ما همین شیوه رفتار وجود دارد و حتی برخی مدارس نیز با رگه‌های جدی از این شیوه رفتار و تعامل، اداره می‌شوند. اما الگوی غالب مدرسه یا دانشگاه در ایرانِ امروز، تا حد زیادی از مدارس نظامی فاصله گرفته است.

تأسیس دانشگاه در ایران اقدام بسیار مهمی است. دانشگاه تهران هم پس از احداث به‌سرعت گسترش یافت. کمااینکه در رشته‌های علوم‌انسانی و ادبیات پیشتاز، در تاریخ و حقوق خوب و در رشته‌های فنی و پزشکی، هنوز هم در حال رشد است. در زمان شاه بسیاری برای تحصیل به خارج می‌روند، برمی‌گردند و همین رفتن و برگشتن، تا حد زیادی باعث می‌شود که دانشگاه کیفیت بهتری پیدا کند. یکی از عناصر مهمی که در تحلیل اوضاع دانشگاه باید به آن اشاره کرد این است؛ اشراف ایرانی در زمان شاه دو دسته بودند؛ عده‌ای فقط حکومت می‌کردند و عده‌ای هم زمین‌دارهای اهل فرهنگ بودند. اشراف‌زاده‌های متوسط که باسواد هم بودند، کم‌کم از جامعه سنتی آن دوران جدا شدند و به سمت تحصیل و علم‌آموزی رفتند. شاید بتوان این‌طور گفت که عدم دغدغه‌مندی مالی در این قشر از یک سو و توانایی آنان برای اندیشیدن به مسائلی که اغلب مردم به‌خاطر گرفتاری‌های زیاد نمی‌توانستند به آن مسائل بیندیشند از سوی دیگر، منجر به همراهی اینان با موج مدرنیسم و شکل‌گیری اندیشه‌های دوران مدرن در ایران شد.

بنابراین، گردش نخبگانی در نهاد علمِ آن روز و به عبارت امروز دانشگاه، در علوم‌انسانی - به‌خصوص ادبیات که در آن جامعه بسیار مهم بود - باعث می‌شود که قشر تحصیل‌کرده طبقه بالای جامعه یا کمی پایین‌تر، تأثیرگذار باشند. در سیاست هم همین‌طور بود. عده‌ای ملاک بودند. در گروه پایین‌تر تجار و بعد کاسب‌ها و سپس مردم عادی که سواد نداشتند. به طور مثال؛ مصدق جز این دسته بود؛ ملاکِ باسوادی که اهل سیاست بود. چون در آن زمان سواد در بین عوام بسیار کم بود و مختص به گروه خاصی بود؛ بنابراین دانشگاه تهران بر دوش اعیان باسواد شکل گرفت. حتی تعدادی از نوادگان زمان قاجار که تا آن زمان هنوز دارای املاک و دارایی بودند، این روند جایابی دانشگاه در جامعه ایرانی را تسریع کردند و بعد از آن هم با فرستادن دانشجوها به خارج و بازگشت آنان، دانشگاه تهران رونق گرفت. اوایل دانشگاه کاملاً سنتی بود و بعد قراردادهایی با دانشگاه‌های خارجی امضا شد که مسیر دانشگاه را تا حدی تغییر داد و در مسیر توسعه جهانی قرار گرفت.

 

تاریخچه دانشگاه سنتی در ایران

دانشگاه سنتی به چه معناست؟

پرویز اجلالی: در دانشگاه سنتی، همه چیز استاد محور و استاد سالار است. منابعی که دانشجویان مطالعه می‌کردند، مقالات و کتبی اصلی بود. منابع به زبان فارسی بسیار اندک بود یا اصلاً وجود نداشت. اغلب افراد زبان انگلیسی هم بلد نبودند، بنابراین همه چیز شفاهی بود. یعنی استاد راه می‌رفت و جزوه می‌گفت؛ چون کتاب فارسی در دسترس نبود. دستیابی به اطلاعات علمی چندان به سادگی برای همگان ممکن نبود. به‌تدریج با چاپ و ترجمه کتاب‌ها، این روش از بین رفت. البته مردم هم زبان یاد گرفتند و این هر دو رویداد به‌صورت هم‌زمان منجر به بروز تغییراتی در عرصه علم‌آموزی دانشجویان شد.

فضای دانشگاه تهران در آن زمان تا حد زیادی غیرسیاسی بود. رضاشاه فردی مستبد بود که اجازه اعتراض به احدی نمی‌داد. منابع و امکانات هم محدود بود. این محدودیت منابع و امکاناتی که به شما می‌گویم تا آن حد بود که برای تولید و پخش یک شب‌نامه ساده هم دانشجویان امکان راحت و در دسترسی نداشتند. مثلاً ماشین‌تحریری وجود نداشت که کسی بخواهد مطلبی تایپ کند یا برای داشتن ماشین‌تحریر باید از دولت اجازه می‌گرفت. در آن دوره مبارزاتی هم وجود داشت که در محیط اطراف دانشگاه بود.

سال ۱۳۲۰ که رضاشاه رفت، دموکراسی آمد و در همه جامعه فراگیر شد. موج دموکراسی در ابتدای خروج رضاشاه از ایران، به دانشگاه هم رسید. اما چون در بیرون از دانشگاه، فضا برای بحث سیاسی و گفتگو راجع به دموکراسی وجود داشت و هنوز مؤسسین دانشگاه با همان تفکرات قبلی به قوت خودشان باقی بودند، دانشگاه محل ایجاد و گسترش بحث نبود. این یکی از مهم‌ترین نکاتی است که باید در تحلیل فضای دانشگاه و نسبت آن با آزادی و استقلال مدنظر داشته باشیم.

 

دانشگاه، پناه سیاسیون

در واقع شما این‌طور می‌گویید که دانشگاه در آن زمان تا حد زیادی از لحاظ سیاسی و فعالیت‌های دانشجویی آرام بود؛ چون فضای بیرون از دانشگاه برای این چالش‌ها و بحث‌ها وجود داشت. اما مرور برخی از حوادث و رویدادهای تاریخی مثل ماجرای سفر نیکسون به ایران و ۱۶ آذر ۱۳۳۲ این فرضیه را تأیید نمی‌کند...

پرویز اجلالی: از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ ما احزاب زیادی در ایران داشتیم. حزب توده، بزرگ‌ترین حزب بود که اول سوسیال‌دموکرات و بعد کمونیست شدند. از لحاظ کثرت در شورای مرکزی کمونیست‌های آسیا یا خاورمیانه چیزی بالغ بر پانزده هزار کارگر در این حزب عضو بودند که دفتر و تشکیلات مستقل داشتند. تا قبل از آنکه حزب توده چهره وابسته خودش را با مسائلی مانند نفت شمال، آذربایجان و... نشان دهد، در دانشگاه‌ها هم طرف‌دار داشت. بعد از آن به‌تدریج از محبوبیتش کاسته شد.

در کنار حزب توده، جبهه ملی هم بود. با وجود مخالفت روحانیون با تشکیل حزب، عده‌ای از مذهبیون تشکیلات سیاسی مشابه حزب توده با نام نهضت آزادی را ساختند؛ بنابراین چون در جامعه فضا سیاسی تا اندازه‌ای باز بود، تظاهرات و اعتراضات در خیابان‌ها انجام می‌شد و دانشگاه کار خودش را می‌کرد.

 

دانشگاه محل سرکوب نیست

آیا با این اوصاف، دانشگاه نوعی از مرجعیت در جامعه داشت؟ همان مرجعیتی که ما امروز به فقدانش اعتراض داریم و می‌خواهیم دانشگاه را به جایگاه اصلی‌اش بازگردانیم. مرجعیتی که در صورت وجود آن، دانشگاه منبع آزادی و اندیشه‌ورزی آزاد برای آحاد جامعه و صدور فکر به سوی آنان می‌شود.

چون در جامعه فضا سیاسی تا اندازه‌ای باز بود، تظاهرات و اعتراضات در خیابان‌ها انجام می‌شد و دانشگاه کار خودش را می‌کرد.

پرویز اجلالی: از نظر اجتماعی خیر! مطالبی که من گفتم از منظر سیاسی بود. اینها را گفتم تا بدانیم چطور شد که دانشگاه از نظر سیاسی به وضع فعلی رسید. اوضاعی که نه مخصوص به دوره معاصر ما که البته ویترین امروز دانشگاه را نمی‌توان با دوران پهلوی، به لحاظ حکومت استبدادی آن دوران حتی مقایسه کرد، بلکه از دوران پهلوی دوم آغاز شد و در تمام این سالیان با افت‌وخیزهایی همراه بوده است. دورانی که یکی از مهم‌ترین ممیزات آن برخوردهای نه‌چندان آزاد با تحرکات دانشجویی است. کوچک‌ترین حرکت دانشگاه با سرکوب روبه‌رو و به‌تندی با آن برخورد می‌شود. پرسش اصلی این است؛ واقعاً چرا؟

 

رویه‌ای که از سالیان و هم‌زمان با تأسیس دانشگاه در ایران آغاز شده بود. من فکر می‌کنم شاید دوران پهلوی اول هم به‌خاطر روحیات مستبدانه او و اتمسفری که در فضای کشور حاکم بود، دست‌کمی از دوران محمدرضا و آنچه در شانزدهم آذرماه ۱۳۳۲ روی داد، نداشته باشد.

پرویز اجلالی: بعد از کودتای بیست و هشت مرداد، سیاسیون دیگر نمی‌توانستند در خیابان‌ها فعالیت کنند. دفاتر حزب‌ها بسته، افراد دستگیر و اعدام می‌شدند. در آن زمان هنوز رئیس دانشگاه قدرت داشت؛ حتی زمانی که محمدرضا پهلوی اصرار به اخراج عده‌ای از اساتید داشت، با ممانعت جدی رئیس دانشگاه مواجه شد و این ممانعت به ثمر نشست. پس دانشگاه در ابتدای سلطنت محمدرضا، هنوز با فضای امن و آرام‌تری که نسبت به جامعه داشت، پناهگاه مناسبی برای سیاسیون و معترضین به‌حساب می‌آمد. شاید از همین رو بود که فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی در محیط دانشگاه آغاز شد.

کوچک‌ترین حرکت دانشگاه با سرکوب روبه‌رو و به‌تندی با آن برخورد می‌شود. پرسش اصلی این است؛ واقعاً چرا؟

بعد از اینکه احزاب سرکوب و جمع شدند، مخالفت با دولت تشکیل شده در کودتای آمریکایی و همراهی با کاشانی و اهالی بازار شدت گرفت. این کودتا مخالفان زیادی داشت؛ از طرف‌داران جبهه ملی تا چپ‌ها، همه با آن مخالف بودند. دانشگاه زمانی به مرکز سیاسی تبدیل شد که نیکسون به آنجا آمد و تظاهرات به داخل دانشگاه کشیده شد. حکومت که تا چندی قبل باید در خیابان با مخالفین مقابله می‌کرد، حالا مجبور به تقابل با مخالفین در دانشگاه بود.

پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ تقابل گروه‌های مخالف را شدت بخشید. گروه‌های فکری مختلفی در دانشگاه وجود داشت. دانشجوهای ایرانی به همه جا سفر کرده بودند و از هر نقطه‌ای یک فکری به ارمغان آورده بودند. از چپ، راست و میانه‌رو تا چپ تندرو و طرف‌داران شوروی، همه در کشور وجود داشتند. دانشجویان صد فرقه بودند که دائماً یکدیگر را متهم می‌کردند. اوضاع در عرصه عمومی کشور به‌قدری حساس بود که گروه‌های سیاسی هر نقطه‌ای را که برای تجمع انتخاب می‌کردند، گروه دیگری به آنها حمله و بساطشان جمع می‌شد. از این جهت همگی به دانشگاه پناه بردند. در آنجا هم گروه‌های سیاسی مقابل هم صف کشیده بودند. انجمن اسلامی، طرف‌داران دولت، انجمن دانشجوهای مسلمان، مجاهدین خلق و... تنها چند نمونه از این گروه‌ها بودند که فضای دانشگاه میزبان آنان شد.

 

ناامنی خیابان یعنی تحرک سیاسی در دانشگاه

شاید به همین دلیل است که می‌توان گفت دانشگاه دیگر مرکز تولید اندیشه و فکر سیاسی نبود؛ بلکه میدان بازی سیاسی شده بود. در این میان، حکومت و دولت مقصر بودند که با ناامن‌کردن خیابان‌ها، دانشجویان یا فعالان سیاسی و حزبی را به سمت دانشگاه کشاندند.

 

به نظر شما میدان مبارزه سیاسی و اجتماعی شدن مطلوب است یا نامطلوب؟ چون من فکر می‌کنم وقتی یک نهادی مانند دانشگاه که بناست در عرصه سیاسی یا اجتماعی مرجع تولید فکر باشد، ناگزیر تا حدی وارد میدان تبادل، تضارب و جدال هم می‌شود. 

حکومت و دولت مقصر بودند که با ناامن‌کردن خیابان‌ها، دانشجویان یا فعالان سیاسی و حزبی را به سمت دانشگاه کشاندند.

پرویز اجلالی: برای پاسخ به سؤال شما باید روند پیشرفت علم در اروپا را نگاه کنیم. در کشورهای دموکراتیک، دانشگاه‌ها سیاسی است و فکر سیاسی از دانشگاه می‌آید. بیشتر سیاستمدارها فارغ‌التحصیل علوم‌انسانی هستند و مهندس و دکتر بسیار کم است. وزیر خارجه، تاریخ و نخست‌وزیر، اقتصاد خوانده و فکرها از آنجا می‌آید. سیاست بعد از فروپاشی شوروی، حزب کارگر، حزب چپ فرانسه و انگلیس عوض شد و به‌اصطلاح نیو لیبل شد. (نیو لیبل یعنی حرف‌های بدون لنز)

دانشگاه فکر می‌سازد؛ از جمله فکر سیاسی و مأموریتش این است که محل خلاقیت و تولید اندیشه باشد. این تولید اندیشه در دوره جدید به اندیشه‌های کاربردی و تکنولوژی هم رسیده و از خودآگاهی آغاز می‌شود. از سؤال «ما که هستیم»؟ و «هویتمان چیست؟» این سؤال مهم را هر مملکتی باید پاسخ دهد. جواب این سؤال با دانشگاه به‌عنوان مکانی برای تعامل اجتماعی با اندیشمندان و علاقه‌مندان به یادگیری است. ساختمان، تعداد سالن و نفرات مهم نیست. اهمیت، از جهت نهاد بودن آن است؛ چون مکان‌های دیگر نهاد نیستند و صرفاً تسهیل‌کنندگانی هستند که باید هزینه کنند تا آدم‌ها بیایند؛ زیرا دانشگاه با آدم‌هایش زنده است.

 

فکرها از دانشگاه می‌آید!

دانشگاه جایی است که انسان‌هایش اندیشمند هستند. صاحبان اندیشه و تفکر باید بیایند، هرچه می‌خواهند بگویند و بحث کنند. این حالت ایده‌آل است. در فرانسه، انگلیس، سوئد و کشورهای نسبتاً دموکراتیک، زمانی دانشگاه با اعتراض در خودش مواجه می‌شود که موضوع مربوط به مسائل دانشجویی باشد؛ مثلاً تغییر در مبلغ شهریه باعث می‌شود فضای خود دانشگاه به هم بریزد؛ اما هنگامی که دعوا بر سر بالابردن سن بازنشستگی توسط مکرون در فرانسه است، دانشجو در خیابان تظاهرات می‌کند. 

در کشورهای دموکراتیک، دانشگاه‌ها سیاسی است و فکر سیاسی از دانشگاه می‌آید. بیشتر سیاستمدارها فارغ‌التحصیل علوم‌انسانی هستند و مهندس و دکتر بسیار کم است.

دانشگاه معمولاً فکر را می‌سازد؛ اما درگیری‌ها و اختلافاتی که پیرامون این فکر جاری می‌شود، در دانشگاه نیست. پلیس، نیروی نظامی و کتک‌کاری نیست. فکر از دانشگاه به حزب می‌رود و در آنجا کاربردی می‌شود؛ چیزی شبیه به ایدئولوژی و سپس تبلیغ می‌شود. دانشگاه با عضویت در احزاب، ممکن است سیاسی باشد؛ اما کاربرد اصلی آن فکرسازی است. حزب در دانشگاه علوم‌انسانی و تا حدودی در علوم پزشکی اجتماعی هم هست. دعواهای ایدئولوژیک و سیاسی در دانشگاه وجود دارد. آنجا اساتیدی هستند که پژوهش‌هایشان در راستای ارتقا آزادی و گسترش عدالت است. پژوهشگرانی بر مبنای افزایش مالی و رشد سطح زندگی عمومی مطالعه می‌کنند. افرادی هم بر روی چگونگی ارائه خدمات پزشکی به همه افراد جامعه و بالابردن کیفیت دستگاه‌های پزشکی فعالیت می‌کنند. این اختلاف‌ها ممکن است معنای سیاسی داشته باشد که دارد و حتی ممکن است پژوهشگران آن هم سیاسی باشند؛ اما مشغول فعالیت دانشگاهی هستند و دعوایی داخل دانشگاه صورت نمی‌گیرد و به بیرون انتقال داده می‌شود. در کشورهایی که توسعه‌یافته نیستند؛ مانند آمریکای لاتین که خیابان‌هایشان امن نیست، در برخی مواقع کار به داخل دانشگاه کشیده می‌شود. در کشوری که ساختار سیاسی‌اش جاافتاده است چه لزومی وجود دارد که دعوای دو حزب چپ و راست به دانشگاه کشیده شود؟

 

فحش ندهید! کتک نزنید!

در حوادث سال گذشته شاهد آن بودیم که صحن دانشگاه به نسبت دهه هفتاد و هشتاد شاهد دعوا نبود. عده‌ای هم که از دانشگاه به خیابان آمدند، بدون مرجعیت و تفکری بودند که در ادوار گذشته شاهد آن بودیم. در ادوار گذشته، دانشجوها با خط فکری منسجمی پرچم‌دار می‌شدند و عده‌ای را با خود همراه می‌کردند. برآورد ذهنی من از این اتفاقات این است که آنها جدا از نقش دانشجویی‌شان در خیابان حضور داشتند و در خلال صحبت‌ها به نظرم رسید که کنشگری و زیست دانشجوی امروز شامل هیچ یک از دو روشی که درباره آن گفتگو می‌کنیم، نمی‌شود. گویی دانشگاه در ایران امروز از الگوی رفتاری تبعیت می‌کند که شبیه آن را در صحبت‌ها و الگوهای ذهنی‌مان پیدا نمی‌کنیم یا سراغ نداریم.

در فرانسه، انگلیس، سوئد و کشورهای نسبتاً دموکراتیک، زمانی دانشگاه با اعتراض در خودش مواجه می‌شود که موضوع مربوط به مسائل دانشجویی باشد.

پرویز اجلالی: ما درباره دانشگاهی حرف می‌زنیم که گاهی با سیاست مرتبط می‌شود. دانشجو شهروندی است که در شرایط دموکراتیک و بدون ترس از تنبیه می‌تواند به خیابان برود و به هر موضوعی اعتراض کند و علیه دولت شعار دهد. در شرایطی که ما دموکراسی را قبول داشته باشیم، این یک حق شهروندی است. اگر دموکراسی را قبول نداریم، باید بدانیم که او فقط وظیفه دارد و اصلاً حقی ندارد. پس نباید حرفی بزنیم. این یک انتخاب کلان میان رفتار دموکراتیک و غیردموکراتیک است.

من می‌گویم چرا دانشگاه حساسیت سیاسی پیدا می‌کند. در حالی که در فضای عمومی، سیاست سرکوب می‌شود؟ حالت مطلوب سیاسی دانشگاه این است که در داخل فضایِ آن، پلیس نباید کسی را مورد ضرب و شتم قرار دهد یا کسی در آنجا شعار داده یا فحاشی کند. باید فکر شود تا اعتراض و شعار در بیرون از دانشگاه انجام شود.

 

/ انتهای بخش اول / ادامه دارد...

ارسال نظر
captcha