درنگی در مواجهه با امر اجتماعی و ولایت جامعه در نسبت با ولایت قدرت در گفتگو با دکتر سید جواد میری؛
جمهوری اسلامی (که همه سلایق را زیر بال و پرش نمی‌گیرد) شبیه به یک حزب است! حزبی که ممکن است در جامعه ۲۰ درصد رای داشته باشد، و خب حزبی که ۲۰ درصد رای دارد، در بهترین حالت، ۲۰ صندلی در مجلس دارد.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ یکی از سوگیری‌های شناختی توسط مسئولین و نخبگان این است که با وجود پدیده امر اجتماعی، از آن تصور عمیقی ندارند و به همین دلیل راه حل‌هایی که برای مشکلات و بحران‌ها پیشنهاد می‌دهند بیشتر صبغه حقوقی، امنیتی و سیاسی دارد و تصورشان این است که با این کنشگری‌ها می‌توان امر اجتماعی را مدیریت و جهت داد و منجر به تقویت انسجام اجتماعی می‌شود.

در نتیجه برای تقویت انسجام اجتماعی در ساحت بینش باید به ضرورت بینش و فهمِ اجتماعی رسید و بعد در ساحت کنشگری باید به راه حل‌های کوتاه مدت و بلند مدت آن پرداخت، به همین منظور با سید جواد میری، دانش‌آموخته رشته جامعه‌شناسی از دانشگاه بریستول و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، به گفتگو نشسته‌ایم.

 

وضعیت موجود جامعه ایران و تحولات و چالش‌هائی که در سال گذشته از سر گذراند، برای همه ما روشن و آشکار است. البته تحلیل ریشه‌های آن رویدادها و تمام چیزی که در خیابان یا فضای مجازی به وقوع پیوست، نیازمند تبیین و تفسیر از سوی اهالی علوم‌اجتماعی و سیاست است. قرائت دکتر سیدجواد میری از آنچه در سال ۱۴۰۱ ایران را به چالش کشاند و تا امروز نیز زیر پوست شهرها جریان دارد، چیست؟

میری: ابتدا توجه کنید حرف‌های این جلسه صرفا در ساحت نظری انجام نمی‌شود و معطوف به وقایعی که در کشور در حال رخ دادن است یا رخ داده انجام می‌شود.

درباره صورت‌بندی وقایع اتفاق افتاده، اختلاف شدیدی بین آنچه که حاکمیت می‌گوید و بین آنچه که ملت می‌گوید، و مثلا دانشگاهیان یا روشنفکران، کسانی که در حوزه عمومی به نوعی صورت‌بندی امر اجتماعی را انجام می‌دهند، وجود دارد؛ چرا که دستگاه‌های رسمی حاکمیت (رسانه‌ها) می‌گویند اتفاقات ۱۴۰۱ از جنس اغتشاشات است، و ریشه‌ آن طبق نظر عده‌ای مثلا جنگ ترکیبی است و سال‌هاست که در خارج در حال برنامه‌ریزی هستند و ما به زودی در سطح جهانی به آن‌ها جواب خواهیم داد! این روایتی است که به صورت سیستماتیک از سمت رسانه‌های رسمی در حال صورت‌بندی است. طرف دیگر این است که این اتفاقات اعتراضات، تظاهرات و جنبش است و حتی در خارج از کشور هم رسانه‌هایی که به نوعی معاند هستند، مثلا از طریق انگلستان، امریکا و عربستان سعودی تغذیه می‌شوند، صحبت از انقلاب می‌کنند.

ما می‌خواهیم این بحث‌ها را در وضعیت بسیار بسیار مه آلودی صورت‌بندی کنیم که تقریبا صف‌ها قبل از اینکه اصلا بحث مطرح شود، کشیده شده است. حالا شما اگر بخواهید بگویید که ما زبانمان نه امنیتی، نه سیاسی و نه امپریالیستی است، چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

امپریالیست‌ها می‌گویند که تو عمله حکومت هستی. امنیتی‌ها می‌گویند که تو در حال بازی کردن در زمین دشمن هستی. ملت یا کسانی که بیرون از دایره‌ حاکمیت هستند، در بهترین حالت به تو وسط باز یا خائن به آرمان‌های ایران و کشور می‌گویند!

 

حال دو سوال این جا مطرح می‌شود؛ اول این است که در چنین فضایی که ترسیم فرمودید، آیا امکان فهمِ مسائل اجتماعی، حتی جنبش‌های اجتماعی در ایران وجود دارد؟ دوم اینکه آیا در این فضا امکان یک راه حل کوتاه مدت یا میان مدت وجود دارد؟

میری: با همه‌ این احوال که حکومت یا به تعبیر درست‌تر رسانه‌های حکومت، به هیچ وجه نمی‌پذیرند که تاملی در باب امر اجتماعی در ایران کنند، و دائم پا روی گاز گذاشته‌اند که کامل به سمت غلط حرکت کنند؛ در چنین وضعیتی حتی من می‌گویم که امکان گفت‌وگو هست، امکان صورت‌بندی درست و امکان عبور از این وضعیت است که جمهوری اسلامی به‌ مثابه یک نظام سیاسی که در ۱۳۵۷ به‌ مثابه یک امر برآمده از اراده‌ ملی ایران شکل گرفته بود و توانست که تبعات و پیامدهای جهانی داشته باشد، امکان حفظ، اصلاح و تعادل آن هست. اما چگونه؟ چطور؟ با چه ابزاری؟

اولین نکته این است که جامعه در یک وضعیتِ التهاب است و برای این که بخواهی به این جامعه یا مردمی که به هر دلیلی معترض بوده‌اند ثابت کنی که آنها را می‌بینی، باید یک شوک به جامعه وارد کنید. آن شوک چیست؟

من هفته اول بعد از فوت خانم مهسا امینی در همین پژوهشگاه علوم انسانی، بحثی درباره این ماجرا داشتم و در آن بحث، دو مفهوم را ارائه دادم و گفتم، نظام سیاسی در ایران مبتنی بر کتاب ولایت فقیه امام خمینی، مدلی ارائه داد که قدرت ولایت دارد، فقیه ولایت دارد یا فقه ولایت دارد و این ولایت فقه در ساحت ملت - دولت رفت و به ولایت قدرت، قدرت ولایت تبدیل شد.

سوالی که این جا پیش می‌آید که؛ ما به مدل لیبرالی، آنارشیستی، سوسیالیستی و سوسیال دموکراتیک هم کاری نداریم و می‌پرسیم آیا چیزی به عنوان جامعه در ایران وجود دارد یا نه؟ و اگر این جامعه وجود دارد، آیا این جامعه ولایت دارد یا نه؟

اگر عدم ولایت جامعه قائل باشیم، و بگوئیم تنها این قدرت است که ولایت دارد و خودش تشخیص می‌دهد که به جامعه آزادی یا عدالت بدهد یا ندهد، کسانی می‌گویند؛ ولایت فقیه خودش را به جایی وصل کرده که به تئوکراسی تبدیل شده است. تئوکراسی به ‌مثابه یک تجربه تاریخی در تاریخ بشر محتوم به شکست بود. مدلش هم اصلا در جهان اسلام نبود؛ بلکه مدلش در مسیحیت بود که قدرت، خودش را به عنوان یک تئوکراسی مطرح می‌کرد.

آن چیزی که در جمهوری اسلامی شکل گرفته بود، نوموکراسی است. نوموکراسی یعنی یک سری قواعد حقوقی یا فقهی که بر اساس احکام شکل گرفته و خوانش حقوقی برای مدیریت حکومت داشته یا دارد.

اگر بگوییم جمهوری اسلامی، تئوکراتیک است، پس محکوم به شکست می‌شود. یعنی بگوییم قدرت فقط ولایت دارد و هیچ امر دیگری نمی‌تواند بر این ولایت، ولایت داشته باشد یا وارد نوعی مذاکره و چانه‌زنی با این ولایت شود. اما اگر به ولایت جامعه هم قائل شویم، یعنی گفتیم که جامعه می‌تواند تشخیص دهد(که در علوم و منابع اصلی دین هم ادله آن گفته شده است، مثلا یدالله مع الجامعه، نمی‌گوید یدالله مع القدرت یا مع الخلیفه). کسانی که در یک واحد مثل جامعه یا کشور زندگی می‌کنند و بر اساس مولفه‌هائی مثل هم وطن بودن، هم دین بودن، هم مذهب بودن، در یک مجموعه‌ قرار می‌گیرند و با زبان جامعه‌شناسی، به آنها جامعه (سوسایتی) می‌گوییم، اینها اگر اراده‌ای داشته باشند یا اراده‌ای کنند، آن اراده به نوعی سوژه‌وارگی آنها، خواست آنها و میل آنها این امکان را می‌دهد که نظری یا چشم‌اندازی در ولایت و قدرت داشته باشند. به زبان دیگر اینان بر خودشان ولایت دارند.

 

با توجه به صورت‌بندی که بیان فرمودید حالا سوال این است که؛ اگر بین ولایت قدرت، یعنی ولایت سیاستمداران یا ولایت آنهایی که هیئت حاکمه هستند، با ولایت جامعه اختلافی رخ داد، چگونه باید این اختلاف را مدیریت کرد؟ راه حل درمان چنین وضعیتی چه چیزی است؟

میری: چند راهکار وجود دارد: یک راه این است که آنها را حذف و نابودشان کنیم. اینها فاسد، فاسق، محارب، فریب خورده و ایادی دشمن هستند؛ یا به هر دلیل دیگری باید آنها را حذف و نابود کرد. خب این راهکار را حداقل در ۴۰ ساله اخیر در منطقه خودمان دیده‌ایم. عاقبت خوبی نه برای حاکمان، نه ملت و نه کشورها داشته است. نمونه‌ای از مدل‌ها، لیبی و عراق است که عاقبت آنها خوب نبوده است؛ هر چند هم حق با ملت بوده یا با حاکمیت بوده است. وقتی دعوایی رخ دهد و یک مناقشه‌ای شکل گیرد، بین این دو ولایت قدرت و ولایت جامعه، باید دنبال راه حل دیگری بود. آن راه حل دیگر به نظر من نوعی دیالوگ یا به رسمیت شناختن امر سیاسی و امر اجتماعی است. از قضا ملت نشان داده که امر سیاسی را به رسمیت می‌شناسد، آن جایی که تعادل این به رسمیت شناختن را رعایت نمی‌کند، از قضا امر سیاسی است! یعنی آن چیزی که از ملت و جامعه می‌خواهد، برای برهه‌های مشخصی است. امر سیاسی گاهی از مردم می‌خواهد که او را در یک انتخابات یا راه‌پیمائی تایید کند و بعد از آن سراغ کارهای خودش می‌رود تا باز زمان این تایید گرفتن‌ها فرا برسد.

حالا سوال این جاست که اساس نظام جمهوری اسلامی آیا بر اساس شرکت در انتخابات بوده یا مشارکت در انتخابات؟

ممکن است عده‌ای بگویند شرکت هم نوعی مشارکت است؛ اما این طور نیست. وقتی انقلاب شکل می‌گیرد، نظام جمهوری اسلامی تاسیس می‌شود و باید رسیدگی به امور حکمرانی در دستور کار قرار بگیرد. اما در برخی از جوانب این رسیدگی مبهم باقی می‌ماند و به جای آن اقدامات نه‌چندان اولی‌ای به دستورکار راه پیدا می‌کند. مثلا اولین کاری که برخی از صاحبان جدید قدرت می‌کنند این است که نشان سر در مجلس ملی را پاک می‌کنند! این شورا یک معنایی داشته است؛ یعنی امربینهم باید شور و مشورت باشد. این شور و مشورت هم نمی‌تواند فقط مخصوص و مختص یک جناح یا یک گروه باشد. باید به نوعی ملت و اراده‌ ملت در آن مجلس شورا، خودش را متبلور کند.

حالا سوال اینجاست، آیا واقعا مردم یا ملت توانسته‌اند در مسائل بنیادین کشور طرف شور و مشورت باشند یا بسیاری از چیزها پشت صحنه، مثلا در یک مجمع نخبگانی، آنهم با رویکرد یا جناح خاصی شکل گرفته است؟

شاید عده‌ای بگویند که مردم دقیق نمی‌دانند مسائل چه چیزی است، آنها خوب توجیه نشده‌اند. جواب این است که دو حالت وجود دارد، گاهی بحث بر سر این است که حس مردم یا بخشی از مردم نسبت به این موضوعات چیست، این حس به حاشیه رانده شدن از اراده‌ ملی در بخش عمده‌ای از اقشار و طبقات جامعه بیدار می‌شود. حالا ما چه کار کنیم که این حس را مقداری تقلیل دهیم و به مردم بفهمانیم که نه تنها باید در امور مشارکت داشته باشند که باید هم مشارکت کنند و مشورت دهند.

این کار را می‌توانیم با یک شوک در جامعه ایجاد کنیم، مثلا در همین واقعه‌ای که اتفاق افتاده است و امروزه ابعاد وسیع‌تری پیدا کرده، چند راهکار گفته‌ام. یکی این است که مثلا ما هنوز نتوانسته‌ایم پدر و مادر خانم مهسا امینی را به رسانه‌ خودمان بیاوریم! می‌گوییم کومله و آمریکا و اسرائیل و تمام دنیا را هم وسط آورده‌ایم، و در رسانه‌ها اخبار آنها را هم پخش می‌کنیم، اما ساده‌ترین کار را نمی‌توانیم انجام دهیم که فضای جامعه این را حس کند که سخن دیگری هم در فضای جامعه‌ ما و رسانه‌های ما می‌تواند نمود داشته باشد. برشی از رویدادهای جامعه را در تلویزیون نشان دادیم. نمایش اینها اتفاق خاصی را رقم نزد. معلوم نیست که چرا نسبت به این مسائل و نمایش‌شان می‌ترسیم. این حس را داریم که هر لحظه ممکن است همه چیز بریزد و از بین برود! اگر شما این پایه‌ها را بر اراده‌ این ملت، بر خاک این سرزمین، بر روی قلوب این مردم قرار دادید، نباید ترسی داشته باشید. ترس را کسی دارد که فکر می‌کند از ملت فاصله گرفته است، فکر می‌کند ملت پشتش نیست، مگر همین ملت نبود که انقلاب کرد؟ مگر همین ملت نبود که هشت سال جنگ را گذراند؟ مگر همین ملت نیست که تحریم‌ها را در این سال‌ها مدیریت می‌کند؟ وقتی با چنین ملتی روبرو هستید، باید آن را طرف مشورت قرار دهید، و ساخت قدرت را از ساخت خاندان سالاری در بیاورید و فضا را باز کنید که این نیروها به عرصه قدرت، مدیریت، سیاست‌گذاری و... وارد شوند. ما از شوک دادن به جامعه می‌ترسیم و به دلیل همین ترس است که دچار سردرگمی هستیم. دامنه این سردرگمی هر روز وسیع‌تر می‌شود.

 

به جز راه حل شوک، راه حل دیگری برای خروج از این وضعیت و رسیدن به اوضاع مطلوب مدنظرتان هست؟

میری: راه حل دیگر به جز شوک درمانی، این است؛ جامعه ما یک بودِ متکثر دارد که هم سیاست‌گذاران، هم نخبگان و حتی عده‌ای از مردم آن را می‌دانند. نمایش این بودِ متکثر در رسانه‌ ملی خالی از اشکال است. منظورم از این نمایش اختصاص فضای رسانه ملی به همه است؛ یعنی رسانه ملی را تبدیل به تریبون بخشی از جامعه نکنیم!

مثلا عده‌ای می‌گویند: اگر ما این کار را انجام دهیم و همه را در کنار طیف همراه‌مان نمایش دهیم، ممکن است حمایت نیروهای اصیل انقلاب را از دست ‌دهیم و آن موقع به چه کسی تکیه کنیم؟!

جواب این است که؛ انقلاب در سال ۵۷ اتفاق افتاد و آن چیزی که ما امروز می‌بینیم، نظام است. عدم کاربرد درست و دقیق مفاهیم، منجر به سوءبرداشت و مواجهه با صورت‌بندی غیردقیق از مسائل است. مثلا درست است که به صورت مصطلح می‌گوییم؛ انقلاب دارد حرکت می‌کند! اما انقلاب که حرکت نمی‌کند! بلکه یک واقعه و رخداد در ساحت زمانی و مکانی است. پس از پایان این رویداد، انقلابیون و بخشی از انقلابیون هستند که در امتدادش حرکت می‌کنند. شما نمی‌توانید نظام را با همان ایده انقلاب حرکت دهید و مدیریت کنید. اگر خواستید این کار را انجام دهید، دچار چندگانگی می‌شوید، و نهایتا باید بخش اعظمی از ملت را حذف کنید، تا بتوانید برداشت ساخت قدرت از انقلاب را حفظ کنید. دیگر تن به حکمرانی نمی‌دهید، تمام تلاش‌تان این خواهد بود که قلعه‌ای را حفظ کنید، در حالی که حکومت و حکومت‌داری، ملت – دولت، یک سیستمی دوطرفه است. باید از تمام ظرفیت‌های این سیستم برای حکمرانی بهره گرفت. مثلا کنش‌های اجتماعی زنان که امروز از دیدگاه حکومت تبدیل به یک معضل شده‌، باید در همین چارچوب بررسی شود. امروز نمی‌توان اینطور گفت که زنانگی جرم است! مگر این سوژگی زنان در زمان شاه شکل گرفته بود؟! در زمان شاه در روستاها مدرسه بود، اما عرف روستا اجازه نمی‌داد زن‌ها به مدرسه بروند، زیرا حضورشان در مدرسه امری فاسد به حساب می‌آمد. اما انقلاب که شد، گفتند زنان هم پای مردان هستند و در انقلاب شریک‌اند! بر اساس همین دیدگاه حضور زنان در عرصات مختلف از مدرسه تا باشگاه و ... دیده شد و برای این حضور تدابیری اندیشیده شد. اساسا سوژه‌وارگی زنان، با انقلاب ایران شکل گرفت. انقلاب، کل ساحت اجتماعی را در جامعه ایران تحت انقیاد خودش در آورد. زنانگی بخشی از زندگی اجتماعی شد، همان گونه که مردانگی بود.

اما سوال اینجاست که؛ چرا یک دفعه وحشت ما را گرفت؟ با فقه پویا، انقلاب و بخشی از خوانش انقلابی را شکل دادیم و ناگهان به فقه سنتی رجعت کردیم! در همین رجعت و مدیریت بود که دچار تضاد شدیم. پس امروز نمی‌توانیم جامعه را مدیریت کنیم.

 

با همین نگاه، درباره جایگاه امر اجتماعی در تحلیل بحران‌ها که توسط مسئولین و نخبگان انجام می‌شود، بفرمایید؟

میری: یکی از مشکلاتی که در تبیین این بحران توسط مسئولین و نخبگان در حال اتفاق است، اینکه آنان از امر اجتماعی تصوری ندارند، فکر می‌کنند همه این اتفاقات، پروژه است! ممکن است بخشی از آن پروژه انجام باشد، اما سوال اینجاست که این اتفاقات در بستر جامعه روی می‌دهد و نمی‌توان همه‌اش را پروژه دانست.

مارگارت تاچر که محافظ راست‌گرا بود، بعد از روی کار آمدنش اینطور می‌گوید که؛ من جامعه نمی‌بینم، من افراد را می‌بینم! او در انگلیس دهه ۱۹۸۰ مانع فاند و بسیاری از پژوهشکده‌ها و دانشگاه‌های جامعه‌شناسی شد. گفت جامعه‌شناسی خطرناک است؛ زیرا با نگاه راست‌گرا و محافظه‌کارانه او که در خدمت سرمایه بود، جامعه در برابر ولایت یا قدرت سیاسی، قدرت پیدا می‌کند. همان نگاه، اما در یک ساحت دیگر در ذهن و زبان مدیران و مسئولان ما شکل گرفت! اصلا هیچ کدام از جامعه نمی‌گویند! همه را به افراد اغتشاش‌گر یا به پروژه و... تقلیل می‌دهند! در حالیکه جامعه ایران منتج و برآمده از تحولات و پیامدهای تاریخی و صیرورت‌های تاریخی است. این جامعه ماست که شکل گرفته و اگر بر روی این جامعه قدرت را سوار کنی، تداوم، استمرار و استحکام خواهی داشت. اگر قدرت را بر روی شن و ماسه سوار کردی، این سیل جامعه، خواهی نخواهی ما را خواهد برد.

 

در چنین تحلیل و چیدمانی جایگاه دین کجاست؟ جایگاه صورت‌بندی‌های دیگری که در تضاد با صورت‌بندی شماست، چطور ارزیابی می‌شود؟

میری: ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ که همه‌پرسی انجام شد، بر اساس گفته‌های رسمی، ۹۵ درصد به جمهوری اسلامی رای دادند. کل جمعیت ایران در آن زمان ۳۲ میلیون جمعیت بوده است. فرض کنید که ۱۵ میلیون می‌توانستند رای دهند. از ۱۵ میلیون آن روز، بر اساس محاسبات سن و سال، احتمالا خیلی‌ها در قید حیات نباشند و خیلی‌ها ممکن است از موضع یا رای آن روزشان برگشته باشند. ما جمهوری اسلامی را با ۹۵ درصد رای آری تحویل گرفته‌ایم و به‌زعم من رای امروزش نسبت به روزهای نخستین سال ۱۳۵۸ دچار تغییرات شده است. ممکن است شما با تصور من هم نظر نباشید. اما این سوال کماکان به قوت خود باقیست که این تغییرات روی داده و حالا با این تغییرات چه باید کردآیا صرفا می‌توانیم بگوییم همین که شما را تحمل می‌کنیم، رافت اسلامی داریم؟ همین را قبول کنید؟ و همین که هست؟ یا نه، حکمرانی و هنر حکمرانی در تلاطمات و اساسا سیاست، امری نیست که ما را فقط به برآیند مطالبات حداکثری برساند. بلکه مدیریت حداقل‌هاست. باید یک مخرج مشترک حداقلی بین مردم ایجاد کرده و بر اساس آن حداقل‌ها، کشور را مدیریت کنیم! آن هم در این فضای پرتلاطم جهانی که ما دشمنان سرسخت زیادی داریم. ممکن است دوستداران محبی هم در ملت‌ها داشته باشیم، مثلا انصارالله یمن، حزب‌الله لبنان، حشدالشعبی عراق و... . اما دشمنان سرسخت و دولت‌های سرسخت که دشمن سرسخت ما هم هستند، داریم که نمی‌توان از وجود و دشمنی‌های‌شان به سادگی گذشت. در این فضا باید چه کار کنیم؟ آیا می‌توان الگوی ایرانیت را به یک الگوی مدنظر خودمان محدود کرده و پیش برویم؟ به نظر من با آن ادبیات و چارچوب، غ تداوم و استمرار جمهوری اسلامی غیرممکن است. یقینا اتفاق‌های ناگوار دیگری پیش روی ما خواهد بود. ما بخشی از جامعه را به دلیل مذهب، دین، عدم تطابق با چارچوب ایدئولوژیک، زبان فلان، عقیده فلان، کنار گذاشتیم. تکثرها را به ‌مثابه مخل می‌بینیم و در ساخت قدرت اجازه‌ ورود به آنان نمی‌دهیم! شاید این مشکلات را برای مدت کوتاهی مدیریت کنیم و به اشتباه فکر کنیم که از آن گذشته‌ایم، اما یقینا دوباره بازخواهد گشت، وقتی برگردد دیگر نمی‌توان جلوی آن را گرفت. چه‌کار باید کرد؟ به نظر من بازگشت به روح قانون اساسی.

وقتی گفته می‌شود بازگشت به روح قانون اساسی از همه طرف به ما اشکال می‌گیرند! گفته نشد برگشت به قانون اساسی بلکه گفته شد بازگشت به «قانون اساسی». روح قانون اساسی این بود که ملت حق تعیین سرنوشت جمعی خود را دارد، و بعد بر اساس این حقِ تعیین سرنوشت بود که توانستند قانون اساسی را کنار بگذارند و مثلا خبرگان این جامعه بنشینند و یک قانون را تدوین کنند که ملت حق تعیین سرنوشت داشته باشد. نه یک فرد، نه اجنبی، نه امپریالیست، نه استعمار؛ بلکه ملت. ملت هم همان حرفی که استاد مهدی حائری می‌زند، یعنی ایرانیان حق ملک مشاع دارند، یعنی هر کسی که در ایران به دنیا آمده است و زندگی می‌کند، حق دارد، مثل حق مشاع دارد هم به قدرت، هم به ثروت، هم به منزلت و هم به این که رای آن خوانده شود این را می‌توان در مجلس نشان داد. به نظر من، اوضاع امروز جمهوری اسلامی(که همه سلایق را زیر بال و پرش نمی‌گیرد) شبیه به یک حزب است! حزبی که ممکن است در جامعه ۲۰ درصد رای داشته باشد، و خب حزبی که ۲۰ درصد رای دارد، در بهترین حالت، ۲۰ صندلی در مجلس دارد.

 

سوال آخر اینکه، اگر موافقید به اصل موضوع این گفتگو برگردیم. درباره جایگاه انسجام اجتماعی در مدیریت جامعه و درباره راهکارهای چگونگی تقویت انسجام اجتماعی در وضعیت موجود هم اندکی صحبت کنیم...

میری: با انسجام و با همبستگی بین آحاد ملت است که شما می‌توانید به بهترین نحو مدیریت کنید. چه طور میتوان انسجام و همبستگی بین آحاد ملت را ایجاد کرد؟ ممکن بود ۵، ۱۰ یا ۱۵ سال پیش، با گفتاردرمانی این مقصود پیش رود. همان‌طور که آیت‌الله خامنه‌ای آمدند و گفتند که اگر جمهوری اسلامی و من را قبول نداری، ایران و کشور را که قبول داری، پس پای صندوق‌ها بیا و رای بده. یا جایی که گفتند این رای‌ها امانت است؛ اما امروز از آن مرحله عبور کردیم و با گفتاردرمانی دیگر نمی‌شود این خشم و خشونت را در جامعه مدیریت کرد. باید یک فضایی ایجاد شود. به عبارتی باید اراده‌ای معطوف به تغییر باشد. اگر این اراده بود، راه آن هم پیدا می‌شود. یکی از راه‌ها هم گفتم که درون خود قانون اساسی است، حق تعیین سرنوشت ملی.

فهم من به عنوان کسی که هم دغدغه حفظ دستاوردهای انقلاب و هم دغدغه کشور را دارد و هم می‌داند که اوضاع جهان شدیدا در یکی از وضعیت‌های بحرانی قرار گرفته است و در این وضعیت ایران بدون حاکمیت ملی نمی‌تواند از خطرها عبور بکند، این است. خطر را دور نبینید، خطر همیشه بیخ گوش ماست. موشک و بمب و... مهم است، اما آن چیزی که مهم‌تر است و همه‌ اینها را به هم وصل می‌کند، اراده‌ یک ملت است برای بقا، برای تداوم داشتن و برای ماندن باید بین حاکمان و ملت تالیف قلوب باشد. اگر تالیف قلوب نباشد، و تصور شود طبقه حاکم حق مطلق هستند و کاری با مردم ندارند، به هیچ شیوه و شکلی نمی‌توان انسجام اجتماعی را تقویت کرد.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha