مبانی و راهبرد‌های انسجام اجتماعی در گفتگو با بیژن عبدالکریمی؛
گفتمان انقلاب ظرفیت‌های بالاتری دارد، ولی در واقع جهال، خوارج، ظاهراندیشی دینی و اندیشه‌های منحط سنتی در حوزه‌های ما سیطره پیدا کرده است. تکنوکرات‌ها و بروکرات‌هایی که هیچ آرمان و ایدئولوژی ندارند؛ اما در پشت گفتمان انقلاب پنهان شده است. این پیوند دو دسته، تمام ارزش‌های انقلاب را خفه کرده است.

گروه راهبرد «سدید»؛ با گذشت بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی و روی کار آمدن جمهوری اسلامی و همچنین تولد نسل‌های جدید، به نظر می‌رسد که باید راهکارهای تازه‌ای برای تقویت انسجام اجتماعی معرفی شود، چرا که راهکارهای پیشین دیگر پاسخگوی نیازها و نوع مواجهه آن‌ها با مسائل جدید نیستند. به عبارت دیگر عده‌ای از جامعه سبکی دیگر از زندگی را می‌پسندند و با نظام مسائل جدیدتری مواجه هستند؛ شرط بقای گفتمان انقلاب اسلامی آن است که با گفتمان جدید بتواند با آنها مواجه شود و به نیازهای آن‌ها هم برای رسیدن به انسجام اجتماعی پاسخ دهد.

در نتیجه برای تقویت انسجام اجتماعی نیاز است ابتدا ضرورت و جایگاه انسجام اجتماعی در ساحت بینش حکمی و فلسفی به خوبی مشخص شود و بعد به سراغ بررسی انواع راهبردها و کنشگری‌ها برای تقویت انسجام اجتماعی برویم به همین منظور به سراغ دکتر بیژن عبدالکریمی، دانش آموخته فلسفه رفته‌ایم و گفتگو مفصلی را با او داشته‌ایم که در ادامه ارائه می‌شود.

 

شاید در نگاه نخست، مفهوم انسجام اجتماعی تا حد زیادی در ساحت جامعه‌شناسی شناخته و خلاصه شود. این در حالیست که ضرورت و جایگاه انسجام اجتماعی و کنشگری آن نسبت به ساحت‌های دیگر علوم انسانی، راه را برای مشخص شدن جغرافیای این بحث باز می‌کند. شما درباره این شیوه نگاه چطور می‌ اندیشید؟

عبدالکریمی: نکته اول جامعه مجموعه‌ای از افراد نیست؛ جامعه متشکل از افرادی است که به واسطه مولفه‌های سرزمینی، هویتی، فرهنگی اجتماعی، زبانی، تاریخی با هم انسجام پیدا می‌کند. یعنی جامعه‌ای که انسجام اجتماعی نداشته باشد صرف تجمع افراد است.

نکته دوم انسجام اجتماعی یک امر دستوری و توصیه‌ای نیست؛ یعنی چنین نیست که ما به جامعه دستور دهیم که شما باید منسجم باشید! درست مثل زمانی که ما به افراد خانواده نمی‌توانیم دستور دهیم که به همدیگر عشق و علاقه داشته باشند؛ بلکه باید در یک پروسه طبیعی این عشق و علاقه در بین افراد خانواده وجود داشته باشد. اگر چنین چیزی وجود ندارد، حتما علل و عوامل بازدارنده‌ای موجود است که باید آن‌ها را مورد شناسایی قرار داد.

به طور طبیعی جوامع انسانی از یک جامعه قبیله‌ای گرفته، تا جوامع پیچیده‌تر، تا مفهوم ملت در دوران ما بینشان یک انسجام وجود داشته و دارد؛ اما زمانی که ما با مدرنیته مواجه شدیم، وجدان تاریخی ـ اجتماعی ما شکاف برداشت، و ما با دو زیست جهان مواجه شدیم. یعنی بعد از مواجهه ما با مدرنیته و فروپاشی عظیم قلعه ایمان و زندگی سنتی، در برابر این زیست جهان سنتی یک زیست جهان مدرن هم پا به عرصه گذاشت؛ لذا ما دو ملت شدیم و یک بخشی از ملت کماکان به زیست جهان سنت، عالم اسطوره‌ای، عالم ایمان، عالم رازآلود دینی وفادار ماندند که البته تحت تاثیر مدرنیته قرار گرفته‌اند؛ اما بخشی از ملت و شهروندان ما شیفته عقلانیت جدید شدند و به عقلانیت سنتی و تفکر سنتی و عالم ماقبل مدرن پشت کردند، و خود را در فضای جهانی، مدرنیته و زیست جهان عالم مدرن تعریف کردند و خواستند هویت و زندگی‌شان را شکل دهند.

به هر حال در وجدان اجتماعی و تاریخی ما در واقع دو زیست جهان سنت و مدرن در حال جنگ و درگیری هستند، و این ۲۰۰ سال همه متفکران ما آمدند ببینند چگونه می‌توان دو هویت مدرن و سنتی ما را پیوند بزنند؛ از سید جمال‌الدین اسدآبادی گرفته تا شریعتی، اقبال، کواکبی، عبده، سروش، مجتهد شبستری، سید حسین نصر و داوری همه به این مسئله اندیشیدند که چگونه ما می‌توانیم در تاریخیت خودمان بین عالَم سنت و عالَم مدرن پیوند برقرار کنیم. این مهم‌ترین عاملی است که درواقع انسجام اجتماعی ما را خدشه‌دار کرده است و این دو زیست جهان امروز در برابر هم قرار گرفته‌اند.

بارها من گفته‌ام که نهضت مشروطه ما شکست خورد؛ چون مشروعه خواهی در برابر مشروطه‌خواهان قرار گرفتند، و به واسطه انگلیسی‌ها به حکومت استبداد رضاخانی منتهی شد. نهضت ملی ما شکست خورد؛ چون کاشانی در برابر مصدق قرار گرفت و به کودتای سال ۳۲ منتهی شد. برنامه پهلوی اول و دوم شکست خورد؛ زیرا آن‌ها فقط نوگرایان را شهروند خود دیدند و در واقع سنت‌گرایان را خس و خاشاک حساب کردند و جمهوری اسلامی هم فقط سنت‌گرایان را به عنوان شهروند خود دید و نو گرایان را اصلا ندید و اصلا به حساب نیاورد؛ و همین ندیده شدن سبب طغیان بخشی از جامعه شد.

یکی دیگر از شکاف‌ها، شکاف‌های طبقاتی است. به خصوص جامعه‌ای که مدعی عدالت و برابری بود؛ و این هم شکافی است که بخشی از دولتمردان، مدیران و... ایجاد کرده‌اند. مثلا شعار مرگ بر آمریکا می‌دهند، اما در عمل کاری دیگری انجام می‌دهند. بخشی از جامعه نیز نه امیدی دارند و نه شغل و خانواده و حتی ارضای نیازها، مسکن نیز به رویای دست نیافتنی تبدیل شده است. این هم یکی از عواملی است که انسجام جامعه را از بین برده و قدرت سیاسی در هر دو زمینه ناتوان ظهور کرده است.

جمع‌بندی این که جامعه بدون انسجام، جامعه نیست. حتی اگر جامعه به لحاظ سیاسی دچار فروپاشی نشود، قطعا به لحاظ اجتماعی دچار فروپاشی می‌شود. ما الان دچار یک فروپاشی اجتماعی هستیم و هنوز به فروپاشی سیاسی منتهی نشده است، امیدوارم نشود، ولی منوط به این است که ما درکی از مسئله داشته باشیم. آنچه باعث این شکاف اجتماعی شده است، مسئله سیاسی نیست؛ بلکه مسئله سیاسی خود را در حوزه سیاست نشان می‌دهد. این شکاف حاصل وجود دو نوع انتولوژی، وجودشناسی، جهان‌شناسی، وجود دو نوع فهم از حقیقت، معرفت، انسان و منبع‌هایی برای نیل به حقیقت است.

متاسفانه گفتمان انقلاب و قدرت‌ها و نهادهای سیاسی ما و روحانیت ما فاقد نگرش فلسفی و حکمی هستند و چون درکی فلسفی از این شکاف اجتماعی ندارند (شکاف اول: شکاف نوگرایان و سنت‌گرایان)، آن را به عنوان یک مسئله سیاسی و ایدئولوژیک در نظر می‌گیرند. پاشنه آشیل قدرت سیاسی در کشور ما این است که با یک امر فلسفی، مواجهه سیاسی، پلیسی و امنیتی داشته است و گویی با زور و پلیس و گشت ارشاد می‌تواند شکافی که حاصل دو متافیزیک و دو گونه نحوه تفکر است را حل کرد. از سوی دیگر هم نیروهای واسطه‌ای که می‌توانستند در حلقه میانی باشند تا این شکاف را کم کنند، حذف شده‌اند. اساسا امروزه یکی از مشکلات ما این است که مترجمانی نداریم که این دو زیست جهان را به هم ترجمه کنند، و این دو قطب اجتماعی زبان همدیگر را نمی‌فهمند و به همین دلیل به خشونت روی می‌آورند و در غیاب نیروهای واسطه روز به روز این شکاف بیشتر می‌شود.

 

در وضعیت ترسیم شده یعنی در ایرانی که دو قطب دارد و این دو قطب سالیان چندیست در برابر هم قرار دارند، اما نه به معنای دشمنی، بلکه به معنای زیست‌های متفاوت، معنی انسجام دقیقا چه تصویری دارد؟

عبدالکریمی: ما باید در واقع دنبالِ مؤلفه‌هایی بگردیم که بتوانیم این دو قطب را به هم نزدیک کنیم، انسجام به این معنا نمی‌تواند باشد که یک طرف در واقع تمام منویات طرف مقابل را بپذیرد.

قدم اول برای تقویت انسجام این است که دو قطب همدیگر را ببینند و قدم بعدی این است که ما واسطه‌هایی پیدا کنیم که زبانِ این دو قطب را به هم ترجمه کنند و قدم سوم این است که ما مولفه‌های مشترک پیدا کنیم.

متاسفانه قدرت سیاسی ما و گفتمان انقلاب و سنت‌گرایان ما، محورهایی را به عنوان انسجام اجتماعی بیان می‌کنند که تمام این محورها در مقابل ذهن قطب مخالف تفسیرهای دیگری می‌شود و خود این محورها می‌تواند عامل شکاف بشود. ما باید مولفه‌های جدید پیدا کنیم، ما باید به گفتمان جدید برسیم. گفتمان‌های گذشته هر کدام بخشی از بحران بوده‌اند و ما نیازمند به یک گفتمان جدید هستیم.

 

ایران دو قطبی تا به امروز خودش را کشانده و امروز پیش روی ماست. بنظر شما در شرایط فعلی که اماره‌های شکاف از هر گوشه و کنار بیرون می‌زند و مردم را رویاروی یکدیگر قرار می‌دهد، راهکار چیست؟

عبدالکریمی: اولین نکته این است که ما باید وجود دیگری را به رسمیت بشناسیم. حاکمیت سیاسی در ایران، حوزه‌های علمیه و روحانیت و گفتمان انقلاب باید نگاهشان را تغییر دهند. یکی از انتقادات بنیادین من به جمهوری اسلامی و گفتمان انقلاب و نهادهای سنتی این است که اساسا وجود دیگری را درک نمی‌کنند؛ درک نمی‌کنند که در کشور ما انسان‌هایی وجود دارند که به نحو دیگری می‌خواهند زندگی کنند، به نحو دیگری زیست می‌کنند. اصلا در سراسر جهان بحث نوع تغییر، نوع نگاه به دیگری است.

از آن طرف دیگر هم درواقع کسانی که در کف خیابان هستند، دلایل مختلفی برای اعتراض دارند. (طبقاتی - فرهنگی) و آن‌ها هم دیگری را و گفتمان انقلاب و گفتمانی که قدرت سیاسی از آن نمایندگی می‌کند، را درک نمی‌کند. در هر دو سوی این طیف، عدم به رسمیت شناختن دیگری مشکل اصلی است.

شرایط ما بسیار خطرناک است و در این شکاف جرثومه‌های فساد هم ناله کردند؛ نیروهای وابسته به آمریکا، اسرائیل، معاند، عربستان، قدرت‌های ترکیه و... هر آن کسی که دشمن است و نمی‌خواهد کشور روی آرامش را ببیند. اگر ما این شکاف را نفهمیم و در جهت پرکردن این شکاف نباشیم، امنیت ملی کشور به خطر می‌افتد. ببینید؛ مثلا در مسئله رسانه، ما به صورت مطلق باخته‌ایم. این صداوسیما، صداوسیمای ملت نبود؛ به همین دلیل امروز افسار جامعه ما به دست رسانه‌های خارجی افتاده است؛ این یک نقطه ضعف بنیادین است. کار آن‌ها که توطئه کردن است و کار خودشان را انجام می‌دهند؛ اما صدا و سیمای ما چه کرد؟ ما تمام نیروهای واسطه را حذف کردیم و هیچ نماینده‌ای در آن نداشتیم؛ به همین دلیل آن چه در کف خیابان اتفاق می‌افتد بی سر است. یک معنای بی سر بودن این است که تفکر و نماینده ندارد، به همین دلیل شما با خشونت عریان مواجه می‌شوید. البته این خشونت عریان حاصلِ خشونت عریان قدرت سیاسی هم هست. همیشه اولین و آخرین گزینه‌ی قدرت سیاسی مواجهه سیاسی و پلیسی و امنیتی بوده است و حالا این خشونت عریان، خشونت عریان مخالف خودش را آشکار کرده است.

ما باید گفتمان جدیدی خلق کنیم، مؤلفه‌هایی را پیدا کنیم که دو طرف به آن‌ها احترام می‌گذارند و بر اساس این مولفه‌ها‌، یک گفتمان مورد رضایت و توافق همگان بنویسیم.

 

ممکن است درباره این مولفه‌ها و ابعاد گفتمانی که می‌فرمائید بیشتر توضیح دهید؟

عبدالکریمی: صحنه حیات سیاسی و اجتماعی شبیه زمین بازی می‌ماند؛ در یک بیابان نمی‌توانیم والیبال و فوتبال بازی کنیم، بلکه باید چارچوب و زمین بازی داشته باشیم تا یک بازی، بازی شود. این کار متفکران، روشنفکران و اندیشمندان جامعه است که خطوطی را ترسیم کنند و بگویند که باید در زمین بازی کنید و اگر بیرون بروی، اوت هستی. اگر ما خطوط کشیدیم در این خط، می‌توان بازی و بازیگری کرد.

ما باید امروز به جامعه بگوییم که امر ایرانی و حفظ مرزهای کشور و صیانت از مرزهای کشور مولفه‌های مشترکی بین همه‌ی ایرانی‌هاست، از اپوزیسیون تا غیر اپوزیسیون. البته نسل‌های جدید حتی این را هم زیر سوال می‌برند، یکی از مشکلاتی که با نسل‌های جدید وجود دارد این است که با آن‌ها زبان مشترک وجود ندارد، و ارتباط‌گیری با آن‌ها کار دشواری است. البته قدرت‌های سیاسی که به نحو مطلق نمی‌تواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند، راه حل نیروهای واسطه‌ای است که به آن‌ها نزدیک‌تر باشد و این هم کار دشواری است.

نکته بعدی این که خود قدرت‌های سیاسی قواعد بازی را رعایت نکردند. برای مثال حق تجمعات، حق این ملت بود. اصل ۲۷ قانون اساسی در طی ۴۳ سال رعایت نشده است. وقتی متولی، حرمت امام زاده را نگه ندارد، چطور می‌توان انتظار داشت که دیگران حرمت را نگه دارند؟ صاحبان قدرت سیاسی قواعد بازی را زیر پا گذاشته است؛ مثلا صدا و سیما متفکران را دعوت می‌کند و فردای آن احضاریه برای آن شخص می‌آید! خوب اینها قواعد بازی را رعایت نمی‌کنند و انتظار دوری نیست که وضعیت جامعه به اینجا برسد.

درنتیجه ما امروز باید خطوطی را برای جامعه ترسیم کنیم که در این خطوط بازی را ادامه داد، و این خطوط را باید دو طرف (جامعه و قدرت‌های سیاسی) رعایت کنند. عده‌ای هنوز هم تعلل می‌کنند، هنوز هم دولتمردان و قدرت‌های سیاسی، اصلا نخواستند افراد کف خیابان را ببینند، و فقط گفته شد که اینها در واقع مجاهدین خلق و نیروهای وابسته به قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای هستند. البته که اینها هم وجود دارند؛ اما هسته مرکزی، اینها نیستند. هسته مرکزی بخشی از ملت است که در زیست متفاوت است. او در جهان دیگری زندگی می‌کند و این امر سیاسی نیست؛ یک امر انتولوژیک، اپیستولوژیک و انتروپولوژیک است. اما افسوس که قدرت سیاسی ما فاقد یک نگرش حکمی و فلسفی برای مواجهه با مسئله است، و فقط مواجهه سیاسی و نظامی را می‌فهمد و جای مواجهه فلسفی و حکمی به شدت در گفتمان انقلاب و قدرت سیاسی ما خالی است. خیلی از فجایع که در جوامع رخ می‌دهد به علت همین فقدان مواجهه حکمی و فلسفی و متافیزیکی است. یعنی مواجهه متفکرانه وجود ندارد و بسیار عوامانه با مسائل برخورد می‌شود.

 

نسبت آلترناتیو حکومت و خلق گفتمان جدید چیست؟

عبدالکریمی: آلترناتیو هم هست و هم نیست. آلترناتیو نیست؛ یعنی آلترناتیو مشخص نیست. آلترناتیو هست به معنای این که مردم یک علم اجمالی دارند. آنها نمی‌دانند چگونه، اما عدالت می‌خواهند و می‌خواهند زندگی کنند. برخی از آنها نمی‌خواهند تمام زندگی‌شان را وقف آرمان‌های انقلاب کنند. این حق طبیعی آنهاست؛ حتی اگر در خطا باشند و ما باید آنها را اقناع بکنیم و نمی‌توانیم به آنها تحمیل کنیم.

 

صورت‌بندی کسانی که نمی‌خواهند زندگی ذیل گفتمان انقلاب انجام دهند، در حکومت انقلاب اسلامی ما چه معنایی دارد؟

عبدالکریمی: ما می‌خواهیم ذیل گفتمان انقلاب صحبت کنند، اما معلوم نیست دیگران هم بخواهند ذیل این گفتمان صحبت کنند یا خیر. به همین خاطر عبدالکریمی، نیروی واسطه است و چون واسطه است از دو طرف مورد حمله قرار می‌گیرد. قدرت سیاسی از این طرف، او را از دانشگاه اخراج می‌کند. از طرف دیگر، نیروهای خشمگین که خشم‌شان قابل فهم است، از من با عنوان نیروی وسط باز تعبیر می‌کنند.

من به نیروهای انقلاب می‌گویم که مسئله اصلی این است که بخش عمده‌ای از این جامعه در حاکمیت (نه در دولت‌ها) نماینده‌ای ندارد. یعنی حتی شورای نگهبان اجازه‌ی حضورِ نمایندگان بخش وسیعی از جامعه را در ماشین امضایی به نام قوه مجریه نداد. یعنی قوه اجرایی قدرت دستش نیست. در واقع بخشی از قدرت حاکمیت، یک جای دیگری است و قوه مجریه آن‌چنان قدرت ندارد. حالا چنین کاری دلیل سیاسی هم دارد و من هم درک می‌کنم، اما این یک واقعیت اجتماعی است که برای رسیدن به یک تحلیل درست باید به آن توجه داشت.

 ولی توجه داشته باشیم که اگر پیش از این مسائلی همچون حوادث کوی دانشگاه در سال ۷۶ را داشتیم، در مدت زمانی که درگیری‌های بعدی اتفاق افتاد، شاهد تحولات مهمی از جمله همین بازه زمانی بودیم. بین سال ۸۸، سال ۹۶، ۹۸ یعنی فاصله طغیان‌های اجتماعی بسیار بسیار کم شد و اگر کرونا نبود، شاید این طغیان بسیار زودتر رخ می‌داد.

نکته دیگر این که در واقع سال ۸۸ اعتراضات و جمعیتی که می‌گفت رای من کو؟ درون ساختار جمهوری اسلامی طغیان کرد؛ اما حالا شعارها بسیار رادیکال و بنیادین شده است. طغیان‌ها در چارچوب جمهوری اسلامی نیست؛ بلکه بر چارچوب جمهوری اسلامی است. این تحولی است که فکر می‌کنم قدرت‌های سیاسی کر و کور و لال شده است و نمی‌خواهد چشمش را باز کند و اگر چشمش را باز نکند، جامعه ما با خطرات بسیار جدی مواجه است و این جامعه هم در صحنه بین‌المللی در برابر قدرت‌های نظام جهانی، در برابر قدرت‌های منطقه‌ای (عربستان، اسرائیل) شکست خواهیم خورد. صرفا به قدرت‌های نظامی نمی‌توان تکیه کرد. پشتوانه ملت بخشی از قدرت است. اگر در جبهه‌های جنگ ما خوش درخشیدیم، به دلیل حمایت‌های مردم بود و امروز این حمایت بخش مهمی از جامعه وجود ندارد.

در چنین جامعه‌ای ما نمی‌توانیم بر مشکلات (مثل تورم دو رقمی و...) غلبه پیدا کنیم، مگر این که انسجام اجتماعی شکل بگیرد. ما نیازمند یک مسیح هستیم که روح دوباره به جامعه بدمد. متاسفانه جامعه ما تهی از شخصیت‌ها و رجالی است که این مسائل را بفهمند و در جهت رفع آن عمل کنند.

 

ملزومات رسیدن به وضعیت مطلوب از نظر شما چیست؟

عبدالکریمی: شرایط ما طوری نیست که بتوانیم فی‌البداهه تحولات بزرگی ایجاد کنیم. نخست باید قدرت‌های سیاسی نشانه‌هایی را صادر کند و سیگنال‌هایی بدهد که دیگران را دیده است. امروز قدرت سیاسی در ایران وانمود می‌کند که مردم را در خیابان ندیده و صدای‌شان را نشنیده است. اما من مطمئن هستم که صدای آنها را شنیده است! بلکه به خاطر حفظ اقتدارش وانمود می‌کند که نشنیده، این کار خشم جامعه را بیشتر می‌کند و صاحبان قدرت‌های سیاسی ما باید دریابند که دیدن دیگران، به معنای نقطه ضعف نیست. بلکه خود نشانگر نوعی عقلانیت و نوعی اقتدار است.

 

تا این فراز از بحث به بررسی حیطه کنشگری و نوع مواجهه دولت با این مسائل پرداختیم. اگر موافق باشید اندکی هم درباره الزامات کنشگری فردی برای نیل به وضعیت مطلوب بپردازیم. از نظر شما جایگاه کنشگران فردی بطور کلی برای رسیدن به این وضعیت مطلوب مورد نظر کجاست و چه لوازمی دارد؟

عبدالکریمی: من دنبال وضعیت مطلوب نیستم، من همیشه نگرانم که اوضاع بدتر از این نشود. من الان دنبال آزادی‌های مدنی، ارزش‌های دموکراتیک، ارزانی و یک رقمی شدن تورم نیستم. من فقط می‌خواهم اوضاع بدتر نشود و برادر در مقابل برادر قرار نگیرد. خون و خون‌ریزی ادامه پیدا نکند و مرزهای کشور تهدید نشود. این خواسته من است.

امروزه هر ایرانی دو وظیفه دارد: ۱. مسئله اصلی ما حفظ کشور است؛ لذا فروپاشی به نفع این کشور نیست. هر شخص باید از رادیکالیزه‌شدن جامعه ممانعت کند . ۲. تغییر، خواست ملی است و قدرت سیاسی نه می‌تواند و نه حق دارد اخلاقا و حقوقا، خواست ملی را نادیده بگیرد؛ لذا ما باید در عین حفظ ثبات کشور خواهان تغییر باشیم.

در پوزیسیون و اپوزیسیون ما هر دو احمق‌هایی وجود دارند که می‌خواهند جامعه را دو قطبی‌تر کنند. وظیفه ما این است که در دهان کسانی بزنیم که می‌خواهند جامعه را رادیکالیزه کنند. هر دو گفتمان بخشی از بحران هستند؛ اپوزیسیون که خواهان براندازی نظام هستند و کسانی که در قدرت سیاسی هستند و فکر می‌کنند که با گفتمان پیشین می‌توان وضع را بهبود بخشید. در نتیجه ما باید به فکر ثبات در عین اصلاح و تغییر ساختار اجتماعی باشیم.

 

ارتباط به رسمیت شناختن وجود دیگری که در سخنان بیان کردید و موضوع رواداری چیست؟

عبدالکریمی: اول ما باید وجود دیگری را به رسمیت بشناسیم. اگر این وجود دیگری را ببینیم و درک کنیم، رواداری نتیجه منطقی آن است. قاعدتا ما باید رواداری کنیم. خشونت، خشونت می‌آورد و رواداری، رواداری ایجاد می‌کند. به میزانی که شما با دیگران با مروت و با رواداری برخورد کنید طرف مقابل را هم به آن تعلیم می‌دهید. اما وقتی خشونت به کار می‌بردی به طرف مقابل هم جواز استفاده از خشونت را داده‌اید.

 

از این منظر، نسبت رواداری با گفتمان انقلاب چیست؟

عبدالکریمی: گفتمان انقلاب از آرمان‌های اولیه خود خیلی فاصله گرفته است. چند دلیل می‌توانم در این راستا ذکر کنم:

دلیل اول؛ اساسا انقلاب و گفتمان انقلاب ما فاقد مبانی نظری حکمی، فلسفی شایسته است و این بحران هم مربوط به سالیان پیش از این است. ما مسلمان‌ها در واقع به یک نظام انتولوژیک، اپیستومولوژیک و انتروپولوژیک مناسبی دست پیدا نکرده‌ایم که بدانیم چگونه می‌توانیم با جهان کنونی برخورد کنیم. چگونه می‌توان در زمانی که عقلانیت بذاته سکولار حاکمیت پیدا کرده است، از تفکر دینی دفاع کنیم و به خاطر همین فقدان، نوعی رجزخوانی سیاست‌زدگی و ایدئولوژیک زدگی بر گفتمان انقلاب ما حاکم است. (همه چیز را سیاسی و ایدئولوژِیک می‌بیند و نهایتا با فقه اصغر می‌خواهد به جنگ فقه اکبر جهان کنونی برود.) یک مقدار آشفتگی و تعارض در گفتمان انقلاب وجود دارد. در جمهوری اسلامی هم تعارضات بسیار زیادی بین جمهوریت و اسلامیت وجود دارد. (در جامعه‌ای که اسلامیت و ولی را مردم نخواسته‌اند، در این موقع چه کار باید کرد؟ این نمونه سوالی است که در گفتمان انقلاب نااندیشیده و بدون جواب باقی مانده است. در حکمرانی مطلوب باید پیش از آنکه این سوال کف خیابان بیاید، برایش پاسخی پیدا کرد.)

دلیل دوم؛ گفتمان انقلاب ظرفیت‌های بالاتری دارد، ولی در واقع جهال، خوارج، ظاهراندیشی دینی و اندیشه‌های منحط سنتی در حوزه‌های ما سیطره پیدا کرده است. تکنوکرات‌ها و بروکرات‌هایی که هیچ آرمان و ایدئولوژی ندارند؛ اما در پشت گفتمان انقلاب پنهان شده است. این پیوند دو دسته، تمام ارزش‌های انقلاب را خفه کرده است. بچه‌های گفتمان انقلاب اقلیتی هستند که البته یک مقدار تندرو هم در بین آنها هستند که اینها سمی برای گفتمان انقلاب هستند و اینها ظاهرا در حال رعایت گفتمان انقلاب هستند؛ اما در باطن دارند گفتمان انقلاب را به ضد خودش تبدیل می‌کنند.

 

اگر وضعیت کنونی ادامه پیدا کند، در آینده چه اتفاقی می‌افتد؟

عبدالکریمی: برای حفظ قدرت سیاسی، صاحبان آن ناچار می‌شوند که به خشونت بیشتری روی آورند، و لذا جامعه کاملا نظامی می‌شود. یعنی سقوط قدرت سیاسی در این نیست که فقط حکومت سقوط پیدا کند، ممکن است حکومت تا چند دهه دیگر پا بر جا باشد؛ اما مثل خانواده‌ای که طلاق نگرفته‌اند؛ اما طلاق عاطفی حاکم است، سردی و ناراحتی از وضعیت موجود، زیر پوست جامعه جریان داشته باشد. جامعه هم در این صورت دچار انبساط می‌شود و این خشم و نفرت پنهان می‌شود که باز در موقعیتی سرباز بکند.

در نتیجه ما چاره‌ای جز تغییر نداریم. یعنی ما سه گزینه داریم: سرنگونی نظام. تبدیل شدن به یک جمهوری اسلامی بی‌محتوا (چیزی شبیه به کره‌ی شمالی) و پذیرفتن تغییر. من فکر می‌کنم اگر تغییر را بپذیریم و همچنین دو قطبی را در نظر داشته و برای آرام کردنش اندیشه‌ای کنیم، به وضعیت ثبات می‌رسیم.
با توجه به مطالبی که گفته شد، اگر ما بتوانیم نمایندگانی در قدرت‌ سیاسی برای خلق گفتمان جدید داشته باشیم، می‌توانیم بحران را به یک نعمت تبدیل کنیم.

ما سرمایه‌های بزرگی داریم، اگر عاقلانه برخورد نکنیم، این سرمایه‌ها از بین می‌رود. ما دستاوردهای بزرگی با انقلاب داشته‌ایم: دستاوردهای بزرگی در حوزه نظامی داشتیم، در حوزه‌ی بین‌المللی ما شاهکار خلق کردیم، اما اگر نتوانیم این شکاف اجتماعی را پر کنیم، دستاوردهای انقلاب هدر خواهد رفت.

/انتهای پیام/