گفتگویی با سلمان صادقی زاده درباره اندیشه های آلن تورن؛
سلمان صادقی زاده گفت: تمام اندیشه‌های تورن در تقابل با نهیلیسم است چون سوژه خودش خاستگاه معنا است. آلن تورن در کتاب خود عبارت زیبایی را نقل می‌کند و رفرنسی و به یکی از عرفا و پیشوایان معرفت‌شناسی می‌دهد و می‌گوید: «اگر من به خودم نیندیشم، پس چه کسی به من بیندیشد؟! و اگر نه اکنون، پس کی؟!» یعنی انسان باید معنا را در درون خود پیدا کند.

به گزارش «سدید»؛ آلن تورن جامعه‌شناسی اهل فرانسه پدیدآور اصطلاح «جامعه پساصنعتی» است. در ایران آثار او عمدتا توسط سلمان صادقی‌زاده به فارسی برگردانده شده ‌است که از جمله آنها می‌توان به «پارادایم جدید»، «برابری و تفاوت: آیا می‌توانیم با هم زندگی کنیم؟»، «دموکراسی چیست؟» و «بازگشت کنشگر: نظریه اجتماعی در جامعه پساصنعتی» اشاره کرد. کتاب‌های پارادایم جدید و برابری و تفاوت به ترتیب در سال‌های ۱۳۹۷ و ۱۳۹۹ در زمره نامزدهای نهایی جایزه کتاب سال ایران بوده‌اند. درباره آثار تورن با سلمان صادقی‌زاده، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به گفت‌وگو نشستیم که بخش دوم آن را از نظر می‌گذرانید. بخش اول این مصاحبه را می توانید اینجا بخوانید.

یکی از مشکلاتی که وجود دارد این است که در این بخش هم با گروه‌هایی طرفیم که به دنبال سیاست‌های رادیکال هستند. به‌عنوان مثال چپ‌هایی که پیش و پس از انقلاب وجود داشتند. نحله دیگری نیز وجود دارند که متوجه نشده‌اند پارادایم جدید چیست و گویا در غاری زندگی می‌کنند. خوبی پروژه تورن درسی است که به ما می‌دهد. در لحظه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم با انسان‌های سوژه‌شده جدید که به دنبال سبک زندگی هستند و سبک زندگی آنها امر سیاسی آنها شده است و باید این امر سیاسی را نشان داد و تفسیر کرد. به نظر می‌رسد سیاستمدار و دانشمند ما متوجه این نشده است که وقتی سوژه ما سیاست زندگی و سیاست فرهنگی می‌خواهد، در حقیقت چه می‌خواهد و تفسیر‌هایی دارند که تفسیر‌های درستی نیست. چگونه باید این درس را تبیین کرد؟

در این تغییر باید به قطعیت رسید ولی این نکته که این ذهنیت با چه مکانیسم‌هایی به قطعیت می‌رسد و چه اشکال بیرونی دارد، ابتدا باید با اشاره به جنبش‌های اجتماعی گفت که دقیقا تورن از عبارت جنبش‌های اجتماعی جدید استفاده می‌کند. تورن اولین کسی است که اصطلاح جنبش‌های اجتماعی جدید را ابداع کرد. من متفکر دیگری را نمی‌شناسم ایشان تنها متفکر در عرصه جامعه‌شناسی هستند که در حدود 70 سال است در حوزه جامعه‌شناسی می‌نویسند. اولین اثر ایشان «تحول در کارخانه‌های رنو» در سال 1955 منتشر شده است. در سال 2023 هستیم و ایشان کتاب‌های آخر خود را در سال‌های اخیر منتشر کرده است. 

چرا تورن از جنبش‌های اجتماعی جدید صحبت کرد و چرا از ایدئولوژی‌ها، آرمان‌ها و سیاست روایی صحبت نشد؟! به این دلیل که در برهه‌ای شعار‌هایی در جهان داده شد و براساس آن جنبش‌های اجتماعی شکل گرفت. هر کسی به‌زعم خود می‌خواست آرمان شهری بسازند. در آمریکای‌لاتین و در شرق دور، در آسیا و اروپا و حتی در آفریقا عده‌ای شعار‌هایی دادند و جنبش‌هایی اجتماعی با هدف ساختن شهر طلایی یا الدورادو یا جامعه آرمانی ایجاد شد. تمامی این تلاش‌ها به ناکجاآباد رسید. در فردای انقلاب‌های بسیاری از کشور‌ها دیدیم که خفقان بیشتر شد. به جای آزادی با استبداد روبه‌رو شدیم و به جای برابری با نابرابری و به جای برادری با نابرادری مواجه شدیم. همه چیز به معکوس خود بدل شد. 

اما جنبش‌های اجتماعی جدید چه تفاوتی پیدا کردند؟ سوژه انسانی از این اشتباه درس گرفت و از این به بعد به جای اینکه به دنبال ساختن آرمان شهر باشد به دنبال دفاع از حقوق بنیادین انسانی است و فقط همین است. چون این پروژه‌ای است که هرگز به پایان نمی‌رسد. در هر برهه‌ای از تاریخ عده‌ای را می‌بینید که با تجمیع ثروت و تجمیع سلاح و ایدئولوژی به جان مردم می‌افتند و حقوق مردم را در خفایا در آشکار از آنها می‌گیرند، لذا کار سوژه این است که در تمام زمان‌های تاریخی و از امروز تا ابد فقط ایستادگی کند و تا جایی که می‌تواند کیان حقوق انسانی و کیان حقوق بشر و کیان آزادی و کیان برابری و برادری را پاسداری کند. فقط همین و به دنبال آرمان‌شهر و به دنبال چیزی دیگر نرود. 

زمانی این ایستادگی در قالب جنبشی اجتماعی امکان‌پذیر است و در جایی نظامی سیاسی وجود دارد و در این بستر معنا پیدا می‌کند و سوژه باید تشخیص دهد که دفاع از این حقوق چگونه باید انجام بگیرد. این دفاع از حقوق ممکن است یک بار در قالب انقلاب اجتناب‌ناپذیر باشد و زمانی ممکن است در قالب جنبش اجتماعی جدید اتفاق بیفتد. قالب کلی جنبش اجتماعی جدید است. 

من در مقدمه کتاب «برابری و تفاوت» که در سال 98 چاپ شد به این نکته اشاره کرده‌ام. اگر امروز به کار‌های جامعه‌شناسی نگاه کنید همه نسل‌های جدید را نکوهش می‌کنند. طوری حرف می‌زنند که گویی اینها نوعی تهدید فرهنگی هستند. من از نسل‌های جدید و مطالبات نسل‌های جدید نوشته‌ام، از اینکه وقتی شما فکر می‌کنید اینها منحرف هستند، به دلیل سوءبرداشت و بدفهمی ماست. ما کج‌فهم هستیم. آنچه مشاهده می‌کنیم شکاف نسلی نیست بلکه گسست نسلی است. او مبتذل نیست بلکه به دنبال تحقق و به رسمیت‌شناسی حقوق فرهنگی خود است و در بستر پاردایم فرهنگی کنشگری می‌کند. تحقق حقوق فرهنگی او الزاماتی سیاسی و ملزوماتی اجتماعی، اقتصادی دارد. لذا اگر با این طرح با نسل‌های جدید روبه‌رو شویم به جای اینکه در تضاد و در تقابل با نسل‌های جدید قرار بگیریم هم پیوند، هم‌ساز و هم‌سازمان با آنها خواهیم بود و می‌توانیم این ذهنیت خود را به‌روز‌رسانی کنیم. 

اگر فرض را بر این بگیریم که ما با ابتذالی روبه‌رو هستیم، صورت‌بندی ابتذال کمکی به امر سیاسی نمی‌کند. تورن به ما می‌گوید که فرض کنیم با بحرانی روبه‌رو هستیم ولی ابتدا باید صورت را بازآفرینی کنیم. ما می‌توانیم به‌راحتی به بسیاری از مسائل برچسب بزنیم و این برچسب‌ها در سیاست به ما کمک کند. امروز نحله‌ای وجود دارد و می‌گوید فضایی که امروز به وجود آمده، نهیلیسم سیاسی است. این برطرف‌کننده مشکل نیست. ولی تورن به ما کمک می‌کند. مثلا نهیلیسم سیاسی خود یک سبک زندگی است. حتی اگر جنبش، جنبش بدی باشد باز یک گروه است و سیاست باید به خواسته‌اش توجه کند و اگر نمی‌تواند توجه داشته باشد باید این جنبش را در خیر عمومی خود شریک کند. مشکل اینجاست که ظاهرا نمی‌توانیم آنچه را که رقم می‌خورد صورت‌بندی کنیم. چگونه می‌شود اینها را در حکمرانی شریک کرد و از سبک زندگی آنها استفاده کرد؟

من هم با این برچسب‌زنی‌ها مخالفم این برچسب‌زنی‌ها با اهداف سیاسی و منافع سیاسی صورت می‌گیرد و در هر جامعه‌ای دیده می‌شود. بخش مهمی از این مساله تحلیلی نیست و کاملا منفعتی است. زمانی آلمانی‌ها از اصطلاح زایت گایست (Zeitgeist) یا اصطلاح فولکس گایست (Volksgeist) استفاده می‌کردند که به معنای روح زمانه و روح مردمان است. اگر در آخرین تحلیل فرض را بر این بگذاریم که روح زمانه این باشد، هر زمانه‌ای روح خود را دارد و روحیه خود را می‌سازد. اما فراتر از آن پروژه تورن به بحث حقوق برمی‌گردد. حقوق زمانمند نیست. حق فرهنگی یعنی انسانی بتواند سبک زندگی خویشتن را تعریف و پیاده کند. انسان یک بار به دنیا می‌آید و یک بار می‌میرد. اگر انسان آزادی طراحی زندگی خود را نداشته باشد، انسان نیست. 

کسانی که برچسب می‌زنند در اروپای قدیم هم این سفسطه را می‌کردند. کلیسا می‌گفت کسانی که در پی امر لیبرال هستند منظور آنها لیبرتج یا بی‌بندوباری است. این حرفی کاملا مغالطه‌آمیز بود. جان لاک تعریفی بسیار زیبا از آزادی ارائه می‌کند. او می‌گوید: «آزادی عبارت است از انتخاب آزادانه محدودیت‌ها از سوی هر کسی برای خودش» اتفاقا در آزادی محدودیت‌های بیشتری وجود دارد ولی در عین حال سوژگی بیشتر و کنشگری بیشتر و تولید بیشتر و آفرینشگری بیشتری است. باید برای خود محدودیت انتخاب کنید ولی آزادانه. حقوق فرهنگی نیز همین است و شما می‌خواهید سبک زندگی برای خود تعریف کنید و کسی حق ندارد به شما بگوید این‌طور زندگی کن و این‌طور زندگی نکن! این‌طور سخن بگو و این‌طور سخن نگو! تا جایی که حقوق عام خدشه‌دار نمی‌شود و شما کسی را نمی‌کشید و حق کسی را از بین نمی‌برید و ضربات و آسیب‌های فیزیکی برای همسایگان خود ایجاد نمی‌کنید در طراحی سبک زندگی خودمختار هستید. 

حقوق فرهنگی حقوقی جهان‌شمول است. حتی اگر به آنها برچسب بزنیم، برچسب‌زنی نمی‌تواند دستاویزی برای رد یا انکار آنها باشد. اتفاقا به نفع نظام‌های سیاسی و اجتماعی است که با حقوق پیوند بخورند چون پایش و پیمایش هر نظمی چه سیاسی و چه اجتماعی در گرو به رسمیت‌شناسی حقوق اجتماعی است. اگر نظم سیاسی نتواند با حقوق اجتماعی پیوند بخورد و نتواند سنتزی ایجاد کند، دائما در التهاب میان تز و آنتی‌تز باقی می‌ماند و شرایط اجتماعی برای خود نظم دشوار خواهد شد. زیرا جوامع به رودخانه می‌مانند، راه خود را ادامه می‌دهند. من هم به برچسب‌زنی‌ها بر هر جنبشی که از حقی معنوی دفاع می‌کند مخالف هستم. 

این درس را به ما می‌دهد که سوژه سیاست خود را می‌رود و سوژگی خود را می‌کند، اگر به‌عنوان حکمران آن را فهم نکنیم آن کسی که ضربه می‌خورد حکمران است. اما هرچند که شرایط کاملا تغییر کرده است اما سیاست می‌تواند کمک کند. امر سیاسی می‌تواند کمک کند تا جامعه‌ای متعالی درست شود و جامعه‌ای فضیلتمند درست شود ولی به این شرط که چرایی اتفاق فهمیده شود. 

کاملا درست است، حتی نگرش‌هایی که می‌آید و هر گونه دستاویزی به امر مذهبی را برای دفاع از حقوق انسانی نقد می‌کند و کلا مذهب را زیر سوال می‌برد و به کلیت مذهب حمله می‌کند و به تمام مذاهب از زرتشت تا مسیحیت و هندوئیسم و... برچسب واپس‌گرایی می‌زند، نشان‌دهنده نگرش‌های فاشیستی است. از دل این نگرش‌ها هیچ نظم مطلوبی بیرون نمی‌آید و ممکن است استبدادی را از بین ببرند ولی استبدادی دیگر را جایگزین می‌کنند. از دل مسیحیت، کاتولیک هم بیرون آمد و پروتستان هم ظاهر شد. آن چیزی که مرحوم شریعتی با عنوان مذهب علیه مذهب از آن یاد می‌کند. تاریخ شکل‌گیری کشور هلند به همین دلیل بود. کلیسای مقدس هزاران نفر از پروتستان‌ها را زنده‌زنده سوزاند. یعنی مسیحی، مسیحی را زنده‌زنده آتش زد. می خواهم بگویم از دل مذهب چیز ثابتی بیرون نمی‌آید. بسیاری مذهب را طوری می‌فهمند که بهترین راه رهایی جوامع از شر است و برخی مذهب را طوری می‌فهمند که می‌تواند به معنی نقطه شروع گرفتاری همه مردم باشد. اما در پروژه فکری آلن تورن به این نکته اشاره شده است و گفته می‌شود که در بسیاری از جاها اولین سوژه، سوژه مذهبی است. بعد به سوژه سیاسی و سپس به سوژه اجتماعی تبدیل می‌شود و بعد به سوژه فرهنگی یا سوژه شخصی تبدیل می‌شود. همه اینها را باید به رسمیت شناخت. هیچ‌وقت نمی‌توانیم بگوییم این سوژه مذهبی به درد نمی‌خورد. اگر این را بگوییم سوژگی را نفی کرده‌ایم. لذا برچسب‌زنی‌ها از هر طرفی اتفاق بیفتد غلط است. مهم‌ترین مساله تمرکز بر اصول کلان است. مردم و حکمرانان باید شرایط جدید را درک کنند و سیاست‌ها و اهداف خود را براساس اصول جهان جدید بازآرایی کنند. 

من در بین نویسندگان و اندیشمندان حوزه جامعه‌شناسی تنها تورن را دیده‌ام که می‌گوید: «سرمایه‌داری متاخر یا مدرنیته متاخر تمام آنچه را که قرار بود درباره آن بیندیشید تغییر می‌دهد. ولی نکته نویسنده این است که جنبش‌های جدید با وجود ضعف‌هایی که دارد و خطراتی که می‌تواند داشته باشد در عین حال در این فضا به ما کمک خواهد کرد. اما در صورت‌بندی‌های ما جنبش‌های جدید یا ترسناک است یا شکلی دیگر و غیرواقعی دارد. این مساله را چگونه باید دید؟

بله. تمام اندیشه‌های تورن در تقابل با نهیلیسم است چون سوژه خودش خاستگاه معنا است. آلن تورن در کتاب خود عبارت زیبایی را نقل می‌کند و رفرنسی و به یکی از عرفا و پیشوایان معرفت‌شناسی می‌دهد و می‌گوید: «اگر من به خودم نیندیشم، پس چه کسی به من بیندیشد؟! و اگر نه اکنون، پس کی؟!» یعنی انسان باید معنا را در درون خود پیدا کند. «انسان در جست‌وجوی معنا» که ویکتور فرانکل و بسیاری دیگر در رابطه با آن صحبت کرده‌اند و درنهایت به شرف و بی‌شرفی می‌رسند. انسان‌های شریف انسان‌هایی هستند که به خودشان فکر می‌کنند و معنا را در درون خودشان پیدا می‌کنند. انسانی که به خودش فکر نمی‌کند و معنا را پیدا نمی‌کند و دیگران به او می‌گویند که دنیا چه معنایی دارد، انسانی بی‌معرفت است و انسانی بی‌معرفت به نحو اجتناب‌ناپذیری انسانی بی‌شرف است. اگر معرفت نداشته باشید نمی‌توانید شریف باشید. نخستین گام معرفت، معرفت بر خویشتن است. یعنی نخستین خاستگاه معنا درون انسان است. اگر انسان از درون خود پرسشگری نکند و با درون خود سخن نگوید و به من منسجم دست پیدا نکند به مقام سوژگی نمی‌رسد. 

یک وجه از این سوژگی که آلن تورن درباره آن صحبت می‌کند، کنشگری اجتماعی است که در کتاب «بازگشت کنشگر» به آن می‌پردازد و در کتاب «جامعه‌شناسی جنبش‌های اجتماعی» آن را برجسته می‌کند. ولی یک وجه سوژگی یک مقام انسانی است. سوژگی افزون بر کنشگری اجتماعی مقامی انسانی است. شما را در مقامی قرار می‌دهد که در آن مقام تضاد‌های درونی خود را رفع می‌کنید. تناقضات وجودی خود را برطرف می‌کنید و به یک وحدت وجودی با خود و عالم هستی می‌رسید. به دلیل همین سوژه آن چیزی را که برای خود حق می‌داند برای دیگران هم حق می‌داند. آن چیزی را که برای خودش بد می‌داند برای دیگران هم بد می‌داند. لذا سوژگی یک مقام انسانی است. اگر فرد به آن مقام برسد به همان میزان به کمال نفس نزدیک‌تر شده است. 

اینجا سیاست کمک‌کننده است نه مواجهه‌ای مثل نهیلیسم سیاسی. من از پروژه تورن این را می‌فهمم که آدم‌هایی که اینجا هستند ممکن است دو سال دیگر شکل دیگری از سبک زندگی را بخواهند! فهم ما از امر سیاسی به ما کمک می‌کند تا با این سوژه‌ها به سیالیت برسیم. آیا آن فهم سیاسی که اینها را یا جوکر یا ارسطو می‌داند خود گرفتار در مرداب است؟

بله قطعا انسداد فکری ایجاد می‌کند و ما در پی آن شاهد انسداد سیاسی هستیم. انسداد در هر عرصه‌ای دشمن کنشگری و سوژگی است. چه انسداد سیاسی، چه انسداد فکری، چه انسداد فرهنگی و چه انسداد اجتماعی و اقتصادی باشد. درمورد سیالیت باید به این نکته اشاره کنم که سیالیت به لحاظ اصل سوژگی درست است. وقتی مظروف جامعه عوض می‌شود ظرف جامعه باید مطابق با آن مظروف تغییراتی داشته باشد. مظروف و ظرف نمی‌توانند با هم ناهمجنس و نامتجانس باشند. 

ولی در کنار این سیالیت، تورن قطعیتی را تعریف می‌کند و می‌گوید اگر در تعریف دموکراسی بگوییم هر چه اکثریت مردم گفتند همان دموکراسی است این می‌شود سیالیت و تورن این را نقد می‌کند و می‌گوید اتفاقا حرف ما این نیست که چنین سیالیتی وجود داشته باشد چون هیتلر که به قدرت رسید اکثریت مردم عاشق او بودند و وقتی سخنرانی می‌کرد عده‌ای از شوق برایش گریه می‌کردند. شاید اکثریت جامعه سیاستی را بخواهند ولی آن سیاست فاشیستی باشد. لذا تورن در تعریف دموکراسی سه اصل اصلی را ارائه می‌کند و می‌گوید اگر این سه اصل را به رسمیت نشناسیم دموکراسی شعاری بیش نیست. 

نخستین اصل شهروندی به معنی پذیرش حاکمیت مردم است. یعنی وقتی مردم چیزی خواستند بتوانند سرنوشت خود را تغییر بدهند. نکته دوم محدود کردن قدرت سیاسی است. اگر نتوانید قدرت سیاسی را محدود کنید به این می‌ماند که کنترل سیاست را از دست می‌دهید. چرا در کشور‌های دموکراتیک گفته می‌شود برای افراد قدرتمند طنز درست کنید و کاریکاتورشان را بکشید؟! چون می‌خواهند هیمنه قدرت سیاسی را بشکنند که از دل آن قدرت دیکتاتوری ایجاد نشود. لذا حتی به شکل طنز و با کاریکاتور و جراید برای محدود‌سازی قدرت استفاده می‌کنند. اما مهم‌ترین شکل محدود کردن قدرت تعریف حقوق بنیادین است. یعنی حقوقی را تعریف کنید و هیچ کسی نتواند آنها را بشکند. اگر در جامعه‌ای شکنجه صورت گرفت و حق بنیادین انسانی ضایع شد به معنی محدود نبودن قدرت سیاسی است. شکنجه یکی از مهم‌ترین مصادیق نقض حقوق اولیه انسانی است. طرف مذهبی یا ضدمذهب هم که باشد شکنجه را رد می‌کند. کسی شکنجه می‌کند که بی‌معرفت است، یعنی نه معرفت دینی دارد نه معرفت انسانی دارد و در پی آن بی‌شرف است. شرافت هم ندارد. حال چرا این‌طور شده است؟ چون قدرت محدودیت ندارد. محدودیتی برای قدرت بار نشده لذا مطلق‌العنان شده است و حقوق بنیادین انسانی را تضییع می‌کند. لذا اصل دوم رعایت نشده و قدرت محدود نشده است. 

اصل سوم، اصل نمایندگی است. یعنی کارگزار سیاسی باید نماینده مطالبه‌های اجتماعی باشد. اگر کارگزار سیاسی وقتی بر صندلی قدرت تکیه کرد به جای اینکه چشمش به مردم و مطالبات باشد به بالاسری خود و مطالبات بالاسری خود باشد، دموکراسی نیست. لذا هم سیالیتی که اشاره شد درست است و هم قطعیتی که در اصول بنیادین حقوق، تعریف و تبیین شده است. 

دموکراسی در جوامع با بی‌توجهی تعریف شده است و از این رو پروژه تورن برای ما جالب است زیرا او معتقد است که اگر این سیالیت و این جمعیت به سمت نوعی فاشیسم رفت، باید جلوگیری شود. اینجا مرز باریکی است و فهم آن سخت است. یعنی می‌گوید با وجود اینکه سیاست‌هایی که به این سو می‌آید جدید هستند ولی ممکن است در جاهایی به ورطه اشتباه بیفتد. ولی اگر این سه عامل وجود داشت درست است. تورن ابعاد کاملی به ما نشان می‌دهد و می‌توانیم از آنها استفاده کنیم و درباره همه جنبش‌های جهان نگاهی واقع‌گرایانه‌تر داشته باشیم. با همه اختلافات سوژه‌های انسانی را تک‌تک به ما نشان می‌دهد که بیناذهنی که برای اینها ایجاد شده چه خلق می‌کند؟ آیا باید در قدم اول خوانشی کاملا هم‌راستا از این پروژه داشته باشیم و بعد وارد نقد شویم؟

کاملا درست است. دلیل اینکه باید پروژه آلن تورن را همدلانه درک کرد و بعد نظر داد این است که این پروژه بیش از اینکه از جنس دانش و داده باشد از جنس بینش است. بسیاری از آثاری که انگلیسی‌ها در فرهنگ انگلوساکسون می‌نویسند، به‌ویژه در عصر اطلاعات، عموما پروژه‌هایی دانش‌بنیان در علوم انسانی هستند یعنی مبتنی‌بر تجمیع از داده‌های کمی، داده‌های شکلی یا داده‌های ظاهری و قالبی بیان می‌شوند. اما پروژه آلن تورن بینش‌مبناست و دائما می‌خواهد بینشی جدید به شما بدهد. اگر در وهله نخست خوانشی همدلانه از آن نداشته باشید اصلا نمی‌توانید با آن هم‌پیوند شوید. 

آلن تورن تاکید می‌کند که هر جنبش اجتماعی جدید در بطن خود ضد جنبش اجتماعی خلق می‌کند. یعنی می‌گوید هیچ جنبش اجتماعی در تاریخ نبوده و به‌تبع آن هیچ جنبش اجتماعی جدیدی نیست که در درون خود ضد خود را تولید نکند. برخی مواقع می‌بینیم که ضدجنبش اجتماعی آرام‌آرام در دل آن جنبش اجتماعی شکل می‌گیرد و از خود جنبش اجتماعی پررنگ‌تر می‌شود. به یکباره می‌بینیم جنبش اجتماعی دموکراسی خواهی بود ولی ضدجنبش اجتماعی که در بطن همان جنبش است، فاشیستی است و همان به قدرت می‌رسد. مثلا ترامپ از دل جنبش تی‌پارتی بیرون آمد. آن جنبش چه اهدافی داشت و امروز چه نحله‌ها و چه نگرش‌هایی درون آن قدرت می‌گیرند؟! آمریکایی‌ها می‌گویند در جریان طرفداران ترامپ هر روز شاهد پررنگ شدن جریان‌های طرفدار برتری نژاد سفید هستیم. پس هیچ جنبش اجتماعی در ایران امروز و ایران دیروز و در جهان وجود ندارد که ضد خود را در درون خود نداشته باشد. این به بینش کنشگران داخل جنبش مربوط است که جنبش را طوری هدایت کنند که به پیروزی امر خیر و توقف امر شر منجر شود. طنابی بسیار باریک است که عدم تعادل می‌تواند ما را به این سو و آن سو بیندازد. 

گویی یک شکل از مبارزه‌کنندگی وجود دارد و نوعی نفی و انکار در درون خود دارد که در هر لحظه می‌تواند علیه خودش عمل کند. مثلا صورت اول اصلاح‌طلبی بسیار زیبا بود ولی در بلندمدت سویه‌ای آمد که عکس عمل می‌کرد. پروژه تورن همه زوایا را به ما نشان می‌دهد گویی درباره مشروطه هم همین را بیان می‌کند و خوبی‌ها را برمی‌شمارد و می‌گوید بعد به استبداد، پهلوی و کودتا تبدیل می‌شود. به نظر من کار تورن بیش از اینکه درباره بدبختی و خوشبختی حرف بزند در مورد نوع اتفاقاتی است که رقم می‌خورد آیا این نظر درست است؟

بله، اگر ایران امروز را ایرانی بحران‌زده تصور کنیم پروژه آلن تورن می‌تواند راه خروجی از این بحران را به ما نشان بدهد به شرطی که همدلانه خوانده شود. بسیاری از نکاتی که اندیشمندان بزرگ بیان می‌کنند مصداق سخن حضرت حافظ است که می‌فرماید: «من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم، تو خواه پند گیر خواه ملال.» مقام اندیشه مقام بلندی است و نوعی مقام پیام‌آوری است. می‌توانیم سخن هر اندیشه‌ورزی را همدلانه یا ناهمدلانه ببینیم. اما درنهایت همان شرط بلاغی است. 

مشکل ما مشکل تفکر و مشکل معرفتی است. کشور ما نه مشکل آب و خاک دارد و نه مشکل صنعت و توسعه، کشور ما تنها و تنها یک مشکل دارد و آن مشکل فکری است. ما در علوم انسانی مشکل داریم و بینش ما اشتباه است. به همین دلیل استراتژی اشتباه طراحی می‌شود و در پی آن تاکتیک اشتباه اتخاذ می‌شود و درنهایت همه چیز با بحران روبه‌رو می‌شود. ایران امروز به اندیشه‌ورزی احتیاج دارد. اگر در ساحت اندیشه‌ورزی بتوانیم پاسخ‌های صائب و درستی به پرسش‌های کلان‌مان ارائه کنیم، تمام مشکلات‌مان به‌مثابه تبعی از آن حل خواهد شد. 

منبع: فرهیختگان

ارسال نظر
captcha