مروری بر ماجرای سقوط اندلس و تمام آنچه پشت این پرده بود؛
به بهانه فتح اندلس به دست مسلمانان در سال ۹۲ هجری قمری و سقوط اندلس پس از ۸۰۰ سال، در این یادداشت ابتدا نگاهی گذرا بر علل سقوط اندلس به عنوان بزرگترین امپراطوری مسلمانان از زاویه نگاه ابن‌خلدون (طرح نظریه عصبیت) خواهیم پرداخت و پس از آن به کندوکاو شرایط جامعه آن دوره اندلس می‌پردازیم. تا دریابیم ضریب کدام یک از عوامل منقول در سقوط اندلس پررنگ‌تر بوده است؟

گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ زینب ارجمندفر: تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی مسلمانان، همواره عنایت ویژه‌ای به رویداد‌های مهم و عبرت‌انگیز دارد که ماجرای سقوط اندلس یکی از آن‌هاست. همه ما بیش از پیش با تحلیل‌ها و نظراتی در باب علل سقوط اندلس به عنوان یک خلافت اسلامی قوی و موثر در زمان گذشته، مواجه شده‌ایم. قصه‌هایی شنیدیم که برایش مستندی چندان متقن نخواندیم و برای توجیه اشتباه و قصورمان، به مستنداتی پرداختیم که حاشیه‌هایی بر اصل بحران سقوط اندلس در زمان خود بودند. در جامعه امروز آنچه که در برخورد با مظاهر دینی و عمل به تکالیف دینی وجه عملی دارد، تیغ برنده‌ایست که در غلاف قیاس با علل سقوط اندلس خوابیده است. امروز در فراز و نشیب‌هایی که پیشِ‌روی جامعه ماست، گاهی به اندلس آن روزگار نگاه می‌شود. در این رویکرد؛ با نگاهی نقطه‌ای، شراب و کشف حجاب زنان عامل مهمی در سقوط اندلس شمرده می‌شود. حال سوال این است؛ چه میزان از واقعیت امروزی با آنچه به عنوان تصویر اندلس در دوران انحطاط گفته می‌شود و نسبت آن انحطاط با واقعیت مربوط است؟ در این یادداشت به این تطابق و البته نسبت‌سنجی می‌پردازیم.

سقوط اندلس، نظریه عصبیت و ابن‌خلدون

به بهانه فتح اندلس به دست مسلمانان در سال ۹۲ هجری قمری و سقوط اندلس پس از ۸۰۰ سال، در این یادداشت ابتدا نگاهی گذرا بر علل سقوط اندلس به عنوان بزرگترین امپراطوری مسلمانان از زاویه نگاه ابن‌خلدون (طرح نظریه عصبیت) خواهیم پرداخت و پس از آن به کندوکاو شرایط جامعه آن دوره اندلس می‌پردازیم. تا دریابیم ضریب کدام یک از عوامل منقول در سقوط اندلس پررنگ‌تر بوده است؟

سقوط اندلس، مهم‌ترین پدیده دوره‌های میانه (قرون وسطا) در سراسر معارف اسلامی و مسیحی است. چنانکه توجه به علل آن، ابن‌خلدون را که خود شاهد و معاصر رویداد سقوط اندلس بود، به نوشتن مهم‌ترین اثر خود به نام «مقدمه» برانگیخت. ابن‌خلدون و کتابش مقدمه، از این روی اهمیت به سزایی دارند که نخستین نمونه تاریخ‌نگاری تحلیلی در رشته تاریخ‌نگاری اسلامی محسوب می‌شوند.

در یک نگاه اجمالی، هنگامیکه مسلمانان سراسر شبه جزیره ایبری را فتح کردند، مرز‌های امپراطوری اسلامی در زمان کوتاهی به جنوب اروپا رسید، اما قدرت اسلامی دراندلس آرام آرام به انحطاط روی نهاد و نیرو‌های اسلامی، منطقه‌های شمالی اندلس را ترک کردند و منطقه حاکمیت آن‌ها به بخش‌های مرکزی و جنوبی محدود شد و بخش‌های شمالی، به مرکز چالش همیشگی مسلمانان و مسیحیان با یکدیگر بدل گشت. ابن‌خلدون در پاسخ به پرسش چرایی سقوط تمدن اسلامی پس از هفت قرن شکوفایی و در اوج باروری، از نظریه «عصبیت» بهره میگیرد. این نظریه، الگویی عام بود که ابن‌خلدون برای توجیه رویداد‌های تاریخ اسلام بار‌ها از آن سود جسته و ظهور و سقوط دولت‌های اسلامی را در همین قالب بررسی کرده است.

نظریه عصبیت چه می‌گوید؟

ابن‌خلدون استدلال می‌کند؛ «عصبیت» چرخه‌ایست که مستقیماً با ظهور و سقوط تمدن‌ها مرتبط است: در آغاز یک تمدن، قوی است، اما با پیشرفت تمدن، میزان عصبیت کاهش می‌یابد و سپس جای خود را به تمدن با عصبیت قوی‌تر از خودش می‌دهد. برپایه دیدگاه ابن‌خلدون، علل ظهور و سقوط اسلام دراندلس، افزایش و کاهش نیروی عصبیت بود

مفهوم عصبیت عبارت است از حمایت و طرفداری از نسب و یا فردی از منسوبان. به تعبیر دیگر؛ عصبیت به معنای آگاهی به پیوند و مسئولیت مشترک و اتحاد میان کسانیست که رابطه خونی آنان را به هم پیوند می‌دهد و این عامل باعث قدرت سیاسی و دفاعی شده، افراد قبیله را به هم مرتبط می‌سازد. عصبیت بیانگر احساس گروهی و همبستگی اجتماعی با تأکید بر سازگاری، آگاهی گروهی و احساس هدف مشترک است که در ابتدا تنها در زمینه قبیله‌گرائی مطرح بود. عامل عصبیت که ابن‌خلدون بر آن پای می‌فشارد، تنها در چارچوب عملکرد نیروی نظامی مطرح می‌شود و اهمیت اعراب به ویژه امویان را در دیدگاه ابن‌خلدون نشان می‌دهد؛ زیرا او فتح اندلس را پی‌آمد تعصب اموی می‌داند. اما رفته رفته ابن‌خلدون استدلال می‌کند؛ «عصبیت» چرخه‌ایست که مستقیماً با ظهور و سقوط تمدن‌ها مرتبط است: در آغاز یک تمدن، قوی است، اما با پیشرفت تمدن، میزان عصبیت کاهش می‌یابد و سپس جای خود را به تمدن با عصبیت قوی‌تر از خودش می‌دهد. برپایه دیدگاه ابن‌خلدون، علل ظهور و سقوط اسلام دراندلس، افزایش و کاهش نیروی عصبیت بود، اما این فرضیه هنگامی درست می‌نماید که در تحلیل و پیگیری عوامل پیروزی ظهور اسلام دراندلس، تنها نیروی عصبیت عربی یا نوع ویژه عصبیت عربی (عصبیت اموی به گفته ابن‌خلدون) در آن تأثیر گذارده باشد. از اینرو، نظریه‌پردازان فراوانی این دیدگاه ابن‌خلدون را نمی‌پذیرند و عامل پیروزی اسلام در اندلس را عصبیت ندانسته و عوامل دیگری را در این‌باره مطرح کرده‌اند؛ چنانکه تاثیرگذاری نیروی معنوی اسلام در پیروزی و پیشرفت مسلمانان در شبه‌جزیره ایبری، در آثار بسیاری از محققان مانند اولاگوئه سرآمد علل فتح و قدرت‌یابی مسلمانان در اندلس به حساب می‌آید. او اسلامگرایی را در شبه‌جزیره ایبری، پی‌آمد بحرانی انقلابی -انسانی دانسته است. این دسته از محققان بر اهمیت عامل فرهنگی تاکید می‌کنند و پیدایی اندلس اسلامی را معلول تحول ژرف فرهنگی می‌دانند.

حال از جست‌وجو در میان متون تاریخی و نظریات مورخان و پژوهشگران، می‌توان به چند علت اصلی به مثابه مهم‌ترین آسیب‌های جدی و اساسی حکومت اسلامی اندلس و در نهایت سقوط آن نگاه کرد:

استبداد، ظلم، فساد و سوءتعبیر حاکمان و حکمرانان

فروافتادن امویان در ورطه فساد اخلاقی و غفلت از آبادانی واقعی شهرها، ناتوانی در تدبیر امور، فساد مالی و ظلم مالیاتی بالاترین ضریب را در آشکار کردن آثار شکست امویان در اندلس دارند

به زعم تمامی مورخان و پژوهشگرانی که در باب سقوط اندلس قلم‌زده‌اند، این مهم، علت تامه و تأثیرگذارترین عامل در سقوط اندلس است. فروافتادن امویان در ورطه فساد اخلاقی و غفلت از آبادانی واقعی شهرها، ناتوانی در تدبیر امور، فساد مالی و ظلم مالیاتی بالاترین ضریب را در آشکار کردن آثار شکست امویان در اندلس دارند. نیازی به بازخوانی وقایع حسب شرایط آن روز جامعه اندلس وجود ندارد، چرا که این عامل با دیگر عوامل نسبتی به مانند عموم و خصوص مطلق دارد. باز شمردن دیگر علل تنها در راستای شفاف‌سازی این مهم، معنا پیدا می‌کنند.

رویگردانی امویان حاکم از هدف‌های فتح اندلس

مسلمانان با انگیزه اصلاح افساد و انتشار اسلام و تعلیم قرآن و گسترش فقه و آیین‌های اسلامی به اندلس رفتند. هم چنانکه چهارچوب فکری رایج در اندلس، هنگام آمدن مسلمانان نیز توحیدی بود و از این‌رو مردم بومی به سرعت پیام توحیدی قرآن را فراگرفتند و دین اسلام بدون کوششی نظامی در میان مردم گسترش یافت. اما چیزی نگذشت که انگیزه‌های اصلاح و اهداف معنوی و الهی، جایش را به تعصب عربی امویان داد و با جان گرفتن اسلام اموی در قدرت، فتح اندلس از راه اصلی خود منحرف شد.

جنگ

نظامی‌گری که تیغ دو لبه تقویت و تضعیف دولت‌هاست، در میان اعراب اموی اندلس بسیار فراگیر، قوی و امری حیثیتی بود. لبه تیز نظامی‌گری، آنجا برنده است که با شتاب به جنگ‌های ویرانگر با همسایگانش می‌پردازد

جنگ از دیدگاه جامعه‌شناختی، بی‌شک از مهم‌ترین عوامل دگرگونی سرنوشت ملت‌ها وتغییر چهره کشورها به شمار می‌رود. جنگ‌های پیاپی و صدها شورش و نزاع خونین در روزگار دولت امویان و دولت‌های پس از آنان، چهره این شهرها به‌ویژه شهرهای مرزی شمالی اندلس (که ریشه در نگاه برتری‌جویانه امویان نسبت به بربرهای شمال آفریقا دارد) را دگرگون کرد. نظامی‌گری که تیغ دو لبه تقویت و تضعیف دولت‌هاست، در میان اعراب اموی اندلس بسیار فراگیر، قوی و امری حیثیتی بود. لبه تیز نظامی‌گری، آنجا برنده است که با شتاب به جنگ‌های ویرانگر با همسایگانش می‌پردازد. اما ناخواسته سبب نابودی خودش نیز می‌شود؛ بنابراین جنگ عامل بی‌واسطه نابودی و سقوط تمدن‌هاست. چنانکه نابودی تمدن اسلامی اندلس گرفتار به سرطان جنگ، قانونی ضروری و لاجرم به شمار می‌رود.

حذف مذاهب و اندیشه‌های غیرخود از صورت و ساختار طبقات اجتماعی و حکمرانی

چنانکه در بازگویی عامل جنگ در سقوط اندلس عنوان شد، تحقیر اجتماعی و از هم گسیختگی روابط اجتماعی توسط امویان تنها شامل حال بربرهای شمال آفریقا نشد. اعراب غیر اموی (پیروان شافعی و حامیان تشیع) و بربرها که ریشه‌های هویتشان از فرهنگ، نژاد، مذهب و عقاید متفاوتی با عرب اموی بود، نیز توسط امویان تحقیر و از بدنه اصلی تصمیم‌سازی در مهم‌ترین مراکز شهری اندلس محروم شدند. از تلخ‌ترین اقدامات فاسد امویان در اندلس، ریختن طرح دوستی با دشمنان اسلام برای حذف تشیع، رقیب دیرینه آنان بود. اجرای این سیاست، غرب سیطره اسلامی را به صحنه رویارویی تشیع و تسنن با یکدیگر بدل کرد. استمرار این نزاع، موجب تغییر ژئوپلیتیک منطقه غرب اسلامی، به نفع دولت‌های مسیحی شد و زمینه خوبی را برای حضور آنان در مدیترانه غربی (درنتیجه تضعیف قدرت نظامی امویان) فراهم آورد. خلافت فاطمی و ادریسیان، دو حزب قدرتمند شیعه بود که سراسر کناره‌های مدیترانه را در دست داشتند و خلافت فاطمی که از نیروی دریایی توانمندی برخوردار بود، همواره برای نفوذ و سلطه برکناره‌های اندلس تلاش می‌کرد و دولت اموی برای ایستادگی در برابر سیاست دولت‌های شیعه در نیمه غربی مدیترانه، روابط خوبی با دولت‌های اروپایی برقرار ساخت و سیاست‌های ویژه‌ای را برای ایستادن برابر تشیع در پیش می‌گرفت. حاکمان شمال اندلس و دولت‌های اروپایی پشتیبان آن‌ها، از زنان مسیحی، برای تضعیف روانی مسلمان و نابودی و حذف آنان از صحنه سیاست و قدرت بسیار سود بردند که بی‌شک این پدیده، خود از زمینه‌های سقوط اندلس بود. پی‌آمد بیرونی ازدواج مسلمانان با مسیحیان، پیدایی گروهی به نام «مولدین» تازه مسلمان بود. آنان در اوضاع مناسبی به هم‌کیشان مسیحی خود پیوستند و خود این گروه تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین عوامل شورش و ناامنی مستمر در شهرهایی مانند اندلس شد.

تحقیر اجتماعی و از هم گسیختگی روابط اجتماعی توسط امویان تنها شامل حال بربرهای شمال آفریقا نشد. اعراب غیر اموی (پیروان شافعی و حامیان تشیع) و بربرها که ریشه‌های هویتشان از فرهنگ، نژاد، مذهب و عقاید متفاوتی با عرب اموی بود، نیز توسط امویان تحقیر و از بدنه اصلی تصمیم‌سازی در مهم‌ترین مراکز شهری اندلس محروم شدند

عدم اتحاد و یکپارچگی در حکومت و وجود تفرقه در میان حاکمان اندلس (ملوک‌الطوایفی شدن)

در طول هشت قرن حاکمیت مسلمانان بر اندلس، سه بار حکومت یکپارچه و مقتدر اسلامی بر اثر اختلافات، خودسری‌ها و طمع‌ورزی‌های عده‌ای به سستی گرایید و هر فردی بر گوشه‌ای از این سرزمین حکم راند. هرگاه که حکومت مرکزی واحد از بین رفت و حاکمیت‌های متعددی سر برآوردند، ضعف، سستی و زبونی بر مسلمانان اندلس چیره شد که پس از مدتی به ناچار به اتحاد رسیدند و هر زمان که حکومت مرکزی و یکپارچه به وجود آمد، عزت پیدا کردند و به پیروزی و پیشرفت دست یافتند. از اوایل قرن پنجم هجری، برای نخستین بار پس از برپایی حکومت اسلامی در اندلس، حاکمیت‌های کوچک و مستقل در نقاط مختلف آن پی‌درپی ظهور کردند و در مجموع ۲۶ دولت مستقل به وجود آمد. هرکدام از دولت‌ها، برای توسعه قلمرو خود با همسایگانش درگیر بود و برای دست‌یابی به مقصود خود به مسیحیان باج می‌داد تا حمایت آنان را جلب کند و آنان نیز از این فرصت کمال استفاده را بردند و، چون ماری زخم‌خورده، زهر خود را ریختند و عقده شکست‌های چند صد ساله را از دل گشودند و انتقامی سخت گرفتند. جنگ و خونریزی میان حاکمیت‌های کوچک و مستقل پیوسته ادامه داشت و ارکان این حکومت‌ها را سست کرد و دیگر رمقی در آن‌ها برای مبارزه با همسایگان مسیحی باقی نماند. این بهترین فرصت برای دشمن در کمین نشسته بود که انتقام بگیرد.

اباحی گری و دوری از آموزه‌های اسلام به ویژه در میان حکمرانان

فراگیر شدن فساد اخلاقی در سطح حاکمیت امویان و ریشه دواندن و ماندگار ساختن «فرهنگ دمشق اموی» که بر موسیقی غنایی خود شهره است، در جامعه اندلس، حاکمان را از توجه به صلاح و سلامت و پیشرفت جامعه باز داشت و حمیت و غیرت دینى را در آن‌ها از بین برد. چراکه آنچه برای‌شان اهمیت پیدا کرد، قدرت‏طلبى و خوشگذرانى بود. برای مثال مسیحیان شمال، قراردادهایى را با حاکمان مسلمان بستند و طبق آن آزادانه به ایجاد تفریح‌گاه و مدرسه و انجام تجارت در میان مسلمانان پرداختند و در مدارس خود به فرزندان مسلمان، افکار دینى مسیحیت را آموزش دادند و با ترویج‏ خرید و فروش مشروبات الکلى، مسلمانان را از اعتقادات دینى خود دور مى‏ساختند و به این طریق فساد را در تمام پیکره جامعه اسلامى رسوخ دادند و آن را از درون تهى کردند. بدین ترتیب بود که توان مقاومت را از آنان گرفتند.

همچنین از دیگر عواملی که اشاره به آن خالی از لطف نیست، می‌توان به پیامدهای منفی فشار جمعیت در نتیجه مهاجرت انبوهی از مردمان عرب، بربر، یهودی، ایرانی، بردگان و نرماندی‌های اسکاندیناوی به این منطقه برشمرد. قحطی، گرانی، تشدید برخورد میان گروه‌ها و در نتیجه از بین رفتن امنیت و آرامش روانی مردم از ویژگی‌های اصلی و ثابت جامعه اندلسی بود. نابرابری توزیع جمعیت در سایه وجود موانع و بریدگی‌های جغرافیایی و تأثیر عوامل محیط‌زیستی مانند کویری شدن صحرای آفریقا، از دیگر عواملی هستند که از نظر مورخان در سقوط اندلس و انحطاط دولت اسلامی تأثیرگذار بوده‌اند.

آن چیزی می‌تواند تنه تنومند یک حکومت خصوصاً از نوع حکومت دینی با مبتنی بر باورهای شبه‌دینی را زمین بزند، بر خلاف آنچه که در گفتارها و تحلیل‌های امروزی بدان تطبیق و مرجوع داده می‌شود، نه کفر و بی‌دینی مردمان که ظلم آشکار و بی‌تدبیری حاکمان است


آنچه که در یادداشت پیشِ‌رو بدان پرداختیم، خلاصه‌ای از مهم‌ترین عناوینیست که در باب سقوط اندلس گفته و نوشته‌اند. ناگفته از آنچه خواندیم پیداست که آن چیزی می‌تواند تنه تنومند یک حکومت خصوصاً از نوع حکومت دینی با مبتنی بر باورهای شبه‌دینی را زمین بزند، بر خلاف آنچه که در گفتارها و تحلیل‌های امروزی بدان تطبیق و مرجوع داده می‌شود، نه کفر و بی‌دینی مردمان که ظلم آشکار و بی‌تدبیری حاکمان است. فساد و تبعیض، چهره روشنی از بی‌عدالتی را در جامعه به نمایش می‌گذارد که تنها با گذشت چند دهه می‌تواند پایه‌های محکم‌ترین حکومت‌ها را به‌دست مردم خود بلرزاند. نیز ضرورت وجود اتحاد از پس برقراری صلح و امنیت و آرامش روانی مردم توسط حاکمان در شکل زیستی عادلانه و منصفانه، زمانی بسیار مهم و ویژه شمرده می‌شود که همگان به وجود دشمن آشکار و پنهان اذعان داشته باشند و حیات و ممات ارزش‌های خود را در گرو حفظ وحدت و اتحاد بدانند. نه آنکه با پوشاندن نقاب حفظ احکام و دستورات اسلامی، اصرار بر غلط‌هایی شود که گاه حتی رنگ‌وبوی سلیقه فردی به خود دارد.

/انتهای پیام/