گروه جامعه و اقتصاد «سدید» مرضیه سهامیاحمد؛ رضاشاه، برای عملی کردن تفکرات خود در مسیر مدرنیزاسیون ایران، سطح اجتماع را هدف قرار داد، اما نوسازی فرهنگی و اجتماعی مسئلهای نبود که رضاخان بتواند دربارهاش طرح مطلوب و مناسبی ارائه دهد؛ زیرا شاه با این مسائل بیگانه بود؛ ازاینرو بیش از سایر مسائل به رهنمودهای دیگران و اقدامات مقلدانه احساس نیاز میکرد. از طرفی دیگر، حوزه فرهنگ و اجتماع به واسطه ارتباط عمیق با اعتقادات مردم، از حساسیت بسیاری برخودار است. با توجه به اینکه مردم ایران گرایشهای مذهبی و سنتی داشتند، تغییر در مناسبات اجتماعی و فرهنگی نوعی تقابل با دین بهشمار میآمد.
ایران از اولین کشورهای آسیایی بود که گذار از جامعه سنتی و قبیلهای به جامعه مدرن را به مدد وقوع انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ شمسی طی کرد، اما این گذار آنچنان که باید موفق نبود. در تجربه اروپاییان، نوسازی بر پایه مدرنیته و البته با کمک بورژوازی و دولتهای مطلقه و ملی شکل گرفت و یک دوره نسبتاً طولانی را شامل میشد که در نهایت به ظهور و توسعه جوامع مدرن در غرب منجر شد، ولی توسعه در ایران رهاورد کمتری داشت.
ساختار سیاسی رضاشاهی در مقایسه با حکومتهای پیشین ایران، تفاوت بسیار زیادی داشت و آن تشکیل دولت به معنای امروزی آن بود. ارتش، در ایجاد قدرت سختافزاری جامعه از قبیل نظم نوین نظامی، بوروکراسی اداری و مسائلی از این دست، موفقیتهایی کسب کرد، ولی در ایجاد قدرت نرم برای حکومت، که خود را در قالب بنیادهای مدنی و مردم محور نشان میدهد، بسیار ضعیف عمل کرد؛ زیرا دو عامل مهم به اعتراضهای گسترده مردم و حمایت نکردن آنها از رضاشاه منجر شد:
عامل نخست که همان دیکتاتوری نظامی بود، مسئله باورنکردنی و عجیبی نبود؛ چراکه رضاشاه یک شخصیت نظامی بود و از سنین نوجوانی در نهاد نظامی مشغول به کار بود؛ بنابراین طبیعی بود که روحیه نظامیگری و البته دیکتاتوری جزئی از ذات و شخصیت وی شود، اما آنچه شایان تأمل است مسیری است که وی برای مدرنیزاسیون در ایران انتخاب کرد. رضاشاه حرکت به سمت پیشرفت و تمدن، به مسائل بنیادی و فکری جوامع غربی توجه ویژهای نداشت، بلکه بیشتر تغییرات ظاهری و سطحی مد نظر وی بود. او برای عملی کردن تفکرات خود در مسیر مدرنیزاسیون ایران، سطح اجتماع را هدف قرار داد، اما نوسازی فرهنگی و اجتماعی مسئلهای نبود که رضاخان بتواند دربارهاش طرح مطلوب و مناسبی ارائه دهد؛ زیرا شاه با این مسائل بیگانه بود؛ ازاینرو بیش از سایر مسائل به رهنمودهای دیگران و اقدامات مقلدانه احساس نیاز میکرد. از طرفی دیگر، حوزه فرهنگ و اجتماع به واسطه ارتباط عمیق با اعتقادات مردم، از حساسیت بسیاری برخودار است. با توجه به اینکه مردم ایران گرایشهای مذهبی و سنتی داشتند، تغییر در مناسبات اجتماعی و فرهنگی نوعی تقابل با دین بهشمار میآمد. رضاشاه و مشاورانش زمانی مسیر را اشتباه رفتند که گمان کردند دین باعث عقبافتادگی ایران شده است و برای قرارگرفتن در مسیر تمدن و توسعه، چارهای جز مقابله با دین و اعتقادات مردم وجود ندارد؛ از این رو و به واسطه حساسیت موضوع، شاه پهلوی تلاش کرد با موارد نه چندان حساسیتزا مانند پوشش مردان شروع کند تا بدین وسیله بتواند در ادامه شدیدتر عمل نماید.
گام اول، یکسان سازی لباسهای مردانه بود
هدف اصلی از شروع بحث یکسانسازی لباس مردان این بود که اجرای آن به کاهش حساسیتها و نیز پذیرفتن این مسئله از سوی مردم منجر شود تا بدین وسیله زمینه اجرایی کردن کشف حجاب زنان و از همه مهمتر تضعیف باورهای دینی مردم فراهم گردد. البته فرایند تغییر در الگوی پوشاک ایرانیان، در اواخر دوره فتحعلی شاه با رفت و آمد هیأتهای خارجی به دربار ابتدا از لباس مردان آغاز شده بود و در عصر ناصرالدین شاه، زنان اندرونی را نیز به تقلید از الگوهای غربی واداشت؛ تقلیدی که از حرمسرا به زنان اعیان و اشراف هم سرایت کرد، اما اجباری در کار نبود، تا اینکه نخستین بار در تیر ماه سال ۱۳۰۶، استفاده از کلاه پهلوی با حکم دولت برای مردان اجباری شد؛ کلاهی که لبه کوچکی جلوی آن قرار گرفته بود و نقش سایهبان را داشت!
سرانجام در ۱۴ دی ۱۳۰۷ الزام به استفاده از آن، به تصویب مجلس رسید. در ماده اول این قانون آمده بود «کلیه اتباع ذکور ایران که برحسب مشاغل دولتی دارای لباس مخصوص هستند در داخله مملکت مکلف هستند که ملبّس به لباس اتحادالشکل بشوند
در پاییز سال ۱۳۰۷ شایع شد که پوشیدن لباس غربی برای همه اجباری خواهد بود. در رشت به خیاطهای محلی یک ماه مهلت دادند تا سفارشهای موجود را به سرانجام برسانند و پس از آن باید تنها مطابق مد جدید لباس بدوزند. در آبان ماه شعارهایی با این موضوع در مطبوعات محلـی به چاپ رسید: «کسانی که برای متحدالشکل شدن لباس تلاش نمیکنند نمیتوانند ادعای میهنپرستی کنند» و سرانجام در ۱۴ دی ۱۳۰۷ الزام به استفاده از آن، به تصویب مجلس رسید. در ماده اول این قانون آمده بود «کلیه اتباع ذکور ایران که برحسب مشاغل دولتی دارای لباس مخصوص هستند در داخله مملکت مکلف هستند که ملبّس به لباس اتحادالشکل بشوند و کلیه مستخدمین دولت، اعم از قضایی و اداری مکلف هستند در موقع اشتغال به کار دولتی به لباس مخصوص قضایی یا اداری ملبّس شوند. در غیر آن موقع باید به لباس متحدالشکل ملبّس گردند.»
تصویب طرح متحدالشکل کردن لباسها در مجلس با حرف و حدیثهای زیادی از سوی موافقان و مخالفان همراه شد؛ برخی از مخالفان از جمله سیدرضا فیروزآبادی بر این باور بودند که مطرح شدن این طرح، آن هم با قید دو فوریت، باعث تمسخر نمایندگان و نیز خود مردم خواهد شد؛ زیرا هدف اصلی نمایندگان در مجلس رفع مشکلات و تلاش برای بهبود شرایط زندگی مردم است نه دخالت در پوشیدن کلاه و لباسشان. نکته درخور تأمل این نماینده معترض این بود که در کشورهای غربی، از جمله خود انگلیس، قانونی تحت عنوان یکسانسازی لباس وجود ندارد و هرکسی با هر لباسی که دوست داشته باشد در انظار ظاهر میشود؛ زیرا دولتمداران آنجا دلیل پیشرفت و توسعه را در لباس و کلاه نمیدانند.
مردم ایران باید شبیه به هم باشند و لاغیر!
اما برخی کارگزاران رژیم پهلوی در توجیه این اقدام، مدعی بودند یک شکل کردن لباس، برای ایجاد یک ملیت مستقل، ضروری است و مردم ایران، با لباس یک شکل، همراهی و همدلی بیشتری با یکدیگر خواهند داشت. یکی از نمایندگان مجلس این چنین گفته بود: «اگر سیاحی در مملکت ما به طرف شمال برود و یا به طرف غرب، میبیند مردمانی هستند که چهار تا شال روی کلاهشان میبندند یا اگر به جنوب برود، میبیند لباسهای خیلی بلندی میپوشد و یک شال هم به کمر میبندند، یک کلاه خیلی کوچک شبیه فنجان چای خوری هم بر سرشان میگذارند. بالاخره تصدیق میفرمایید که این شکل زندگانی نیست و بالاخره ما مجبور هستیم یک روزی ملتمان را از هم تمییز بدهیم که دیگران وقتی وارد مملکت ما میشوند، ما را با لباس خودمان بشناسند.»
مردم را مجبور کردند با صرف هزینههای هنگفت، لباسهای سنتی را کنار بگذارند و کت و شلوار بخرند. شیوه اجبار مردم به پذیرش این تغییر بیمحتوا هم، چنانکه از رضاخان انتظار میرفت، شیوه آمرانه و استفاده از خشونت و هتاکی نسبت به مردم بود
البته این کارگزاران هیچگاه توضیح ندادند چطور میشود با لباس غربی که ساختار هویتی غیرایرانی دارد، برای ملت ایران، با سابقه تمدنی چند هزارساله، نسخه وطندوستی و وطنپرستی پیچید؟! آنها در گام نخست، کلاه پهلوی را مُد کردند که کپیکاری مضحکی از کلاه نظامی ارتش فرانسه بود و در پی آن، مردم را مجبور کردند با صرف هزینههای هنگفت، لباسهای سنتی را کنار بگذارند و کت و شلوار بخرند. شیوه اجبار مردم به پذیرش این تغییر بیمحتوا هم، چنانکه از رضاخان انتظار میرفت، شیوه آمرانه و استفاده از خشونت و هتاکی نسبت به مردم بود.
شاه در این مسیر به قدری جدی بود که برای تمرد از این قانون هم مجازاتهایی در نظر گرفته بود. در شهرها بابت هر مورد تخطی از پوشیدن کلاه پهلوی یک تا پنج تومان جریمه و در روستاها یک روز تا یک هفته زندان در نظر گرفته شده بود. حکومت مقرر کرده بود که پولهای اخذ شده از افراد متخلّف میبایست توسط بلدیه همان محل به تهیه لباس متحدالشکل برای افراد بیبضاعت اختصاص یابد.
انفصال از خدمت بخاطر کلاه شاپو!
البته ماجرا فقط به همین جا ختم نشد. مزاج متلوّن رضاخان و تعریف خاص و منحصربهفرد وی از ناسیونالیسم، این اجازه را به او میداد تا حتی پوششی را که خود به عنوان کلاه پهلوی، مدتی قبل اجباری کرده بود، غیرمجاز اعلام کند و دستور به اجباری شدن کلاه شاپو، به جای کلاه پهلوی بدهد. ریشه این تغییر را باید در سفر وی به ترکیه، در سال ۱۳۱۳ و نیز ویژگیهای اخلاقی پهلوی اول جست. یکی از مهمترین پیامدهای سفر ترکیه برای رضاخان این بود که بلافاصله پی برد کلاه پهلوی آن چنان هم که باید و شاید، غربی نیست و باید بلافاصله کلاه شاپو را جایگزین آن کند! بنابراین رضا خان پس از بازگشت از ترکیه دستور داد که: «ما باید صورتاً و سنتاً غربی بشویم و باید در قدم اول کلاهها تبدیل به شاپو بشود و هنگام افتتاح مجلس شورا همه باید با شاپو حاضر شوند و در مجلس هم باید کلاه را به عادت غربی بردارند.» کلاه شاپو که در کشورهای غربی به آن فدورا گفته میشود نوعی کلاه لبهدار است که معمولاً از جنس ماهوت ساخته میشود.
به این ترتیب؛ در بیستوهشتم خرداد ۱۳۱۴ شمسی، کلاه ایرانیان برای دومین بار از زمان روی کار آمدن حکومت پهلوی تغییر کرد. در گام نخست، وزرا و کارکنان دولت و بر اساس بخشنامهای که به ادارههای دولتی و سازمانهای دیگر ابلاغ شد، از آن پس کارمندان دولت و مردان مراجعهکننده به سازمانهای دولتی باید کلاه شاپو بر سر میگذاشتند. در بخشنامه تازه آمده بود که رعایت نکردن این دستور سبب انفصال خدمت کارمند خواهد شد. در گام بعدی، دانشآموزان را مجبور به اجرای طرح مد نظر خود کرد و سپس به جان مردم کوچه و بازار افتاد. دقیقا طنز ماجرا همین بود که هنوز قانونی از سوی رضاخان برای پوشیدن کت و شلوار یا لباس رسمی، برای عامه مردم ابلاغ نشده بود و پوشیدن کلاه شاپو با همان لباسهای سنتی، ناخودآگاه به مدرنیته وارداتی و چهل تکه و البته ناهمخوان رضاخان با فرهنگ و رسوم سنتی مردم ایران، کنایه میزد.
این تغییرات اجباری لباس و کلاه که الگوی آن از آتاتورک گرفته شده بود، تا جایی پیش رفت که حتی سفیر کبیر ترکیه را نیز به واکنش انداخت و این کارها را بیمنطق توصیف کرد. از آنطرف کنسولهای کشورهای خارجی نیز گزارشهایی از این تغییرات پوششی به دولتهای خود مینوشتند که مشخصاً به تمسخر این کار میپرداختند. مخبرالسلطنه در خاطراتش پس از تبدیل کلاه پهلوی به کلاه شاپو نوشته است: «در ملاقات روزی شاه کلاه مرا برداشت و گفت حالا این [کلاه شاپو]چطور است؟ گفتم فیالجمله از آفتاب و باران حفظ میکند، اما آن کلاه که داشتیم اسمش بهتر بود. آشفته چند قدمی حرکت فرمودند، گفتند آخر من میخواهم همرنگ شویم که ما را مسخره نکنند… در دلم گفتم زیر کلاه است که مسخره میکنند.»
دستگاه تبلیغاتی پهلوی اول، برای نهادینه کردن و مثبت جلوه دادن استفاده از کلاه شاپو، وارد عمل شد و تلاش کرد استفاده از این کلاه را به عنوان بخشی از فرایند «آقا شدن» جلوه دهد که برای رسیدن به آن، لازم است ایرانیان در این مسیر گام بردارند
شاه با کلاه شاپو مشتی مردم ضعیف و بیچاره را «آقا» نموده
از طرف دیگر، دستگاه تبلیغاتی پهلوی اول، برای نهادینه کردن و مثبت جلوه دادن استفاده از کلاه شاپو، وارد عمل شد و تلاش کرد استفاده از این کلاه را به عنوان بخشی از فرایند «آقا شدن» جلوه دهد که برای رسیدن به آن، لازم است ایرانیان در این مسیر گام بردارند. روزنامه «تجدد» که در آن ایام تریبون تبلیغاتی رژیم رضاخانی محسوب میشد، نوشت: «شاه مشتی مردم ضعیف و بیچاره را «آقا» نموده، چنین ما ایرانیان یعنی همان اشخاصی که سابقاً به هیچ وجه، وزنی در جامعه نداشتیم، امروزه به صورت متمدنین درآمده و امروز همه «آقا مسیو» شدهایم».
روزنامه اطلاعات هم گزارشی از جشن تبدیل کلاه ایرانیان مقیم بصره تهیه کرد و نوشت: «در بصره از طرف ایرانیان مقیم آنجا برای تغییر کلاه سابق به کلاه تماملبه، مجلس با شکوهی منعقد گردیده است. کنسول دولت شاهنشاهی و تجار و روسای اصناف و ایرانیان مقیم بصره در آن جشن حضور داشتند و نطقهایی در جشن مذکور ایراد گردید. ناطقین بهطور کلی محسنات و فواید این کلاه و استقبال عظیمی که در میهن آنها برای به سر گذاردن آن به عمل آمده متذکر شده و اضافه نمودند که ما هم باید مانند برادران خود که در داخل خاک وطن هستند فوراً به این امر مبادرت نماییم و کلاه جدید بر سرگذاریم».
نکته شایان تأمل این است که اگرچه برخی از اطرافیان مذهبی شاه، وی را از تصمیم اشتباه خود درباره متحدالشکل کردن لباس و در ادامه کشف حجاب زنان بازداشتند، اما دیکتاتوری ذاتی رضاشاه، امکان تأثیرگذاری در وی را کاملا خنثی میکرد. سرانجام برنامههای رضاشاه در این حوزه نه تنها مفید واقع نشد، بلکه موج مخالفتها و دشمنیها با او را در سراسر کشور بیش از پیش افزایش داد؛ به نحوی که مورخان، عامل اصلی کشتار مسجد گوهرشاد را که در تیرماه ۱۳۱۴ شمسیرخ داد، نه فقط کشف حجاب زنان، بلکه اجباری شدن کلاه شاپو بیان کردهاند؛ زیرا اجرای این قانون در خراسان، مشکلتر از شهرهای دیگر بود و نایبالتولیه آستان قدس رضوی محمدولی اسدی، به رضاشاه تذکر داد که استفاده از کلاه شاپو باید در این شهر اختیاری باشد وگرنه مردم شورش میکنند و خون و خونریزی به پا میشود، اما رضاشاه این سخن را جدی نگرفت و مأموران حکومتی بهزور کلاههای مردم را از سرشان بیرون کردند و کلاه شاپو بر سر آنها قرار دادند. این کار نارضایتی مردم و روحانیون را در پی داشت و طی آن، آیتالله سیدحسین طباطبایی قمی که مردم به نمایندگی از خود برای مذاکره با رضاشاه به تهران فرستاده بودند بازداشت و ممنوعالملاقات شد. مردم با انتشار این خبر، بست نشسته و به اعتراض علیه دستگیری آیتالله قمی و اجباری شدن کلاه شاپو ادامه دادند و همگان میدانند که در این واقعه در مسجد گوهرشاد جوی خون به راه افتاد، چنانکه گفتهاند بیش از هزار و ششصد نفر کشته شدند.
رضاشاه بدون توجه به فرهنگ و سنت ایرانی، و تنها به شیوه اجبار و اصرار قصد داشت جامعه را به همان شکل که خود میپسندد و در نظر دارد، تغییر دهد، اما تاریخ همواره اثبات کرده است که کلاه گذاشتن بر سر مردم، عاقبتی جز سقوط و نیستی در پی ندارد و سیاستمداران هرگز به موفقیت دست نیافتهاند و نخواهند یافت، مگر با همراهی و همدلی زیردستانشان!
/انتهای پیام/