گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ ابوالفضل پروین: مخالفتهای عیان کمکم مقدمات مرگ عشقی را فراهم کرد. خشم رضاخان را هم ملکالشعرای بهار اینچنین رویدادگویی میکند: "یکی از رجال فاضل و آزادیخواه که به سمت وزارت معرفی شده بود، گفت روز نشر روزنامه قرن بیستم به هیأت وزیران رفتم... کفیل یکی از وزارتخانهها به من گفت اگر اتفاق سویی برای مدیر این روزنامه همین امشب و فردا نیفتد، خیلی عجیب خواهد بود؛ زیرا حضرت اشرف خیلی اوقاتشان تلخ بود."
وقتی شهریور ۱۲۷۳ شمسی هنری مورتیمر دوراند، مامور رسمیِ لرد رُزبری نخستوزیر وقت بریتانیا در ایران، در گزارشی مینویسد که: "ایران بد اداره میشود و شرایط کلیاش رضایتبخش نیست. وضع مالیاش خراب است. منابعش دست نخورده مانده است و تجارتش رونقی ندارد. بعضی نشانههای شورش و ناآرامی در کشور هم دیده میشود... و وطنپرستی که بتوان با آن کار کرد، وجود ندارد." سید محمدرضا کردستانی با تخلص میرزاده عشقی همانموقع، در نامجموعترین و بدقلقترین دورهی پادشاهی ایران، بهدنیا آمد.
زیر سایهی جنگ جهانی اول و بهنیشکشیدن شمال و جنوب و غرب کشور توسط روس و بریتانیا و عثمانی، و جریان مشروطه و سیطرهی اندیشههای مارکس و نیچه استخوان ترکاند و در نهایت ناسیونالیسم تجددطلبی آمرانهی رضاخان و اولدرمبولدرمهایش، دستش را از زندگی کوتاه کرد. در واقع شرایط مشحون از بیعدالتی و هراس و غارت، میرزاده عشقی را از همان ابتدا، توفنده و وطنپرست بار آورد. کسی که گزارهی وطن در زندگیاش، تفوق بر هر گزارهی دیگری داشت، حتی عشق.
اولین نشانههای این مبارزهطلبی و یاغیگری، در ۱۴ سالگی بروز پیدا کرد. فراغت تحصیل هنوز فرا نرسیده بود، که عشقی درس را رها کرد و مترجم یک بازرگان فرانسوی شد. دومین رگه از روحیهی مبارزهطلبی، در پوشش متفاوت او عیان گشت. عشقی برخلاف سنت پوشش ایرانیها در خیابانهای تهران، با کت و شلوار فرنگیمآب و مخلفاتِ کراوات رنگارنگ با گره درشت، موی بلند ـ به سبک هنرمندان محلهی چهارگوشِ کارتیه لاتن پاریس میگشت. در بیستسالگی عصیان و مبارزهطلبی او از تحصیل و پوشش، به قلم کشانده شد. در سنی که روزنامهخواندن هنوز برای بسیاری از افراد سخت بود، این میرزاده عشقی ۲۰ ساله بود که روزنامهای با عنوان نامهی عشقی را تاسیس کرد. شاعری که به شعر وجهی عوامپسندانه داد و حتی گهگاهی به شعر رمانتیک و نمکین و مطنطن خود، رکاکت الفاظ اضافه میکرد، تا منظور خودش را در هجومیترین شکل ممکن برساند. در دورانی که به زعم گزارش سرمورتیمر دوراند؛ وطنپرستی جنس نایابی شده بود، میرزاده عشقی عنق و پایدار، در برابر تاریخ قد علم کرد و تمام تلاشش را مصروف بر گسترش وطنپرستی و عرق ایرانیت و آزادیخواهی کرد و همین ویژگی او را به عموم مردم سنجاق میکرد و آماجگاه حملات حاکمان قرار داد. کمی بعد از روزنامه نامهی عشقی، روزنامهی دیگری به اسم قرن بیستم بنا نهاد و تا سهشماره از آن را بیرون داد. آتش جنگ بر روی آلمانها روشن شده بود که عشقی ۲۳ ساله به همراه چندی دیگر از همپالکیهایش به استانبول مهاجرت کرد. دو سال از ۱۲۹۵تا۱۲۹۶ ه.ش. را در آنجا گذراند.
عشقی و استراحتگاهی به نام زندان!
بهار استانبول نقطهی عزیمت ادبی او، از نظم به شعر و شاعری بود. که از انبان این نقلِ قلم؛ نوروزینامه و منظومهی اپرای رستاخیز شهریاران ایران بیرون آمد. گویا هنگامی که به ترکیه میآمده با عبور از بغداد و موصل و مشاهدهی ویرانهی کاخ مدائن، اندوهی در او رسوب میکند و این منظومه، مولودِ این اندوه و تاثر بود. میرزاده بر پیشانی این منظومه نقلی آورده به این شرح:
"این اپرای رستاخیز، نشانهی دانههای اشکی است که بر روی کاغذ به عزای مخروبههای نیاکان بدبخت (منظور طاق کسری) ریختهام."
علاقه درب خروج نمیشناسد و لذا میرزاده عشقی اواخر جنگ جهانی اول، تصمیم به برگشت گرفت. ابتدا در زادگاهش، همدان مدتی ماند و بعد به تهران رفت. زمانی که وثوقالدوله قرارداد ۱۹۱۹ که مفاد آن تحتالحمایگی ایران از سوی بریتانیا بود را بست. به گوش میرزاده عشقی که رسید، به شدت با این قرارداد نقاضت ورزید و ابیاتی در مخالفت با این قرارداد و وثوقالدوله سرود. در مقدمهی این ابیات میگوید:
" این بود که از بدو اطلاع از این مسئله شبوروز هرگاه راه میروم فرض میکنم که روی خاکی راه میروم که تا دیروز مال من بود."
و در پیاش، این یکهتاز میدان نقد، شعری با عنوان عشق وطن سرود که سر و صدای زیادی بهپا کرد. رییسالوزرا بیمعطلی عشقی را به همراه جمعی از مخالفان مقاوله به زندان انداخت و جمعی دیگر را به کاشان تبعید کرد. زندان برای میرزاده عشقی نه یک دستانداز که میتوانست یک نیمه استراحت باشد تا با قدرت بیشتری برگردد. همینطور هم شد. زندان او را متجاسرتر کرد. چنانکه بعد از بیرون آمدن از زندان، آخرین و مهمترین مخالفت او در تاریخ شکل گرفت. رضاخان سردار سپه که در دولت سیدضیاء وزیر جنگ بود، به نخستوزیری رسیده بود. و کمی بعد ایدهی جمهوریت را روی میز گذاشت که همین آغازگر یک جدل مفصل بین میرزاده و ایدهی جمهوریت رضاخان شد. چرا که عشقی گروندهی مقال مشروطیت بود، مقالی که چنتهیاری داشت؛ ازعدالت و آزادی گرفته تا برابری و حق شهروندی.
جمهوری رضاخانی، استبداد و قتل شعرای ایرانی
رضاخان بعد از کودتا ۱۲۹۹ علنا دست به تهدیدها، توقیفها و محدودیتهای سیاسی برای مطبوعات زد. مدعای آن هم، اعلامیهای بود که او با عنوان حکم میکنم، صادر کرد که ماده چهارمش توچاندن و تعطیلی روزنامههای مخالف را تشریح میکرد. کار طوری بالا گرفت که نقل است رضاخان دندان میرزا حسینخان صبا را شکست و پشتبندش دستور داد لطفالله ترقی و بسیاری دیگر از اهالی جراید را در قزاقخانه بیندازند و بعضیها را هم در گاراژ خانه خودش زندانی میکرد! بنابراین این مهم بر میرزاده عشقی عیانتر از قبل شد که کنهی ایدهی جمهوری او چیزی جز استبداد رضاخانی در پیش نخواهد داشت. در واقع برنامههای مدرنیزاسیون چهارچوبهای اجرایی، تنها شکلاتپیچ کردن ماهیت استبدادیاش بود. و این دستانداز عظیمی بود بر ایدهی آزادیطلبی میرزاده عشقی و امثال او. لذا یکهبزن میدان اعتراض هم بیمعطلی با همان زبان پُرادویه، ابیاتی نقادانه سرود که محصولش جمهوریسوار، مظهر جمهوری و نوحهی جمهوری بود. به همین اکتفا نکرد و پای اعتراض را جلوی رضاخان درازتر کرد و در صفحه اول آخرین شماره قرن بیستم، کاریکاتور مردی خرسوار را چاپ کرد، که خود را به پای خم رسانده بود و شیره میخورد و در کنار کاریکاتور یادآور شده بود: "جناب جمبول بر خر جمهوری سوار شده، شیره ملت را مکیده و میخواهد به سر ما شیره بمالد." و همچنین افزود که:" بازیهای اخیر تهران و اوضاع جمهوری به دست اجنبی است و اجنبی میخواهد استقلال ما را از بین ببرد."
در صفحه دوم اشعار جمهوریسواری آورده شده بود که ابیات اول این شعر چنین است:
من مظهر جمهورم/ الدرم و بولدرم/ از صدق و صفا دورم/ الدرم و بولدرم/ من قلدر پر زورم/ الدرم و بولدرم/ مأمورم و معذورم/ الدرم و بلدرم/ من قائد جمهورم، الدرم و بلدرم.
محصول این دیوانگی دراماتیک هم اشعار جمهوریسوار، مظهر جمهوری، آرم جمهوری و نوحهی جمهوری بود که به چاپ رسید و علنا و صریحا مخالفت خود با جمهوری رضاشاه را فریاد زد. تا آنجایی که در یکی مقالات نوشت: "چیزی که خیلی مضحک به نظر میرسد، این است که گوسپندچرانهای سقز جمهوریطلب شدهاند؛ و این گوینده (عشقی) با یکمن فکل و کراوات ضدجمهوری هستم!"
و همین مخالفتهای عیان کمکم مقدمات مرگ عشقی را فراهم کرد. خشم رضاخان را هم ملکالشعرای بهار اینچنین رویدادگویی میکند: "یکی از رجال فاضل و آزادیخواه که به سمت وزارت معرفی شده بود، گفت روز نشر روزنامه قرن بیستم به هیأت وزیران رفتم... کفیل یکی از وزارتخانهها به من گفت اگر اتفاق سویی برای مدیر این روزنامه همین امشب و فردا نیفتد، خیلی عجیب خواهد بود؛ زیرا حضرت اشرف خیلی اوقاتشان تلخ بود."
عشقی محرمانه کٌشته شود!
البته گویا پایانهی خرداد 1303ش. میرمحسنخان، پسر عموی میرزاده عشقی کاملا تصادفی از اتاق شعبهای از ادارهی تأمینات دیالوگی مابین رییس و یکی از کارکنان آن را شنیده که گفتهاند: "حسبالامر حضرت اجل سرتیپ درگاهی، عشقی محرمانه کشته شود."
با توجه به بالا گرفتن دشمنی دستگاه حکومت با میرزاده عشقی، دوستانش به او توصیه کردند، مدتی آفتابی نشود. عشقی مدتی در خانه ماند و بیرون نمیرفت. در همان خانه به دوستی گفته بود که" دلم میخواهد زنده بمانم وبرای آزادی ایران هر قدر میتوانم بکوشم. من که از این زندگی سیر شدهام، اگر خوشحالم زندهام، برای این است که برای وطنم، فرزندی لایق و فداکار باشم وتا آنجا که میسر است برای نجات کشورم کار کنم." و در خلال همین خانهنشینی، سر و کلهی چندنفر پیدا شده بود که دور و بر خانه میپلکیدند. صبح دوازدهم تیرماه عشقی لب حوض چمباتمه زده بود و دستهایش را میشست. پسرعموی او که مدتی از سر مواظبت همخانهی او شده بود، برای کاری از خانه زده بود بیرون. پس از او کلفت خانه هم برای خرید بیرون رفت. در حالی که عشقی تنها نشسته بود در حیاط، ناگهان سهنفر داخل حیاط آمدند. عشقی از ورودشان پرسوجو کرد، آنها در پی بهانهای گفتند که شب گذشته، شکایتی از سردار اکرم همدانی به منزل او دادهاند که عشقی آن را به چاپ برساند و اکنون برای گرفتن جواب عریضه آمدهاند. عشقی صورتشسته بلند شد و خوشرو تعارفشان کرد داخل خانه. خواست برای پذیرایی آنها را به اتاق ببرد. در حالی که با یکی از آنها جلو افتاده بود و خوشوبش میکرد، یکی از دو نفر، از عقب رولور خود را کشید و یک تیر به طرف میرزاده شلیک کرد. گلوله درست بالای شکم نشست و بیمعطلی هر سه نفر پا به فرار گذاشتند. عشقی داد و بیداد کرد و به مکافات خودش را به کوچه کشاند. و در آنجا از شدت درد به جوی آب افتاد. در نهایت از شدت سروصدا، همسایهها ریختند توی کوچه و «محمد هرسینی» نوکر مخبرالدوله قاتل را گرفت. اسم قاتل «ابوالقاسم بهمن» و از مهاجرین قفقاز بود. عشقی را برخلاف موافقت خودش، سریع به بیمارستان شهربانی بردند و در تختخوابی خواباندند. از اقوال مختلف نقل است که رنگ عشقی به مثل گچ سفید شده و تنش تماما سرد بود و از سرما به خود میپیچید. مدام ناله میکرد و داد میزد که یا مرا از اینجا بیرون ببرید یا یک گلوله دیگر به من بزنید و آسودهام بکنید. سرآخر بعد از چهار ساعت درد و شکنجه، عشقی بر اثر عوارض ناشی از این زخم درگذشت. مردم پیراهن خونینش را روی جنازهاش گذاشته و نعش او را به خانهاش بردند و در حوض آنجا شسته و کفنپیچ کردند و شب را در مسجد سپهسالار گذاشتند تا که روز بعد تشییع نمایند. اما حکومت از نعش میرزاده عشقی هم ترس داشت و شهربانی میخواست شبانه نعش را بدزدد، و خاک کند تا سر و صدایی از تشییع بهپا نشود. اما موفق نشد. صبح روز بعد تمام تهران سیاهپوش بود. حدود سیهزارنفر از همهقشری در خیابان میپلکیدند و جنازهٔ شاعر جوان را در حالی که پیراهن خونین او روی تابوت بود، روی شانههای خود حمل میکردند. هر کس جنازه را میدید به گریه میافتاد و میگفت: تهران چنین سوگواری را یک بار دیگر نخواهد دید.
همان روز، ماژور ایمبری؛ نایبکنسول سفارت آمریکا در گزارشی اعلام کرد:" به دنبال قتل عشقی تظاهرات سیاسی و مذهبی گستردهای به راه افتاده است که رضاخان را به عنوان قاتل عشقی معرفی کردهاند و از او به عنوان سرکوبکننده مردم نام بردهاند."
جراید منتقد رضاخان سریع توقیف شدند. دیگر این که نمایندگانی از اکثریت پارلمانی به حضور رضاخان رفتند و خاطرنشان کردند که قتل عشقی سبب ناامنی شده است و مردم معترضتر خواهند شد. رضاخان در جواب گفته بود: "چه اهمیت دارد قتل یک نفر، چرا در جنگهای ما که آنقدر کشته میشوند اظهار تأسف نمیکنید؟!"
تاریخ پر از آدمهایی است که برای جنگجو بودن، نیاز به شمشیر و تفنگ نداشتند. میرزاده عشقی هم یکی از آنها بود. کسی که پیش از مرگ با قلم دست به رسواسازی استبداد زد، و بعد از مرگ هم، خونش شارح و خطابگر ناراستی حکومت شد.
تا به قول شهریار:
آن نَردباز عشق که جان در نَبَرد باخت
بردی نمیکنند حریفان نَرد او
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
عشقی نمرد و مُرد حریف نبرد او
سالهای زندگی میرزاده عشقی، یک تالار برای رونمایی از آزادیخواهی، وطنپرستی و مغازله با شعر است. درواقع همهی این تالار، شبیه یک نامهی سرگشاده برای خوانندگان تاریخ است که درش فقط یک خط نوشته شده؛ من یک آزادیخواه و ظلمستیز و وطنپرست هستم.
/انتهای پیام/