به گزارش«سدید»؛ نویسنده و شاعر کودک و نوجوان معتقد است در بخش ادبیات کودک و نوجوان تولید انبوه و نگاه اقتصادی مشکلات عمدهای ایجاد کرده تا جایی که در این زمینه دچار رونویسی از ادبیات خارجی شدهایم.
در این بخش بحث، مشخصاً به ادبیات کودک و نوجوان و مسائل خاص آن پرداختیم و به صورت مشروح درباره مشکلات این گونۀ خاص ادبیات در دنیای امروزی صحبت کردهایم که در ادامه میخوانید:
دربخش نخست گفتگو دربارۀ ادبیات به صورت کلی صحبت شد، اگر بخواهیم به مهمترین مشکلات بهخصوص در حوزۀ ادبیات کودک و نوجوان اشاره کنیم، به نظرتان مهمترین مسأله در این حوزه چیست؟
باید بپذیریم که بحث اقتصادی باعث شده که این مصرفگرایی و تولید انبوه در ادبیات کودک و نوجوان همه چیز را از محتوا خالی کند.
ببینید؛ اجازه دهید برای پاسخ به این سؤال مثالی بزنم؛ قبلاً تا یک جایی ما وسایلمان را تعمیر میکردیم، مثلاً کفشمان را به کفاشی میبردیم، ولی امروز خبری از تعمیر نیست، مجبورید کالا را تعویض کنید، موبایل میخرید، باتری آن عوض نمیشود، تلویزیون همینطور و... در ادبیات و شعر هم همین است. ما همچنان وقتی به ادبیات کودک نوجوان فکر میکنیم، ذهنمان به قصۀ صمد بهرنگی و محمدعلی جمالزاده، مرادی کرمانی و... میرود.
درحالی که امروزه با وجود اینکه هزاران هزار شاعر داریم؛ از هیچ کدامشان حتی یک تک بیتی در ذهنمان نیست و متاسفانه این موضوع در ادبیات و داستان بهخصوص ادبیات کودک فضای خیلی بدتری دارد. هزاران هزار شعر و داستان برای بچهها منتشر میشود که هیچ کدامشان ماندگار نیست. چون صرفاً نویسندهها به یک شیوه و به یک چارچوب رسیدند و این شیوه یا چارچوب را به عنوان قالب مدنظر داشته و واژهها را داخل قالب قرار میدهند و میگویند که اثری ادبی خلق شده است.
اما این روند تنها یک روی سکه است و مهمتر این که نگاه صرفاً اقتصادی به موضوع رواج یافته است. ببنید واقعیت اینجاست که اخیراً برخی تحت تأثیر داستانهای ترجمهای کودک و نوجوان یاد گرفتهاند که میشود برای نوشتن یک داستان کودک و نوجوان مثلاً چهار پنج جملهای نوشت و عمدۀ زحمت را به گردن تصویرگر انداخت. به این ترتیب میبینیم مثلا دو پاراگراف متن حالا با هر کیفیتی نوشته میشود بعد چند تصویر و نهایتاً یک کتاب داستان برای عرضه در بازار تولید میشود.
البته واقعیت این است که در کتابهای خارجی اینگونه کتاب زیاد داریم که با سه چهار جمله کتاب بنویسند، اما نکته اینجاست که نویسندههای خودمان هم به این قضیه مبتلاً شدهاند و هر نویسندهای را نگاه میکنید، همین گونه رفتار میکند، حالا نگاه کنید آقای مرادی کرمانی چند تا کتاب دارد؟ شاید مثلاً حدود ده تا فکر نمیکنم بیشتر کتاب داشته باشد؛ ولی من نویسندهای را میبینم یا بهتر بگویم خانمی را میبینم که هنوز سی ساله نشده و ادعا میکند من دویست کتاب چاپ شده دارم.
خوب حالا من یک سؤال دارم خیلی خوب که ایشون اینقدر پرکار بودهاند، اما از این دویست کتاب، من و شما چند تایش را خواندهایم یا بچههایمان خواندهاند؟ اصلاً در ذهن کسی مانده نام دوتا از این کتابها باقی مانده است؟
ببینید؛ در شرایط فعلی میتوانم مشخصاً بگویم که صرفاً نویسنده حقالتألیف میگیرد و کتاب بعدی و کتاب بعدی و کتاب بعدی. همان افراد میگویند من با ۵۰ ناشر هم کار کردهام بالاخره یک کسی چاپ میکند و این قضیه هست کسی نمیخرد کسی نمیبیند و همینطور کتابهایی که در بازار هستند و مشخص نیست چرا چاپ و منتشر میشوند؟
چرا مشخصاً به خانم اشاره کردید در این بخش نویسنده آقا نداریم؟
موضوع را جنسیتی نکنیم. اما واقعیت این است که ما دیگر نویسنده کودک و نوجوان آقا نداریم؛ در دو سه سال گذشته اگر صد کتاب به دست من رسیده باشد دو یا سه تا نویسنده آقا بودهاند و باقی این نویسندهها همه خانم هستند.
نکته؛ این است که آقایان با خودشان فکر میکنند که وقتی من باید هزینههای زندگی خانوادهام را تأمین کنم، به جای وقتی که باید برای این پیگیری کتابم نزد ناشران بگذارم، کار دیگری میکنم تا زندگی خانوادهام را تأمین کنم. این درحالی است که خانمها وقت بیشتری دارند شاید بیشترشان خانهدار باشند، وقت دارند و خوب دست به قلم میشوند و مینویسند.
این روند یکی از آفتهایی است که نشان میدهد بحث اقتصادی واقعا پررنگ است اگر خانمی کتابی چاپ و منتشر کند اگر خانهدار هم باشد و خرج زندگی با او نباشد، خوب صرفه اقتصادی برایش ایجاد میشود. ببینید، پشت قیمت یک کتاب الان ۱۰۰ تومان قیمت میخورد، ۱۰ درصد با او قرارداد ببندند و هر چاپ ۱۰ میلیون تومان برای این خانم به عنوان پس انداز میتواند عدد خوبی باشد و وقتی ۲۰۰ کتاب هم داشته باشد وهر کدام ۱۰ تا چاپ بخورد، این عدد بزرگتر میشود. به این ترتیب و با استناد به این نشانهها که مطرح شد باید بپذیریم که پس بحث اقتصادی که قبلاً به آن اشاره کردم باعث شده که این مصرفگرایی و تولید انبوه همه چیز را از محتوا خالی کند.
با این موارد که مطرح شد میتوان گفت که فرم بر محتوا غلبه کرده است؟
فضایی در ادبیات تالیفی ما شکل گرفته که اصلاً مطابقتی با زندگی واقعی ما ندارد. یعنی همانطور که شما گفتید رونویسی از ادبیات ترجمه میکنیم و هیچ شباهتی به آن چیزی که در زندگی ما ایرانیها میگذرد ندارد.
بله؛ یک روزی اگر حافظ شعر میگفت اگر سعدی شعر میگفت و اگر مولوی شعر میگفت شعر ابزار انتقال اندیشه این افراد بود. همانطور که مولوی میگوید «مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا» یعنی نمیخواهم شاعر شوم، میخواهم این حرف را به شما بزنم. سعدی حکمت انتقال میدهد، حافظ هم همینطور، خیام هم همینطور. آن روز، رسانه شعر بود این آدم یک تفکری داشت و حرفش را به وسیلۀ این ابزار یعنی شعر که دهن به دهن میچرخید، بیان میکند، ولی امروز اصالت فرم بر اصالت محتوا غلبه کرده است.
اما امروز منِ شاعر یاد گرفتهام شعر بنویسم، وزن کوتاه کودک و نوجوان را فراگرفتهام، چارپاره مینویسم ۴ تا کلمه سوسک و مورچه و خاله قورباغه و غنچه و شکوفه را هم کنار هم میگذارم، یک شعر میشود، این همان غلبهای است که از آن یاد کردیم و برای رسیدن به این واقعیت کار سختی لازم نیست؛ خودتان دستتان در نقد هست چقدر از این شعرها اگر اسم نویسنده را از روی کتاب برداریم میفهمیم این شعر متعلق به کدام شاعر است؟
کتاب و ادبیات، کتاب، کتاب کودک و نوجوان، ادبیات کودک، شعر، داستان، صدا و سیما، سریال، کشور کره جنوبی، ادبیات کودک و نوجوان.
برسیم به بحث ادبیات ترجمه، گفتید واقعاً احساس میشود که بعضی از نویسندگان ما در حقیقت مفاهیم و روایتهای داستانهای خارجی را ایرانیزه میکنند. مثلاً الآن برای هیولا شعر مینویسند وداستان میگویند اسم هیولا ایرانی میشود و ۴ شخصت ایرانی وارد داستان میشود، ولی ماهیت حرف از غرب آمده است. به نظر میآید ادبیات ترجمه حتی در حوزه تالیف ما هم اثر میگذارد. این چقدر بد است؟
این روند میتواند نگران کننده باشد. این روند باعث شده تا با داستانهایی مواجه میشویم که فضاسازی یا زیست شخصیتهای داستان کاملاً اروپایی است. نویسنده خیلی لطف کند، اسم شخصیت را از مثلاً جانی به ایلیا تغییر میدهد. شما اگر اسم را دوباره یک اسم اروپایی یا آمریکایی بگذارید انگار این داستان در منهتن، کالیفرنیا یا لندن اتفاق افتاده است.
اجازه دهید مثالی بزنم که کاملاً موضوع شفاف و روشن باشد؛ ما ایرانیها صبح از خواب بیدار میشویم، نمیگوییم رفتم صورتم را اصلاح کردم و فنجان قهوه را نوشیدم و کرواتم را درست کردم. بلکه از خواب بلند میشویم، نان و پنیر درست میکنیم، میزی باشد پشتش مینشینیم و گرنه لقمه میکنیم تا سرکار بخوریم. فضایی در ادبیات تالیفی ما شکل گرفته که اصلاً مطابقتی با زندگی واقعی ما ندارد. یعنی همانطور که شما گفتید رونویسی از ادبیات ترجمه میکنیم و هیچ شباهتی به آن چیزی که در زندگی ما ایرانیها میگذرد ندارد.
در ادبیاتی که اکنون درحال صحبت از آن هستیم، به ندرت میشود چیزی از اقلیم و زیست بوم ایران چه به عنوان انسان و چه جغرافیا پیدا کرد. این اتفاق خیلی دردناک است و بهنظر من باید جدیتر به موضوع توجه کنیم. سالهای سال است همه جا گفتم و نتیجهاش را امروز میبینم.
سالهای پیش بود شاید ۱۰-۱۲ سال پیش فیلم جومونگ که پخش میشد، آقای منصور ضابطیان دوست ما رفت دیدار و گفتوگویی با بازیگران این سریال کرد و برایشان کادو برد و صحبت کرد و آنجا یک سؤال پرسید و گفت که چرا این فیلم به نظر شما در ایران و بقیه کشورها اینقدر طرفدار پیدا کرده است؟ او هم گفت: باید طرفدار پیدا میکرد ما دنبال همین بودیم ما از سال ۱۹۸۰ دنبال این هستیم که هلیو یعنی ترویج سبک زندگی کرهای را در دنیا گسترش بدهیم.
آن زمان من خیلی جوان بودم. باورتان نمیشود یک دستی سر خودم زدم گفتم بیچاره شدیم! از آن موقع به بعد ما چند سریال کرهای دیدهایم؟ چند تا فیلم در مورد شخصیتهای ملی و مذهبی تأثیرگذارمان که مردم هم دوستشان دارند چند تا فیلم دیدهایم؟ ابن سینا ابوریحان و حافظ و همینهایی که حتی روحانی بودند، ولی مردم دوستشان داشتند، هیچ فیلمی نبوده است!
تعارف که نداریم نتیجهاش این میشود که گروهی از جوانهای ما بیشتر از اینکه ایرانی باشند، کرهای شدهاند. امروز میبینیم دختران ایرانی خود را شبیه دختران کرهای آرایش میکنند. دختران نوجوانی که باید اول زحمت بکشید تا بفهیمد این فرد، دختر است یا پسر و چرا این شکلی است! از نوجوانها خرده نمیگیرم، اما کسانی داریم خانمهایی هستند که با مردهای کرهای ازدواج کردهاند که بلاگر شوند و بعد از تجربه زندگی با شوهر کرهای در اینستاگرام بگویند. نمونههای زیادی است. در نمایشگاه گذشته ناشری دیدم که فقط کتاب کرهای ترجمه کرده بود.
اجازه دهید خاطرهای از این روند برای شما بگویم که خودم تجربه کردم، من در یک کتابفروشی کار میکردم که تخته (صفحهای) گذاشته بودیم برخی مخاطبان عباراتی را روی آن مینوشتند. روزی یک نوشته که با حروفی دیدم که شکل آن حروف بیانگر کرهای بودنش بود، عکسی از این متن گرفتم و در اینستاگرم کتابفروشی گذاشتم در توضیح تصویر نوشتم گویا مخاطب کرهای هم داریم و نمیدانم که این مخاطب چه نوشته است؟ کمتر از دو دقیقه بعد ۱۰ نفر ترجمه عبارت را زیر پست نوشته بودند. ببینید این افراد زیستش در جهانی متفاوت با ایران است، جای دیگری زندگی میکند. این همان اتفاقی است که عرض کردم باید نگران آن باشیم.
برای مقابله با این روند چیزی ارائه کردهایم؟
بیتوجهی به اسطورهها و داستانهای ایرانی و حجم بالای ترجمه کتب یا همان ایرانیزه کردن داستانهای خارجی؛ درکنار پخش سریالهای خارجی بخصوص کرهای باعث شده جوان و نوجوان ایرانیزیستش در جهانی متفاوت با کشورمان شکل بگیرد. این جوان جای دیگری زندگی میکند و متأسفانه جایگزینی هم برای آن ارائه نکردهایم و شاهد مثالش هم فاصله قابل تامل نسل جوان با ریشههای فرهنگی کشورمان است تاجایی که حتی برخی از این گروه نمیدانند سعدی اهل کجاست!
باز هم مجبورم در پاسخ مثالی بزنم که جان کلام مشخص شود. دختر یکی از اقوام ما امروز به این امید زندگی میکند که زودتر به سن هجدهسالگی برسد تا بتواند پاسپورت گرفته و به کره سفر کند. اجازه دهید یک سؤال بپرسم، ذهن این نوجوان از کجا شکل گرفته و چطور با کشور کره جنوبی آشنا شده است؟ غیر از این است که صدا و سیما با پخش سریالهای کرهای درِ این فرهنگ را به کشورمان باز کرد و بعد از آن هم ناشر ما شروع به تولید انبوه کتابهایی با تصاویر یا حتی مفاهیم کرهای کرد.
خب؛ حالا نگران کنندهتر اینکه ما چیزی برای مقابله نداریم. حالا دوباره این سؤال مطرح میشود که دختر فامیل ما یا نوجوانهایی مثل او چرا نباید در این فضا زندگی کنند یا این تفکرات را داشته باشند؟
کتاب و ادبیات، کتاب، کتاب کودک و نوجوان، ادبیات کودک، شعر، داستان، صدا و سیما، سریال، کشور کره جنوبی، ادبیات کودک و نوجوان.
شما پاسخی برای این پرسش دارید؟
پاسخ کاملاً مشخص است نیازی نیست من جملات خاصی بیان کنم. وقتی ما برای این نوجوان و هم نسلهایش کاری نمیکنیم که نسل جوان با ریشههایش فاصلهای قابل تامل پیدا کرده است، خوب نتیجه که کاملاً مشخص است و اکنون درحال تجربه آن هستیم. ببینید درباره فاصله با ریشهها صحبت شد دوباره خاطرهای میگویم که عمق فاجعه مشخص شود.
روزی در خیابان انقلاب میرفتم، یک دفعه گزارشگر تلویزیون من را دید گفت: "خدا شما را رساند. این گزارشگر در ادامه گفت: امروز روز سختی است، چون درحال ضبط برنامهای ادبی هستیم. یک ساعت و نیم شده که جلوی مردم را میگیریم تا دربرنامه صحبت کنند و کسی چیزی بلد نیست. حتی مورد داشتیم نمیدانست سعدی برای کجاست؟ کدام شهر به دنیا آمده است.
خوب این اتفاق به نظر شما جای نگرانی ندارد؟ ببینید وقتی از دانشجوی رشته ادبیات میپرسیم، رودکی کیست؟ پاسخ میشنویم به گمانم یکی از پادشاهان ساسانی است. چه انتظاری داریم؟ فاصله با ریشهها و اتفاقهای اجتماعی که امروز تجربه میکنیم از همین جا شروع میشود.
نویسندهای که خودش آگاهی به فرهنگش ندارد و صرفاً نویسندگی را یک فن و شابلون دیده و کتاب خارجی را جلوی دستش میگذارد و همان را ایرانیزه میکند و نهایتاً با یک سری تصویر به عنوان یک قصه تحویل میدهد و نمیداند چه چیزی را منتقل میکند. امروز کجاست که نتیجه عملکرد خود را ببیند؟
نمیداند این نسل پروری میکند؟ نمیداند تأثیر فکری میگذارد؟ من وقتی به صفحه اینستاگرام نویسندههای کودک و نوجوان میروم میبینم چیزی شبیه زندگی ایرانی نیست. نه لباس پوشیدن نه غذا خوردن و... این نویسنده میخواهد چه محصول فکری را برای بچههای ما تولید کند؟ اینجاست که بعضی وقتها پسر کوچک خودم نگاه میکنم و در ذهنم میگویم که اولاً همه چیز در دایره قدرت خداست و خدا را شکر که دختر نیست. حالا با اینکه پسر است چکار کنیم پسر بماند یا به قول معروف یک پسر ایرانی بماند. این واقعیت وضعیتی است که درحال تجربه آن هستیم.
این اختلاف و فاصله با ریشهها در میان بزرگسالان هم دیده میشود، نظر شما چیست؟
بله؛ گاهی اوقات با دوستان شوخی میکنم که میگویم ما ایرانیها مجلس عروسی میگیریم؛ خانمها انگار در یک مجلس اروپایی هستند و آقایون همه با پاپیون یا کروات و نوشیدنیهایی که در لیوانهای پایهبلند در دستشان هست در گروههای چند نفری مشغول صحبت هستند. ببنید ظاهر و فرم مجلس مان کاملاً اروپایی است، اما آخرش چلوکباب با دوغ میدهیم. البته خدا را شکر میکنم که این بخش هنوز ایرانی باقیمانده است، اما واقعا این مجلس عروسی نمادی از فرهنگ ایرانی است؟ من فکر میکنم در فرهنگ ما فقط همان چلوکباب با دوغ ایرانی مانده است.
ببینید باز گردم به همان صفحه اینستاگرام نویسنده که قبلا اشاره کردم چیزی شبیه به زندگی ایرانی در آن دیده نمیشود؛ بیایید واقعیت را بپذیریم نویسندهای که ایرانی نیست در فرهنگ ایران زیست نمیکند، نمیشود انتظار داشت که به نسل آینده و یا حتی مخاطب هم نسل خودش فرهنگ ایرانی هدیه دهد.
*به نظرتان پایه و اساس مشکل چیست در حالی که نهادهای فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارت خانه، بودجه فرهنگی و... ۵۰ نهاد و سازمان در این زمینه کار میکنند و اندیشکده دارند و... چرا آخرش مردم ما سعدی را نمیشناسند؟ حالا اگر هم بشناسند کدام یک از آنها یک بار گلستان را خواندهاند؟
به یک چیزی من خیلی فکر میکنم و سعی میکنم خودم را دچار سانسور نکنم و همان چیزی که فکر میکنم بگویم منتها این که چقدر درست و غلط است نمیدانم، حاصل فکر من است، ممکن است که من بگویم شما به عنوان بزرگتر و با تجربهتر بگویید چنین نیست.
من الان اینطور فکر میکنم ما درگیر یک احتیاط بیجا در تمام شئون مان شدیم، ما بنیادهای زیادی داریم، اما در آن بنیادها چند نفر کار میکنند که آدمهای سوار بر کاری هستند؟ آدمهای آگاهی به فرهنگ هستند؟ بنیادهای زیادی داریم مجموعههای فرهنگی زیادی داریم که اهالی فرهنگ در آنها خیلی کار ندارند، یعنی راهی ندارند، فعالیت نمیکنند. وقتی اگر داخل این فضا میروند انگار استحاله میشوند، یعنی جوکاری که داعیه فرهنگ و ادبیات و... دارد وقتی به عنوان یک مجموعه فرهنگی به اینجا میآید انگار تغییر میکند و آن فرد قبلی نیست، نگران دغدغههای خودش نیست، نگران است که این میز را از دست ندهد.
نگاه به بالادستی دارد که چطور اوامر او را تمکین کند که خدای ناکرده جابجا نکنند، یعنی اینجا را از او نگیرند. من در این دو بحث میدانم، یعنی سه دلیل برای آن میدانم، یکی اینکه اهالی فرهنگ کسانی که واقعا کارآمد هستند و دانش آن را دارند به کارگرفته نمیشوند. یا آنهایی که به کار گرفته میشوند در آن فضای اداری استحاله میشوند و بحث سوم هم ما در ارائه و رسانه خیلی ضعیف هستیم. رسماً در رسانه تعطیل هستیم همیشه نوشداروی بعد از مرگ هستیم مثلاً یک فیلمی را داریم که میتواند جلوی فتنه و کشتهسازی و... را بگیرد، اما چندین ماه تمام دچار این فضای غبارآلود و خطرناک هستیم و بعد از هفت یا هشت ماه این فیلم پخش میشود، چرا اول پخش نکردید؟ تا جلوی این وقایع را بگیرید و خیلیها فریب نخورند.
یک نکتهای اشاره کردید به بحث اینستاگرام و سبک زندگی برخینویسندههااین برای بچهها هم اتفاق میافتد و بیشتر زیستشان شبکه مجازی شده، ما الان درباره کتاب صحبت میکنیم چطور این دو را با هم میتوانیم مرتبط کنیم راهی هست؟ نکته دیگر اینکه شما به زمان بر بودن پروژهها اشاره کردید، طبق چیزهایی که من از اساتید شنیدم ما یک دورهای را از دست دادیم، نسلی را از دست دادیم که اتفاقات آن را هم دیدیم الآن اگر بخواهیم شروع کنیم ۵-۶ سال دیگر نتیجه میگیریم این شکاف را چه کار کنیم؟
ما یک مشکلی داریم و فکر میکنم آن هم این است که از خیلیها میپرسم برنامهای هست مجری آن من هستم و از نویسندهها میپرسم در روزگاری که اینستاگرام و فضای مجازی با این سرعت انتقال حرف خودش را راست و غلط میزند و تاثیرش را میگذارد چرا باید کتاب منتشر کنیم خیلی به این قضیه فکر نمیکنند. در این زمینه بازهم یک خاطره میتواند پاسخ دقیق و روشن باشد. روزی خدمت آقای شفیعی کدکنی رسیدم که کتابش را برایم امضاء کند، ایشان از من پرسیدن که از کجا آمدی و من گفتم از همدان آمدم و ایشان شروع کردن به امضاء کردن کتاب در همین زمان بدون اینکه حرفی زده باشم آقای کدکنی به من گفتند: " پسرجان همیشه سعی کن وقتی حرف میزنی پات روی صفحات سیمانی و محکم یقین باشد و هیچ وقت روی ابر و فضای پوش نایست و حرف بزن. "
گفته ایشان اثرگذاری بالایی داشت در من و من صفحات سیمانی یقین را در فضای ادبیات سند مکتوب میدیدم شما باید یک محتوایی مکتوب داشته باشید که بر مبنای آن محتوای مجازی تولید کنید. ببینید الان در غرب میبینیم که یک پینما یا کمیک استریپ منتشر میشود به اسم مرد عنکبوتی شما ده روز بعد میبینید روی تیشرت بچههای ما مرد عنکبوتی هست فیلم موسیقی انیمیشن ساخته میشود. بنده خدایی استارت میزند طوفان شروع میکند ما کتاب منتشر میکنیم اب کیفیت خوب گوشه انبار میگذاریم هیچ اتفاق بعدی برایش نمیافتد آنها هزینه میکنند فرهنگ آنها هزینه میکند که منتشر شود.
صداوسیما مجموعه فرهنگی ما دنبال این هستند که شبیه بقالی کار کنند، چکار کند که پول دربیاید متوجه این اهمیت هزینه کردن نمیشوند که من وسط فلان برنامه از کدام شرکت میتوانم تبلیغ بگیرم که بیشتر پول بگیرم آن پول را بگیرید چکار کنید جای بیخود سرمایهگذاری میکنند ما در همه چیزمان همین است شما وقتی سند مکتوب داشته باشید یک اصلی دارید بالاخره به آن برمیگردید برمبنای این سند مکتوب شما میتواند صفحات مجازی تان را پر کنید فیلم بسازید انیمیشن بسازید انیمیشن پهلوانان پوریای، ولی را دیدید چرا مردم دوست دارند نه امروزی است نه حرف جدید میزند و نه ضد دین است کاملاً ایرانی و اسلامی است چرا مردم دوست دارند، چون یک عقبه و ریشهای دارد ما فقط تولید میکنیم کنار میگذاریم به فکر بعدش نیستیم امیدواریم خود خدا یک معجزهای کند و اتفاقی بیفتد.
یک خاطره دیگر هم از بیتوجهی به نشر کتاب میگویم، ببینید من زمانی که به انتشارات مهرک رفته بودم کتابی را در انبار دیدم به نام سرگذشت استعمارهای نیک که ۱۵ جلد است، تورقی زدم و دیدم کتابی بینظیر است، اما تا به حال کاری برای آن انجام نشده و گوشه افتاده و خاک میخورد. به مجموعه پیشنهاد دادم برای این کتاب در تلویزیون کاری انجام شود و معرفی کنیم که خوانده شود.
این کتاب، اثری کاملاً مناسب و قابل دفاع بود دقیقا براساس تمام سیاستها و منویات تعیین شده، اما هیچ اتفاقی برای این کتاب نیافتاد تا اینکه در روز دانشآموز پارسال، زمستان بود که مقام معظم رهبری در سخنرانی گفتند: "کتابی اخیراً خواندم که مجموعه ۱۵ جلدی با نام سرگذشت استعمار که این کتاب را بخوانید. " پس از فرمایشات ایشان از فردا دیدم در مجموعه ولوله افتاد این کتاب را منتشر کنید؛ طرح جدید بزنید و فلان کنید. حالا سؤال اینجاست که مگر اثر خوب نبود؟ حتماً خود آقا باید بگویند که کاری انجام شود؟ مدیر مجموعه نمیداند چه چیزی چاپ کرده؟
حالا ببینید چقدر محتواهای مشابه وجود دارد که کاری برای آن نمیشود یقیناً این کتاب با همین ظرفیت به شیوه خودشان در کشورهای دیگر نوشته شده بود ما حالا حالاها چوب آن را میخوردیم و مثلا در انگلیس اینها تاریخی ندارند یا در اروپا و آمریکا تاریخ ندارند اینها یک کتابی به نام ارباب حلقهها را جا میاندازند و بعد میگویند در تاریخ ما اتفاق افتاده است. ما ۱۹ روایت منظوم درباره رابین هود داریم که این رابین هودی که میبینیم یک ملقمهای از همه آنهاست یک طوری جا میاندازند هنوز بعد از ۲۵ سال خاطرمان هست سالی یک بار در روز کودک منتظر بودیم رابین هود را ببینیم و اولش هستیم و بعدش اتفاقی نمیافتد. با همه این جملات این را بگویم که کتاب مهم است، اما اینکه با کتاب چکار کنید و انجام بدهیم مهمتر است که در قدمهای بعدی تعطیل هستیم.
کمی از کتاب و سطرهایش فاصله بگیریم در بخش صدا و سیما نظر شما چیست؟ آیا فرهنگسازی درست انجام میشود؟
بخش عمدهای از فیلمها یا سریالهایی که در صدا و سیمای ما طی سنوات اخیر ساخته میشود، عموماً اینگونه است که یک دختر یک پسر مثلاً سریال سی قسمتی بسازیم و یک دختری به نام فلانی هست در ۲۹ قسمت تمام بدبختیهای عالم روی سر این آدم میریزد در قسمت آخر همه چیز حل میشود. من واقعاً عصبی میشوم وقتی این سریالها یا فیلمها را میبینم. نگاه نمیکنم خودم را میشناسم و بهم میریزم که چرا آنقدر مردم ما باید ذهنشان محل اندوه بشود؟ چرا مثلاً باید فقط بنشینند و برایشان جذابیت این باشد که یک آدمی تمام بدبختیها سرش بریزد و همه میدانیم که قسمت آخر اینها حل میشود و همه از قبل میدانیم ماجرا از چه قرار است.
همه این موارد را مدنظر داشته باشید و حالا شما قیاس بگیرید اینگونه سریالها را با سریالی که مثلا سریال امام علی (ع) یا یوسف پیامبر یا امام رضا یا بوعلی سینا سریالهای دیگری از این دست که مردم میبینند. شما میبینید مردم اینها را دوست دارند نگاه میکنند. سربداران و حتی آدمهای غیرمذهبی سریال امام علی (ع) را دیدند فیلم یوسف پیامبر و مختار را دیدند هنوز هم که هنوزه پخش میشود یک عده میبینند شما وقتی یک رسانهای به نام صداوسیما دارید، چرا سریال جومونگ را پخش میکنید بالاخره در تاریخ ایران شما یک حاکمی یا ادمی که روحیه ملی مردم را تقویت کند، دارید که فیلمی بسازید و نادرشاه افشار دارید، لطفعلی خان و کریم خان دارید. ببینید من مقلد آقای مکارم شیرازی هستم ایشان آقای علامه طباطبایی میگوید کوروش ذوالقرنین است، وقتی شما میبینید اقبال دارد، این را میتوانید برای خود بکنید و این سرمایه ما هست در موردش یک سریال یا فیلم بسازید.
سالهاست شیر سنگی، روزی روزگاری، تفنگ سرپر نمونه خوب زیاد داریم سالی یک بار سریال روزی روزگاری را نگاه میکنم ما نمونه خوب کم نداریم که مردم نگاه کردند و لذت بردند و در عین حال فرهنگ سازی هم میشود. شما وقتی یک سرمایه مذهبی دارید و یک سرمایه ملی دارید چرا نمیسازید و، چون سریال جومونگ را رایگان گرفتید و میتوانید برنامه پر کنید و لابه لای آن تخفیف بگیرید نمیتوانید انتظار داشته باشید.
کتاب و ادبیات، کتاب، کتاب کودک و نوجوان، ادبیات کودک، شعر، داستان، صدا و سیما، سریال، کشور کره جنوبی، ادبیات کودک و نوجوان.
یک روزی یکی از دوستان به من گفت سرمایه گذار برای سریال سراغ ندارید و از این پروژههای دانشگاهی هست گفتم هستند جاها و موسساتی که هزینه میکنند، ولی باید طرحتان را ببرید صحبت کنید گفت نه برای من نیست آقای جعفری جوزانی پروژه کوروش را راه اندازی کرده بود، ولی گویا سرمایه گذار پیدا نمیکند شما کسی را سراغ ندارید. در ذهنم گفتم یعنی جعفری جوزانی به جایی رسیده که به تو بگوید که تو دنبال سرمایه گذار بگردید به من کتاب فروش بگویید؟
ببینید این آدم سریال ساخته، ظرفیت ملی ماست اگر مردمی که اصلاً معاند یا ناآشنا و ضد دین هستند، ببینند از صداوسیما جمهوری اسلامی درباره کوروش فیلم پخش میشود بهتر است یا اینکه بروند به صفحات و شبکههای آن طرف آبی که از کوروش به دنبال منافع خود استفاده میکنند اطلاعات مورد نیازشان را بگیرند؟
پاسخ کاملا واضح است اگر ما اقدام کنیم ابتدا، تفاوتش این است روایت خودمان را میگوییم، نه روایتی که برای غلبه بر افکار عمومی ساخته شده از سوی دشمنان برای رسیدن به اهدافی خاص. ببینید مگر نمیگوییم اکنون جنگ روایتهاست خوب چرا روایت اول را ما نسازیم؟
میگوید که شهیدتر ز شهیدان بی کفن شاعر، غریبتر از نویسندهها کتاب فروش حالا شما بگردید کتاب فروش که برای تو تهیه کننده پیدا کند من این را بیتاثیر نمیدانم.
آقای احمدرضا احمدی جمله خوبی داشت میگفت یک عمری سروصدا کردیم که نمیگذارید ما صحبت کنیم و دهان ما را بستید بعد از یک عمری میکروفن جلوی ما گذاشتید گفتند زبان بسته چه میخواهید بگویید آنجا فهمیدم که حرفی برای گفتن ندارم، واقعیتش را بخواهید یک وقتی فقط سروصدا هستیم، چون در محل امتحان قرار نگرفتیم تصوراتی از خودمان داریم وقتی میدان میبینیم نه واقعا چیزی برای ارائه نداریم.
آخرین سؤال با همه این بحثها شما خودتان در انتشارات سوره مهر سعی کردید چه مشکلاتی از مشکلات را حل کنید یا جلوی اینها را بگیرید یا اتفاق فرهنگی رخ بدهد.
اولین چیزی که سعی کردیم اگر موفق شویم انجام بدهیم اینکه تعارف را کنار بگذاریم و قرار نیست به عنوان یک بخش جزء انقلاب کنیم و کوه جابجا کنیم به نظرم کارهای بزرگ جمله کلیشهای است، ولی هر کسی به سهم خودش یک سنگریزه از این راه بردارد میشود انجام بدهد. اولین چیزی که فکر کردیم در نشریه مهرک مطلقا کتاب ترجمه منتشر نکنیم. یعنی حتی اگر یک نویسندهای کتابی را از ۱۰۰، ۴۹ و ۵۰ گرفته بود تلاش کنیم و منتشر کنیم خاطرم هست یک زمانی که ده دوازده سال میخواستم کتابم را چاپ کنم با ناشر صحبت کردم و گفت تو شاعر خوبی هستی و بین المللی هستی، ولی برای من مهم نیست تو چقدر شاعر هستی. هم این است که آقای محمدعلی بهمنی یک دفتر ۴۰ برگ سفید بیاورد میتوانم روی فروش یک چاپ این حساب کنم، ولی تو را بگذارم معرفی کنم هزینه کنم تا تو به سوددهی برسی. در بحث کودک و نوجوان این است و این بخش خصوصی یقیناً وارد نمیشود.
بخش خصوصی هیچ وقت وارد این فضا نمیشود که این ریسک را بکند، چون باید پولش برگردد ما دیدیم که نشر مهرک بالاخره وابسته است دولتی هست نهادی هست سرمایه دارد و باید کتاب چاپ کند وظیفه اش این است که کتاب چاپ کند و مجال خوبی است که حداقل اینجا ترجمه کار نکنیم و به نویسندههای خودمان سرمایه گذاری کنیم حتی اگر کتابشان ضعیف است کمک کنیم تقویت شود و نکته دیگر اینکه ادبیات اقلیمی بپردازیم یعنی پررنگ کنیم مباحث ایرانی گری را در تمام شئون چه دین، تاریخ و جغرافیا و یک مقداری هم در ذهن مدیران عزیز همیشه مدیر بیندازیم که جوانی که در جمهوری اسلامی و دایره انقلاب زندگی میکند نیازمندیهایی دارد و آن نیازمندی هرچند مهم است منکر آن نمیشوم و به آن معتقدم و به انقلاب اسلامی معتقدم هرچند به قیافه من نمیخورد هرچند عامدانه و آستین کوتاه و شلوار جین و موی بلند و .. معتقدم به جمهوری اسلامی معتقدم و به ایران معتقدم با همه مسائلی که دارد.
باید بپذیریم تنها نیازمندی بچههای ایران (کودکان و نوجوانان) روایت انقلاب یا دفاع مقدس نیست این جوان محتوایی میخواهد برای وقتی که عاشق میشود این جوان محتوایی میخواهد اگر بخواهد جامعهشناس باشد این جوان محتوای تاریخی و علمی و محیط زیستی و... میخواهد و اگر شما این را برایش تهیه نکنید سراغ ترجمه میرود و جذابتر میشود.
من معتقدم باید این کار انجام شود اولاً سرمایهگذاری و پرداخت و ضریب دادن به نویسندههای خودمان ثانیاً تنوع بخشیدن به موضوعاتی که کسی سراغش نمیرود کارهایی را تعریف کردیم پروندههایی باز کردیم از نقطه صفر تا جایی که به نتیجه برسد ممکن است ۵ سال طول بکشد و ما محکم پای این ایستادیم که در مورد این کار محتوا داشتیم برای نوجوان و جوانمان. ما دو سه پرونده ویژه باز کردیم یکی الحمدالله به تولید رسیده است درباره نقالی یک پروندهای است که دیدیم شاید بشود در فرم کاری کرد. در ظاهر کاری کرد مجموعه هفت جلدی است بر مبنای شاهنامه که باستان گرایی در جامعه ما هرچند سطحی کسی از زیرلایه هایش خبر ندارد عقد آریایی میخوانند و فردوسی را به عنوان نماد ایرانیگری میخوانند، ولی نمیدانند این آدم افتخار میکند که شیعه مرتضی علی است و اسمش ابوالقاسم است.
یک پروژهای است که به بچهها نقالی یاد بدهد و بر مبنای شاهنامه و پروژه محیط زیستی است که در مورد ۱۰ منطقه جغرافیایی و اقلیمی ایران با پرداختن به تمام موضوعات فرهنگی و زیست محیطی آن منطقه به اسم شگفتانگیزان ایران که هر منطقهای که ویژگیهایی دارد کارهای فانتزی هستند.
ما در دایره انقلاب باید برای بچههایی که مخالف و معارض هستند پیشنهاد داشته باشیم نباید رها کنیم آنها هم بچههای انقلاب و ایران هستند و یک پروژهای طنز به نام تکامل است مثلا یک کتابی است که آقای آرش شفاهی در یک روایت طنز بگوید من از کجا شروع کردم تا اینجا که هستم چه اتفاقاتی افتاده است و مهم آن آدمها هستند که وارد این فرهنگ شدند و حوزه هنری دیواری نبسته که فقط خودمان و دوستان خودمان را و ایران برای همه است.
به خاطر اینکه در فضای کودک و نوجوان ایدهها خیلی سریع سوءاستفاده میشود نمیتوانم بگویم.
/انتهای پیام/