ابعاد حکمرانی فقهی در گفت‌و‌گو با شریف لک‌زایی/ بخش اول؛

حکمرانی دینی بر مدار جامعه‌سازی فقهی یا فضیلت‌های اخلاقی؟

حکمرانی دینی بر مدار جامعه‌سازی فقهی یا فضیلت‌های اخلاقی؟
اگر ما برای حکمرانی دینی به ظواهر توجه کنیم، این اولین خطا برای تهی کردن جامعه از آموزه‌ها و مفاهیم دینی است؛ بنابراین به باور من، نخستین شأنیت اتصاف به امر دینی ارزش‌ها و فضیلت‌هایی بالاتر از ظواهر و مناسک است. سیاست ما اگر توانست عدالت را برقرار کند، این یک سیاست دینی و سیاست متصف به دین است.

گروه دین و اندیشه «سدید»؛ حوزه معارفی دین به دانش‌های مختلفی تقسیم می‌شود. کلام، عقاید، اخلاق، عرفان، تفسیر، حدیث، فلسفه و با جایگاهی به‌ظاهر ممتاز «فقه» از جمله حوزه‌های دانشی هستند که هر یک بخشی از معارف دین را برای ما عیان می‌سازند. با این وجود، ما شاهدیم که هر گاه حکومتی به نام دین یا بر پایه دین تأسیس می‌شود، در مقام اجرا و اداره، به ناگاه فقه جایگاه بسیار ممتازی یافته و در رأس امور قرار می‌گیرد. این پدیدار تاریخی خیلی‌ها را به این ایده رسانده که بگویند فقه، ابزار جامعه‌پردازی و اداره دینی کشور است. تجربه قیام «سربداران» و درخواست آنان از شهید اول برای نگارش متنی فقهی جهت اداره و تجربه دولت صفویه از جمله تجارب تاریخی دور و نزدیک ما هستند. در این بخش، ما ضمن گفتگو با دکتر شریف لک‌زایی - استاد اندیشه سیاسی و عضو هیئت‌علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی - تلاش داریم تا نقش هریک از حوزه‌های معارفی در تکوین سیاست‌گذاری دینی و خط و مشی گذاری فرهنگی و اجتماعی را بررسی کنیم. در ادامه بخش نخست این گفتگو را از نظر خواهید گذراند.

 

حکمرانی چندپایه

به‌عنوان پرسش نخست، شما نسبت حکمرانی با منابع دانشی تشیع را چگونه تصویر می‌کنید؟ هر یک از حوزه‌های فقه، فلسفه، عقاید و اخلاق چه نقشی در حوزه حکمرانی دارند؟

اگر دولت پس از انقلاب، قرار است همان کارهایی را بکند که پیش از انقلاب انجام می‌شد، پس چرا آن‌قدر هزینه متحمل شدیم؟ چرا آن‌قدر شهید دادیم و مردم سختی کشیدند و این مسیر همچنان هم تداوم دارد؟

لک‌زایی: من نگاه متفاوتی به سیاست دینی نسبت به آنچه طرح می‌شود دارم. به باور من از ابتدا نوعی کج‌تابی نسبت به فهم سیاست دینی وجود داشته است. حتی نوعی کج‌تابی نسبت به فهم ما از وظایف دولت، همواره وجود داشته دارد. مسئله وظایف دولت، در پاسخ به سؤال شما مهم است. باید دید هدف دولت چیست؟ دولت از اساس قرار است چه کاری برای ما انجام دهد؟ اگر دولت پس از انقلاب، قرار است همان کارهایی را بکند که پیش از انقلاب انجام می‌شد، پس چرا آن‌قدر هزینه متحمل شدیم؟ چرا آن‌قدر شهید دادیم و مردم سختی کشیدند و این مسیر همچنان هم تداوم دارد؟ به نظر می‌رسد که علی‌القاعده فضای متفاوتی از دولت باید موردنظر باشد که آن را متفاوت از گذشته می‌کند.

به باور من، این بخش مادی مفروض است که هر حکومتی باید نیازهای اساسی و ضروری شهروندان جامعۀ خود را تأمین کند. یعنی آن‌هایی که مرتبط با حوزه امور حاکمیتی است؛ همچون تأمین زیرساخت‌ها، حفظ ارزش پول، رشد اقتصاد و... از وظایف مفروض دولت است. در این بخش، تفاوتی بین دولت دینی و دولت غیردینی وجود ندارد؛ بنابراین خود دولت دینی را باید مقداری پیچیده‌تر فهمید. در نگاه من، به‌واقع نباید دولت دینی را یک خطی دید. اینکه بگوییم فقه، صرفاً عهده‌دار حکمرانی شود، نه مدنظر امامان معصوم ماست و نه حتی علمایی که این مباحث را طرح کرده‌اند، چنین انحصاری را برای فقه لحاظ می‌کنند. من برای توضیح آنکه سیاست دینی از اساس دارای چه عناصر و مؤلفه‌هایی است، یک سیر تاریخی را باید از ابتدا توضیح بدهم.

 

عصر غیبت و آغاز دوران سیاسی‌شدن علما

به نظر می‌رسد نخستین رویارویی علما با سیاست، به طور خاص از عصر غیبت آغاز می‌شود. در این دوره، علما با خلأ حضور امام مواجه شدند. تا قبل از این برهه آنها می‌توانستند پرسش‌ها و نیازهای علمی، فرهنگی و سیاسی خود را از امام پرسیده و پاسخ آن را دریافت کنند. چالش جدی که پیش می‌آید، اولین‌بار در دوره آل بویه است که خیلی از علما همچون شیخ طوسی، سید مرتضی، شیخ مفید و... دستگاه‌های فکری مختلفی را تدارک دیدند. مکاتب اولیه در حوزۀ دانش‌های مختلف نیز در این برهه شکل می‌گیرد. ما در این برهه، مکاتب فقهی و کلامی را داریم. در همین برهه «فارابی»، مؤسس فلسفه اسلامی و فلسفه سیاست اسلامی می‌شود. بعد از آن به واسطه همین حضور است که مرحوم «خواجه‌نصیر» به‌رغم پیشینه دانشی خود ورود مؤثر و جدی در عرصۀ سیاست دارد و این حضور با ورود مغول‌ها به اضمحلال خلافت پنج قرنی عباسیان منتهی می‌شود. اهل‌سنت در اینجا به «خواجه‌نصیر» اتهام می‌زنند؛ اما به هر صورت در خلافت عباسی آنچه موجب اضمحلال سلسلۀ عباسیان می‌شود، بی شک عملکرد خواجه‌نصیر هم مؤثر بوده است.

دغدغه ایشان حفاظت از میراث فکری مسلمانان در وهله اول و در مرتبه بعد ایجاد فضایی برای تنفس شیعیان است. حتی در دوره آل بویه با آنکه آزادی‌های دینی وجود داشت و مکاتب اولیه شکل گرفت، اما به دلیل برخی تعصبات برآمده از برخی مکاتب فقهی اهل‌سنت، فضا بر شیعیان مقداری تنگ بود.

چیزی که به نظر من می‌رسد، این است که در این برهه عدالت در نظرگاه عالمان جدی است. این دوره‌های آشفتگی و دولت‌هایی که در آن شکل می‌گیرد را باید روایت کرد. البته بیشتر مستشرقان در این موضوع کار کرده و اکثر کتاب‌های مهم، عمدتاً کار مستشرقان و ترجمه است. این کتاب‌ها با آنکه خوب هستند، اما کافی نیستند. ما باید جایگاه هر یک از علما را در این برهه‌ها دقیق‌تر نشان دهیم. این حضور و نگاهی که متفکران مسلمان ما داشتند، در برهه صفویه به نحو جدی‌تری ظهور و بروز دارد. در دورۀ صفویه، ما مجدداً در همه عرصه‌های دانشی تولیداتی داریم. تنها در حوزۀ دانش فلسفه، ما سه دستگاه فلسفی مهم داریم که در این دوره تولید شده است؛ حکمت «یمانی» که توسط «میرداماد» تأسیس شده است. حکمت «ایمانی» که وامدار اندیشه و آثار «شیخ بهایی» است و حکمت «متعالیه» که توسط «ملاصدرا» نظام و قوام یافته است.

 

سیاست فقهی وضع را به اینجا رسانده است!

پرسش مهمی که وجود دارد، نسبت میان همان حوزه‌های معرفتی است که سیر آن را بیان می‌کنیم. همان‌طور که اشاره کردید، ما یک حوزه معرفتی فلسفه و حکمت داریم که از «فارابی» شروع شده و بعد در ادامه به «ابن سینا»، «سهروردی»، و حکمای عهد صفویه همچون «میرداماد» و «صدرالمتألهین» می‌رسد. در نقطه دیگر، ما یک سلسله پیوسته از فقها را نیز داریم. چیزی که به نظر می‌رسد، آن است که در ذهنیت ما، آنچه دینی نامیده می‌شود، اعم از سیاست دینی است که اکنون مورد پرسش ماست و بیشتر، آن محتوایی است که توسط فقها شرح و بسط یافته است. شما ربط این دو حوزه معرفتی با دین را چگونه توضیح می‌دهید؟

لک‌زایی: من هنوز به توضیح صورت سیاست دینی ورود نکرده‌ام. اما کسانی که سیاست را صرفاً فقهی فهم می‌کنند، نکته نقض آن، همین وضعیت امروز ماست. این وضعیت آشفته حاصل همین جامعه‌سازی فقهی است. مناسک دینی در جامعۀ ما مدام فربه و گسترده شده است؛ اما ما به لحاظ اخلاقی به کجا رسیده‌ایم؟

کسانی که سیاست را صرفاً فقهی فهم می‌کنند، نکته نقض آن، همین وضعیت امروز ماست. این وضعیت آشفته حاصل همین جامعه‌سازی فقهی است. مناسک دینی در جامعۀ ما مدام فربه و گسترده شده است؛ اما ما به لحاظ اخلاقی به کجا رسیده‌ایم؟

به لحاظ تاریخی، ما می‌بینیم که اندیشۀ فقهای ما جنبه‌های عقلی پررنگی دارد. «شیخ بهایی»، «علامه حلی» و «شیخ مفید» گرچه فقهای نامداری بوده‌اند، اما جنبه‌های عقل‌گرایی بسیار پررنگی داشته‌اند. امروزه گویی عقل تا حدود زیادی تعطیل شده است. فهم من از جامعه تعطیل است. تا حادثه و اتفاقی رخ می‌دهد، من به کتاب‌های اطرافم رجوع می‌کنم و به جامعه رجوع نمی‌کنم. آنچه از فقه بر می‌آید، شکل‌دادن نظم و بایدونبایدهای عملی است. آیا در تجربه تاریخی انقلاب اسلامی، فقه در این موضوع موفق بوده است؟ اگر بوده در کدام حوزه توانسته موفق باشد؟

بنابراین، به باور من فقهای ما در گذشته درک‌های عقلی بالایی داشته‌اند. در شیخ مفید این موضوع خیلی جدی است. او قضایای اجتماعی را به‌صورت عقلی فهم کرده و صورت‌بندی می‌کند. بر اساس آن با آل بویه نیز تعامل می‌کند. جامعه بغداد همچون جامعه قم نبود. هر مذهبی در یک محله ساکن بود. هر تحولی نیز که در فضای سیاسی جامعه رخ می‌داد، سریع خودش را در جامعه و منازعات میان محله‌هایی که به لحاظ مذهبی متفاوت بودند، نشان می‌داد؛ لذا از این حیث، شهر بغداد یک شهر پر منازعه و پرتنش است. در همین بغداد، شیخ مفید تلاش می‌کند نظمی را به وجود بیاورد که بتواند دیگران را تحمل کرده و با خود همراه کند. چیزی که من از فقه می‌فهمم، این‌چنین است.

درست است که فقه بر اساس نگاه‌های محلی و گفتمانی خود عمل می‌کند، اما فقه زمانی موفق خواهد بود که بتواند تحولات اجتماعی را به نحو عادلانه بنگرد و تلاش نماید نظم جامعه را بر مبنای عدالت شکل دهد. من همواره تعبیری از «امام موسی صدر» را استفاده می‌کنم. از ایشان درباره علت موفقیت خود در لبنان پرسیدند. در پاسخ فرمودند «من چیزی را به دیگران تحمیل نمی‌کنم، با دیگران تا حد ممکن صادقانه رفتار می‌کنم و حقیقت دیگران را درک می‌کنم.» حقیقت دیگران را درک می‌کنم، یعنی من خود را جای آن سنی، مسیحی و ... می‌گذارم و می‌گویم این عالم دینی چگونه باید با من برخورد کند؟ در چنین موضعی، توقع آن است که او را از خود دور کرده، مرزها را تشدید کنم یا تلاش کنم تا با او همگرا شوم و از ظرفیت همه برای بسط عدالت و نظم عادلانه بهره ببرم؟ من از فقه پویا اینگونه می‌فهمم. آیا ما در جامعه خود توانسته‌ایم این کار را انجام دهیم؟

در عهد صفویه، علما حضور پررنگی در حاکمیت داشتند؛ اما آیا این حضور به معنای مشروعیت‌بخشیدن به حاکمیت بود؟ خیر، آن‌ها چاره‌ای جز حضور نداشتند تا بتوانند آموزه‌های دینی را در جامعه پیش ببرند

در عهد صفویه، علما حضور پررنگی در حاکمیت داشتند؛ اما آیا این حضور به معنای مشروعیت‌بخشیدن به حاکمیت بود؟ خیر، آن‌ها چاره‌ای جز حضور نداشتند تا بتوانند آموزه‌های دینی را در جامعه پیش ببرند. در این برهه، ما شاهد تولیدات علمی و سلسله دانش‌هایی هستیم که به‌صورت جدی در حوزه‌های علمیه ایجاد می‌شود. تجربه صفویه برای امروز ما نیز بسیار مفید است. خیلی از علما در نهادهای رسمی همانند صدر، شیخ‌الاسلام، قضاوت، امامت جمعه و... حضور داشتند. این حاکمیتی که صوفیان شکل داده بودند و بعد از علما طلب کمک کردند تا نهایتاً به دوران شکوه «شاه‌عباس اول» رسید، چگونه است که نهایتاً در آخر کار نگاه‌های فقهی و اخباری در آن شکل می‌گیرد؟ چگونه است که سایر نگاه‌ها کنار گذاشته شده و نادیده گرفته می‌شود؟ حاصل این می‌شود که نهایتاً صفویه با یک هجوم و تلنگر از هم فرومی‌پاشد. اگر در این نقطه تأمل کنیم، شاید با تجربه «امام موسی صدر» در لبنان بتوانیم آن را توضیح دهیم.

ابتلاء صفویه، ابتلاء امروز ما نیز هست. امروز ما نیز مدعی شدیم که صرفاً نگاه‌های فقهی کفایت می‌کند. نگاه‌های متصلبانۀ فقهی به سقوط دولت صفویه منتهی شد. صفویه به نقطه فروپاشی رسید به دلیل آنکه کسانی مانند «ملاصدرا»، مورد بی‌مهری قرار گرفتند و باید از حوزه علمی خارج می‌شدند. ملاصدرا که خود او فقیه نیز است، در حوزه درس خوانده و قرآن را تفسیر می‌کند، حالا می‌خواهد سخن جدیدی بگوید. جالب است که آثار ملاصدرا تا یک قرن بعد مطرود بود؛ تا آنجا که مرحوم «میرزامحمد بیدآبادی» آثار وی را وارد حوزه‌های علمیه در سطح عالی مطرح می‌کند و باعث رونق فلسفه صدرایی در جامعۀ علمی ایران می‌شود.

 

فقه‌بسندگی در حوزه حکمرانی

پس به باور شما، فقه‌بسندگی در عرصه حکمرانی نهایتاً منجر به انحطاط یا به‌نوعی توقف ما می‌شود؟

لک‌زایی: به نظر می‌رسد که در فقدان توجه به اخلاق و دانش‌های عقلی، چنین اتفاقی خواه‌ناخواه می‌افتد. البته ضعف امر سیاسی و سهم اقتدارگرایی در سیاست را در این زمینه نباید از یاد برد که فعلاً این موضوع موردبحث ما نیست. بااین‌وصف و با این تب‌وتاب، جامعۀ ما وارد عهد مشروطه می‌شود. در عصر مشروطه اتفاقی که رخ می‌دهد آن است که فضاهای جدیدی در عرصه عمومی به روی مردم باز می‌شود. گذشته از آنچه در جامعه سنتی ما وجود دارد، ما شاهد ظهور مفاهیم جدیدی در عرصۀ سیاست و حوزۀ عمومی هستیم. مفاهیمی مثل مشروطه، پارلمان، حریت، مساوات، قانون، تفکیک قوا و... از این دست مفاهیم نوظهور هستند که برای جامعۀ ما تازگی دارند. برخلاف عصر صفوی که «شاه‌عباس» توانست آرامشی در فضای کشور ایجاد کرده و دستگاه‌های مختلف دانشی ما اعم از فقه، کلام، عرفان و فلسفه تولید شدند، در این دوره جدید، علی‌رغم اینکه مواجهه با سیاست جدی‌تر می‌شود، اما علما باید پاسخگوی این مفاهیم جدید می‌بودند. علی‌رغم تلاش خیلی از علما، ما شاهد بالندگی علمی نیستیم. در آن برهه، افراد اندکی دست به کارهای علمی مهمی زدند. مرحوم «میرزامحمد حسین نائینی» یکی از این اندیشمندان است که به نظرم متن منسجمی دربارۀ نظریۀ دولت ارائه کرده است. این در حالی است که مرحوم نائینی در فضای جامعۀ ایران حضور ندارد و نهایتاً «شیخ فضل‌الله نوری» در تهران به محور و نماد مخالفان نهضت مشروطه تبدیل می‌شود؛ درحالی‌که ایشان نیز به‌رغم اختلاف با میرزای نائینی، از ابتدا در شمار موافقان نهضت تلقی می‌شد. ایشان هم تعدادی اثر مکتوب دربارة مشروطه دارد؛ مانند رساله «حرمت مشروطه» و بعضی رساله‌های دیگر که منتسب به ایشان است.

 

تفاوت‌های عهد مشروطه با دوره صفویه

تا پیش از صفویه، مواجهه علما با سیاست چندان جدی نیست. در برهه صفویه این مواجهه جدی می‌شود؛ اما همگی در دستگاه سنتی ما صورت می‌گیرد.

در این برهه ما شاهد یک مکتب بالنده نبودیم که توضیح دهد این مفاهیم جدید چیست. البته تا پیش از صفویه، مواجهه علما با سیاست چندان جدی نیست. در برهه صفویه این مواجهه جدی می‌شود؛ اما همگی در دستگاه سنتی ما صورت می‌گیرد. در عهد مشروطه، ما شاهد ورود مفاهیمی از زمینه و زمانه دیگری هستیم. عده‌ای خواهان مقاومت بودند و عملاً نتیجه‌ای حاصل نکردند. محصول همین دیدگاه مقاومت در برابر افکار جدید، این است که امروزه نیز در جمهوری اسلامی اندیشه‌های دینی به نفع اندیشه‌های غربی تضعیف می‌شود؛ بنابراین بحث در اینجا بیشتر در می‌گیرد که ما با مشروطه باید چه کنیم؟ در اینجا دو مدل «مشروطه مطلق» و «مشروطه مشروعه» شکل گرفت. در همه این مباحث و با همۀ ضعف‌های موجود، به باور من ما پاسخ‌های خوبی مطرح کردیم ولی این پاسخ‌ها در جامعه ما آن‌چنان رواجی پیدا نکرد. یا در سیاست‌های ما، در عرصه اجرا، تقنین و... حضور نیافتند. همین امروزه هم از عجایب است که می‌گوییم جمهوری اسلامی مدافع دین است؛ اما شاهد تضییق روزبه‌روز اندیشه‌های دینی در مقابل اندیشه‌های غربی هستیم. ما نیاز داشتیم که این نظم جدید را توضیح داده و بومی کنیم. شروع علامه «نائینی» مناسب بود؛ اما این مسیر باید بسط پیدا می‌کرد و تداوم می‌یافت.

 

فقه تنها به ظواهر توجه دارد

بنابراین، سیری که فرمودید، ما تلاش‌های معرفتی مختلفی برای تولید دستگاه‌های اندیشه‌ای داشته‌ایم. سیاست دینی ما در دامنه کدام یک از این دستگاه‌های معرفتی تکوین یافته است؟

لک‌زایی: این سیری که من عرض کردم، در دل آن افراد مختلفی را می‌بینیم. در این بین «حکیم» وجود دارد، عالم اخلاق وجود دارد، مفسر قران و فقیه نیز وجود دارد. به‌خصوص از دوره ملاصدرا به بعد، کسی که حکیم صدرایی بود، فقیه و مفسر قرآن، عارف و عالم اخلاق برجسته‌ای نیز بود و نمونه معاصر این فرد، می‌شود حضرت امام خمینی (ره) که در بالاترین سطح فقه، عرفان و فلسفه را فراگرفت و ترویج و تدریس می‌کرد. اینکه ما بیاییم همه فضای فکری و دانشی خود را به‌ویژه پس از انقلاب منحصر کنیم در فقه، این خطای بزرگی است که مرتکب شده‌ایم. ما مجبور و ناچاریم که از همه این دانش‌ها استفاده کنیم. وقتی سیاست دینی را تعریف می‌کنید، شأنیت اتصاف به وجه دینی آن چیست؟ اگر صرفاً فقه باشد، باید عمده جامعه امروز را غیردینی بدانید. اگر این جامعه غیردینی است، پس وجه نقض‌های مختلفی همچون حضور پررنگ مردم در مناسک دینی و منتسب به دین و پشتیبانی که گاه‌به‌گاه به‌صورت پررنگی از حاکمیت دینی نشان می‌دهند، این را چگونه فهم می‌کنید؟ ازاین‌رو فقه در این موضوع به‌تنهایی کافی نیست.

اگر بخواهیم به‌ناچار در چندگانه ولایت، فقه و اخلاق نگاه کنیم، اخلاق، محور بوده و در رأس اخلاق نیز عدالت و صداقت و حریت قرار دارد.

باز هم اگر ما برای حکمرانی دینی به ظواهر توجه کنیم، این اولین خطا برای تهی کردن جامعه از آموزه‌ها و مفاهیم دینی است؛ بنابراین به باور من، نخستین شأنیت اتصاف به امر دینی ارزش‌ها و فضیلت‌هایی بالاتر از ظواهر و مناسک است. سیاست ما اگر توانست عدالت را برقرار کند، این یک سیاست دینی و سیاست متصف به دین است. آنجایی که عدالت برقرار شده و بر مبنای عدالت رفتار می‌شود، نزدیک‌تر به امر دینی است؛ بنابراین باید مقداری فراتر از فقه صحنه سیاست دینی را ببینیم. در فضایی که ما صرفاً به ظواهر نگاه کنیم و ظواهر برای سیاست دینی مرجعیت پیدا کند، فهم ما از جامعه دچار مشکل می‌شود و ریا و تظاهر در جامعه گسترش پیدا می‌کند. آن گاه ما نمی‌توانیم تزویر و ریا را تشخیص دهیم. زبان ما در ارتباط با جامعه دچار لکنت می‌شود و فهم جامعه به‌درستی صورت نمی‌گیرد. به باور من، ظواهر و مباحث فقهی تنها یک نشانه است.

پس به طور خلاصه، من قضیه را به‌صورت جدی نمی‌بینم. نمی‌شود نگاه صفر و یکی به مسئله داشت. باید به‌صورت طیفی و چندوجهی سیاست دینی و هدف آن را توضیح داد. بااین‌حال اگر بخواهیم به‌ناچار در چندگانه ولایت، فقه و اخلاق نگاه کنیم، اخلاق، محور بوده و در رأس اخلاق نیز عدالت و صداقت و حریت قرار دارد.

 

/ انتهای بخش اول/ ادامه دارد... 

پرونده ها