نسبت میان دین، دولت و جامعه در گفتاری از محمدرضا پویافر؛

نهاد دین کجا منجر به سکولاریسم اجتماعی می‌شود؟

نهاد دین کجا منجر به سکولاریسم اجتماعی می‌شود؟
من در مقاله «دین و خشونت در ایران پساانقلابی» به این موضوع پرداخته‌ام که چگونه در جامعه معاصر، خشونت له و علیه دین زیاد شده و تشدید می‌شود. من این موضوع را باتوجه‌به مفهوم نهادی شدن امر دینی توضیح داده‌ام. به باور من، نهادی شدن امر دینی این شکاف را عمیق کرده و در نتیجه، مردم روبه‌روی مردم قرار می‌گیرند. این چرخه مدام خود را بازتولید می‌کند. به میزانی که شما در وسط این نزاع قرار می‌گیرید، دعوا شدیدتر می‌شود.

گروه دین و اندیشه «سدید»؛ بحث از رابطه میان دین، دولت و جامعه، همواره یکی از مباحث مناقشه‌برانگیز علوم اجتماعی در ایران معاصر بوده است. جامعه‌شناسان به دنبال صورت‌بندی مفهومی این رابطه، معتقدند که همواره فرهنگ، حلقه واسط و تسهیل گر حضور دین در عرصه جامعه بوده است. البته این وضعیت در شرایطی که ما از دولت‌هایی با نظریه دینی برخوردار بوده‌ایم، توضیح متفاوتی یافته است. در چنین شرایطی، گاه خود دولت تلاش کرده تا با ساختارمند کردن برخی هنجارهای دینی در عرصه رسمی اجتماع، از آنان حراست کرده و این ارزش‌ها را فراگیر کند؛ لذا مقوله جامعه‌پردازی دینی از مفاهیم مستخرج از چنین دیدگاه‌هایی است. اکنون با توجه به این مقدمات، میزبان گفتاری از دکتر محمدرضا پویافر - جامعه‌شناس و استاد دانشگاه - شده‌ایم تا روایت ایشان را از صورت‌بندی و نسبت بین دین، جامعه و دولت در تجربه ایران معاصر، به‌ضمیمه برخی از مباحث تاریخی بخوانیم.

 

دین از وضعیت جنبشی تا دولتی

بحث را با توضیحی از نسبت میان دین و فرهنگ آغاز می‌کنیم. فرهنگ به روایتی شامل ادبیات، هنر، کتاب و مسائلی از این دست می‌شود؛ اما به معنای عام آن، فرهنگ محصولات نمادینی است که از شکل زندگی انسان‌های جامعه به وجود می‌آید؛ بنابراین دین به این معنا، بخشی از فرهنگ یک جامعه است. دین مردم یک جامعه بخشی از فرهنگ آنان است. درعین‌حال اگر بخواهیم بگوییم پویایی‌های دین چگونه رخ‌داده و در چه نقاطی مسیر تغییر را در پیش می‌گیرد، با توجه عاملیت‌های مختلف می‌توان چند مورد را متذکر شد. ازجمله آن عاملیت‌ها، می‌تواند حاکمیت باشد. یا به تعبیر دیگر، دولت به معنای «استیت» باشد. می‌خواهم در این بخش بحث را متمرکز کنم بر مفهومی که طی چند سال گذشته برای توضیح تغییرات فرهنگی و اجتماعی - به‌خصوص در سطح دین و جامعه - شکل داده‌ام. براین‌اساس، من به سراغ مفهوم «نهادی شدن امر فرهنگ» می‌روم. این نهادی شدن را اگر به معنای کنش ارادی لحاظ کنیم، می‌توان از آن به «نهادی‌سازی» نیز تعبیر کرد؛ اما من به این تعبیر علاقه‌مند نیستم؛ چراکه اگر بگوییم نهادی‌سازی امر فرهنگ، پیشاپیش این امر را برای ما تداعی می‌کند که منظور ما تنها حاکمیتی کردن امر فرهنگی است. من علاقه دارم این کار را نکنم؛ چرا که معتقدم بخش‌هایی از آنچه که در فرایند نهادی شدن رخ می‌دهد، حتی کنش غیرمستقیم نظام حاکمیت هم نیست، بلکه جامعه - البته تحت‌تأثیر کنش حاکمیت - خود این رویه‌ها را خلق می‌کند.

اصل سخن بنده آن نیست که دولت نباید در امور دینی مداخله کرده و آن را رها کند؛ بلکه سخن بر سر شیوه مداخله است که باید ابزارهای مردمی و فرهنگی را به خدمت بگیرد.

پس از آنکه بیشتر وارد بحث از نسبت دین، فرهنگ و حاکمیت شویم، نیاز به توضیح خود مفهوم نهادی شدن فرهنگ یا نهادی شدن امر دین داریم و برای آنکه این مضمون را توضیح دهیم، باید خود نهادی شدن را ابتدا توضیح دهیم. به نظر می‌رسد باتوجه‌به جمع‌بندی مجموع تعاریف مذکور، می‌توان نهادی شدن را در گام نخست یک فرایند دانست. در مرحله بعد، نهادی شدن واقعیتی است که در طول زمان بخشی از یک پدیده اجتماعی یا کل آن را در مسیر ساخت‌یافتگی قرار می‌دهد. طبق این مسیر، آن بخش از واقعیت اجتماعی که تا پیش از آن، بدون آنکه قواعد الزام‌آوری داشته باشد در زندگی مردم جاری بوده، اکنون دارای مجموعه‌ای از هنجارهای قابل‌کنترل از جانب بخشی از نظام اجتماعی و چه‌بسا از طریق نظام سیاسی می‌شود؛ بنابراین این هنجارهای ساختاریافته از سوی حاکمیت، تبدیل به بخشی از فرهنگ و زندگی مردم می‌شود. برای توضیح بیشتر این معنا ابتدا مثالی تاریخی را ذکر می‌کنم. در صدر اسلام، ما ابتدا دعوت حضرت رسول (ص) را داریم که شامل یک دعوت و گرویدن مردم به آیینی دربرگیرنده برخی از اعتقادات و تقید به برخی از رفتارها می‌شده است. از قبال این آموزه‌ها، ادراکی از عواطف نسبت به آن به وجود می‌آمده است. هرچه پیش رفته‌ایم هم اقتضا همین بوده است. در عمل نیز در فرصت محدودی که حضرت رسول (ص) و امیرالمؤمنین (ع) داشتند، تلاش شده تا به اجرا درآمده و بعضی از این رویه‌ها و الزامات، شکل مشخص و قانونمندتری به خود بگیرد. به‌مرور که اقتضای مدیریت و تنظیم‌گری روابط و رویه‌های داخل جامعه ایجاب می‌کرد، قوانینی به‌عنوان هنجارهای رسمی تدوین شد و مردم مقید به آن شدند. یعنی اگر عمل نمی‌کردند، مشمول برخی از محرومیت‌ها یا مجازات‌ها می‌شدند. وقتی این مسیر به جلو آمد، با امتداد زمان و تحت‌تأثیر شرایطی، این قوانین تغییراتی را به خود دید.

امر دینی به‌خودی‌خود واقعیتی است که شامل اعتقاد و عمل دینی مردم در زندگی می‌شود. اگر عمل مردم برخاسته از خواست مستقل آن‌ها و فارغ از اراده دولت باشد، ما وارد نهادی شدن امر دینی نشده‌ایم. فرایند نهادی شدن از آنجا آغاز می‌شود که دولت تلاش می‌کند تا امر دینی را در قالب ساختارها، قوانین و...دربیاورد. ممکن است میان عمل حاکمیت و مردم نیز رابطه‌ای برقرار باشد؛ یعنی ممکن است بخشی از جامعه موضوعی را از حاکمیت مطالبه کنند و حاکمیت نیز برای دفاع از آن خواسته یا مشروعیت گرفتن از آن گروه مطالبه‌گر، بر خواسته آنان مهر تأیید زده و برای آن قانون تصویب کند؛ لذا نهادی شدن، گاهی می‌تواند برخاسته از خود جامعه بوده و از نوعی رابطه میان مردم و دولت به ما خبر دهد.

 

نهادی شدن دین و دسته‌بندی‌های اجتماعی

ما نوع مداخله را به‌گونه‌ای تعریف کرده‌ایم که به‌جای سامان‌دهی اربعین، آن را سازمان‌دهی کرده‌ایم. سازمان‌دهی آهسته‌آهسته کار را به جایی می‌رساند که مردمی که در ایام اربعین به ادارات می‌روند، شروع به ناسزاگویی به حاکمیت می‌کنند؛ چرا که هیچ‌کس در ادارات پاسخگوی آنان نیست.

حالا با یک پرش بلند تاریخی اگر بخواهیم به جامعه امروز برسیم، به نظر می‌رسد که در جامعه امروز، اگر بخواهیم به‌صورت عملیاتی تعریف کنیم که نهادی شدن امر دینی یعنی چه، به‌طورکلی می‌توانیم بگوییم در دو شاخص می‌توانیم نهادی شدن را توضیح دهیم؛ نخستین شاخص، تقنین برای امور است. یعنی برای هر امری، بایدونباید طراحی کنید و هرچه این تقنین شما جزئی شود، نهادی شدن شدت بیشتری می‌یابد. دومین شاخصه، ایجاد ساختارهای رسمی برای امور است. برای نمونه شما برای هیئت‌های عزاداری، برای تبلیغ دین، برای اطمینان از رعایت حجاب و پوشش، برای زیارت اربعین و ده‌ها مسئله دیگر، سازمان درست کنید. برای آنچه به جزئیات امور دین و دین ورزی مربوط می‌شود سازمان، کمیته، دستگاه و ستاد درست کنید. جمع این دو هر چه بیشتر شود آنچه از آن به نهادی شدن تعبیر می‌کنیم، غلیظ‌تر می‌شود. آنگاه گویی شما با این رویه و نوع پرداخت، سعی می‌کنید رابطه مردم با دین را تحت اراده خویش درآورید. این موضوع دارای تبعاتی است. پس حلقه واسط جامعه (به معنای مردم) با دین، گاهی شکل غیرارادی یا فرهنگی دارد و گاهی به‌واسطة اراده حاکمیتی صورت می‌گیرد که من از آن به «نهادی شدن امر دینی» تعبیر می‌کنم. در خصوص این موضوع، من ابتدا تأیید می‌کنم که در هرکجا که شما قرار است بر اساس تفکری، ایده‌هایی یا ایده‌آل‌هایی - و نه حتی ایدئولوژی، دیگر چه رسد به ایدئولوژی - یک جامعه‌ای را اداره کنید، حدی از نهادی شدن را دارید. نمی‌توان گفت در جامعه دینی، نهادی شدن امر دینی را به‌هیچ‌عنوان نداشته باشیم؛ بنابراین گریزی از نهادی شدن نیست. بالاخره ما مردمی داریم که با دین زندگی می‌کنند. باتوجه‌به همین زندگی رایج مردم، حاکمیت‌ها خود را تنظیم کرده و حدودی را رعایت می‌کنند. حتی پهلوی دوم نیز دارای حدودی بوده است. برای نمونه، فعالیت برخی صنوف در ماه رمضان یا دهه محرم ممنوع یا محدود بوده است. این‌ها خود قوانینی است که دولت باتوجه‌به زیست جامعه ملزم به تصویب آن‌ها می‌شود. حالا با پیروزی انقلاب اسلامی، این محدودیت‌ها و حمایت‌ها شکل دیگری به خود گرفته است؛ بنابراین به طور خلاصه پرسش اصلی آن نیست که نهادی شدن آری یا خیر؛ بلکه پرسش اصلی این است که حد یقف نهادی شدن امر دین، تا به کجاست؟ یعنی تا به کجا ضروری و بدون ضرر است که برای جزئی‌ترین امور دینی، قاعده تصویب کنید یا ساختار رسمی ایجاد کنید؟ این پرسش، محور اصلی بحث بوده که نیاز به پاسخ دارد. ما امروزه در حوزه‌های گوناگون با همین مناقشه مواجه هستیم؛ گاهی مانند مقوله حجاب این موضوع و پرسش برای ما تب‌دارتر می‌شود، اما همین مسئله در موضوعات دیگر نیز ساری و جاری است. در موضوعات دیگر نظیر موسیقی و فیلم نیز همین مسئله وارد است. به باور من، نظام سیاسی در میان دو سر طیف قرار گرفته است. یعنی مقداری رو به سمت عرف و یک مقداری نیز رو به سمت نهاد فقه ایستاده است و موضع‌گیری مشخصی در این میان وجود ندارد. درحالی‌که ما نیازمند موضع‌گیری مشخص و تصویب قواعد کاملاً دقیقی در این زمینه‌ها هستیم.

حد یقف نهادی شدن در جامعه متکثر

حالا برای توضیح بیشتر همان پرسش می‌خواهم مثالی را طرح و شبیه‌سازی کنم. خصوصاً در این مثال می‌خواهم به این موضوع بپردازم که حد یقف نهادی شدن در جامعه‌ای متکثر مانند ایران امروز چگونه است؟ ما تصور می‌کنیم خود را در جایگاه حاکمیت قرار می‌دهیم. این حاکمیت در نسبت با مردم، رابطه‌ای مانند رابطه پدر با فرزندان خود دارد. این استعاره را از سطح روان‌شناسی اجتماعی می‌توان گرفت. پدر، دغدغه تربیت صحیح فرزندان خود را دارد. بیرون از این خانه نیز کسانی هستند که تلاش می‌کنند تا این فرزندان را از راه به درکرده و منحرف کنند. در این مسیر بالاخره شما فرزندانی با تفاوت‌های مختلف دارید؛ برخی آن‌گونه که شما می‌خواهید هستند و برخی نیز آن‌گونه که شما می‌خواهید نیستند. شما هم از اینکه برخی متناسب با میل شما رفتار نمی‌کنند، ناراضی هستید. در این مثال اگر این پدر به‌گونه‌ای رفتار کند که همه متوجه شوند برخی از فرزندان خود را بیشتر از برخی دیگر دوست دارد، ناظر بیرونی این خانواده، حتماً این قضاوت را محتمل می‌داند که رفتار این پدر، در تربیت فرزندان درست نیست؛ چراکه این کار پدر، آن فرزندان را از شما و از یکدیگر بیشتر دور می‌کند. درست است که برخی از فرزندان بیشتر متناسب با میل و نظام ارزشی شما هستند، اما کار و روش پدر برای اصلاح فرزندان دیگر، منجر به دوری بیشتر و ایجاد تنش می‌شود و چه‌بسا نزاعی در میان خانواده شکل بگیرد. می‌توان همین مثال خرد را در سطح کلان بازسازی کرد. پس فعل این پدر که در سطح کلان می‌شود همان حاکمیت یا دولت، شکاف را ایجاد و حتی عمیق می‌کند و با این دغدغه‌ها، موضوع را حساس کرده و با ایجاد مقایسه منجر به بدبینی میان فرزندان می‌شود.

من معتقدم یک کارکرد فرعی و غیرارادی جمهوری اسلامی، توسعه گروه دین‌داران تن‌آسا است. یعنی گروه‌های مذهبی که معتقدند در همه‌جا دولت باید ورود کند. اگر وضع ساحل خراب است، باید دولت ساحل را درست کند. اگر می‌خواهند به سفر اربعین بروند، باید دولت کمک کند. اگر می‌خواهند به خیابان بروند، باید دولت بی‌حجاب‌ها را جمع کند.

اگر پدر بین این رابطه نمی‌آمد؛ یعنی مدام دغدغه نداشت که چرا این پسر نماز نمی‌خواند؟ چرا تفریح می‌رود و... اگر پدر دارای حساسیت کمتری بود، این فرزندان با هم رفاقت بیشتری داشتند. در اینجا پدر باعث ایجاد شکاف می‌شود. به‌واسطة تعمیق این شکاف، شما تنش‌های اجتماعی و دعوا در جامعه درست می‌کنید. یکی از پیامدهای آن هم خشونت‌های اجتماعی له و علیه دین است.

من در مقاله «دین و خشونت در ایران پساانقلابی» به این موضوع پرداخته‌ام که چگونه در جامعه معاصر، خشونت له و علیه دین زیاد شده و تشدید می‌شود. من این موضوع را با توجه به مفهوم نهادی شدن امر دینی توضیح داده‌ام. به باور من، نهادی شدن امر دینی این شکاف را عمیق کرده و در نتیجه، مردم روبه‌روی مردم قرار می‌گیرند. این چرخه مدام خود را بازتولید می‌کند. به میزانی که شما در وسط این نزاع قرار می‌گیرید، دعوا شدیدتر می‌شود. در این بین چه اتفاقی می‌افتد؟ من مجدداً از همان استعاره می‌خواهم کمک بگیرم. ممکن است آن فرزند ناخلف، یک روز آن‌قدر عصبانی شود که دیگر از این خانه برود یا خودش را بکشد. بازهم می‌شود قضاوت کرد که آن ناظر بیرونی چه کسی را مقصر می‌بیند. اصل سخن بنده آن نیست که دولت نباید در امور دینی مداخله کرده و آن را رها کند؛ بلکه سخن بر سر شیوه مداخله است که باید ابزارهای مردمی و فرهنگی را به خدمت بگیرد.

من در لایه اولیه مواجهه با این مفهوم نهادی شدن، آن را بر پدیده اربعین متمرکز کردم. یعنی نظام سیاست‌گذاری در خصوص پیاده‌روی اربعین را بررسی کرده و نشان دادم که نظام سیاست‌گذاری ما در خصوص این پدیده نیز، منجر به ایجاد تنش می‌شود. ما نوع مداخله را به‌گونه‌ای تعریف کرده‌ایم که به‌جای سامان‌دهی اربعین، آن را سازمان‌دهی کرده‌ایم. سازمان‌دهی آهسته‌آهسته کار را به جایی می‌رساند که مردمی که در ایام اربعین به ادارات می‌روند، شروع به ناسزاگویی به حاکمیت می‌کنند؛ چرا که هیچ‌کس در ادارات پاسخگوی آنان نیست. ما در هر وزارتخانه یک ستاد اربعین داریم و این اشکال دارد. کاری که شعار مردمی‌بودن آن را داریم، به جایی رسانده‌ایم که در هر وزارت‌خانه یک ستاد برای آن تشکیل شده است. چرا کار به اینجا رسیده است؟ شما اکنون به هر وزیر بگویید ستاد اربعین راه‌اندازی نکن، باز هم کار خود را می‌کند؛ چرا که احساس می‌کند مشروعیت و وجاهتش را با این امر در سیستم به دست می‌آورد. هر کس کارمندان خود را بیشتر تشویق به سفر کند، احساس می‌کند می‌تواند مشروعیت بیشتری کسب کند. درحالی‌که این بازی اشتباهی است. معنا ندارد وقتی ما به نام حکومت اسلامی به مردم سرویس‌دهی می‌کنیم، به اسم اربعین کار مردم را لنگ بگذاریم. اگر کارمندی می‌خواهد به سفر برود، باید از مرخصی خود هزینه کند. اینجا ما خود هویت دینی را در مظان اتهام قرار می‌دهیم.

بنابراین حد مداخله دولت تا سیاست‌گذاری، تقنین، تسهیل و نظارت است. دولت نباید حضور مستقیم در اداره امور فرهنگی و دینی داشته باشد. هر چه بیشتر - چه به معنای پولِ مستقیم خرج‌کردن و چه به معنای استفادهِ مستقیم از نیروی انسانی باشد - پیامدهای مختلفی دارد که مهم‌ترین آن سکولار شدن جامعه است. ما داریم به سمتی می‌رویم که نظام سیاسی مقدس و امر اجتماعی عرفی داشته باشیم. بخش زیادی از تنش، نتیجه همین سیاست‌گذاری اشتباه است. ما به دستگاه ایجاد مسئله تبدیل شده‌ایم. در حالت عادی که زندگی می‌کنیم، درنتیجه تصمیمات ما مسئله درست می‌شود.

 

گروه‌های اجتماعی را باید فعال کرد

به‌عنوان راه‌حل، گروه دین‌دار - یعنی بخشی از جامعه که خود را به هویت دینی می‌شناسد - باید بیشتر از این‌ها به مشارکت جدی داوطلبانه و انگیزش کاملاً خودجوش ترغیب شوند. اینکه می‌گوییم واقعاً خودجوش یعنی این‌گونه نباشد که شخص تصور کند با تشکیل یک خیریه یا انجمن می‌تواند از دولت پول بگیرد؛ بلکه باید یک مشارکت بدون پول و داوطلبانه داشته باشیم. نه آنکه داوطلبی خود را در نهایت برای رزومه کردن بخواهیم. این شکل از فعالیت، منجر به عصبانیت فعالان اجتماعی شده است. پس با لحاظ این مباحث، حد ورود دولت تا نظارت باقی بماند؛ اما طبقه دین‌دار خود را ملزم بدانند که به میدان بیایند. به میدان آمدن هم نه به معنای آنکه همه دستگاه‌های دولتی هزینه آن را داده و از آن حمایت کنند، بلکه یعنی طبقه دین‌دار در شرایط برابر با دیگر گروه‌های جامعه، برای دین هزینه کنند. چرا ما دائماً انتظار داریم دولت از ما حمایت کند؟ بله، در برخی از موارد حساس - نه در همه امور - می‌توان انتظار داشت که دولت حمایت کند.

ما خیلی جرئت نداریم میان مردم در ساحل و بازار برویم و در نتیجه می‌رویم محله‌هایی را مخصوص خودمان می‌سازیم؛ رستوران مذهبی، محله مذهبی، آرایشگاه مذهبی و... که شاهد شکل‌گیری آن هستیم، مثال‌هایی برای اثبات این ادعاست.

من معتقدم یک کارکرد فرعی و غیرارادی جمهوری اسلامی، توسعه گروه دین‌داران تن‌آسا است. یعنی گروه‌های مذهبی که معتقدند در همه‌جا دولت باید ورود کند. اگر وضع ساحل خراب است، باید دولت ساحل را درست کند. اگر می‌خواهند به سفر اربعین بروند، باید دولت کمک کند. اگر می‌خواهند به خیابان بروند، باید دولت بی‌حجاب‌ها را جمع کند.

ممکن است عده‌ای بگویند پس انقلاب کردیم برای چه؟! من به تعبیری در سطح فرهنگ معتقدم که علی‌رغم اینکه انقلاب کردیم، هنوز هم باید آن را ادامه دهیم. نباید همه چیز را دیگر به دولت برون‌سپاری کنیم. ما خیلی جرئت نداریم میان مردم در ساحل و بازار برویم و در نتیجه می‌رویم محله‌هایی را مخصوص خودمان می‌سازیم؛ رستوران مذهبی، محله مذهبی، آرایشگاه مذهبی و... که شاهد شکل‌گیری آن هستیم، مثال‌هایی برای اثبات این ادعاست. به باور من، امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، بیشتر کنش عملی است. آیا ما کنش عملی می‌کنیم؟ کنش عملی مهم ما این است که داوطلبانه برای دین کارکنیم. برای مثال اگر می‌خواهیم در مورد ترویج قرآن کار کنیم یا در خصوص حجاب فعالیت کنیم، باید یک کار خودجوش - بدون توجه به دولت - انجام دهم. پول آن را نیز خودمان تهیه کنیم. همان خیّری که هزینه مراسم امام حسین (ع) را می‌دهد، بخشی را رایزنی کنیم تا خرج فعالیت ما شود. آنگاه باید ببینیم چند درصد از مردم وسط میدان می‌آیند.

یکی از مشکلات ورود این‌چنینی دولت‌ها، گسترش سکولاریسم در جامعه است. یکی از پشتوانه‌های نظری که توضیح می‌دهد چگونه در نتیجه چنین فرایندی جامعه سکولار می‌شود، بر مبنای نظریه سکولار شدن این است که در نتیجه این شکل از سیاست‌گذاری، جامعه به لحاظ فرهنگی قطعه‌قطعه و در نتیجه سکولار می‌شود. وقتی روایت‌های بسیار متنوعی داشته باشید که از زیر سایه‌بان دین بیرون آمده باشد و با این رویه که با مداخله مستقیم نظام سیاسی، جانبِ یک گونه خاص از روایت امر دینی و گفتمان دینی گرفته شود، ابتدا شکاف‌های دینی زیاد و عمیق می‌شود و یکدستی، هماهنگی و انسجام فرهنگ دینی در جامعه از بین می‌رود و درنهایت امر دینی به امر عرفی تبدیل می‌شود. راهکار برون‌رفت از چنین چرخه‌ای، مشارکت اجتماعی نهادمند و در معنای واقعی «مردمی» است. مشارکت اجتماعی در مفهومی که تبلور آن در شعار سال ۱۴۰۳ نیز نمود یافته، در واقع گونه‌ای از مشارکت مردمی است که نظام حکمرانی باوجود مداخله خود، مشوق هیچ شکلی از فعالیت‌های اجتماعی ظاهراً غیردولتی، اما در عمل وابسته به ساختارهای سیاسی نباشد تا به‌این‌ترتیب، گروه‌های اجتماعیِ با دغدغه دینی، به سمت کنشگری خودانگیخته بدون وابستگی به نهادهای رسمی و در نتیجه اثربخش‌تر و موفق‌تر سوق داده شوند.

 

/ انتهای پیام /