گزارشی از یک الگوی تربیتی در زمان پهلوی؛

حسینیه چگونه ارشاد می‌کرد؟

حسینیه چگونه ارشاد می‌کرد؟
مسئله اصلی حسینیه تبلیغ و آموزش بود که مرتضی مطهری خودش درکنار محمدتقی شریعتی پدر علی شریعتی و افرادی چون محمدتقی جعفری و آیت‌الله مکارم شیرازی و علامه طباطبایی و هاشمی رفسنجانی و آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای قصد داشت در صورت‌های گوناگون از آنان استفاده کند اما چون در سال‌های اول فعالیت شرایط هنوز به جهت محیطی آماده نبود، تصمیم گرفته شد فعلاً از افرادی که وقت بیشتری برای حسینیه دارند استفاده شود.

به گزارش «سدید»؛ روزی که ناصر میناچی به همراه محمد همایون و مرتضی مطهری [شهید مطهری] و حسین علی‌آبادی تصمیم گرفتند در جاده قدیم شمیران خیابان شریعتی فعلی مکانی را برای ترویج کارهای فرهنگی و دینی شکل دهند، حدود سال 42 شمسی بود. این افراد تصمیم داشتند که به جهت تحولاتی که جامعه را دربرگرفته بود، دست به اقدامی نو بزنند و زمینی حدود 4 هزارمتر را برای این امر انتخاب کردند و اسم آن را به پیشنهاد مرتضی مطهری، حسینیه ارشاد نهادند. بعد از تلاش‌های اولیه قرار شد به‌صورت موقت در چادری جلسات و کارهای فرهنگی مثل سخنرانی و کلاس‌های آموزشی در حوزه اسلام شکل بگیرد تا کم‌کم بنا ساخته شود. شاید حضور حسین علی‌آبادی که دادستان کل کشور بود، به این خاطر بود که درخلال کارهای اجرایی گرفتاری‌هایی که آن‌وقت مرسوم بود کمتر شود تا زودتر بتوانند بنایی مناسب را برای ساخت حسینیه ارشاد شکل دهند. تقریباً حدود 4 سال طول کشید که ساختمان و مسجد حسینیه ارشاد در سال 46 تکمیل شود و در راستای تکمیل این کار از بازاریان تهران کمک گرفته شد. در طراحی حسینیه ارشاد برای اعضای مؤسس آن تازه بودن فضا نسبت به شرایطی که در دهه 40 در آن زیست می‌کردند، اهمیت داشت.

در دهه 40 تحولات زیادی در شهر تهران پیش آمده و سینما و سالن‌های تئاتری شکل گرفته بود که در جذب جوانان موفق عمل می‌کرد و عوامل حسینیه هم تلاش کردند معماری تالار اصلی را شبیه به سالن تئاتر شیب‌دار درست کنند تا سخنران به‌خوبی دیده شود. آنان در طراحی صوتی به آخرین ‌مدل روز رجوع کردند و حتی سیستمی وجود داشت که اگر نیاز بود، هم‌زمان صحبت‌های سخنران را به سه زبان عربی و انگلیسی و فرانسوی ترجمه کند.

در بحث معماری تالار اصلی هم از مهندسی ارمنی به نام آفتان دیلینانس که استاد دانشکده هنرهای زیبا و از دوستان ناصر میناچی بود، استفاده کردند. دیلینانس قبل‌تر تالارهای رودکی و وحدت را طراحی کرده بود که به لحاظ اعتبار از کارهای مهم آن مقطع به‌حساب می‌آمد. او منبر حسینیه را به شکل یک محراب بلند با ارتفاعی 15 متر ساخت و از رنگ‌های فیروزی و کاشی‌کاری‌های خاصی که در آن آیات قرآن تزیین شده بود، استفاده کرد. جالب است بدانید در آن مقطع حسینیه مجهز به دوربین مدار بسته هم بود و ازنظر امکانات در شرایط خوبی به سر می‌برد.

پس از چندسال مؤسسان حسینیه احساس کردند جای مکانی برای نماز و عزاداری ایام محرم خالی است که تصمیم گرفته شد مسجد هم به ساختمان ارشاد اضافه شود و مهدی بازرگان- که از روشنفکران مذهبی آن دوره و از اعضای هیئت‌مدیره انجمن اسلامی مهندسین بود- تصمیم گرفت ساختمان مسجد را برای نوع طراحی‌اش بین اعضای انجمن به مسابقه بگذارد و در این مسابقه مهندسی به نام بهرامی برنده شد و مسجد را به سبک مسجد شیخ لطف‌الله اصفهان به‌صورت هشت‌گوشه ساخت. اما بعدتر تصمیم گرفته شد که گل دسته مسجد هم بزرگ‌تر شود تا از بسیاری از خیابان‌های اطراف رؤیت شود.

قبل از آنکه به تحولات داخلی و تأثیرگذاری حسینیه ارشاد درطول نزدیک به یک دهه بپردازیم شاید لازم باشد درباره این حجم از دقت و سخت‌گیری که مؤسسان این مجموعه داشتند و چرایی این سخت‌گیری‌ها کمی توضیح داده شود که چرا اهالی حسینیه ارشاد سخت تلاش می‌کردند همه‌چیز به نحو مطلوبی ساخته شود و شرایط به جهت فرم و محتوا در درجه عالی قرار گیرد؟ چرایی این پرسش را باید در تحولات پرسرعتی دنبال کرد که در دهه 40 جامعه ایران را دگرگون کرد. لازم است توضیح داده شود دهه 40 در ایران چه شرایط جدیدی شکل گرفته بود؟

 

دهه 40 در ایران

بعد از کودتای سال 1332 که شاه دیگر رقیبی نداشت و بعد از تأسیس ساواک در حدود سال 1336 و سرکوب مخالفان و نوعی سرخوردگی که در بطن جامعه شکل گرفت، محمدرضاشاه به پیشنهاد آمریکایی‌ها تصمیم گرفت دست به اصلاحاتی در دل جامعه ایران و ساختار اجتماعی بزند تا بتواند آن افق‌های مطلوبی را که آمریکا برای او ترسیم کرده بود، طراحی کند. به همین خاطر شاه دست به طرحی زد که در دل تاریخ به نام اصلاحات ارضی شناخته می‌شود. هکتارها زمین در این طرح قرار بود از شکل ارباب‌ و رعیتی خارج شوند و باعث شود که تحولات تازه در مناسبات کشور شکل بگیرد اما درواقع این طرح با افزایش قیمت نفت در دهه 40 برای ایران و عدم دقت کافی در نوع طراحی آن بیش از آنکه کمک‌کننده باشد باعث تحول به‌شدت پرسرعتی شد که به تولید کشور کمک نکرد و در سطح اجتماعی برای جامعه نیز مفید نبود تا به یک‌باره جامعه‌ای که مسائل کشاورزی و زندگی روستایی بخشی از مناسبات اجتماعی آن را شکل می‌داد دچار گسست شد و حالا چندصد هزار نفر در مرحله اول از روستایی‌ها و بعدتر چندمیلیون نفر از آنها دیگر رونقی در کار و روستای خود نداشتند و مجبور بودند به شهرهای بزرگ مهاجرت کنند. این روستایی‌ها برای زندگی شهر اصلاً ساخته نشده بودند. آنها به یک‌باره خود را یا در حاشیه شهرهای بزرگ دیدند یا در لباس فقرای کلان‌شهر در آن مقطع مجبور بودند به زندگی ادامه دهند. به یک‌باره شهرهای بزرگ مثل تهران هم با پدیده جدیدی روبه‌رو شد که تا قبل از آن سابقه نداشت.

این برنامه‌ شاه، زیست انسان‌های زیادی را دچار سختی کرد و حتی انسان‌هایی که تا قبل از آن در شهر زندگی می‌کردند با مهاجرت گسترده خیل عظیمی از جمعیت حالا با فرهنگ‌ها و شرایط تازه روبه‌رو شده بودند. به زبان ساده همه مناسبات که حتی تا دوسال قبل کارکرد داشت، به یک‌باره بی‌کارکرد شد و به‌گفته مارشال برمن نویسنده کتاب «تجربه مدرنیته» گویی همه آداب و سنت‌هایی که با آنها زندگی ممکن بود، به یک‌باره دود شد و به هوا رفت. این وضعیت به‌لحاظ تاریخی در ایران به‌شدت عجیب بود و جامعه ایران با چنین تصمیمی وارد یک ماجراجویی جدید می‌شد بدون آنکه اصلاً رضایت داشته باشد یا برای این ماجراجویی زیرساختی فراهم شده باشد. از این‌ جهت می‌توان دهه 40 را شهرنشینی اجباری نام‌گذاری کرد؛ آن هم در وضعیتی که همه تحولات اساسی در جهان در عرض چند دهه برنامه‌ریزی می‌شود. در کمتر از دوسال و با ورود به دهه 40 حکومت پهلوی دوم قصد داشت ایده‌هایی را که آمریکایی برای توسعه ایران طراحی کرده بودند به‌سرعت زیادی اجرایی کند. حال آنکه همین سرعت زیاد و عدم توجه به مسائل درونی، ایران دهه 40 را به وضعیتی در دل تاریخ تبدیل کرده است که هرچند در روایت‌های متأخری که در سال‌های اخیر با تصاویر خاصی که از این دهه شکل گرفته به‌نوعی دهه رؤیایی یا دهۀ پیشرفت اقتصاد قلمداد می‌شود اما باید دقت کرد این دهه به آن جهت که تا پیش از آن تحول اساسی صورت نگرفته بود از منظر رشد اقتصادی و شروع شهرنشینی مدرن بی‌سابقه بود.

شاید ظهور طبقه متوسط واقعی برای اولین‌بار در این دوره شکل می‌گیرد اما این کلان‌روایتی است که درباره دهه 40 گفته می‌شود که در پس این تحولات اتفاقات اجتماعی شکل می‌گیرد که کمتر به آن توجه شده است. شاید همین اتفاقات است که محافل مثل حسینیه ارشاد را ترغیب کرده تا کار خود را به‌صورت متفاوتی شکل دهند. به‌نوعی مروج نوعی دینداری جدید با توجه به تحولات همین دهه‌اند.

ما به‌جای آنکه برای شما آمار بخوانیم و در دل آمارها و تفاسیر مختلفی که تاریخ‌نگاران به این آمارها داشته‌اند، اکتفا کنیم. تصمیم گرفتیم همان‌طور که رشته‌هایی مثل مطالعات فرهنگی و جامعه‌شناسی وضعیت ادبیات هر دوره را نشان‌دهنده فرم آن دوره قلمداد می‌کنند از تعدادی از رمان‌های مهم و پرفروشی که در دهه 40 دارای اهمیت بود، بحث کنیم تا بیشتر متوجه اتمسفر آن دهه شوید تا هنگامی‌که در باب حسینیه ارشاد بحث را دنبال خواهیم کرد به چرایی اهمیت این محفل پی‌ ببرید.

بین سال 40 تا 49 رمان‌های مختلفی نوشته‌شده که تم اصلی آنها داستان‌های عاشقانه بوده اما همین داستان‌های عاشقانه به‌گونه‌ای نوشته ‌شده بود که درون‌مایه اجتماعی آن کاملاً نمایان بود. برای آنکه نمی‌توان همه موارد را بررسی کرد فقط به چند مورد قصه‌های آن مقطع که در رمان‌ها به چاپ رسیده است، توجه کردیم.

 

داستان «تویست داغم کن» نوشته رجب اعتمادی سال 1341

قصه این داستان به خسرو و ژیلا ربط دارد که از شهرستان به تهران می‌آیند تا زندگی جدیدی را تجربه کنند. ژیلا پس از مدتی درگیر مواد مخدر می‌شود و با مردان زیادی هم‍خوابگی دارد و خسرو که علاقه‌مند به ژیلاست معتقد است نباید ازدواج و عشق مقدس را با خوشی‌های لحظه‌ای هدر داد اما پس از مدتی خود خسرو هم تن به مراسم و میهمانی‌های مختلف می‌دهد و برای به‌دست آوردن ژیلا دست به هر اقدامی می‌زند و سر آخر هم با دوست جدید ژیلا یعنی عزیز درگیر می‌شود و او را به قتل می‌رساند. در دادگاه وکیل خسرو بیش از آنکه او را مقصر این وقایع بداند حاکمیت و تصمیم‌های اشتباهی را که باعث شد این جوان‌ها از شهرستان مهاجرت کنند و برای زندگی به تهران نقل‌مکان کنند، مقصر می‌داند و معتقد است خسرو یکی از هزاران نفری است که در اتمسفر ساخته‌شده جدید، ذبح ‌شده است. خود خسرو هم در دادگاه می‌گوید روزی که از شهرستان حرکت کردم مثل شبنم پاک بودم اما امروز یک قاتلم.
این داستان نشان می‌دهد اوایل دهه 40 جوّ در تهران چگونه بوده است و جوانانی که از شهرهای دیگر نقل‌مکان می‌کردند با چه بحران‌هایی روبه‌رو می‌شده‌اند.

 

داستان« بهشت رویان» نوشته جمال میرصادقی در سال 1345

این داستان مردی را روایت می‌کند به نام عمو که بعد از اصلاحات ارضی شغلی در روستا ندارد و دچار بیکاری شده است. او تصمیم می‌گیرد به شهر مهاجرت کند و وارد جایی که دختر و دامادش که او تصور می‌کند یک تاجر است، شود و با آنها زندگی کند اما بعد ورود به شهر هرچه دنبال دختر و دامادش می‌گردد آنها را پیدا نمی‌کند و مجبور می‌شود مدتی شب‌ها در یک دکان زندگی کند و بعد از مدتی از طریق هم‌ولایتی‌هایش متوجه می‌شود دامادش اصلاً تاجر نیست و دخترش هم چندسالی است در شهرنو به روسپی‌گری مشغول است اما با رویارویی با این واقعیت بهت‌زده می‌شود. این داستان هم نشان می‌دهد که جامعه ایران در اواسط دهه 40 به چه شرایطی دچار بوده است.

 

داستان «آشغالدونی» نویسنده غلامحسین ساعدی در سال 1345

داستان پدر و پسری که به شهر آمده‌اند. آنها در ابتدای مهاجرت، در کوچه‌باغ‌های شهر حس بهتری دارند؛ چراکه اتمسفر آن شبیه به روستاست اما کم‌کم پسر که کنجکاو است به تحولات شهر دقت می‌کند و وارد بیمارستانی می‌شود که نویسنده، آن را استعاره‌ای از شهر می‌داند. پسر بعد از مدتی متوجه می‌شود برتری در شهر یا همان بیمارستان به پول است و اگر فردی پولدار شود دست بالا را دارد. او در بیمارستان شروع به دلالی می‌کند و بعدها دلال خون می‌شود و حتی اطلاعات مخفیانه همکاران خود را هم به ساواک می‌دهد و با ساواک همکاری می‌کند و کار به‌جایی می‌رسد که همکارش به او می‌گوید دیگر تو را نمی‌شناسم.

هرچند ابتدا پسر برای پدر مغازه‌ای را باز می‌کند اما هنگامی‌که وضع مالی‌اش بهتر می‌شود و به‌تعبیری دلال خون شده حتی به پدر می‌گوید که باید خودش کسب درآمد کند. این داستان هم نشان‌دهنده تغییرات عجیبی در دل مناسبات شهری در دهه 40 است.

 

داستان «طوطی» نویسنده زکریا هاشمی در سال 1348

بهروز و هاشم دو جوانی‌اند که حالا نزدیک به 40 سال دارند. عمده تفریح آنها پرسه‌زنی در شهر و شهرنو است. این دو جوان عمده وقت خود را در شهر نو و خیابان‌های اطراف آنجا سپری می‌کنند و خیلی به خانه سر نمی‌زنند. در این داستان خانه که محلی برای خانواده و زیست بامعناست وجود ندارد. دو شخصیت اصلی مدام درحال خوش‌گذرانی‌اند به‌شکلی به‌نوعی پوچی رسیده‌اند و مدام درحال آنند که خود را از این وضع خلاص کنند اما نمی‌توانند، حتی یکی از شخصیت‌ها دل به دختری به نام فریبا می‌بندد اما باردار شدن فریبا و تقاضا از آن برای سقط کردن بچه و بعد از سقط شدن بچه دیگر فریبا هم به‌سوی زندگی خودش می‌رود و فرد بیشتر از قبل افسرده می‌شود و به‌گفته خودش هر کار می‌کند از دامن این پوچی خلاص شود راهی ندارد. بعد از مدتی با طوطی انس می‌گیرد و بحران‌های زندگی‌اش را با هم‌کلامی با طوطی در میان می‌گذارد اما طوطی هم پس از مدتی می‌میرد و این فرد بیش از بیش احساس پوچی می‌کند. این داستان در سال‌های آخر دهه 40 نشان می‌دهد وضعیت شهرها و تحولات اجتماعی چه شرایطی را رقم زده بوده است.

 

داستان «درازنای شب» نویسنده جمال میرصادقی در سال 1349

این داستان، زندگی پسری به نام کمال فرزند طلبه‌ای است که در دل یک خانواده سنتی و در یک محله سنتی بزرگ شده است. کمال بعد از مدتی با دوستی به نام منوچهر که از خانواده ثروتمندی است آشنا می‌شود. او با کتاب و سینما آشنا می‌شود. منوچهر اعتقادات خاصی ندارد و کم‌کم کمال را به‌سمت افکار خودش هدایت می‌کند و کمال حالا پرسشی جدید دارد که آیا اعتقادات او واقعاً درست است؟ او دچار نوعی حیرانی می‌شود و به‌مرور زمان نسبت به اعتقادات خود بدبین می‌شود و معتقد است سینما و سبک زندگی جدید بسیار بهتر است از نوعی که او و خانواده درحال زیستن در آنند اما بعد از مدتی که زندگی سنتی بریده و زندگی مدرن روی می‌آورد. باز هم به آن خواسته‌هایی که مدنظرش است رقم نمی‌خورد. در جایی می‌گوید خودش را نمی‌تواند گول بزند و واقعاً او به زیستن در دل سنت هم احتیاج دارد و تلاش می‌کند اهالی محل خودشان را راضی کند تا سینمایی در این محل دایر شود ولی تلاش‌هایش بی‌نتیجه است اما باز هم نه می‌تواند تمام مدرن شود و نه می‌تواند در زندگی گذشته خود محدود شود. او در شرایط سختی گرفتار شده است. این داستان که در آخرین سال دهه 40 نوشته‌ شده نمایانگر گسستی جدی بین سنت و مدرنیته در کلان‌شهرهای ماست و حالا تبدیل به یک بحران اجتماعی و فرهنگی شده که از دل سیاست‌ورزی‌های پهلوی دوم سر برآورده است.

سعی شده در دل این داستان‌ها یک وضعیت جدید نشان داده شود که در دهه 40 به‌شدت قوت گرفته است. این وضعیت را ما برگرفته از بیونگ هان، فیلسوف آلمانی شکل‌گیری جامعه دستاوردی نام می‌نهیم. جامعه دستاوردی هدیه‌ای بود که شاه بدون درنظر گرفتن شرایط جامعه ایران به‌صورت دستوری به جامعه دیکته کرد. هر فرد در دهه‌های قبل یا در روستا یا در شهرها به زیست معمولی درحال گذر عمر بود، حالا مجبور بود برای رسیدن به موفقیت در شهرهایی که رقابت شکل گرفته بود، بجنگد و این جنگ همان فضایی بود که همدلی و صمیمت و سادگی را که تا پیش از آن وجود داشت و برگرفته از امتداد سنت در کشور ما بود، دگرگون کرد. حکومت با طرح آمریکایی خود به‌شکلی قصد داشت سنت‌زدایی را برای رسیدن به مدرنیزاسیون دستوری خود طی کند و جامعه در کوتاه‌ترین زمان به هم‌عرضی با افکار ایدئولوژی خاصی که پهلوی مروج آن بود، برسد. اما این جامعه دستاوردی برای انسان‌هایی که در دل اصلاحات ارضی یا در شهرها توان رقابت نداشتند به‌جای آرمانشهر یک جهنم خلق کرده بود که این بار نسخه پناهگاه آن‌ها یعنی دین و سنت را هم به‌سرعت سعی کرده بود از آن‌ها بگیرند. در چنین شرایطی انسان‌هایی که وابستگی به دربار داشتند یا در سیستم جدید سرکوب پهلوی یعنی ساواک رفت‌وآمد داشتند، موفق بودند. بسیاری از انسان‌ها دچار شکست و سرخوردگی شده بودند و این سرخوردگی ناشی از وضعیت جدید سعی می‌کرد در سه فرمی که علیه این وضعیت بودند خود را جای‌گذاری کند.

دسته اول: گروهی بودند که برای مقاومت در وضعیت جدید به مساجد پناه می‌برند. مساجد در دهه 40 متمایز از دهه 30 بود اما هنوز بافت سنتی بر بسیاری از مساجد حاکم بود هرچند رفته‌رفته مساجد در دهه 50 دچار تحولات شد اما در دهه 40 یکی از مکان‌هایی برای مقاومت علیه فضای سخت شکل گرفته بود.

دسته دوم: سازمان چریکی و مبارزه بود. این سازمان‌ها که علیه آرمانشهری دهه 40 شکل گرفت، به‌دنبال آن بود که از طریق نوعی رفتار خشن مثل خود حاکمیت وقت، انسان‌های مبارزی برای آرمانشهر خود تربیت کند؛ نسل سرخورده‌ای که از تحولات و نابرابری دهه 40 در شهرهایی مثل تهران کلافه شده بود به سمت این سازمان‌ها گرایش داشت و این روش مقاومت را انتخاب کرده بود.

دسته سوم: به‌دنبال برتری قصه خودشان از طریق فرهنگ و بازگشت به سنت بودند. گروهی که هم دل در سادگی سنت داشتند و هم قصد نداشتند به‌صورت خشن یا فقط در پایگاهی به امور سنتی یا دینی صرف بپردازند، تصمیم گرفتند با توجه به تحولاتی که در دهه 40 شکل گرفته روی به مکان‌هایی بیاورند که هم امروزی‌تر باشد و هم مسائل بنیادی دین و سنت را به زبان روز بیان کنند و در اتمسفر آن مقطع که مبارزه مسلحانه تا گروه‌های مذهبی خنثی و همچنین طیف جدید ضددین و علیه سنت هم شکل گرفته بود راه خود را لحاظ کنند و بتوانند قصه خودشان را که نه مانع زندگی است و نه زندگی را برتری بر همه آرمان‌های اخلاق می‌داند، بیان کنند. به نظر می‌رسد در افق مؤسسان حسینیه ارشاد چنین فضایی بوده است؛ همان‌طور که در اساسنامه حسینیه ارشاد آمده این مجموعه برای کار غیرسیاسی تأسیس شده است.

به نظر می‌رسد مؤسسان مجموعه به‌خوبی می‌دانستند اگر بخواهند قصه خود را در سطح جامعه بیان کنند بیش از آنکه نیاز به کارهای پرسرعت داشته باشند باید تلاش کنند از وضعیت جدید که رقم زده شده بیشترین استفاده را بکنند. به همین خاطر به‌سمت تولید محتوای دینی از طریق فرم‌هایی جدید با محتوایی جدید رفتند تا بتوانند قصه خود را به‌دقت بیان کنند تا انسان‌های سرخورده جامعه وقت به‌جای آنکه به پوچی بگرایند یا علیه زندگی شوند درکنار زیستن معنادار کنشی در جهت امر فرهنگی شکل دهند.

حالا به چرایی تأسیس حسینیه ارشاد پی بردیم و آن لحظه‌ای که مؤسسان آن چنین تصمیمی‌گرفتند. به همین خاطر نیاز است وارد تحولاتی که درون حسینیه ارشاد صورت گرفته، بشویم. هرچند در اسنادی که ساواک درباره تأسیس حسینیه ارشاد منتشر کرده، اختلاف‌نظر بین مؤسسان اصلی آن وجود دارد اما مرتضی مطهری را می‌توان مغز متفکر این ایده نام گذاشت. او به جهت آنکه هم استاد دانشگاه بود و هم در فضای حوزه زیست کرده بود به‌درستی متوجه فضای جدید شکل گرفته در جامعه بود و به همین خاطر از همان اول سعی داشت در تمام کارهایی که در حسینیه در جریان است، از افرادی استفاده کند که حرف‌های تازه برای نسل جدید جامعه و ایضاً با توجه به تغییر شرایط جدید داشته باشند. حسینیه ارشاد در چند حوزه کارویژه برای خود تعیین کرده بود.

مسئله اصلی حسینیه تبلیغ و آموزش بود که مرتضی مطهری خودش درکنار محمدتقی شریعتی پدر علی شریعتی و افرادی چون محمدتقی جعفری و [آیت‌الله] مکارم شیرازی و علامه طباطبایی و هاشمی رفسنجانی و [‌آیت‌الله] سیدعلی خامنه‌ای قصد داشت در صورت‌های گوناگون از آنان استفاده کند اما چون در سال‌های اول فعالیت شرایط هنوز به جهت محیطی آماده نبود، تصمیم گرفته شد فعلاً از افرادی که وقت بیشتری برای حسینیه دارند استفاده شود. به همین خاطر محمدتقی شریعتی که در مشهد با ممنوعیت ساواک دفتر نشر حقایق- که موسسه او بود- روبه‌رو شده بود با گفت‌وگو با اعضای حسینیه پذیرفت که به آنجا برود و بعدها هم کلاً به تهران نقل‌مکان کرد. محمدتقی شریعتی ویژگی‌هایی داشت که موفقیتش در مشهد را هم شکل داده بود، ازجمله تفسیر متفاوت و به‌روز از قرآن و نهج‌البلاغه که باعث می‌شد جوانان و گرو‌ه‌های زیادی نسبت به این سخنرانی‌ها عکس‌العملی مثبت نشان دهند، درنتیجه حسینیه در بحث تبلیغ از سخنران به‌روز و باسواد در آن مقطع استفاده می‌کرد.

 

آموزش:

بحث آموزش در حسینیه ارشاد بسیار مهم بود. اعضا برای این امر به نشر کتاب روی آورده بودند و این حوزه هم در دست مرتضی مطهری بود. وی با افراد گوناگونی که توان تفسیر اجتماعی و سیاسی و فرهنگی از متن و تاریخ اسلام را داشتند برای روایت جدیدی از اسلام- که تا آن روز شنیده نشده بود، ارتباط گرفته بود تا بتوانند از طریق نشر کتاب در حوزه دینی، فضای جدیدی را باز کنند. به تعبیری قصه خودشان را بیان کنند. دقیقاً همین‌جا بود که علی شریعتی به مناسبت عید مبعث که قرار بود دو عنوان کتاب درباره پیامبر چاپ شود، مقاله‌ای را برای کتابی نوشته بود و شهید مطهری نقل کرده 5 بار این مقاله را به جهت قلم خوبی که داشته خوانده است.

 

اعزام کاروان به حج:

یکی از اهداف حسینیه برای ترویج دینداری اعزام کاروان به حج بود که در آن مقطع کار ارزشمندی به‌حساب می‌آمد اما اهالی حسینیه در سفر حج سعی می‌کردند با سایر گروه‌های مسلمان هم ارتباط بگیرند و بحث‌های حمایت از فلسطین و ارتباط با نماینده امام خمینی(ره) هم از دیگر کارهایی بود که در سفر حج اهالی حسینیه انجام می‌دادند اما هدف اصلی آنها از این سفر بیشتر ترویج همان گفتمان خود در قالب سفر حج بود که به‌نوعی گفتمان‌سازی شکل می‌گرفت.

 

برنامه ویژه برای کودکان و بانوان:

برخلاف ایده‌های مردانه که در آن مقطع وجود داشت، حسینیه از همان ابتدا نماینده خانمی به نام خانم کاتوزیان داشت که جلسات ویژه معرفتی و فکری را این فرد صورت می‌داد. در یکی از گزارش‌هایی که درباره جلسات بانوان بعد از سال 1346 وجود دارد، حضور بیش از 6 هزار نفر از بانوان در جلسات دیده می‌شود. این تعداد در دوره خود بی‌نظیر و حتی کم‌نظیر بود. از دیگر مواردی که برای ساواک هم به‌شدت عجیب بود، برنامه‌هایی برای کودکان بود که با حضور پرشور برگزار می‌شد. تعجب ساواک از حضور خانواده در حسینیه ازاین‌جهت بود که مکان حسینیه در منطقه‌ای بالاشهر بود. گمان نمی‌رفت خانواده طبقات ثروتمند در چنین جلسات مذهبی حضور پرشور و همکاری داشته باشند. شاید یکی از موارد که به‌شدت عجیب بود، تئاتری بود که در حسینیه به کمک علی شریعتی به نام ابوذر شکل گرفت. این تئاتر مخاطب پیدا کرد و باعث شد خیلی زود ساواک مانع از اجرای آن شود.

درکنار فعالیت‌های پررونقی که حسینیه داشت با نزدیک شدن به سال‌های 45 به بعد، حواشی‌ای حول فعالیت‌های این مجموعه شکل گرفت. اولین حاشیه‌ها مربوط به سخنرانی‌های فخرالدین حجازی است. او که خطیبی بسیار توانا بود و مسائل روز را برای جوانان به شیوه‌ای جدید و زیبایی بیان می‌کرد به علت آنکه لباس روحانیت نداشت از طرف برخی افراد مثل شیخ‌حسین لنکرانی و صدرالدین جزایری- که از علمای آن مقطع تهران به‌حساب می‌آمدند- موردنقد قرار گرفت. آنها او را فردی بدون سواد حوزوی معرفی کردند. درکنار این نقدها، فشارهایی به مرتضی مطهری وارد کردند تا دیگر اجازه ندهد او سخنرانی کند. عجیب‌تر اینکه حجازی از سمت ساواک هم منع شده بود اما چون فشار از دو سمت بود، بالاخره بعد از مدتی دیگر او نتوانست در حسینیه به کار خود ادامه دهد و مجبور شد کنار برود. مشابه همین نقدها بعد از سال 1346 که حجازی از حسینیه رفت و علی شریعتی تازه کار خود را شروع کرده بود با اوج‌گیری شریعتی و حضور پرشور جوانان برای سخنرانی او باز هم برای حسینیه مشکلاتی به وجود آورد. مثلاً آیت‌الله میلانی و دیگر علما معتقد بودند حسینیه با حمایت از مطالب شریعتی قصد دارد جای عمامه به سرها را بگیرند و نقدهای بسیاری ازجمله به شریعتی از دیگر منبری‌های شهر تهران وجود داشت. از طرف دیگری ساواک هم به‌شدت بر حسینیه و فعالیت‌های علی شریعتی حساس بود و چند مقطع اجازه سخنرانی به او را صادر نمی‌کرد، حتی مدتی بعد با توجه به فشارهای ساواک، شریعتی دیگر سخنرانی نمی‌کرد و فقط در مراسم حج کاروان حسینیه را کمک می‌کرد، حتی گزارش‌های زیادی که ساواک درباره حسینیه دارد بحث‌هایی ازجمله علی شریعتی در دهه 40 به‌خوبی نشان می‌دهد ساواک دقیقاً نمی‌داند در مقابل فعالیت‌های حسینیه چه باید بکند؟

ساواک از طرفی مشاهده می‌کند فعالیت حسینیه به‌نوعی علیه مارکسیست‌ها و حتی برخی روحانیون سنتی است. البته این برداشت ساواک است که از این جنبه می‌تواند استفاده کند اما در مقابل خود حسینیه کم‌کم با وجود افرادی مثل مرتضی مطهری و شریعتی و محمد بهشتی و محمدتقی جعفری و سیدعلی خامنه‌ای و دیگر افراد، دارای پتانسیلی است که می‌تواند جریان جدیدی را نمایندگی کند، همان‌طور که قبل‌تر اشاره شد اهالی حسینیه به‌دنبال ساخت قصه خودشان بودند، به همین خاطر نمی‌داند در مقابل فعالیت‌های حسینیه چه کند و در وضعیت معلقی گرفتار شده بود، اما دایره مخالفان حسینیه ارشاد را باید بیش از ساواک قلمداد کرد.

 

مخالفان حسینیه ارشاد چه گروه‌هایی بودند؟

 گروهای مسلح:گروه‌های مسلح مخالف سرسخت حسینیه ارشاد بودند. آنها معتقد بودند حسینیه ارشاد در بالاشهر تهران و محل و پاتوق تعدادی بورژوا است و این مکان منشی هم‌راستا با دربار دارد؛ چراکه دست به اقدام مسلحانه نمی‌زند، بعد در ابتدای دهه 50 و بعد از آنکه برخی افراد گروه‌های مسلح جذب حسینیه ارشاد شده بودند نفرت این گروه بیشتر هم شده بود.

روشنفکران: روشنفکران که عمدتاً در آن مقطع غیرمذهبی بودند، بعد از مدتی که پایگاه پرشور حسینیه و علاقه مردم را دیدند به‌شدت علیه حسینیه فعالیت می‌کردند. به‌طور مثال مجله فردوسی- که آن مقطع مجله روشنفکری بود- علیه شریعتی و حسینیه مطلب چاپ و فعالیت‌های حسینیه را واپس‌گرایی معرفی می‌کرد اما هیچ‌گاه توان فهم آنچه را در حسینیه شکل گرفته بود، نداشت و از طرف حسینیه هم هیچ عکس‌العملی در مقابل این دسته وجود نداشت.

برخی محافل مذهبی:همان‌طور که بیان شد فشارها به حسینیه ارشاد و ازجمله مرتضی مطهری به علت سخنرانی‌های تند علی شریعتی گسترش یافت، نه او می‌پذیرفت کمی آرام‌تر طرح بحث کند و نه روشنگری‌های مطهری برای محافل خاص مذهبی راهگشا بود. آنها شریعتی را سنّی یا لائیک قلمداد می‌کردند و همین فشارها بود که در سال 1349 باعث شد مطهری برای همیشه از فعالیت در حسینیه کنار برود اما این به معنای اختلاف با فرد شریعتی نبود؛ چراکه خود او شریعتی را به حسینیه آورده بود ولی دیگر توان تحمل فشارها از طرف محافل مذهبی را نداشت و سعی کرد با کناره‌گیری فشارها را کم کند اما تا آخرین روز همین محافل منتقد سرسخت حسینیه ارشاد بودند.

 

چگونه حسینیه ارشاد تعطیل شد؟

روایت‌های گوناگون از تعطیلی حسینیه وجود دارد اما مردمی که در سال 51 برای شرکت در یک مراسم فرهنگی به حسینیه رفتند با درهای بسته روبه‌رو شدند. براساس گزارش ساواک این مردم حدود 300 نفر بودند. بعد از آن تا سال 57 به حسینیه اجازه فعالیت داده نشد. روایتی از ساواک مبنی‌بر آنکه خود شاه دستور تعطیلی را صادر کرده، وجود دارد اما با ورود به سال 50 رژیم وقت تصور می‌کرد فعالیت حسینیه وارد فاز جدیدی شده است و حالا عمده دانشجویان و بسیاری از روشنفکران را به‌سمت خود جلب کرده و یک پایگاه دارای قدرت است. ادامه این فعالیت با ایدئولوژی پهلوی که تصور می‌کرد رو به پیشرفت پرسرعت است، مغایرت داشت، به همین جهت تصمیم گرفته شد برای همیشه مانع از فعالیت حسینیه شود.

هرچند عمر فعالیت یا تشکیلات حسینیه ارشاد تقریباً حدود 8 سال است که فقط 5 سال آن با امکانات خوبی همراه بود اما همان‌طور که بیان شد در لحظه تأسیس وضعیت کشور به‌شدت دگرگون شده بود و کمتر کسی تصور می‌کرد فعالیت‌های دینی بتواند برای جوانان و مردم جامعه جذابیتی خلق کند اما برعکس این پیش‌بینی حسینیه ارشاد در صدر محافل مهم کشور در کمتر از 5 سال قرار گرفت که از شهرهای مختلف برای حضور در این مجموعه به شهر تهران مسافرت صورت می‌گرفت و به نظر می‌رسد همان‌طور که بیان شد قصه آنها از دفاع از اسلام و ایران به علت عمق نظری و معرفتی و همگن بودن زندگی روزمره بسیار موفق عمل کرد و قطعاً یکی از مجموعه‌های بسیار اثرگذار در تاریخ معاصر ما بوده است.

/انتهای پیام/