وقتی کلیشه‌ها با لباسی نو بازمی‌گردند؛

علیه ازدواج

علیه ازدواج
برنامه‌هایی مانند عشق ابدی که با شعارهایی چون «تسهیل آشنایی سالم دختران و پسران ایرانی» به میدان آمده‌اند، در نگاه نخست گامی نو به‌سوی گفت‌وگوی صریح و هدفمند دربارۀ رابطه و ازدواج به‌نظر می‌رسند؛ اما نگاهی دقیق‌تر به ساختار این برنامه‌ها، نشان می‌دهد آنچه در عمل اتفاق می‌افتد، نه تسهیل آشنایی برابر، بلکه بازتولید همان کلیشه‌های آشنا و تبعیض‌آمیز جنسیتی است که ریشه‌ای عمیق در فرهنگ مردسالار دارند.

به گزارش «سدید»؛ پرستو صالحی اخیراً مجری برنامه‌ای جدید به نام «عشق ابدی» شده که با هدف آشنایی و همسریابی برای جوانان ایرانی طراحی شده است. این برنامه که با نام «هرچی قسمته» نیز شناخته می‌شود، تلاش دارد تا فضایی فرهنگی و هدفمند برای آشنایی دختران و پسران ایرانی فراهم کند. در این برنامه، شرکت‌کنندگان در محیطی کنترل‌شده، در گفت‌وگوهای گروهی و چالش‌های مختلف شرکت می‌کنند تا با درک عمیق‌تری از خود و دیگران، مسیر انتخاب شریک زندگی را طی کنند. صالحی قرار است کاری کند تا شرکت‌کنندگان بهتر خود و یکدیگر را بشناسند.

بازخوردهای زیادی برای تیزر این برنامه وجود داشته؛ اما آیا می‌توان به صرف نوبودنِ فرم، از محتوایی که همچنان بر پایۀ کلیشه‌های جنسیتی و نابرابری‌های ساختاری بنا شده، چشم پوشید؟!

آیا شکل‌گیری یک گفت‌وگوی واقعی ممکن است، وقتی یکی از طرفین همچنان در موقعیتِ داوری و انتخاب، و دیگری در جایگاهِ عرضه و ارزیابی قرار دارد؟!

 

1. سطحی بودن و کلیشه‌سازی در مواجهه با موضوعات پیچیده

برنامه‌هایی مثل عشق ابدی در حقیقت تنها یک نمای سطحی از روابط انسانی را نشان می‌دهند. در چنین برنامه‌هایی، تلاش برای نشان‏دادن شخصیت‌ها و انتخاب‌ها اغلب به معرفی ویژگی‌های ظاهری، پاسخ به سؤالات پیش‌پاافتاده و نمایش تعاملات کوتاه‌مدت محدود می‌شود. این انتخاب‌ها و پاسخ‌ها به‌طور طبیعی نمی‌توانند عمق و پیچیدگی‌های یک رابطۀ واقعی را در خود جای دهند. ازدواج و روابط پایدار، فراتر از بازی‌های سطحی هستند که می‌توانند در چند دقیقه تلویزیون یا در یک اپیزود محدود به نمایش گذاشته شوند. چنین برنامه‌هایی، به‌جای آنکه آگاهی، صبر و شناخت عمیق از فرد مقابل را آموزش دهند، بیشتر بر اساس ارزیابی‌های سریع، ظاهر و جذابیت‌های فوری حرکت می‌کنند.

 

2. نبود فضای مناسب برای شناخت واقعی

در تصمیم مهمی مثل ازدواج، فرآیند آشنایی به زمان، فضای مناسب و شرایط حقیقی نیاز دارد؛ اما رسانه‌ها، به‌ویژه تلویزیون، به‏ دلیل محدودیت‌های زمانی و فرمت‌های ساختاری، عملاً نمی‌توانند فضایی مناسب برای شناخت واقعی طرفین ایجاد کنند. در این برنامه‌ها، شرکت‌کنندگان بیشتر به ‏دنبال «چطور دیده‏ شدن» هستند تا «چطور شناخته ‏شدن». این وضعیت، فرصتی برای شناخت ویژگی‌های درونی و ارزش‌های واقعی افراد ایجاد نمی‏کند.

 

3. فشار رسانه‌ای و انتخاب‌های مقطعی

مجموعه‌هایی که در قالب «نمایش ازدواج» یا آشنایی پخش می‌شوند، خود به‌نوعی فشاری رسانه‌ای به افراد وارد می‌کنند. این فشار، به‌ویژه برای زنان، می‌تواند به تصمیم‌گیری‌های مقطعی، نادرست و حتی سطحی منجر شود. انتخاب‌های واقعی باید در شرایطی آزاد، بی‏‌تاثیرات بیرونی و در فضاهای واقعی زندگی صورت گیرند، نه در محیطی که تحت نظارت دوربین‌ها و با اهداف تجاری تنظیم شده است

 

وقتی ازدواج باز هم به صحنه‌ای برای بازتولید تبعیض تبدیل می‏‌شود

برنامه‌هایی مانند عشق ابدی که با شعارهایی چون «تسهیل آشنایی سالم دختران و پسران ایرانی» به میدان آمده‌اند، در نگاه نخست گامی نو به‌سوی گفت‌وگوی صریح و هدفمند دربارۀ رابطه و ازدواج به‌نظر می‌رسند؛ اما نگاهی دقیق‌تر به ساختار این برنامه‌ها، نشان می‌دهد آنچه در عمل اتفاق می‌افتد، نه تسهیل آشنایی برابر، بلکه بازتولید همان کلیشه‌های آشنا و تبعیض‌آمیز جنسیتی است که ریشه‌ای عمیق در فرهنگ مردسالار دارند. در این برنامه‌ها، نقش زن همچنان به‏عنوان موجودی منفعل، منتظر و در معرض «ارزیابی» ترسیم می‌شود. او باید خود را به‌گونه‌ای نشان دهد که مقبول نگاه مردانه قرار گیرد! نگاه مردی که همواره در جایگاه تصمیم‌گیرنده و انتخاب‌کننده نشسته است. زن، نه به‏عنوان یک انسان کامل با خواسته‌ها، معیارها و حق انتخاب مستقل، بلکه به‌سان یک «گزینه» در قفسۀ انتخاب ظاهر می‌شود.

 

زیبایی، همچنان تنها معیار سنجش

در بسیاری از موارد، ویژگی‌هایی چون زیبایی ظاهری، تناسب اندام، لطافت رفتار یا «زنانه‏بودن» در مرکز توجه قرار می‌گیرند. در مقابل، مؤلفه‌هایی چون تفکر انتقادی، بلوغ روانی، دغدغه‌های اجتماعی، و تجربۀ زیستۀ زنانه، یا کلاً نادیده گرفته شده یا به‌عنوان «ویژگی‌های حاشیه‌ای» قلمداد می‌شوند. این تاکید یک‌جانبه، نه‏تنها زن را به ابژه‌ای برای لذت بصری بدل می‌سازد، بلکه زمینه‌ساز نگاه مصرف‌گرایانه‌ای ا‌ست که عشق و انتخاب شریک زندگی را به فرآیندی بازاری و سطحی تقلیل می‌دهد.

 

یکسان‌سازی شرایط نادیده‌گرفتن نابرابری‌هاست

نکتۀ نگران‌کننده‌تر آن‌جاست که این برنامه‌ها تلاش می‌کنند موقعیت زن و مرد را یکسان نشان دهند، گویی هر دو طرف با حقوق و شرایط برابر وارد این مسیر می‌شوند. این در حالی‌ است که در بستر اجتماعی ایران، زنان همچنان با فشارهای گسترده‌ای در حوزه‌های آزادی فردی، قضاوت اجتماعی، محدودیت‌های فرهنگی و قوانین تبعیض‌آمیز مواجه‌اند. نادیده‌گرفتن این واقعیت‌ها، نوعی فریب مخاطب و تحریف واقعیت است.

 

زن منفعل، محصول یک سناریوی از پیش‌نوشته‌شده

آنچه در عمل شاهدش هستیم، صحنه‌ای ا‌ست با نقش‌هایی ازپیش‏تعیین‌شده: مردی که «می‌سنجد، می‌پرسد، انتخاب می‌کند» و زنی که «پاسخ می‌دهد، توضیح می‌دهد، ارائه می‌شود».

این ساختار، حتی بدون نیاز به دیالوگ صریح، به مخاطب القا می‌کند جایگاه طبیعی زن، در موقعیتی ثانویه و وابسته تعریف شده است. او بازیگر اصلی نیست، بلکه پاسخی ا‌ست به خواست و نگاه مرد.

وقتی زن در فرآیند آشنایی، به‌جای اینکه کنش‌گر باشد، به تماشاگر زندگی خودش تبدیل می‌شود، آموخته می‌شود که صدای خودش را نه برای خواستن، که برای تأییدشدن تنظیم کند. در این شرایط، نه‏تنها حق انتخاب واقعی از زن سلب می‌شود، بلکه خواستن برای زن به امری ناپسند یا نابجا تبدیل می‌شود.

 

بازار ازدواج، ویترین زنانه، خریدار مردانه

نگاه کالایی به زن به‌طور ظریفی در متن برنامه تنیده شده است. فرم اجرا، تاکید بر ظاهر، حتی نوع تصویربرداری و نورپردازی، همگی در راستای نمایش‏دادن زن برای جذب نگاه و جلب نظر مرد تنظیم شده‌اند. اینجا دیگر رابطه انسانی نیست؛ بلکه بازاری ا‌ست که در آن «زن خوب» زنی است که بهتر دیده می‌شود، بهتر لبخند می‌زند، بهتر می‌نشیند و بهتر پاسخ می‌دهد.

وقتی زن به‌عنوان «کالا» وارد این معادله می‌شود، ویژگی‌های انسانی‌اش عملاً بی‌ارزش می‌شوند، دغدغه‌هایش، تجربیاتش، و حتی مخالفت‌هایش، مزاحم تلقی می‌شوند. چیزی که می‌ماند، برند شخصیِ واجد گزینش برای نگاه مردانه است.

 

نتیجه چیست؟!

این نگاه، نسل جدیدی از زنان را تربیت می‌کند که ارزش خود را در تأییدگرفتن از بیرون می‌جویند! زنانی که پیش از آنکه خود را بشناسند، یاد می‌گیرند چطور مطلوب به‌نظر برسند.

در چنین بستری، صداهای زنانۀ مخالف، خاموش می‌شوند. کنش‌گری زنانه به «زیاده‌خواهی» تعبیر می‌شود، و باز هم، همان الگوی قدیمی مردسالارانه در لباسی نو بازمی‌گردد، این بار از قاب رسانه، با نورهای مهربان‌تر اما با پیامی همان‌قدر خشن و تبعیض‌آمیز.

 

رسانه، تربیت‌گر خاموش یا بازتولیدکنندۀ تبعیض؟!

رسانه، فقط یک ابزار سرگرمی نیست. رسانه ساختار ذهن را می‌سازد، هنجار را تعریف می‌کند و آنچه را «عادی» می‌دانیم، شکل می‌دهد. در دنیایی که کودکان با برنامه‌های تلویزیونی رشد می‌کنند، نوجوانان با سریال‌ها رؤیا می‌سازند و بزرگ‏سالان از گفت‌وگوهای رسانه‌ای الگو می‌گیرند، نقش رسانه چیزی فراتر از اطلاع‌رسانی یا سرگرمی است: رسانه، تربیت‌گر خاموش جامعه است.

وقتی رسانه، زن را همواره در نقش معشوقه، مادر، قربانی یا موجودی دلربا و واجد گزینش نمایش می‌دهد، این تصویر به‌تدریج در ناخودآگاه جمعی ما تثبیت می‌شود. ما دیگر نمی‌پرسیم چرا زن‌ها در این قالب‌ها محدود شده‌اند؛ بلکه یاد می‌گیریم این قالب‌ها طبیعی هستند. این همان قدرت خطرناک رسانه است: عادی‌سازی نابرابری.

برنامه‌هایی مانند «عشق ابدی» به‌ظاهر فرصتی برای آشنایی فراهم می‌کنند؛ اما درواقع در حال بازتولید همان معادلات سنتی‌اند با رنگ‏ولعابی نو، اما با همان پیام قدیمی:
زن، باید جذاب باشد، مرد، باید انتخاب کند.
زن، باید دیده شود، مرد، باید تصمیم بگیرد.

رسانه می‌تواند بستری باشد برای برهم‏زدن این نظم ناعادلانه، برای به‏تصویرکشیدن زنانی که نه به‌عنوان گزینه‌ای برای ازدواج، بلکه به‌عنوان انسان‌هایی مستقل، آگاه و صاحب انتخاب، روایت می‌شوند؛ اما زمانی که رسانه این وظیفه را رها می‌کند و صرفاً در خدمت کلیشه‌سازی و تکرار قالب‌های سنتی قرار می‌گیرد، دیگر نمی‌توان از آن انتظار ایجاد تغییر داشت.

سؤال اینجاست: آیا ما هنوز هم قرار است با پوششی نو، همان کلیشه‌های کهنه را تکرار کنیم؟! یا وقت آن رسیده که رسانه، به‏جای ویترین نمایشِ استانداردهای مردسالار، به فضایی برای گفت‌وگوی واقعی و انسانی بدل شود یا همچنان قرار است به اسم سرگرمی، همان پیام‌های خطرناک را با زبانی لطیف‌تر تکرار کنیم؟!

شاید وقت آن رسیده باشد که از خود بپرسیم: آیا این نمایش‌ها واقعاً به نفع زنان است یا فقط نام‌ نوینی‌ است بر همان قضاوت‌های دیرینه؟!

/انتهای پیام/