مینکوف می‌گوید زبان و فرهنگ با خودشان زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر را حمل می‌کنند و همه جهان را می‌توان در ادبیات پیدا کرد.
به گزارش «سدید»؛ کتاب «پس از کمونیسم» مجموعه‌ای از داستان‌های نویسندگان امروز بلغارستان است که به‌تازگی توسط نشر هیرمند و با انتخاب و ترجمه فرید قدمی منتشر شده است. این کتاب دربرگیرنده داستان‌هایی از الک پوپوف، زدراوکا اوتیموا، ولینا مینکوف و نویسندگان دیگر است. ولینا مینکوف از چهره‌های شاخص ادبیات داستانی بلغارستان است که در پاریس زندگی می‌کند و تازه‌ترین اثرش به زبان فرانسه در پاریس منتشر شده است: «رهبر بزرگ باید به دیدارمان بیاید» که درباره تجربیات او از زندگی در کره شمالی نوشته شده است. او در دانشگاه یوسی‌ال‌ایِ امریکا ادبیات انگلیسی خوانده است و در دانشگاه آمستردام نیز در رشته مطالعات اروپایی تحصیل کرده است.

کتاب «پس از کمونیسم»، مجموعه داستان‌هایی از نویسندگان بلغار، به‌تازگی در ایران منتشر شده است که با استقبال خوب مخاطبان ایرانی روبه‌رو شد. شما از جمله نویسندگانی هستید که آثارشان در این کتاب ترجمه شده. درباره این کتاب چه فکر می‌کنید؟ آیا این کتاب می‌تواند روح ادبیات معاصر بلغارستان را نشان دهد؟

برای من و مطمئناً برای دیگر نویسندگان بلغاری که آثارشان در این کتاب آمده باعث افتخار است که با ترجمه فرید قدمی به مخاطبان ایرانی معرفی شده‌ایم. گزیده‌ای که او انتخاب کرده درخشان است و من خیلی خوشحالم که نام و داستان‌هایم همراه نویسندگانی خوب به کلمات زیبای فارسی درآمده است

برای من و مطمئناً برای دیگر نویسندگان بلغاری که آثارشان در این کتاب آمده باعث افتخار است که با ترجمه فرید قدمی به مخاطبان ایرانی معرفی شده‌ایم. گزیده‌ای که او انتخاب کرده درخشان است و من خیلی خوشحالم که نام و داستان‌هایم همراه نویسندگانی خوب به کلمات زیبای فارسی درآمده است. اغلب نویسندگان این کتاب را از نزدیک می‌شناسم و خیلی‌هاشان از دوستان نزدیک من‌ هستند. فرید در دوران اقامت ادبی‌اش در بلغارستان همه ما را کنار هم جمع کرد و تقریباً این کتاب به‌شکلی زنده شکل گرفت.

بله کتاب «پس از کمونیسم» یک بازنمایی عالی از ادبیات معاصر بلغارستان است، که چند نسل از نویسندگان زنده را گردهم آورده، که بعضی‌هایشان مثل من خارج از بلغارستان زندگی می‌کنند اما همه‌مان در یک چیز مشترکیم و آن این‌که همه‌مان بخشی از فضای پساکمونیسمِ بلغارستان هستیم، همان‌طور که عنوان کتاب به این مسأله اشاره دارد: «پس از کمونیسم»، که این نام از داستانی از بیسترا ولیچکوا گرفته شده، که دوست خوب من و نویسنده‌ای عالی است، ما نماینده نسلی هستیم که در دوران پس از کمونیسم رشد کرد.

شما یکی از شخصیت‌های رمانی نیز هستید که به‌تازگی در ایران منتشر شده، رمانی از «فرید قدمی» به‌نام «کمون مردگان یا مرثیه‌ای برای پیراهن خونی سوفیا». این رمان را خوانده‌اید؟ نظرتان درباره آن و تصویر بلغارستان در این رمان چیست؟

من فقط بخش‌هایی از این رمان را خوانده‌ام، اما من و فرید ماه‌ها درباره این رمان و جزئیاتش بحث کرده‌ایم. این رمان نمونه‌ای عالی از حاصل تخیل او است. درک او از بلغارستان حیرت‌آور است. عشق او به این کشور و تاریخ‌اش، همچنان که عشق‌اش به ما نویسندگان بلغاری، انگار که در این رمان یک شبکه جادویی محض آفریده. بی‌صبرانه منتظرم که متن کامل رمان را بخوانم. برای نویسنده‌ای همچون فرید قدمی که تمام ذرات وجودش با ادبیات می‌تپد زمان و فضا محدودیت نیستند. بلکه عرصه‌هایی‌اند که می‌توانیم در آن‌ها آزادانه با هم پرسه بزنیم.

به‌عنوان نویسنده‌ای بلغاری که در پاریس زندگی می‌کند و در کشورهای مختلفی از جمله امریکا نیز تحصیل و زندگی کرده است، درباره تأثیر این خارجی بودن و همچنین زبان، فرهنگ و ادبیات خارجی بر نوشتار یک نویسنده چیست؟

خارجی‌بودن همیشه مرا مفتون کرده است. چه به کشوری خارجی سفر کنم چه در آن زندگی کنم، این در خارج از زادگاهت بودن همیشه روی نوشتار من تأثیر داشته است؛ و مساله زبان هم هست. دریایی از فرهنگ پشت حجاب یک زبان خارجی نهفته است؛ و باز همین زبان است که اگر به اشتراک گذاشته شود ساختن فرهنگ را ممکن می‌کند. اگر ما بتوانیم زبانی مشترک پیدا کنیم، به قوی‌ترین فرمِ باهم‌بودن می‌رسیم. شاید به همین خاطر است که من ایمانی این‌چنین به نوشتار و ترجمه ادبی دارم. زبان و فرهنگ با خودشان زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر را حمل می‌کنند، در نقطه‌ای همه‌چیز طوری درهم‌تنیده می‌شود که همه جهان می‌تواند احساس کند خانه‌اش در فرهنگ است و همه جهان را می‌توان در ادبیات پیدا کرد. تجربه زندگی‌ام در کشورهای مختلف خارجی چیزهای زیادی به من داده است، که امیدوارم بتوانم دست‌کم بخشی از آن را در کارهایم بیاورم و به اشتراک بگذارم.

تجربه‌تان به‌عنوان یک نویسنده در دوران کرونا چگونه بوده است؟

من در پاریس زندانی بودم و تجربه بسیار پیچیده‌ای را از سر گذراندم. موقعیتی بی‌مانند، بسیار مشکل، اما همچنان الهام‌بخش. در فضایی محصور، خیلی نوشتم و از پنجره به بیرون نگاه می‌کردم. پشت‌بام‌ها تغییر نکرده بود، هنوز همان دریای فلزی متلاطم و ساکت بود، با دودکش‌های سفالی که مثل گروهی از دریانوردان شناور بودند روی دکل‌ها. اما در طول قرنطینه آن‌ها در سکوتی گوش‌خراش شناور بودند. قبل از آن‌که قرنطینه اعلام شود، غوغای خیابان‌ها تا بالا می‌آمد، صدای ترافیک، وزوز اسکوترها و صدای اتوبوس‌ها، صدای جمعیت درتکاپویی که می‌آمیخت با خش‌خش مدامی که از ساختمان‌ها می‌خزید تو. پنجره بیرونی خانه من پناهگاهی بود، وقتی به این پنجره می‌رسیدم انگار می‌توانستم «جشن بی‌کران» را ترک کنم وقتی این پنجره را حس می‌کردم و هنوز این پنجره آن‌جا بود، چراکه همیشه می‌توانستم به آن بپیوندم. از پناهگاهم، می‌توانستم شهر را بو بکشم، عطرش را که می‌پیچید و از تراس کافه‌ها در پیاده‌رو می‌آمد بالا تا بام‌ها و ساعت را دقیق‌تر از ساعت مچی من نشان می‌داد. بوی قهوه، باگت تازه، و کروسان که از نانوایی ها و بوی استیک، سالاد و پنیر که از رستوران‌ها و بوی سیگار و همه شب عطر فرانسوی می آمد.

اولین بار که ایران را به‌لحاظ بصری حس کردم در فیلمی از آنیس واردا بود، «لذت عشق در ایران». بسیار دلربا. فیلم کمتر از پنج دقیقه است اما تأثیر زیادی روی من گذاشت. امیدوارم فرصتش پیش بیاید که به دل ادبیات و هنر ایران شیرجه بزنم

سروصداها و بوها حالا رفته‌اند. فقط سکوت از خیابان می‌آید، پوشیده در چشم‌اندازهایی که تا دوردست‌ها دیده می‌شوند. دریای فلزی در حالتی نیمه‌قرنطینه معلق بود، ساعت مچی‌ام زیر به‌هم‌ریختگی قفسه کتاب‌ها ناپدید شد، درحالی‌که انگار زمان خودش خاموش شده بود. عصرها وقتی خورشید غروب می‌کند برای مدت کوتاهی می‌بینم که آسمان سبز می‌شود. نگاهم را از بام‌ها پایین می‌آورم. از دور پنجره‌ها انگار چهل‌تکه‌دوزیِ متحرک زنده و رنگارنگی از دستگاه‌های تلویزیون است که هر کدام‌شان کانال متفاوتی را پخش می‌کند. پاریسی‌ها همه اوقات را در خانه می‌ماندند، در کار آشپزی و نواختن موسیقی و حرف‌زدن با تلفن. حضور آن‌ها سکوت را گرم می‌کرد و من آرام می‌گرفتم. نفس عمیقی می‌کشیدم و جمله ویکتور هوگو را به یاد می‌آوردم: «تنفس هوای پاریس روح را آرام می‌کند.» و واقعاً همین‌طور بود. ما دوباره به خیابان برگشتیم و سکوت را فراری دادیم. پاریس از سنگ ساخته شده، هر اتفاقی که بیفتد همیشه همان‌جا خواهد بود، مثل همیشه زیبا در انتظار ما. ما همه خوشحالیم که دوباره پیدایش کرده‌ایم.

با هنر و ادبیات ایران چقدر آشنایی دارید؟

قبل از دیدن فرید قدمی و شنیدن داستان‌هایش و خواندن کارهایش هیچ‌چیزی از ایران نمی‌دانستم. اما حالا می‌خواهم همه‌چیز را بدانم. یادم می‌آید اولین بار که ایران را به‌لحاظ بصری حس کردم در فیلمی از آنیس واردا بود، «لذت عشق در ایران». بسیار دلربا. فیلم کمتر از پنج دقیقه است اما تأثیر زیادی روی من گذاشت. امیدوارم فرصتش پیش بیاید که به دل ادبیات و هنر ایران شیرجه بزنم، خیلی زود. فکر می‌کنم هنر و ادبیات ایران دریایی گرم و فریبنده است که باید کشفش کنم.

انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha