بازیگران، شعرا و نویسنده‌ها از خاطرات پیاده‌روی اربعین می‌گویند؛
مهم‌ترین مساله دین ما این است که ما معرفت داشته باشیم به اهل‌بیت و شناخت‌مان از اهل بیت زیاد شود و بدانیم برای چه به اربعین می‌رویم؟
به گزارش «سدید»؛ عمود‌ها را یکی‌یکی جلو می‌رویم و فکر می‌کنیم به همه مصائبی که حسین (ع) در این سرزمین متحمل شده است. برای ما حضور در این سرزمین و پیاده‌روی به‌سمت حسین (ع) خودش یعنی رستگارشدن. عمود‌ها را رد می‌کنیم و تا زمانی که نگاه‌مان به ضریح طلایی‌اش روشن شود و همان وقت است که روی پا می‌نشینی و اشک امان نمی‌دهد تا بیشتر بگوییم و همین اشک‌ها خودش گویای حال‌مان است. حالا امسال به‌خاطر شرایط پیچیده وجود کرونا در کشور نتوانستیم به پیاده‌روی اربعین برسیم و حسرتش بر دل مانده است و حالا با یاد آن روز‌ها خودمان را حفظ می‌کنیم تا بتوانیم هرچه زودتر در این مسیر پر از عشق قرار بگیریم. ما نسلی هستیم که هم نبودن پیاده‌روی اربعین را درک کردیم هم بودنش را و حالا هم دوباره با این شرایط اجباری محروم شدیم. در این پرونده، به‌سراغ اهالی فرهنگ و هنر رفتیم تا برایمان از روز‌ها و خاطراتی بگویند که در راهپیمایی مسیر حسین (ع) داشتند.

این‌بار نوبت دست‌های ماست/ افشین علا، شاعر
کرونا نه‌تن‌ها ما را از درک توفیق اربعین محروم نکرد، که فاصله میان قلب‌هایمان را با کربلای معلی هم از میان برداشت! مگر تنها راه اثبات حسینی‌بودن‌مان این است که پای پرآبله‌مان را به بین‌الحرمین برسانیم تا در حضور و امام و علمدار امام‌مان شهادت دهند که به عشق زیارت‌شان تمام راه را پیاده آمده‌ایم؟! نه، این‌بار نوبت دست‌های ماست! این‌بار دست‌های ما هستند که باید از راه دور در محضر سالار شهیدان و اهل‌بیت و یارانش شهادت دهند که حسینی هستیم. چگونه؟ با شتافتن به‌سوی مردم گرفتار و بی‌نوایی که کمرشان زیر بار تامین معیشت خم شده و کرونا نیز بر سنگینی این بار افزوده است. مشقت کشیدن و ریاضت عاشقانه، فقط به پیمودن راه دراز بادیه‌ها نیست. از سهم خود گذشتن و ایثار مال ناچیز و بضاعت اندک‌مان برای کسانی که از ما گرفتارترند، کم از پیاده‌روی اربعین ندارد.
 
خداوند نیز این توفیق را به هرکسی عنایت نمی‌کند. تنها دست‌هایی مشمول این سعادت الهی می‌شوند که لیاقت اتصال به آن ضریح شش‌گوشه را داشته باشند. امسال دست‌های عاشقان اباعبدالله پلی خواهند شد برای آنکه صاحبان آن دست‌ها را نه به حرم، که به روح امام‌حسین (ع) متصل کنند. کافی است فریاد‌های خاموش بی‌شمار هموطن محروم‌مان را به گوش جان بشنویم که ناله‌های غریبانه و بی‌صدایشان ترجمان فصیحی از هل من ناصر ینصرنی حسین (ع) است.

بیاییم اربعین امسال را با هموارکردن دشواری طی مسیر صعب‌العبور ایثار مال بر خود، به باشکوه‌ترین و حسینی‌ترین اربعین عمرمان تبدیل کنیم.

به وقت اربعین بودن/ فاطمه افشاریان، شاعر
از فاطمه افشاریان، شاعر وقتی درباره اربعین امسال می‌پرسم همه حرف‌هایش پر از حسرت می‌شود و می‌گوید: «سخت است نداشتن پیاده‌روی اربعین که برایمان همیشه پر از خاطره دوست‌داشتنی است. از مسیر پیاده‌روی و عراقی‌هایی که میزبانی را با همه مشکلات‌شان انجام می‌دهند و با هر چیزی که از دست‌شان برآید و در خانه‌هایشان داشته باشند، به استقبال‌مان می‌آیند و همه این‌ها ما را در راهی می‌برد که مسیر سختی است، اما دوستش داریم. به بهانه امسال که محروم شدیم از این فیض عظیم شعری را گفتم که بسیار دوستش دارم و حال‌وروزمان را نشان می‌دهد.

پس از یک‌سال در فکر و خیال اربعین بودن
چو مرغی در قفس مانده چگونه بیش از این بودن؟
برای من که عمری را دچار این حرم بودم
چه حسی بهتر از حس کنار زائرین بودن
من عادت کرده بودم که در آغوش حرم باشم
مبادا اربعین ما را غم خانه‌نشین بودن ...
ببین دلشوره‌هایم را، پرام از حس جاماندن
صبوری تا کجا؟ تا کی در اندوهی چنین بودن؟
مُحرَم بین هیئت‌ها تمام خواهشم این بود:
میان موج مشایه به وقت اربعین بودن ...

پاییز اومده پی نامردی/ حسام‌الدین رایگانی، نویسنده
یه نفس صداداری کشید و توی چشمام نگاه کرد و خیلی جدی گفت: «ما که قسمت نشده بریم. یعنی فیلم و عکس زیاد دیدیم، ولی شما‌هایی که رفتید، یه‌جوری تعریف می‌کنید که آدم حسودیش میشه!... چی داره مگه اونجا...؟!»
حالا بماند که اون‌موقع، یه اتفاقاتی توی گلوم افتاد که باعث شد هیچی نگم، اما بعدش که فکر کردم، دیدم جواب سوال آخرش، فقط یه سواله: «چی داره مگه جایی غیر از اونجا...؟!»

یه روز امیرحسین ازم پرسید: «کدوم برهه از زندگیت از خوشی لبریز بودی؟ که هنوزم بهش فکر می‌کنی می‌بینی توی اون برهه حالت از همیشه بهتر بوده؟» اولین جواب که اومد توی ذهنم، همون آخرین جواب بود. هرچی می‌خواستم برهه بهتری پیدا کنم، نشد که نشد...

«کی لبریز از خوشی بودم بیشتر از اونجا...؟!»
درطول سال می‌جنگیدیم تا برسیم به اربعین. می‌کشوندیم خودمونو. هرجوری بود می‌رسوندیم خودمونو. امید نفس کشیدن توی مشایه، به وقت روزای سخت نگه می‌داشت آدمو... شوق چشیدن طعم «حب‌الحسین، یجمعنا» توی طریق، به وقت تلخ‌کامی‌ها نگه می‌داشت آدمو... قدر ندونستیم حتما. فکر کردیم هرسال اربعین به‌راهه و کی بهتر از ما برای دعوت شدن...؟!

این روزا دارم خودمو سرگرم هرکاری می‌کنم، که این حرف مثل پتک توی سرم نخوره که امسال چه نعمتی رو از دست دادیم؛ که به این فکر نکنم تا سال بعد کی زنده‌ست و کی مرده؛ که فقط زمان بگذره و تلخی این روزگار بگذره و...
پاییز، بدجوری اومده پی نامردی.

لطفا ما را پیدا کنید/ نفیسه‌سادات موسوی، شاعر
در ویکی‌پدیا که به دنبال «اربعین» بگردیم، نوشته: اربعین در لغت به معنی چهلم است و در اصطلاح اسلامی، به بیستم صفر ۶۱ هجری‌قمری، چهلمین روز بعد از شهادت امام سوم شیعیان گفته می‌شود. اما ما وقتی از اربعین و دلتنگی برای آن سخن می‌گوییم منظورمان سفر است؛ البته نه سفری از جنس سفر‌های مرسوم. سفری از ناخودآگاه به خودآگاه، سفری در تاریخ، سفری در جست‌وجوی یافتن پاسخ سوال‌هایی که سال‌هاست با ما همراهند و هر محرم و صفر مثل زخم تازه سر باز می‌کنند و بعد از دوماه بدون پاسخ رویه می‌بندند، سفری از سرگشتگی به سرپناه، از بیراهه به مسیر، از ظلمت به نور. اربعین برای آنان که تجربه‌اش کرده‌اند، خودِخود زندگی است. درست مثل افکاری که به‌یک‌باره به ذهن آدم هجوم می‌آورد و وقتی به‌خود می‌آییم طول می‌کشد تا بفهمیم مرز دنیای حقیقی و دنیای خیال‌مان را؛ پر است از تغییر صحنه، بدون اعلان قبلی، طوری که گاهی چنددقیقه‌ای طول می‌کشد تا متوجه شویم کجا ایستاده‌ایم، اما این تغییر صحنه‌ها هرقدر هم ضرباهنگ تندی می‌گیرد، برای‌مان آزاردهنده نیست، شبیه خودِخود زندگی!

اربعین فقط هم در سفر خلاصه نمی‌شود. اربعین قصه دلدادگی آدم‌هاست و به تعداد آدم‌ها این قصه‌ها متفاوت است. قصه آن‌ها که همان‌قدری که شوق رفتن دارند پر از دلیل عقلی‌اند برای نرفتن، دلیل عقلی برای «در این زمان» نرفتن و برای «با این شرایط» نرفتن. قصه آن‌ها که از در خانه که راه می‌افتند تا قبل از اینکه پایشان به خاک عراق برسد، این سفر را از توان خویش فراتر می‌بینند و چندمرتبه عزم برگشتن می‌کنند؛ و قصه آن‌ها که معجزه را باور دارند، اما گمان می‌کنند آخرین معجزاتی که بشر به خود دیده برای ۱۴۰۰‌سال پیش است.

اربعین ازجمله خاص‌ترین و ناب‌ترین و منحصربه‌فردترین اتفاقات زندگی یک مسافر است. پر است از تجربیاتی که بار‌ها در بیدار-خوابی داشته‌ایم؛ چنان ملموس که نمی‌توانیم خواب بپنداریم‌شان و چنان خاص که نمی‌توانیم برای کسی تعریف کنیم و مطمئن باشیم آنچه را که دیده‌ایم و حس کرده‌ایم باور کنند.
تقلایی عجیب که درنهایت تنها چاره‌اش می‌شود شال و کلاه کردن و دل به جاده زدن برای رفتن و رسیدن به جواب‌هایی که بی‌قرارمان کرده‌اند. مسیری که اگر دل‌دل کنیم و زمانش را از دست بدهیم، برای جبرانش باید دست‌کم یک‌سال صبر کنیم و خدا می‌داند در این یک‌سال چه بر ما خواهد گذشت و آیا سال بعد هم دعوت‌نامه‌اش به دست‌مان می‌رسد یا نه. این را اربعین‌رفته‌ها خوب می‌دانند؛ از بس که جامانده گذرنامه در دست دیده‌اند و زائر دقیقه‌نودی، زائر دقیقه‌نودی‌ای که تا رد شدن از مرز خودش هم متوجه نمی‌شود چطور همه گره‌هایش پشت‌هم باز شد و کارهایش پیش رفت و حالا افتاده میان خیل زائرانی که سینه‌ای مالامال از «لبیک یا حسین» دارند.

هرسال با اینکه دلتنگی از اولین روز بعد بازگشت از سفر اربعین به گلویمان چنگ می‌انداخت، اما دلهره‌ها از اول محرم شروع می‌شد. دغدغه گذرنامه و روادید و مرخصی و دعوت. لحظه‌شماری برای اینکه اسم‌مان وارد فهرست زائران اربعین شود؛ زائران سفر بابی انت و امی و اهلی و مالی.

امسال، اما این دلهره چند‌ماهی می‌شد که سایه سنگینش بر شانه‌هایمان بود و عاقبت هم شد آنچه نباید می‌شد: ویروس کرونا مرز‌های منتهی به جاده بهشتی مشایه را به روی‌مان بست و ما، همه ما، ماندیم جامانده و وامانده و درمانده....

هرسال دست هم را می‌گرفتیم که جامانده بین‌مان نباشد و امسال شانه هم را می‌فشاریم از این رنج و حسرت مشترک.
هرچند امید پررنگی در دل‌هایمان هست که با نابودی کامل این ویروس منحوس، سال آینده بار دیگر هم‌پای هم، پا در این خاک-راه آسمانی خواهیم گذاشت، اما امسال‌مان را چه کنیم؟ ما گمشدگانی که یک‌سال به امید این سفر بودیم که پیدایمان کنند، امسال را چگونه پشت‌سر بگذاریم؟

این رنج بی‌حساب/ وجیهه سامانی، نویسنده
هرسال این روز‌ها جامانده‌های اربعین، جرعه‌جرعه حسرت می‌نوشیدند و دل‌هایشان هم‌قدم با دوستان مجازی و حقیقی، در مسیر اربعین پر می‌کشید.

امسال، اما این رنج بی‌حساب و درد فراق، سخت‌تر و نفسگیرتر از همیشه شده است. انگار غربت و محرومیت دسته‌جمعی و فراگیر، عمق و تلخی ماجرا را نمایان‌تر و سخت‌تر کرده است.

شاید، چون دیگر نمی‌توانیم جا ماندن‌مان را پای «طلبیده نشدن» و «قسمت» و «دعوت» فردی بگذاریم و دل‌خوش به دفعه بعد باشیم. شاید، چون به این باور رسیده‌ایم که وقتی در به روی همه بسته شده، این دیگر عین بلا و ابتلاست.
انگار همه روز‌ها و هفته‌های گذشته، گیج و مست و خمار بوده‌ایم. انگار فکر می‌کردیم خواب می‌بینیم؛ کابوسی تلخ و عجیب؛ و حالا انگار این اربعین؛ بعد از همه روز‌های سخت گذشته، بعد از دست دادن بی‌شمار عزیزان، محروم‌شدن از زیارت مشهد و نجف و کربلا، بعد از تعطیلی حج و دیدن مسجدالحرامی عجیب خلوت، شب‌های قدری غریب، و محرمی سخت و جانکاه تازه با یک سیلی سخت از جا پریده‌ایم و واقعیت عریان جهان، پیش چشمان همه‌مان به تصویر کشیده شده است:
ما گرفتار ابتلا شده‌ایم؛ ابتلایی سخت... ابتلایی تلخ... ابتلایی آخرالزمانی...

ابتلایی که قبل‌تر‌ها فقط در کتاب‌ها و روایت‌ها می‌خواندیم. ابتلایی که باورش داشتیم، اما به یقینش نرسیده بودیم و از خودمان و روزگارمان دور می‌دیدیمش؛ و همین است که این روزها، بیشتر از همیشه این ایام، خرد و خراب و خسته‌ایم. چون حالا وسط این معرکه نشسته‌ایم و داریم سخت‌ترین امتحانات ممکن را از سر می‌گذرانیم.

فقط کاش این‌بار واقعا بیدار شده باشیم. کاش واقعا فهمیده باشیم که کجای تاریخ، کجای جهان و میان چه سیل بلاخیزی قرار داریم. سیلی بعدی روزگار، شاید سهمگین‌تر و سخت‌تر از این حرف‌ها باشد.

امام جعفرصادق (ع) فرمودند: «پس وقتی عذاب بر بنی‌اسرائیل طولانی شد، به پیشگاه خدا ۴۰ صباح ضجه و گریه کردند، تا اینکه خداوند به موسی و هارون وحی فرمود که آن‌ها را از شر فرعون نجات دهند. پس به این ترتیب ۱۷۰ سال از عذاب مقدر بر ایشان کم شد.» سپس امام فرمودند: «هکذا اَنتم لَو فَعَلتم لَفَرَّجَ اللّهُ عنّا، فاَمّا اذ لم تکونوا فَاِنَّ الاَمرَ یَنتَهی الی مُنتَهاهُ.» وضع شما نیز همین‌طور است. اگر چنین کنید خداوند فرج ما را می‌رساند. ولی اگر چنین نکنید، امر (فرج) به آخرین حد خود خواهد رسید. بحار، ج۵۲، ص. ۱۳۱، ح. ۳۴

معرفت شناخت اربعین/ شایان مصلح، فوتبالیست و شاعر
از قدیم گفته‌اند شکر نعمت، نعمتت افزون کند، کفر نعمت، از کفت بیرون کند. ما باید به خودمان مراجعه کنیم ببینیم چه اتفاقی افتاده است؟ معتقدم برای تمام اتفاقات دنیایی، علل دنیایی وجود دارد. مثلا اگر پدر و مادری فرزندشان معلول به دنیا می‌آید، نباید علت این مساله را در عدالت نداشتن خداوند بررسی کنیم باید علت دنیایی‌اش را بررسی کرد.

اینکه امروز راه کربلا به اسم کرونا بسته شده، این بیماری نمی‌تواند علت بسته شدن راه کربلا باشد باید به این برسیم که ما چه کاری انجام دادیم؟ سال‌های گذشته چه کاری انجام دادیم که روزی امسال این پیاده‌روی از ما گرفته شد؟‌
نمی‌خواهم یک‌سری حرف‌ها را باز کنم، اما باید بررسی کنیم که چه اتفاقاتی افتاده است. من می‌دیدیم که برخی‌ها برای تفریح می‌رفتند. البته بار‌ها گفته‌ام که خوب است که آدم‌ها از اقصی‌نقاط دنیا به صورت توریستی بیایند و این مراسم را ببینند که قطعا این هم ثواب دارد. اما آن‌هایی که معتقدند و پای کار این داستان هستند باید یک فرقی با توریست‌های اربعین داشته باشند.

ما در روایت‌هایمان داریم که حتی در کربلا گوشت نخورید و سیر نباشید، اما کدام‌مان این مساله را رعایت کردیم؟ ما حرمت نگه نداشتیم و همین مساله باعث شد تا راهپیمایی اربعین روزی ما نباشد. چند وقت پیش یک ویدئویی دیدم که برای سال ۲۰۰۷ بود و یک‌سری زائر داشتند پیاده از جنوب بغداد به سمت کربلا می‌رفتند. آن منطقه وهابی‌نشین است و خیلی از زائران اباعبدالله را می‌کشند. با اینکه این اتفاق بود باز هم مردم از همان مسیر به سمت کربلا می‌رفتند.
شنیدیم که در زمان متوکل، دست قطع می‌کردند، اما می‌رفتند. این مسیر نوری است که هیچ وقت خاموش نمی‌شود. باید ببینیم ما چه کاری انجام دادیم که خدا این نعمت را از ما گرفته است؟ بعد از درک این مساله باید به این موضوع برسیم که اعتقادات‌مان را مفت نفروشیم. امیدوارم به خودمان بیاییم و مساله زیارت اربعین را این‌بار با معرفت درک کنیم.

مهم‌ترین مساله دین ما این است که ما معرفت داشته باشیم به اهل‌بیت و شناخت‌مان از اهل بیت زیاد شود و بدانیم برای چه به اربعین می‌رویم؟

خیلی دلتنگ سال‌های قبل هستم که به این زیارت می‌رفتیم، خیلی زیاد. هر چقدر از این حجم دلتنگی بگویم کم است. معتقدم چیزی که باعث شده است سیدالشهدا پیاده‌روی اربعین امسال را از ما بگیرد، کرونا نیست بلکه اعمال خود ماست.

سفر حرام/ رضا یزدانی، شاعر
اولین‌باری که می‌خواستم برای زیارت اربعین به کربلا بروم، گذرنامه نداشتم. یک سال از موعد اعزام به خدمتم گذشته بود و خودم را به نظام‌وظیفه معرفی نکرده بودم. سرباز غایب حساب می‌شدم و بی‌گذرنامه. وقتی شنیدم شهرستان ادب دارد برای اولین‌بار کاروان شاعران و نویسندگان برای پیاده‌روی اربعین راه می‌اندازد، دلم هری ریخت. تا آن سال کربلا نرفته بودم و دوست داشتم این‌بار که بچه‌های شاعر دارند می‌روند، با آن‌ها باشم.
به وحیدزاده پیام دادم که می‌خواهم با شما بیایم، اما گذرنامه ندارم و تصمیم گرفتم با گذرنامه برادرم بیایم. گفت: از گذرنامه برادرت عکس بگیر ببینم. فرستادم و گفت: «حاجی! گرفتی مارو؟ اینکه هیچ شباهتی به تو نداره. لب مرز بهت گیر می‌دن.»

بهش گفتم: «اشکال نداره. من می‌خوام با همین پاسپورت بیام.»
- داداش داری کار غیرقانونی می‌کنی، در حد بین‌المللی! مگه استادیومه؟ داری با پاسپورت یه نفر دیگه میری تو یه کشور دیگه. من جای رئیس‌جمهور اون کشور بودم شخصا باهات برخورد می‌کردم. نهایتش می‌شه یه کاری کرد. ما اسمت‌رو از مانیفست خودمون خارج می‌کنیم. تو خودت برو برا خودت ویزا بگیر. تا مرز هم با هم میریم. بعد مرز ولت می‌کنیم به امون خدا. تونستی رد شی که خداروشکر. ما اونور مرز یه ربع منتظرت می‌مونیم که به ما ملحق شی. اگر هم نتونستی رد شی، دستگیرت کردند، زندانیت کردند، بردنت ابوغریب، هر اتفاقی افتاد، ساعت از یک ربع گذشت، ما راه می‌افتیم می‌ریم. کاری هم با سرنوشت و عاقبتت نداریم. خوبه؟

یعنی تنها کاری که برات می‌تونم بکنم اینه که حق یه بدبختی‌رو ضایع کنم، یه صندلی خرجت کنم....
بهش گفتم: خیلی هم خوبه. اصلا شما همه؛ من و اباالفضل (ع).

از ابتدای سفر ملغمه‌ای بودم از بیم و امید. از یک طرف می‌دانستم هیچ اختیاری در این راه ندارم و از طرف دیگر نگران بودم که نکند مرا نطلبند. جنون است دیگر. هربار به شکل تازه‌ای خودش را نشان می‌دهد وگرنه آدمِ عاقل این همه راه نمی‌کوبد تا مرز برود که شاید راهش بدهند و شاید ندهند. کف اتوبوس خوابیده بودم که با صدای یکی از بچه‌ها بیدار شدم. به مرز رسیده بودیم و ساعت حدود پنج صبح بود. هنوز آفتاب نزده بود. ناگهان سربازی وارد ماشین شد و یکی‌یکی گذرنامه‌ها را بررسی کرد. اول صبحی با دقت به چهره‌ها و عکس‌های گذرنامه نگاه می‌کرد تا نکند کسی با گذرنامه دیگری آمده باشد. با خودم گفتم کار تمام است.
 
همین‌جا باید غزل خداحافظی را بخوانم و به قم برگردم. سرباز داشت یکی‌یکی صندلی‌ها را می‌آمد عقب. جای من آخرین صندلی بود، اما چون خوابیدن سخت بود، شب کف اتوبوس چفیه انداختم و خوابیدم. دیگر حال نداشتم روی صندلی بنشینم. همان‌جا و درست آخر ماشین چهارزانو نشستم. سرباز گذرنامه همه را دید. همین که به جواد میرصفی که در صندلی آخر نشسته بود، رسید، برگشت. واقعا برگشت. داشتم بهش نگاه می‌کردم که شاید دوباره بیاید و دو گذرنامه آخر را ببیند. اما از پله‌های اتوبوس هم پایین رفت. مثل مادری که فرزند گمشده‌اش را پیدا کرده باشد، از خوشحالی می‌خواستم گریه کنم. همانجا بود که فهمیدم رد می‌شوم. اینکه سربازی بیاید و یکی‌یکی گذرنامه‌ها را ببیند و از دیدن گذرنامه من منصرف شود، چیزی جز نشانه برای من نیست؛ نشانه‌ای از طرف ابالفضل (ع).
 
بعد از آن هم ۶ تا گیت را یکی‌یکی پشت‌سر هم گذاشتیم تا به خاک عراق رسیدیم. هیچ ماموری حتی شک هم نکرد. به محسن نورپور که با گذرنامه خودش آمده بود، گیر دادند که عکست با خودت فرق دارد. با اینکه خودش بود، اما به من هیچ‌کس گیر نداد. «وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا» را داشتم با چشم‌هایم می‌دیدم. در یکی از گیت‌ها طلبه معممی که یک کاروان دانشجوی خواهر با خودش برای زیارت اربعین آورده بود، از لابه‌لای حرف‌ها و شوخی‌های ما فهمید که با گذرنامه کس دیگری دارم از مرز رد می‌شوم، گفت: «سفر شما سفر غیرقانونیه. پس حرامه. فلذا باید در سفر حرام نمازت رو کامل بخونی.»

شاید درست می‌گفت. شاید نمازم را باید کامل می‌خواندم. شاید سفرم حرام بود. شاید اگر عوامانه بخواهم جواب آن طلبه شریعتمدار را بدهم، بگویم: «من برای حسین سفر حرام هم می‌رم.»
*
امسال که گذرنامه دارم، امسال که سفرم حرام نیست، امسال که نمازم شکسته است، دلم شکسته است که قرار نیست چفیه عربی‌ام را که از نجف خریدم، روی گردنم بیندازم و کوله به دوش راهی تو شوم؛ راهی میهمانیِ موکب‌ها و جاده‌ها، راهیِ «هلابیکم یا زوار»، راهیِ شای عراقی، راهیِ برنج‌های نیم‌پز، راهیِ قیمه‌های عراقی، راهیِ صدای مداحی ملاباسم، راهی راه حسین (ع).

گفتند کربلای زمینی، نیامدم
حالا که راه بسته شده من هوایی‌ام...

به غلامی تو قابل بشویم/ مصطفی محمدی، شاعر
وای از آن روز که از یاد تو غافل بشویم
بنده‌ی جای دگر عاطل و باطل بشویم
نوکرانت همه با عزت وُ آقا شده‌اند
کاش ما هم به غلامی تو قابل بشویم
کشتی امن تویی ساحل دنیا گرداب

نکند ما همه دلبسته‌ی ساحل بشویم
گر نگاهی ز. کرم بر همه عشاق کنی
همگی صاحب جود و همه فاضل بشویم
رحمت واسعه‌ات دست همه می‌گیرد
گر ز. اخلاص به درگاه تو سائل بشویم
قسمت ما که نشد کرب و بلا عاشورا
اربعین کاش به دیدار تو نائل بشویم...

پیاده‌روی اربعین و خاطرات فراموش‌نشدنی/ سوگل طهماسبی، بازیگر
سوگل طهماسبی یکی از بازیگرانی است که به پیاده‌روی اربعین رفته و خاطرات آن سفر هنوز برایش به یادماندنی است. وقتی می‌پرسم چه چیزی از خاطرات آن سفر برایتان ماندگار شده است، می‌گوید: «حرکت امام حسین (ع) آنقدر عظیم و گسترده است که همه لحظات آن سفر دلم را لرزاند و سراسر معجزه می‌دیدم، حرکتی که امام حسین (ع) در عاشورا انجام داده آنقدر بزرگ و گسترده است که در همه لحظات به این فلسفه عظیم و معجزه‌های کربلا می‌اندیشیدم؛ همه باید به این سفر بروند و ببینند در کربلا چه خبر است؛ لحظه‌هایی که دلم لرزید. خوشحالم که توفیق این سفر نصیب من شد. خدا را بابت این لطف همیشه شکر می‌کنم و آرزو دارم دوباره این سعادت را داشته باشم.»

او با اشاره به خاطرات این سفر ادامه می‌دهد: «یادم می‌آید اروپایی‌ها و آمریکایی‌هایی را در پیاده‌روی اربعین دیدم که زبان همدیگر را نمی‌فهمیدیم؛ برایم جالب بود نوحه‌ای که پخش می‌شد و شاید معنی برخی کلمه‌ها را نمی‌دانستند، اما همه بر سینه می‌زدند و نام امام حسین (ع) را با صدای بلند بر زبان می‌آوردند.

این اتفاقات همه برای من معرفت‌افزا بود و دوست دارم دوباره این سفر را تجربه کنم. برای رفتن به کربلا و حضور در راهپیمایی اربعین کافی است از ته دل آرزو کنیم و قلبا بخواهیم در این سفر باشیم وقتی بخواهیم، خودشان دعوت می‌کنند؛ من بار اولی که به کربلا رفتم معجزه بود؛ یکی از دوستان با من تماس گرفت تا حلالیت بطلبد که به سفر کربلا برود؛ به من گفت: یک جای خالی داریم که اگر دوست داشته باشی می‌توانی با ما همسفر شوی. من به جای خواهر آن آدم، پا به این سفر گذاشتم؛ سال دومی بود که کربلا باز شده بود و هنوز به این شکل نبود که سختگیری‌های گذرنامه و پاسپورت داشته باشند و واقعا به شکل معجزه‌آسایی راهی کربلا شدم. همیشه آن تصویر عشق و دلدادگی خارجی‌ها در پیاده‌روی اربعین را به یاد می‌آورم، بار اول سال ۸۳ رفتم که به شکل معجزه‌آسایی اتفاق افتاد و سال دوم هم در سال ۹۶ قسمتم شد.

هر موقع که می‌خواهم یاد آن روز بیفتم آن اکیپی به یادم می‌آید که یک خانم آلمانی، عرب و چند ایرانی بودیم. پرچم آلمان را به کوله‌هایشان زده بودند و خانم و آقایی که انگلیسی صحبت می‌کردند. همیشه این صحنه به یادم می‌آید که آنقدر دامنه عشق به اهل‌بیت و امام حسین (ع) گسترده و عمیق بود که همه بیگانه از هم‌فکر و اندیشه بودن و هم‌کلامی و همزبانی در این مسیر همراه شده بودیم. تصویری از کشور‌های مختلف که همه به یک سمت حرکت می‌کردند و این تصاویر در ذهن من حک شده است و به یادگار از آن روز‌ها در صفحه مجازی‌ام مطلب گذاشته‌ام.»
طهماسبی معتقد است امسال و اینکه نمی‌توانیم به این پیاده‌روی برویم فرصت بیشتری را در اختیار ما می‌گذارد تا بیشتر در مورد این پیاده‌روی و این حرکت عظیم فکر کنیم.

سفر کربلا از خاطرم نمی‌رود/ علی سلیمانی، بازیگر
علی سلیمانی از زمانی که یادش می‌آید پیاده‌روی اربعین را رفته است و علاقه زیادی به این سفر دارد. آنقدر برایش این پیاده‌روی مهم است که هر سال همه کارهایش را تعطیل می‌کرد تا به این پیاده‌روی برسد.

او در این باره می‌گوید: «خیلی نمی‌توانم درمورد این پیاده‌روی صحبت کنم. چون بغضی در گلو دارم به خاطر امسال و نرفتن به این پیاده‌روی بزرگ. قبلا هم در مورد این موضوع صحبت کردم، که پیاده‌روی اربعین، تجربه‌ای است که خیلی نمی‌توان درباره‌اش صحبت کرد؛ خیلی درونی و متافیزیکی است؛ همیشه با خودم در این مسیر می‌گویم «بُعد منزل نبود در سفر روحانی»؛ چون به واقع بعد فاصله نیست. سفر فیزیکی است، اما خستگی راه ندارد! سفر درونی است و از خود به امام حسین (ع) و از خود به دیگران این تاثیرگذاری القاء و انتقال پیدا می‌کند. ماجرای راهپیمایی اربعین خیلی درونی است؛ به این معنی که هرکسی از ظن خود شد یار من و از ظن خود بهره ببرد؛ اینقدر در این مسیر توشه و بهره‌مندی وجود دارد که هرکس به بضاعت درونی و اعتقادی‌اش برمی‌دارد.»

او که از سال ۹۰ هر سال خودش را به این راهپیمایی رسانده است، می‌گوید: «از سال ۹۰ هر سال خودم را به کاروان راهپیمایان اربعین حسینی می‌رسانم؛ سر سریالی هستم که اگر یک فاصله سه، چهار روزه اتفاق بیفتد کوله‌ام را برمی‌دارم تا از قافله راهپیمایان حسینی عقب نمانم. خاطره‌ای همیشه دارم که تاثیرگذار است؛ سال ۹۲ دومین‌باری بود که کوله‌ام را برمی‌داشتم و اربعینی می‌شدم! شیطنتی کردم برای سایت جهانی «لانگ‌واک- پیاده‌روی طولانی» پیغامی گذاشتم که هرکسی می‌خواهد پیاده‌روی کند به این آدرس بیاید: نجف، خیابان ابراهیمی. نمی‌دانستیم می‌آیند و آدرس درست است، من روی هوا یک آدرسی دادم، اما واقعا نجف یک خیابان ابراهیمی داشت؛ آن‌ها آمدند یکی از برزیل، فنلاند، فرانسه و... همه لائیک بودند؛ لائیک به معنای بی‌دینی و نه بی‌خدایی؛ خدا را قبول دارند، ولی دینی را تبلیغ نمی‌کنند؛ واقعا باور نمی‌کردم، اما رفتم و دیدم دختر و پسری که به لحاظ ظاهری مقید نیستند، اما حالا در میان راهپیمایان اربعین حسینی بودند.
 
خودشان هم از این همه شکوه پیاده‌روی تعجب کرده بودند و در این موج قرار گرفتند. ۱۶ نفری بودند؛ ۷ خانم و ۹ آقا؛ می‌پرسیدند این‌ها به کجا می‌روند؛ من در جواب گفتم به سمت قبر پسر پیامبر می‌روند. پرسیدند کدام پیامبر و گفتم محمد! باز هم برایشان سوال پیش آمد مگر چند سال است که از دنیا رفته و آنقدر با شکوه به دیدارش می‌روند؛ گفتم ۱۴۰۰ سال پیش این اتفاق افتاده و پیاده‌روی می‌کنیم، چون عاشقش هستیم. موجی که با چشم خودشان می‌دیدند یک نفر گریه می‌کند، یکی نوحه‌خوانی و یکی هم از میهمانان و پیاده‌روندگان پذیرایی می‌کند.

یک سوالی پرسیدند که همه را به حالت بغض واداشت؛ یکی از آن خارجی‌ها پرسید: یعنی حسین کیست؟ توضیح دادم این حسین از مکه به کوفه رفت و آن ماجرای عاشورا و غربت و شهادت و ظلم یزید و مابقی ماجرا... ترجمه من یک ساعت و نیم طول کشید و همه این ۱۷ نفر گریه می‌کردند؛ درحالی‌که لائیک بودند و مذهبی نداشتند؛ آنقدر تحت‌تاثیر قرار گرفتند و به من گفتند تو برو ما اینجا کار داریم و به سمت کربلا رفتند. ما هم با این‌انگیزه عاشقی و دلدادگی وارد این موج می‌شویم و امیدواریم امام حسین (ع) قدم‌های ما را قبول کند و به داد ما برسند؛ زمانی که دست‌مان از همه‌جا کوتاه است.»

سلیمانی به سفر امسال اربعین اشاره می‌کند و می‌گوید: «این سفر برای من بسیار مهم است، اما خب امسال به خاطر شیوع کرونا نمی‌توانیم به این سفر برویم و این مساله خیلی من را ناراحت می‌کند، چون از سال ۹۰ تا سال گذشته پیوسته به این سفر رفته‌ام و امسال از این مساله محروم هستیم.»

سعادت دوباره برای حضور در مسیر/ کوروش سلیمانی، بازیگر
کوروش سلیمانی یکی‌دیگر از کسانی است که تجربه سفر به پیاده‌روی اربعین را با کاروان چلچراغ دارد و وقتی می‌خواهم در این مورد صحبت کند، می‌گوید: «همه حرف‌هایم را در مورد این سفر در برنامه چلچراغ گفته‌ام. اما چیزی که بار‌ها به آن تاکید کردم، خاطره‌انگیز بودن این سفر است که هر لحظه‌اش خاطره است و جذابیت‌های خودش را دارد. تا جایی که شنیده‌ام، همه هنرمندان از این سفر به نیکی یاد کرده‌اند. به‌شخصه اگر درگیر کاری در این ایام نباشم، دوست دارم باز هم چنین تجربه خوبی را داشته باشم که البته امسال درگیر این ویروس منحوس هستیم و همه جا ماندیم از این سفر معنوی. در برنامه چلچراغ هم تاکید کردم که امیدوارم چنین حرکت‌هایی باعث تعمق و دقت بیشتر ما نسبت به فلسفه عاشورا و تفکر حسینی شود. با تحقق چنین هدفی است که هرکسی ادامه‌دار بودن آن را تایید می‌کند. من هم امید دارم سعادت دوباره‌ای برای همراهی در این مسیر را داشته باشم.»

چهل روز گذشت/ محمود مربوبی، شاعر
از فراق من و دلدار چهل روز گذشت
از شب آخر دیدار چهل روز گذشت
از همان شب که زن و بچه‌ی دلخونت را
من شدم قافله سالار چهل روز گذشت
از شبی تلخ که همراه یتیمان بودم
وسط شعله گرفتار چهل روز گذشت
از شب شام غریبان که زمین می‌افتاد
پسرت با تن تب‌دار چهل روز گذشت
از غروبی که تنت زیر سم مرکب رفت
من شدم بی‌کس و بی‌یار چهل روز گذشت
از غروبی که دو تا دخترکانت مُردند
پشت یک بوته‌ای از خار چهل روز گذشت
وای بر من ز. شب غارت معجرهامان
دور از چشم علمدار چهل روز گذشت
از جسارت به من و هلهله‌ی نامردان
وسط کوچه و بازار چهل روز گذشت
از قد خم‌شده و موی سپیدم پیداست
چه بر این سینه‌ی خونبار چهل روز گذشت
من که یک روز جدا از تو شدم، پژمردم
باورم نیست که این بار چهل روز گذشت
تو خودت از سر نی خوب تماشا کردی
که چه بر زینب غمخوار چهل روز گذشت
 
انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha