گفتگو با عباس سلیمی نمین پژوهشگر تاریخ معاصر ایران؛
سفارت امریکا چهار ماه پس از کودتا در گزارش خود به وزارت خارجه این کشور، به صراحت می‌گوید: «مشخص است که عامل کودتا، سال‌ها مخبر انگلیسی‌ها بوده است! آن هم نه در زمانی که در قزاقخانه به مراتبی از درجه و مقام رسیده، بلکه همان موقع هم که یک قزاق دون‌پایه است!» در واقع رضاخان از همان اوایل کار در قزاقخانه، خبرچین انگلیسی‌هاست و امریکایی‌ها، به صراحت این را در اسناد خودشان آورده‌اند!
به گزارش«سدید»؛ سخن در باب علل گزینش رضاخان از میان افسران قزاق، به رغم گمنامی و فقدان دانش لازم، از رهیافت‌های مهم به کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به شمار می‌رود. در گفت‌وشنود پیش روی، عباس سلیمی‌نمین پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در باب علل این انتخاب سخن گفته است. امید آنکه محققان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

شاید بخش مهمی از آنچه درباره کودتا در سال‌های اخیر مطرح شده و لازم است سؤالات ما هم معطوف به آن‌ها باشد، نفی انگلیسی بودن کودتاست. برای آن عناوینی از قبیل «کودتای ملی» نیز درست کرده‌اند که در ذات خود، متناقض است! چه اینکه بلافاصله، این پرسش پیش می‌آید که آیا در یک کشور مشروطه، کودتا می‌تواند ملی باشد؟ اما صرفنظر از این نکته، به طور مشخص اسنادی که نشان می‌دهد انگلیسی‌ها، هم در تدارک کودتا و هم در کشف رضاخان، به شدت فعال بودند و در واقع سعی کردند لوازم قرارداد ۱۹۱۹ را بدون هزینه، مجدداً با این کودتا به ایران تحمیل کنند، چیست؟
بسم‌الله الرحمن الرحیم. الزاماً فقط اسناد نیستند که این واقعیت را اثبات می‌کنند. هر کسی که اندک مطالعه‌ای در تاریخ داشته باشد، رقابت انگلیس و روسیه تزار را برای تسلط بر ایران به وضوح می‌بیند. یعنی اینطور نیست که کودتا، سابقه تاریخی نداشته باشد، بلکه سابقه تاریخی بسیار بسیار پردامنه‌ای هم دارد. انگلیسی‌ها قبل از مشروطه، تودهنی‌های محکمی را از ملت ایران دریافت کرده بودند! انگلیسی‌ها بر جهان آن دوران، مسلط بودند و از طریق رشوه یا تعاملات پنهان، قرارداد‌هایی را با مقامات دولتی ایران منعقد کرده بودند و ملت ایران، آن‌ها را وادار کرد که این قرارداد‌ها را لغو کنند. این مسئله، برای انگلیسی‌ها بسیار تلخ بود. تقابل ملت ایران با بیگانگانی که تلاش می‌کردند در ایران، جای پایی را برای خودشان ایجاد کنند، چه در قرارداد تنباکو و چه در قرارداد رویتر، امر روشنی است. اساساً یکی از دلایل عمده نهضت مشروطه، تقویت قدرت ملی برای خنثی کردن این تلاش‌ها، به صورت ساختاری است. یعنی تلاش شد تا ساختار حکومتداری در ایران، تقویت شود تا از این طریق، دربار نتواند به راحتی با بیگانگان، قرارداد‌هایی را منعقد کند که نافی استقلال ملت ایران بود؛ بنابراین هدف اصلی مشروطه، بیش از آنکه نفی استبداد باشد، نفی سلطه است.

یعنی شما جنبه ضداستعماری این نهضت را پررنگ‌تر می‌بینید؟
بله، جنبه ضداستعماری آن، در مرتبه بالاتری است. تصور ملت ایران و نخبگان متعلق به این مرز و بوم این بود که می‌توانند برای مهار استبداد، با آن تعامل داشته باشند، اما با استعمار هرگز نمی‌توانند. به همین دلیل هم بحث مشروط شدن قدرت را مطرح می‌کنند، نه نفی مطلق قدرت دربار و پادشاه را. یعنی اصلاً بحث انقلاب و دگرگونی بنیادی نیست، بلکه بحث تقویت نهاد‌های قدرت و مشارکت مردم در تصمیم‌سازی‌های کلان کشوری است. برای انگلیسی‌ها، کاملاً مشخص بود که اگر نهضت مشروطه به جایی برسد و قانونمداری بر ایران حاکم و ساختار قدرت در کشور تقویت شود، طبیعتاً تمام برنامه‌های آن‌ها به هم خواهد ریخت! به همین دلیل هم انگلیسی‌ها تمامی عوامل مرتبط با خودشان را هدایت کردند که تعامل با حکومت را تبدیل به ستیز و درگیری کنند. به هرحال نوعی تعامل با سلطنت شکل گرفته و دربار هم، آن را پذیرفته بود. انگلیسی‌ها آمدند و این تعامل را به یک نزاع آشتی‌ناپذیر تبدیل کردند. در شرایطی که ایران به دو حوزه قدرت تقسیم شده بود، آن‌ها تلاش کردند که مرکز جامعه ما را دچار به هم ریختگی و هرج و مرج کنند. انگلیسی‌ها در همان دوران برای اینکه بتوانند از دولت مرکزی امتیازاتی را دریافت کنند، از سیمیتقو و شیخ خزعل حمایت می‌کردند. در جنوب علاوه بر تشکیل پلیس وابسته، در مناطق مرزی جریاناتی را ایجاد کرده بودند تا دولت مرکزی را تضعیف کنند. طبیعی است که دولت تضعیف شده، امتیازات بیشتری به آن‌ها می‌داد. همانطور که اشاره کردم، کاری که جریان منحرف‌کننده نهضت مشروطه انجام داد، این بود که هرج و مرجی را که در مرز‌ها وجود داشت، به کانون کشور آورد و زمینه کودتا را فراهم کرد. البته قبل از کودتا، قطعاً انگلیسی‌ها گزینه‌های مختلفی داشتند و آخرین گزینه‌شان کودتا بود؛ بنابراین وقتی یک مرور خیلی گذرا می‌کنیم، می‌بینیم تمام تلاش انگلیسی‌ها برای این است که عزم ملت ایران برای ممانعت از نفوذ بیگانگان را در هم بشکند و همانطور که اشاره کردم، بعد از اینکه نظم عمومی را به هم زدند و هرج و مرج ایجاد کردند، به تدریج همان کسانی که مشروطه‌خواه دوآتشه بودند، بحث استبداد منور را مطرح کردند.

ما در بحث کودتا در کشورمان و از سوی برخی عناصر، شاهد نوعی اخباری‌گری و جمود نسبت به بخشی از اسناد مربوطه هم هستیم. برخی افراد با استناد به پاره‌ای از اسناد وزارت خارجه وقت انگلستان که در آن سخنی از کودتا نیست، دخالت این کشور در آن را یکسره منتفی دانسته‌اند! در حالی که کودتا توسط جناح وزارت جنگ و چهره‌هایی، چون وینستون چرچیل و ادموند آیرونساید در ایران کارسازی شد. از نظر شما چرا این عده از تحلیلگران تلاش دارند تا این اختلاف و عوامل اصلی کودتا در انگلستان را نادیده بگیرند؟
باید به این نکته اشاره کنم که انگلیسی‌ها تا همین الان هم برخی از اسناد مهم درباره کودتا را منتشر نکرده‌اند، کما اینکه آقای سیروس غنی هم -که در مقام دفاع از رضاخان است- در چند جا اذعان دارد: برخی از اسناد درباره این رویداد، هنوز منتشر نشده است. با این همه نقش انگلیسی‌ها در کودتا، بسیار روشن و گویاست. ادعایی که به آن اشاره کردید، ضمن اینکه اصلاً با اسناد تطابق ندارد، بسیار هم ساده‌لوحانه است که قدرتی که سال‌ها تلاش کرده که سلطه خود را بر ملت ایران مستحکم کند، یک مرتبه در این قضیه دغدغه‌ای ندارد! در آن دوره، اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفته و روس‌ها از صحنه خارج شده‌اند و انگلیس‌ها هم، رقیب قدر خودشان را کاملاً از صحنه دور می‌بینند! منطقی نیست که در چنین شرایطی، وزارت خارجه انگلیس دنبال این بحث نباشد! ضمن اینکه اسنادی وجود دارند مبنی بر اینکه آیرونساید مرتباً، هم به سفیر و هم به وزارت خارجه گزارش می‌دهد که من این کار یا آن مسائل را دنبال کردم. این حرف اصلاً حرف منطقی‌ای نیست.

مناسبات آیرونساید با رضاخان، تقریباً روشن است، چون خاطرات او، در دوره پهلوی دوم منتشر شد! البته بعد از انقلاب، تکمله‌ای خورد و بخش‌هایی نویافته، به آن ملحق شد. اما بحث بر سر این است که حتی مراودات رضاخان با آیرونساید را هم اینگونه توجیه می‌کنند که او، با رضاخانی که از سوی وی احتمال ایجاد تحولاتی را در ایران می‌رفته و ممکن بوده با قوای تحت امرش، به کاری مهم دست بزند، گفتگو کرده! اما این نشان‌دهنده این نیست که انگلستان کودتا را رهبری کرده است! به اسنادی که صراحت دارند که انگلستان در این امر، نقش راهبر و برنامه‌ریز داشته، اشاره کنید؟

در این موضوع هم اسناد انگلیس کاملاً گویاست. ضمن اینکه انگلیسی‌ها در این پروژه، با دقت بسیار زیاد عمل کردند که رقیب شمالی را حساس نکنند! چون هر چند که او از صحنه خارج شده، اما اینطور نیست که بحث کودتا در ایران برایش مهم نباشد. در عین حال انگلیس نمی‌خواهد امریکایی‌ها را هم حساس کند. به همین دلیل اولین گزارشی که سفارت امریکا در تهران به واشنگتن مخابره می‌کند، چهارماه بعد از کودتاست! یعنی حتی مدتی طول می‌کشد که امریکایی ها، اقدامات پنهان انگلیسی‌ها در ایران را کشف کنند و گزارش بدهند. سفارت امریکا در گزارشش به صراحت می‌گوید: «مشخص است که عامل کودتا، سال‌ها مخبر انگلیسی‌ها بوده است! آن هم نه در زمانی که در قزاقخانه به مراتبی از درجه و مقام رسیده، بلکه همان موقع هم که یک قزاق دون‌پایه است!» در واقع رضاخان از همان اوایل کار در قزاقخانه، خبرچین انگلیسی‌هاست و امریکایی‌ها، به صراحت این را در اسناد خودشان آورده‌اند. این مطلب در کتاب سیروس غنی هم به صراحت آمده است. اینکه چرا امریکایی‌ها در این زمینه به صراحت سخن می‌گویند، دلیلش این است که آن موقع بین انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها، رقابتی وجود داشت.

انگلیسی‌ها فعال مایشاء بودند و لذا میدان مانورشان، بیشتر از امریکایی‌ها بود. اینطور نیست؟
در عین حال، آغاز رقابت بین این دو کشور هم بود. گرچه امریکایی‌ها در موقعیتی نبودند که انگلیسی‌ها را در ایران به چالش بکشند، اما در عین حال با انگلیسی‌ها، قدری زاویه داشتند.

عده‌ای تصور کرده‌اند که وقتی ما می‌گوییم: درباره بر کشیدن رضاخان توسط انگلیسی‌ها سند داریم، منظور این است که دستور رسمی از طرف وزارت خارجه انگلستان صادر شده است که رضاخان میرپنج، فردا صبح کودتا کند! در صورتی که اسناد موجود به شکل ضمنی و تلویحی و با توجه به شرایط کلی ایران، این موضوع را افاده می‌کنند. ظاهراً تلقی غلطی هم از وجود اسناد وجود دارد که این مدارک، باید از نوع خطابات و امریه‌های صریح نظامی باشند و صراحتاً دستور به کودتا در آن‌ها آمده باشد. دیدگاه شما در این باره چیست؟
البته از این نوع اسناد هم که در آن‌ها دستور به اقدام و کودتا هم داده شده، وجود دارند. یعنی دستور حرکت قزاق به تهران، توسط سفارت انگلیس صادر می‌شود. به عبارت دیگر در این باره که راه بیفتند و در تهران هماهنگی‌های لازم در این زمینه را انجام بدهند، سند وجود دارد. این کار در چندین جا صورت گرفته و بستر‌های کار فراهم شده بود. ببینید هر یک از گزینه‌های برخورد با ایران، در لندن حامیانی داشت، ولی وقتی که در آستانه کودتا قرار می‌گیرند، همگی با آخرین گزینه همراه هستند. یعنی اینطور نیست که وزارت خارجه در این قضیه همراهی نکرده باشد.

ولی ادعا شده که در مکاتبات وزارت خارجه با سفیر، همه اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند از اینکه در ایران دارد کودتا انجام می‌شود؟
خٌب این تلقی، ناشی از عدم خوانش تمامی اسناد موجود است. مطلبی که می‌خوانم از کتاب آقای سیروس غنی است که عده‌ای اخیراً، ادعا‌های خود را بدان مستند کرده‌اند. این کتاب به انگلیسی چاپ شده است. ایشان اسنادی را پیدا و سعی کرده‌اند که در نهایت رضاخان را تطهیر کند. با این همه و به دلیل ضرورت اتخاذ ژست بی‌طرفی و بررسی علمی موضوع، ایشان نتوانسته همه اسناد را نادیده بگیرد، چون از اعتبار کارش کاسته می‌شد. چون او دارد در غرب زندگی می‌کند و برای اینکه بتواند در بین محققان جایگاهی داشته باشد، باید یکسری جنبه‌های تحقیقی را هم رعایت می‌کرده است. ایشان سندی آورده که در آن آمده است: «دیکسون می‌گوید: او طرفدار همکاری با عناصر ملی در ایران، به خصوص مشروطه‌خواهان سابق است...» یعنی اینکه از طریق نرم، مسئله را حل کنند، مثلاً با چهره‌هایی مانند فروغی و تقی‌زاده بتوانند قدرت را در دست بگیرند تا افکارعمومی، به جانب بریتانیا جلب نشود. طبیعی است که کودتا برای آن‌ها هزینه داشت و به همین دلیل آن را به عنوان آخرین گزینه قرار دادند.

البته برخی هم معتقدند که این داستان تحت‌الحمایگی و قرارداد ۱۹۱۹، بیشتر هزینه داشت و کودتا موجب شد که همه هزینه‌ها، به گردن ایران بیفتد؟
نخیر، کودتا در واقع لکه ننگی بر پیشانی آنهاست و دخالت آشکارشان در امور ایران را برای همیشه ثبت کرد. اینکه دولتمردانی قراردادی با بیگانگان ببندند، علی‌القاعده به گردن امثال وثوق‌الدوله می‌افتد. یعنی طبعاً تاریخ خواهد نوشت که عده‌ای از مقامات رسمی در ایران، این قرارداد را پذیرفته‌اند و این، دخالت آنچنانی‌ای تلقی نمی‌شود! مخصوصاً اگر مجلس هم به پای آن مهر تأیید بزند.

ببینید در قرارداد، همه می‌دانند که طرف خارجی با استفاده از ضعف موجود ایران، دارد چیزی را به این کشور تحمیل می‌کند. در حالی که در کودتا، مخصوصاً از نوعی که در اسفند ۹۹ اتفاق افتاد، یک عنصر به ظاهر ایرانی با عده‌ای از سربازان ایرانی، برای به دست گرفتن قدرت، حرکت می‌کند و به گونه‌ای هم عمل می‌شود که تا همین امروز، میزان دخالت انگلستان در آن، مخفی بماند. با این تفاصیل، آیا کودتا پرهزینه‌تر نیست؟
قرارداد ۱۹۱۹، معاهده‌ای است بین دولتمردان ایرانی و کشوری بیگانه که می‌خواهد از طریق این قرارداد، برای خودش جای پایی را باز کند. این نهایتاً خیلی فرق می‌کند و برای انگلیس هزینه چندانی نیز ندارد. مخصوصاً اگر مجلس آن را تصویب می‌کرد و به توشیح شاه هم می‌رسید. خب دنیا به ما می‌گوید، می‌خواستید چنین قراردادی را نپذیرید و شاه و مجلس با کفایتی داشته باشید. اما در کودتا توسط یک دولت خارجی، همه نگاه‌ها به او خواهد بود. در ادامه سندی که می‌خواندم، چنین آمده است: «. او همچنین گفت که این کار را با اطلاع سفارت در تهران انجام دادم. نگفت که آقای نورمن در آن دست داشت، ولی به نقش دبلیو اسمارت در آن، اقرار کرد!» در ادامه نامه‌ای که دیکسون به وزیر جنگ می‌نویسد، می‌گوید: «ما می‌توانیم به مشروطه‌خواهان اتکا کنیم تا جایگاه انگلیس در ایران تقویت بشود، اما نورمن و دیگران معتقد به سیاست زور بودند...»

یعنی انجام کودتا؟
«و می‌گفتند که ایرانی‌ها، فوری تسلیم زور می‌شوند!» این متن سندی است که سیروس غنی در کتابش آورده است. در چند جای دیگر هم در اسناد هست که ایرانی‌ها را می‌شود با زور درهم شکست و از طریق قرارداد نمی‌توانیم پیش برویم، چون مخالفت می‌کنند، اما با بازوی سخت و مشت آهنین، می‌توانیم ملت ایران را وادار به تسلیم کنیم! بنابراین نورمن در این قضیه، مدافع کودتاست و سند‌های زیادی در اینجا داریم که وزارت خارجه کاملاً در جریان کودتاست و مرتباً هم از اوضاع داخلی ایران، به آن‌ها گزارش داده می‌شود.

پس شما ادعای بی‌خبری وزارت خارجه انگلیس از کودتا را مطلقاً نمی‌پذیرید؟
خیر، این ادعا اصلاً با اسناد سازگاری ندارد، ضمن اینکه با عقل هم سازگاری ندارد! دولت انگلیس که سال‌ها صبوری کرده است که گام به گام پیش برود و حاکمیت خودش را در ایران مطلق سازد و قدرت را در ایران در دست بگیرد، بعد که همه شرایط برایش مهیا شده و روسیه تزار به هم ریخته و دولت جدیدی در همسایگی شمالی شکل گرفته است که نمی‌تواند همزمان، هم درگیری‌های داخلی خودش را داشته باشد، هم دنبال سلطه‌طلبی باشد! در آن دوره برای انگلیسی‌ها، شرایطی طلایی به وجود آمد و معقول نیست که آنها، از این شرایط استفاده نکنند. این اصلاً با عقل جور درنمی‌آید.

ارزیابی شما این است که جریانی که طرفدار قرارداد بود، نهایتاً به جریان کودتا ملحق شد و هر دو، یکی شدند و این دوگانگی، فقط در دوره‌ای وجود داشت. اینطور نیست؟
بله، نهایتاً همه یکصدا شدند! دوگانگی یعنی در واقع، عده‌ای طرفدار یک گزینه بودند و وقتی همه گزینه‌ها منتفی شدند و نتوانستند از طرق مختلف، ایرانی‌ها را تحت کنترل خودشان دربیاورند و بر ایرانی‌ها مسلط بشوند، تِز زور به عنوان گزینه نهایی مطرح شد که وزارت امور خارجه و سفیر هم طرفدار آن بودند. همانطور که اشاره کردم، ملت ایران پیش از این در مقاطع مختلف، به انگلیسی‌ها تودهنی زده بودند که برای آنها، خیلی سخت و سنگین بود. تنها کسی که می‌توانست ملت ایران را درهم بشکند، چهره‌ای با مشخصات رضاخان بود. حتی سید ضیاءالدین طباطبایی و دیگران به علت برخورداری از بعضی خصلت‌های شخصی و معلومات، هیچ کدام ریشه هویت ایرانی را مثل رضاخان نمی‌زدند!

سیدضیاء وقتی به ایران برگشت، اساساً خودش را طرفدار هویت و حتی لباس ایرانی نشان می‌داد. حتی رساله‌ای هم در باب فواید کلاه پوستی نوشته است.
به هرحال، این‌ها هیچ کدام به میزانی که رضاخان می‌توانست تودهنی ملت ایران به انگلیسی‌ها را پاسخ بدهد و آن هویت را به گونه‌ای از بین ببرد که ملت ایران دیگر جرئت نکند در برابر یک سلطه‌گر قوی بایستد و مقاومت کند، نمی‌توانستند نقش‌آفرینی کنند. هیچ کدام از وابستگان به انگلیس، به میزان رضاخان از پس این کار برنمی‌آمدند. دلیل اول این است و دلیل دوم، گمنامی رضاخان است و تا ملت ایران و روس‌ها و امریکایی‌ها بیایند و او را بشناسند، کودتا تثبیت شده است! همه سیدضیاء را به خاطر نقشی که پیش از این ایفا کرده بود، از قدیم می‌شناختند. به همین دلیل هم به سیدضیاء کمک کردند که به عنوان یک لکوموتیوران، کودتا را پیش ببرد و به محض اینکه به نقطه‌ای که باید می‌رسید، رسید، او را کنار گذاشتند تا گمنامی عامل اصلی کودتا، به گونه‌ای رقم بخورد که دست انگلیسی‌ها، در این قضیه باز باشد. اسنادی که از شوروی‌ها به دست آمده، نشان می‌دهد که روسیه در دوره کودتا، فوق‌العاده از ماجرا پرت است! امریکایی‌ها هم با چهار ماه تأخیر می‌فهمند که چه خبر شده، کودتا به قدری با پیچیدگی توسط انگلیسی‌ها صورت گرفت که همسایه شمالی ما نفهمید. البته همانطور که اشاره شد، شرایطشان هم تغییر کرده بود و نمی‌توانستند در مسائل ایران، حضور پررنگی داشته باشند.

درباره گمنامی رضاخان، به نکته جالبی اشاره کنم. دکتر مصدق در مکاتباتش می‌نویسد: اولین باری که من قضیه نامه لرد کرزن را شنیدم، برایم سؤال بود که اصلاً رضاخان کی هست؟ یعنی حتی مصدق هم در عرصه سیاسی، آن هم در دوره‌ای که والی فارس هست، او را نمی‌شناسد و در خاطراتش می‌نویسد: وقتی نام او مطرح شد، همه می‌گفتند: این فرد کیست؟ مجهول بودن هویت رضاخان، برای انگلیسی‌ها اهمیت داشت و برایشان فرصت ایجاد می‌کرد که بتوانند طرح خودشان را بدون مقاومت داخلی و بیرونی پیش ببرند.

به تناسب اشاره‌ای که به دکتر مصدق کردید، او در «خاطرات و تألمات» می‌نویسد: در جلسه‌ای که در منزل من برقرار بود، رضاخان گفت: «انگلیسی‌ها مرا آوردند، اما ندانستند که چه کسی را آوردند!» یعنی بر اساس این روایت، رضاخان خود قبول داشت که برکشیده انگلیسی‌هاست! تحلیل شما از این نقل‌قول، چیست؟
این موقعی است که مصدق به تهران می‌آید و رضاخان می‌خواهد او را والی آذربایجان کند که این بحث‌ها مطرح می‌شود، ولی وقتی والی فارس هست، اصلاً رضاخان او را نمی‌شناسد! نکته‌ای را هم اضافه کنم. ویژگی یا مزیت رضاخان برای انگلیسی‌ها، تنها این نیست که قدرت دستگیری چند مقام ایرانی را دارد. من فکر می‌کنم که ماجرا، فراتر از این حرف‌هاست. کارکرد رضاخان برای این دولت بیگانه و استعماری، به مراتب بیشتر از بحث شأن نظامی‌گری اوست. به نظر من رضاخان، چون فهمی از ملیت و هویت و فرهنگ ندارد، به راحتی تن به خیانت می‌دهد و قطعاً هر کسی، این دست کار‌ها را نمی‌کند. هدف انگلیسی‌ها از روی کار آوردن رضاخان، انتقام از ملت ایران و تودهنی‌هایی بود که ملت ما به آن‌ها نواخته بود، لذا وقتی رضاخان روی کار می‌آید، تمام هویت ملت ایران هدف گرفته می‌شود، تا ملت دیگر جرئت عرض اندام پیدا نکند. از بعد نظامی، آدم‌های بالاتری در قزاقخانه داشتیم که آدمِ انگلیسی‌ها هم بودند، اما چرا آن‌ها به کار گرفته نشدند؟

بعضی‌هایشان، تحصیلکرده خارج از کشور هم بودند؛ و این تحصیلات مشکل‌ساز بود؟
احسنت! اگر تنها بعد نظامی‌گری رضاخان مدنظر انگلیسی‌ها بود، یعنی اینکه کسی باشد که جرئت کند چند نفر را در تهران و سایر نقاط دستگیر کند، عناصر توانمندتری از رضاخان هم در قزاقخانه وجود داشتند که شأن و جایگاهشان خیلی بالاتر بود و تحصیلکرده هم بودند. مسئله این است که تحمیل‌پذیری و سوپذیری رضاخان، از بقیه بیشتر بود. رضاخان تمام داشته‌های ملت را هدف گرفت، چرا؟ به این دلیل که ملت ایران، دیگر نتواند در مقابل انگلیسی‌ها، احساس شأنیت کند! چرا ملت ایران به رغم تمام تمهیداتی که انگلیسی‌ها فراهم آورده بودند، قرارداد تنباکو، قرارداد رویتر و نهایتاً قرارداد ۱۹۱۹ را عقیم باقی گذاشتند و آن را ابتر کردند؟ به دلیل اینکه ملت ایران، هویت و شأن داشت و خودش را صاحب فرهنگ و سابقه تمدنی می‌دانست. درست است که عواملی موجب تنزل شرایط ایران در ابعاد گوناگون شده بود، ولی در عین حال پارامتر‌های تشکیل‌دهنده تمدن در بین ملت ایران، همچنان وجود داشت. معماری و موسیقی و نیروی انسانی فرهیخته داشت. رضاخان نسبت به تمام این پارامتر‌های تمدن‌ساز، چه موضعی می‌گیرد؟ موضع تخریب که فاجعه است. بحث پوشاک، چه در مردان چه در زنان، به صورت بسیار تحقیرآمیزی درمی‌آید. تخریب آثار معماری اصیل، در دستور کار قرار می‌گیرد. به محض اینکه رضاخان روی کار می‌آید، تکیه دولت که یک اثر نه تنها هنری و مذهبی بود (چون در آنجا جلسات سیاسی برگزار می‌شد و در واقع نماد برجسته‌ای بود) تخریب شد! اصلاً رضاخان فهمی از موسیقی داشت که موسیقی سنتی چیست و موسیقی غربی چگونه است؟ ولی همین رضاخان دستور می‌دهد که موسیقی سنتی برچیده شود! از کتاب «تاریخ موسیقی ایران» -که در سه جلد منتشر شده و کتاب تحقیقی خوبی است- نقل می‌کنم. خطاب به سروران مین باشیان، رئیس موسیقی ارتش، امریه‌ای آمده به این شرح است: «پیرو ابلاغ شماره ۲۳۱۵۹ مورخ ۶ آذر ۱۳۱۷، حسب‌الامر اعلیحضرت همایونی شاهنشاه مقرر گردید که اداره‌ای به نام اداره موسیقی کشور در این وزارتخانه، به منظور تغییر موسیقی کشور و برقرار نمودن اساس آن روی اصول و قواعد و گام‌های موسیقی غربی تأسیس گردد...» به ادامه‌اش دقت کنید. آیا اصلاً این مباحث، در حیطه فهم رضاخان هست؟ وظایف کلی اداره مزبور بر قرار ذیل است: ۱- ساختن و انتشار قطعات موسیقی و سرود و تألیف کتاب‌ها طبق اصول و آیین موسیقی جدید (یعنی غربی) و متداول نمودن قطعات و کتاب‌ها، روش موسیقی ادبی و علمی و موسیقی غربی، ۲- تأسیس مجله موسیقی و نشر مقالات و تشکیل کنسرت‌ها و نمایش و مجالس سخنرانی و ضبط و نقل صوت برای آشنا کردن اذهان و تأمین موسیقی جدید بین اهالی کشور...» بعد می‌گوید: اگر کسی موسیقی سنتی را ترویج کرد، با او برخورد کنید!

ملتی که خودش از دیر زمان موسیقی فاخر و ارجمند دارد، احساس هویت می‌کند، اما اگر این داشته‌ها از او گرفته شد، چه احساسی خواهد داشت؟ یک کسی که دارای فرهنگ دینی هست هم همینطور. کتاب «تاریخ ۲۰ ساله» حسین مکی را بخوانید. می‌گوید: «رضاخان در اواخر دوره سلطنت خویش، در تخریب آنچه ملت ایران از قیام امام حسین (ع) درس می‌گرفت، کوشید.» یکی از مسائل الهام‌بخش ملت ایران، درس گرفتن از سیدالشهداست که ردپای آن در تمام تاریخ ایران هست. رضاخان در واپسین سال‌های حاکمیت، در روز‌های تاسوعا و عاشورا، کامیون‌هایی را تدارک می‌بیند که رقاصه‌ها و فواحش در پشت آن، با صدای ساز و آواز می‌رقصیدند و این حرکت یعنی به سخره گرفتن اعتقادات مردم! همانطور که در عرصه‌های دیگر، در تخریب موسیقی مردم، تخریب معماری مردم و تخریب آنچه به عنوان هویت ملی مطرح بود، همین رویکرد را داشت.

پس در نهایت و از منظر شما، برکشیدن رضاخان از سوی انگلیسی‌ها، برای تغییر ساختار‌های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جامعه و گرفتن احساس اطمینان به نفس از ایشان بود؟
اشاره کردم که انگلیسی‌ها هر کسی را که انتخاب می‌کردند، چنین وقاحتی نداشت، چون بالاخره یک فهمی از ارزش‌های کهن جامعه خود داشت. این از تهی بودن فرد است که دستورپذیری او، تا این حد بالاست؛ لذا من فکر می‌کنم اصل خواست و گرایش انگلیسی‌ها، این بود که ملت ایران را بشکنند! یعنی ملتی که جرئت می‌کند در برابر قدرت مطلق زمان بایستد و برنامه‌ها و تلاش‌های او را خنثی کند، چنین ملتی باید شکسته شود و رضاخان بهتر از هر کسی، می‌توانست این کار را انجام بدهد.
 
انتهای پیام/
منبع: جوان
ارسال نظر
captcha