به گزارش «سدید»؛ اگر از زمهریر و سیستم بهشدت سرمایشی این روزهای چارسو بگذریم، آنچه باعث گرمای این پردیس سینمایی میشود، تازه کردن دیدار اهالی سینما و رسانه بعد از مدتهاست. اگر مدیران محترم جشنواره جهانی فیلم فجر ناراحت نمیشوند، این مهم حتی بر کمرمقی فیلمهای خارجی و ایرانی این رویداد، ارجحیت دارد و بیشتر باعث شور و حرارت جشنواره میشود. شاید کمی بیانصافی باشد، اما تنها قدردانی ما از فیلمهای حاضر، به خاطر ایجاد این ضیافت و دورهمی سینمایی است که در این شرایط کرونایی، امیدهایی را در دل علاقهمندان و فعالان سینما زنده میکند. از طرف خود جشنواره اعلام شده که این رویداد به فهرست جشنوارههای جهانی فیاپف (فدراسیون بینالمللی انجمن تهیهکنندگان فیلم) راه یافته و به عبارتی جزو جشنوارههای رتبه الف جهان شده است. این موضوع نیاز به بررسی کارشناسانه و دقیق و منصفانه دارد تا به جواب این پرسش برسیم که جشنواره جهانی فیلم فجر، حتی باوجود اینکه بهزعم سیدرضا میرکریمی، دبیر قبلی این رویداد، یکی از ۱۶ جشنواره رقابتی برتر دنیاست، چقدر در واقعیت، عمل، کیفیت، استانداردهای برگزاری و بهویژه در وزن و اعتبار فیلمها، قابل رقابت و حتی مقایسه با جشنوارههای مهم و معتبر دنیاست؟ چقدر جایزه سیمرغ زرین و سیمین این جشنواره برای فیلمسازان جهان و حتی منطقه مهم است و برای رسیدن به آن تلاش میکنند؟ باوجود نیت خیر و تلاشهای ارزشمند صورتگرفته در این چند سال و امیدواری به آینده، جشنواره جهانی فیلم فجر، هنوز راهی طولانی برای رسیدن به جایگاهی مطلوب و شایسته میان جشنوارههای معتبر سینمایی جهان دارد. جشنوارهای که استقبال از فیلمهای ایرانی آن - آن هم آثاری که عمدتا شاخص نیستند، فیلمسازان چهره سینمای ایران نیز تمایلی جدی به حضور در آن ندارند و جشنواره داخلی فیلم فجر را ترجیح میدهند - بیشتر از فیلمهای معمولا کماهمیت و غالبا ناشناس خارجی است و تازه فیلمهای ایرانی حاضر هم معمولا آثاری هستند که موفق به حضور در بخش داخلی جشنواره فیلم فجر نشدهاند، درنتیجه چندان نمیتواند مدعی یک رویداد استاندارد، پرقدرت و پرتقاضای جهانی باشد. عجالتا درباره این دو فیلم و «بوتاکس» که همگی فضایی تلخ و تراژیک دارند، نوشتهایم تا در روزهای بعد، درباره برخی فیلمهای شاخص دیگر این رویداد هم بنویسیم.
شنای قورباغه
جشنواره جهانی فیلم فجر بهتدریج به پناه فیلمهایی تبدیل شده که راهی به جشنواره داخلی فیلم فجر پیدا نکردهاند. صحنهزنی به کارگردانی علیرضا صمدی، یکی از تازهترین مصداقها است. فیلم باوجود اینکه، در کلیت مابهازای بیرونی دارد و به مساله صحنهزنی (صحنهسازیهایی همچون تصادف برای تلکه کردن یا دیه گرفتن و کسب درآمد نامشروع در این رابطه) در جامعه میپردازد و از این نظر قابل تامل است، اما در فیلمنامه و ساختار، حرف تازهای برای گفتن ندارد و به فیلم مهم و تمام و کمالی تبدیل نمیشود. حتی در بحث صحنهزنی و صحنهسازی این چنینی هم پیشتر نمونه خوب «تراژدی» به کارگردانی آزیتا موگویی را داشتیم که مسائل و مشکلات موجود در جامعه و طبقه فرودست جامعه را به شکل عمیقتری مطرح کرد.
اما صحنهزنی به جای تمرکز روی شخصیتهای قربانی، سراغ روایت نیازمندهای سودجو میرود که با جان قربانیها بازی میکنند. افرادی که خودشان هم از سر نیاز و برای رهایی از بحران و گرفتاری، روی بد و ناخوشایند خود را نشان میدهند و مدام این بازی مرگبار را برای قربانیها تدارک میبینند. از بدشانسیهای صحنهزنی این است که تماشاگران پیش از آن، با نمونهای، چون «شنای پروانه» روبهرو شدهاند. گرچه فیلم محمد کارت، ربطی به صحنهزنی ندارد، اما فضای دارودسته خلافکاران و «عطش یک بودن» و رقابت کثیف و ناسالم میان آنها، فصلهای مشترک این دو فیلم است که در شنای پروانه به بهترین و جذابترین شکل ممکن اتفاق میافتد. اما در صحنهزنی، با ضعف فیلمنامه و شخصیتپردازی، با نمونههایی دمدستیتر مواجه هستیم. از این رو مقایسه و رقابت کاراکتر سبزواری (باوجود تلاش مجید صالحی) در صحنهزنی با مصیب (مهدی حسینینیا) در شنای پروانه، نتیجهای، چون پیروزی گزینه دوم ندارد. در این میان حیفترین شخصیت، اسد یا ارسلان با بازی بهرام افشاری است که در فیلمنامه و فیلمی دیگر با همین هیبت و شکل و شمایل، به نقشی ماندگار تبدیل میشد، اما اینجا و در متن و شخصیتپردازی نه چندان کامل، هدر میرود. نقشهای دیگر هم از نظر ظاهری و هم از نظر باطنی و تاثیرگذاری، به هیچ وجه همقد اسد (افشاری) نیستند و نمیتوانند شخصیت او و قصه را کامل کنند؛ نه آدمهایش، سبزواری و مستر و نه نامزدش (لیندا کیانی) و نه بهویژه آن خانم مددکار (مهتاب کرامتی). شاید بهتر و جذابتر بود که اسد را بیشتر در همان فضای تشریفات میدیدیم و قصهها و موقعیتهای نفسگیرتری برایش تعریف میشد. مواجهه او با آن شخصیت سرسخت و یاغی با خانم مددکار، به جای اینکه منجر به چالش و موقعیت دراماتیک جذاب تبدیل شود، به خنثیترین شکل ممکن برگزار میشود و اسد بهراحتی، از خود نرمی و انعطاف به خرج میدهد. باوجود تلاش برای قصهگویی و ساخت فیلمی جذاب، حالا صحنهزنی گرفتار عنوانش شده و بیشتر به یک «فیلمزنی» میماند.
سم لازم!
آن سینماگرانی که با تجربه دستیاری کارگردان، سراغ فیلمسازی میروند، موفقتر هستند یا آنهایی که با ساخت فیلم کوتاه، به فیلم بلند و سینمای حرفهای قدم میگذارند؟ مطمئنا با جوابی قاطع روبهرو نیستیم و در هر دو زمینه، نمونههای موفقی سراغ داریم. شاید بهترین جواب، ترکیبی از هر دو باشد. کاوه مظاهری، از جمله فیلمسازانی است که با ساخت فیلم کوتاه، به فیلم بلند رسید. او که پیشتر فیلمهای کوتاه موفقی ساخت و بهویژه با «روتوش» بسیار در ایران و جهان درخشید و جایزه سیمرغ بلورین بهترین فیلم کوتاه از جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد، در اولین فیلم سینماییاش، «بوتاکس»، سراغ روایتی از زندگی دو خواهر میرود. مظاهری، در فضاسازی و جلوه بصری فیلم موفق عمل میکند و همان وسواس و نگاه ایدهآلیستی و خلاقانه فیلم کوتاه را به اینجا میکشاند. شاید آگاهی ما از سابقه فیلمسازی مظاهری در فیلم کوتاه، در این اظهارنظر نقش داشته باشد، اما انگار «بوتاکس» یک فیلم کوتاه کشآمده است و برای تبدیل به فیلمی بلند، کشدار به نظر میرسد. هرچند برای نزدیک شدن به جهان اکرم و آذر و نحوه گذر آنها از بحران پیشآمده، نیاز به درنگ و صبوری است، اما شاید فیلم با ضرباهنگ بهتر و خردهداستانهای جذابتر، بر تعلیق و ماجراجویی قصه میافزود و تماشاگر را بیشتر درگیر میکرد. ضمن اینکه انتظار میرفت، فیلم تمرکز بیشتری روی شخصیت خاص و منحصربهفرد اکرم (با بازی خوب سوسن پرور) داشته باشد و آن التقاط جهان ذهنی و دنیای واقعی را تقویت کند. شاید واقعا فیلم برای جذابیت بیشتر باید به ترکیب طبیعی چهرهاش دست میزد و با یک بوتاکس و تزریق سمی ساخته شده از بوتولینوم، برخی از عضلات قصه را فلج میکرد تا با اثر جذابتر و پرکششی روبهرو باشیم!
روی پوست شهر
اگر موارد استثنایی و غیرقابل هضم را درنظر نگیریم، مقام و جایگاه مادر، در فرهنگهای مختلف مقدس و والا و خدشهناپذیر است. مادران، مخصوصا در طبقات محروم برای راحتی و رفاه فرزندان و خانواده.
خود را به آب و آتش میزنند. گاهی در همین تقلاها، خطاها و اشتباهاتی پیش میآید که مهر مادری، در تقابل با خطوط قانونی قرار میگیرد و اتفاقی که نباید میافتد، یعنی عقوبت و مجازات و حبس و چهبسا اعدام و فروپاشی خانواده؛ درحالیکه اساسا تمام تلاش مادر برای فرار از این نقطه ترسناک بود، اما تصمیم اشتباه و مسیر غلط مهرورزی، سرانجامی، چون فاجعه ندارد.
مریم بحرالعلومی با فیلمنامهای نوشته پژمان تیمورتاش، سراغ روایتی از مادران خطاکار و زندانی میرود. شهربانو، با اسمی تعمیمپذیر، مادری است که سالها پیش برای راحتی و آسودگی خانواده و فرزندانش از فقر و محرومیت و به قصد زندگی بهتر، ناخواسته و ندانسته دست به اشتباهی میزند، قاچاق و حمل مواد مخدر که به حبس ابد او منجر میشود. ترس و تردید همسرش و ترک ناگهانی خانواده هم باعث تنهایی و بیپناهی بیشتر فرزندان آنها میشود. حالا بعد از چند سال، شهربانو به دلیل حسن اخلاق و رفتار، به مرخصی میآید تا در مراسم ازدواج پسرش حاضر باشد، البته نه به عنوان مادر، چون خانواده عروس نباید از زندانی بودن مادر داماد باخبر شوند و این تازه، یکی از انبوه مشکلات شهربانو است.
بحرالعلومی، در دومین گام فیلمسازیاش در سینمای حرفهای، فیلم گرم و پرکششی میسازد و به سهم خود به عنوان فیلمساز، نقشی در اشاره به یکی از معضلات و طیفی آسیبدیده در جامعه دارد. منتهی شهربانو باوجود طرح موضوع، تلاش برای قصهگویی و روایتی همدلیبرانگیز و بازیهای خوب فرشته صدرعرفایی، بهناز جعفری و بهرنگ علوی، کم و کاستیها و ابهاماتی در روایت و اجرا دارد و بهویژه غیبت و عدم نمایش شخصیتهایی، چون پدر و دختر کوچک خانواده، چندان وجه کاریزماتیک و اثرگذار ندارد و کمکی به جذابیت درام نمیکند.
«شهربانو» که همچون صحنهزنی، متقاضی حضور در سی و نهمین جشنواره فیلم فجر بود، اما از راهیابی به بخش پایانی این رویداد جا ماند و سرانجام سر از سی و هشتمین جشنواره جهانی فیلم فجر درآورد، شاید با فیلمنامه و پرداخت و برخی بازیگران دیگر در بعضی از نقشها، تبدیل به فیلم مهمتری میشد. راستش هنگام تماشای شهربانو و هر فیلم دیگری با موضوع و مشکلات زنان، نگاه رخشان بنیاعتماد را هم تصور میکنم و اینکه اگر فیلمسازی، چون او، سراغ چنین سوژه و موضوعی میرفت، میتوانست چه فیلم عمیقتر و تاثیرگذارتری بسازد. اما فارغ از این حسرت و غیبت چند ساله بنیاعتماد، میدانم که قیاس غیرمنصفانهای است و بحرالعلومی جوان حتی با همین شهربانو هم تا حدودی نمره قبولی میگیرد و میتوان به عمق و پختگی فیلمهایش در ادامه خوشسبین بود.
انتهای پیام/